ما برگشتیم و جای شما خالی، به اندازهی یک دنیا بازی کردم و خندیدم و خنداندم … در بارهی این سفر رؤیایی و در کنار دوستانی باصفا و آسمانی بیشتر خواهم نوشت …
تا آن موقع این گل را به شما تقدیم میکنم … گلی که در کنار زایندهرود، در باغ بهادران به مشتاقانش چشمک میزند و میگوید:
من تشنهی این هوای جان بخشم
دیوانه این بهار و پاییزم
تا مرگ نیامدست برخیزم
در دامن زندگی بیاویزم …
و من – به قول عمو حسین – بخصوص با اون دامن زندگی خیلی موافقترم!
راستی! ممنون از کلروفیل عزیز که برایم داستان به این قشنگی نوشته …
این درویش خان چقدر بابای با حوصله ای است!قدرش را بدان شیرین سخن است
اه!درویش خان که دست بند سبز بسته خطرناکه می گیرنش درویش خان باید دکتر ناصرالحکما را شیر کند بفرستد جلو سبز بپوشد و بگوید که خطری درویش خان را تهدید نکند اروند به درویش خان تذکر شفاهی بده پیش از اینکه نه از تاک بماند نه از تاک نشان
رشته خوشکار که یک شیرینی محلی است دانه ای 200 تومان شده و هیچکس نمی خرد و روی دست فروشنده ها باد کرده میوه فروشی محل ما دو صندوق گلابی را دور ریخت و گفت کسی نمی آید بخرد ….. اروند خوشبحال خانوم هایی که یک شوهر پولدار بی سواد دارند ای کاش من هم خانم بودم .. بکذریم
اروند چی خوردی چقدر شیطونی کردی خاله و عموی میزبان را چقدر اذیت کردی تا میتونی شیطونی کن بچه های شیطون آینده دارند تامیتونی هرکاری دوست داری بکن…..
راستی واقعا درویش خان توی خونه هم همیشه خوش اخلاقه یا از اون مردهای بیرون روشن کن و خونه تاریکه؟
پاسخ:
خودت چي فكر مي كني؟! هر چند شايد هنوز تجربه لازم را نداشته باشي!
سوغاتی برام چی آوردی؟
سلام بر اروند عزیز،خیلی خوشحالم که برگشتی،امیدوارم حباب های زندگیت هیچ وقت سوراخ نشن
درود بر اشكار و دريا عزيز …. ممنون از لطف و محبتتون.
رسيدن به خير . هميشه به سفر و گشت و گذار ، بازي و خنديدن و خنداندن .
راستي مگر قرار نبود سفر تا امروز ادامه داشته باشه ؟ نكنه زيادي شيطنت كردين و …….. ؟ آره ؟
نه والله! اصلاً به ما مي آد اهل شيطنت باشيم؟ گفته بودم كه “تا” يكشنبه؛ يعني تا “سر” يكشنبه نه “ته” يكشنبه! ما هم ديشب برگشتيم …
قبول نيست . مسئله كمي بوداره . آخه با محاسبه فاصله اونجا تا تهران و كمي استراحت و بقيه مخلفات، هرچي ارفاق كنيم با توجه به ساعت درج پست ، به سرش نمي رسيم . خب بگذريم . ما كه از بازگشت پيروزمندانه شما خوشحال شديم .
باوركن مي رسيم! فقط كافيه يه مقداري از دريچه تساهل و تسامح به موضوع بنگريد؛ آنگاه خواهيد ديد كه تقريباً نزديك سرش رسيده ايم! نرسيده ايم؟
آهاااااان . از اون نظر ….
پاسخ:
نه! چرا از اون نظر؟ از همين نظر!
رسیدن به خیر
از این که خوش بودین و بهتون خیلی خوش گذشته, خوشحالم…
عکس اون گل نارنجی محشر بود ,با اجازه سیوش کردم
در ضمن ,عکس پدر و پسر هم حرف نداره!
خوشحالم كه از اون گل الوان نارنجي رنگ خوشتون آمد. فقط اين موقع هاست كه مي شه به ظرافتهاي پنهان و افسونگر گلها دقت كرد … در مورد عكس پدر و پسر هم؛ خوشحالم كه بر واقعيتها صحه مي نهيد!
آره با اینکه بدم نمی آید باهات کل کل کنم!ولی بازم باید اعتراف کنم و به قول تو بر واقعیات صحه بگذارم که
عکس عالیه!
خدا برای همدیگه نگهتون داره مادر!
شرمنده مي فرماييد خواهر!
اروند عزیز خوشحالم که سفر خوش گذشته. گل زیبایی بود ممنون لذت بردم. عکس های زاینده رود را هم در وبلاگ پدر دیدم. زاینده رود پر اب و خشک! تو عکس هم معلوم بود شده زمین بازی و محل پیک نیک 🙁
راستی! چقدر هوس کردم یکی از اون حباب سازها داشته باشم… 🙂
راس می گی سانی جان … باور کن اونقدر که با اون حباب ساز بازی کردم و خندیدم، تا حالا با کمتر اسباب بازی دیگری حال کردم! یادم باشه وقتی دیدمت یه دونه واست بخرم.
واااااااااااااای دستت درد نکنه. پس به امید دیدارت :))
پاسخ:
خواهش می کنم … اصلاً قابل سانی عزیز و با معرفت رو نداره … به امید دیدار …
من هر بار این عکسه رو می بینم …
تو هر بار که این عکسه رو می بینی چی؟! مردی بگو؟
من که مرد نیستم ولی
تو اگه مردی نوشته های منو سانسور نکن!
اتفاقاً من هم هنوز مرد نشدم! هیکلم فقط شده نیم صد کیلو!
منم باهات موافقم،ولی بین خودمون باشه جاذبه هم خصوصیات خودش رو داره