روز؛ داخلي ، 5 بعدازظهر، خونهمون:
اروند: پدر بيا يه مسابقه اجرا كنيم … ياالله از من و ماماني سؤال كن، ببين كي ميبره!
پدر: باشه، هر سؤال 10 امتياز، هر كي شد 100 امتياز برده …
و بعد مسابقه شروع ميشه، تا اينكه ميرسيم به شناسايي اسم بچهي حيوونا:
پدر: به بچهي گاو چي ميگن؟
اروند: گوساله
: به بچهي گوسفند؟
اروند: بره
: به بچهي بز؟
اروند: بزغاله
: به بچه خر؟
اروند: كره خر
پدر (در حالي كه معلوم بود از جوابهاي درست من خيلي خوشحاله): و آخرين سؤال؛ بگو ببينم به بچه سگ چي ميگن عزيزم؟
اروند (بدون كوچكترين مكثي): پدر سگ!
آهاي شازده كوچولو…. من بيچاره هم پدر هستم…. ولي انصافا بگم كه مردم از خنده. مرسي خيلي چسبيد.
با خوندن شناسنامه جدید عزیزترین سلطان کوچولوی عالم عمیقا احساس کردم اون پیامت را:
زندگی، ضرب زمین در ضربان دل ماست…
چقدر زیبا بود
خیلی جالب بود ، راستی رفیق کوچولوی من چطوره ؟ اروند کوچولو دلم برات تنگ شده ، کاش بازم همایش روز مقابله با بیابان زایی باشه !
خیلی جالب بود کلی خندیدم. امان از شیرین زبونی بچه ها.
این اولین باره که اینجا اومدم. صداقت و راحتی نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم. امیدوارم همیشه در کنار خانواده تون شاد و سلامت باشید.