دیروز همهی علامهنشینهای سعادتآبادی با دیدن این گاو چاقالو، یه خورده تعجب کردند، یه کمی خندیدند و آخرش شاید یه ذره هم مثل من دلشون سوخت …
وقتی با پدر از مدرسه برمیگشتیم، این صحنه رو دیدیم و تصمیم گرفتم ازش فیلمبرداری کنم …
آخه اولش خیلی برام جالب بود؛ گفتم شاید از این به بعد یه همسایه جدید و باحال پیدا کردیم! ولی امروز که از همونجا رد شدیم، دیگه خبری از آقا گاوه (یا شاید هم خانوم گاوه!) نبود … به پدر گفتم: پس گاوه کجا رفت؟ گفت: احتمالاً بردنش سلاخی تا در مراسم عزاداری امام حسین (ع) گوشت بشه لای پلو تا بتونیم بهتر بگیم: یا حسین … حسین!
خیلی دلم سوخت … کاش اصلاً نمیدیدمش … امسال غذای امام حسین (ع) نمیخورم!
یه چیزی!
فکرشو بکنین! کدام موجود زندهی دیگری رو میتونین سراغ بگیرید که مثل این گاو راحت و آسوده در انتظار کارد آقای قصاب ایستاده باشه و یه خورده هم احساس ناراحتی و دلهره نکنه؟! راس راسی که بعضی وقتها که آدم کاری از دستش برنمیآد، گاو بودن هم نعمتی است! نه؟
دلشم بخواد برا امام حسین بکشنش(البته دلش میخاس که اینقد آروم بود
سلام-من تو محرم دیدم که گاو کشتن وگاو سفت نبستن وبی کله بلندشد وتمام خیابان رو خونی کرد 3نفر زخمی بود.به وبلاگم سر بزنید؟
به به چه خوشمزه وحیکلی ما هرسال گوسفند می بریم.انشاالله هیچ کس مریض نشه .