و سرانجام مامانی اومد به دنیا … اونم برای سی و هفتمین بار!

    مامانی رو خیلی دوس دارم … نمی‌تونم بگم چقدر؟ امّا می‌دونم اونقدر دوسش دارم که با تموم شکلات‌ها و پیتزاها و چیزبرگرهای دنیا هم عوضش نمی‌کنم. البته فکر کنم همه‌ی بچه‌هایی که می‌شناسم، بخصوص فرخ و هیراد و امیرطاها و پوریا و … هم ماماناشونو خیلی دوس دارند و با هیچ کیک شکلاتی خوشمزه هم عوضش نمی‌کنند! می‌کنند؟ منتها مامان من یه فرق بزرگ داره با همه‌ی مامانای همه‌ی بچه‌های همه‌ی شهرهای همه‌ی کشورهای همه‌ی قاره‌های همه‌ی سیاره‌های کهکشان راه شیری و شاید حتا همه‌ی کهکشان‌های دنیا! می‌دونید اون فرق چیه؟
    اون فرق اینه که فکر نکنم هیچ آدمی تو هیچ کهکشانی و تو هیچ سیاره‌ای و تو هیچ کشوری و تو هیچ شهری … پیدا بشه که اندازه‌ی مامان من، اروند رو دوس داشته باشه و هر روز براش یه عالمه دعا کنه …
    و بچه‌ها! نمی‌دونید این چه نعمت بزرگیه که آدم یه آدمی رو تو این دنیا داشته باشه که تحت هر شرایطی و به هر قیمتی دوستش داشته باشه، و اصلاً براش فرقی نکنه که منم اونو دوس دارم یا نه؟ من اذیتش می‌کنم یا نه؟ من درسامو می‌خونم یا نه؟ من اتاقمو به هم می‌ریزم یا نه؟

    مامانی من همیشه منو دوس داره و هیچوقت واسه این دوست‌داشتن و واسه‌ی همه‌ی کارهایی که برای من کرده، هیچ منتی رو سرم نذاشته و واسه همینه که همیشه یه قوّت قلب بزرگ واسه منه تا بدونم خدا چقدر منو دوس داره که یه همچین مامان ماهی به من داده.
    این نقاشی ناقابل رو که امروز صبح کشیدم، بهت تقدیم می‌کنم و با تمام وجودم بهت می‌گم: تولدت مبارک بهترین مامان دنیا …

 

    مامانی من! از خدای مهربون می‌خوام که همیشه سایه‌ات را همین نزدیکی‌ها و سبزتر از همیشه بالای سرم حس کنم و آغوش گرمت، بتونه تا ابد پناهم باشه …

    می‌دونید؟
    پدرم همیشه می‌گه: هر چیزی که سر راه آدم سبز می‌شه؛ خوب یا بد، اومده تا یه پیامی بهت بده. فرق آدمای شاد با آدمای ناشاد اینه که آدمای شاد همیشه اون پیام رو، مثبت می‌دونند، هرچند که ممکنه همون موقع نفهمند دلیل مثبت بودنشو! ولی ایمانشونو از دست نمی‌دن و منتظر می‌مونند تا نسیم خنک نوشخند اون پیام به صورتشون بوزه … واسه همینه که من فکر می‌کنم امکان نداشته که اروند، مامانی بهتر از اینی که الان داره، داشته باشه و خدا رو واسه داشتن همچین مامانی همیشه شکر می‌کنم.
شما چه فکر می‌کنید؟ راستی! اگر قرار بود من میوه نچینم، چرا در چنین باغ زیبا و پر درختی تنهایم گذاشتند؟

اگر قرار نبود
آن در گشوده شود
چرا کلیدش را برنداشتند

اگر قرار نبود من میوه بچینم
چرا در باغ
تنهایم گذاشتند
                  (عمران صلاحی از مجموعه خواب پرنده در قفس)

83 دیدگاه دربارهٔ «و سرانجام مامانی اومد به دنیا … اونم برای سی و هفتمین بار!»

  1. تولد مامانی مبارک پسرک قدر شناس عزیز…

    درضمن من فکر می کنم ؛همه ی مامانی ها همون قدر جوجه هاشون رو بی قید و شرط دوست دارند که گفتی.

    پاسخ:

    دقیقاً همینطوره! حالا می خواد اسم جوجه شون، نیایش باشه یا اروند یا پدر اروند و یا عمو محسن! نه؟

  2. اون “می دونید” ِ سبز ، بی نظیر بود…
    سپاس از یاد آوریش.

    پاسخ:

    اون می دونید را باید روزی چند بار تکرار کنیم تا واقعاً بدونیم!
    درود …

  3. تولد مامانی هزاران بار مبارک باشه عزیزم
    نمیدونم درست یادمه یا نه که وقتی کوچولو بودی آبله گرفته بودی ولی از اونجایی که مامانیت تا اون موقع آبله نگرفته بود مجبور بود که ازت دور باشه و این موضوع خیلی براش سخت بود و وقتی نوشته ها را میخوندم با همه وجودم حس میکردم که چقدر اون دوری چند روزه براش سخت بود. قدرش را بدون پسری

  4. سلام اروند جون. خیلی وقت بود نیومده بودم اما انگار به موقع اومدم. موقع تولد
    تولد مامان مهربونت مبارک.

    پاسخ:

    درود بر مهندس كشاورزي عزيز! تو ديگه چرا؟ مگه شما هم يه موقع هايي مي رين تو لك؟! پس چرا پدر نمي ره؟!

  5. اروند عزیزم،
    تولد مامان مهربونت مبارک، (گل). خوش حالم که مامان خیلی خوبی داری و خوش حال ترم که خوب بودن این مامان خیلی خوب رو درک می کنی. خدا رو شکر به خاطر آگاپه ای، محبت بی قید و شرطی، که داری تجربه می کنی، دوست کوچولوی نازنینم. امیدوارم لبریز باشی از این محبت و دیگران را هم سرشار کنی…
    خوب باشی و شاد.

    پاسخ:

    در مورد اوليش من هم اميدوارم (يعني اينكه لبريز باشم از محبت)! منتها در مورد دوميش نمي تونم قول بدم! چون خيلي ها تو صف انتظار ايستادن و من واقعاً دست تنها چيكار مي تونم بكنم؟ بخصوص كه پدرم هم يه جورايي مهندس كشاورزيه! مگه نه عمو پارسا؟

  6. اروند نازنین

    نوشته هایت راخواندم ،
    تصویری که در ذهنم نشست :
    ” مامانی ” با شوری عمیق در دل ،
    دچار ” اروند ” شده است ،
    و
    “اروند ” دچار آنهمه شورانگیزی ” مامانی ” .

    اروند, ” پویا “ی ، نازنین ،
    روز خجسته ای است ،
    بر همگی تان مبارک .
    قدر دان حضور سه گانه اتان هستیم.

    پاسخ:

    آخ … اگه بدوني ماماني چه جوري دچار اروند شده؟ طفلكي هر چي پول درمي آره داره واسه من خرج مي كنه عمو … خيييييلي دوسش دارم. البته يه وقت فكر نكنين چون خيلي واسم پول خرج مي كنه ها!

  7. راستی هدیه ت، نقاشی ت، هم خیلی قشنگه. مرسی که اجازه دادی ما هم ببینیمش. “می دونید” و شعر “عمران صلاحی” عزیز هم حرف ندارن. 🙂

    پاسخ:

    راستش شعر عمران صلاحي يه جورايي داره مجوز شيطوني مي ده! نمي ده؟ واسه همين، همه آدماي شيطووون اين شعر را خيلي دوس دارن! ندارن؟
    خلاصه اين كه خوشم مي آد كه تو هم مثل شقايق و سروي و … خودتونو لو داديد! نداديد؟

  8. مبارک باشه اروند جان.
    ولی کادوی تولد پدر از مادر قشنگ تره ها !

    پاسخ:

    اي داد … اي بيداد … اميدوارم ماماني اينجا رو نخونه!

  9. آقا من اولین نفری بودم که تبریک گفتم ولی تبریک تو پست قبلی جا مونده ، قبول نیست …

    من مجددا تبریک می گم …

    دیشب ، وسط خواب و بیداری کلی تلاش کردم تا تونستم اون متن تبریک رو بنویسم … قبول نیست …

    تولد مامانی مهربونت مبارک …

    یعنی هیشکی اهمیت نمی ده که من بدون اینکه کسی بگه ، خود ِ خودم ، اولین نفر بودم که تبریک گفتم ؟ … قبول نیست …

    امیدوارم همیشه ی خدا ، سایه ی سبز مامانی و پدر رو سرت باشه و در کنارشون لحظات خیلی خیلی شاد و رنگی رنگی رو تجربه کنی …

    پاسخ:

    چرا اهميت نمي ده سروي جوون؟ مهم منم كه اهميت مي دم! نمي دم؟ خييييلي ممنون كه ياد من و ماماني ام بودي. اميدوارم تو هم حالا حالاها بتوني يه زندگي صورتي رو در كنار اونهايي كه سبز فكر مي كنند و آبي زندگي مي كنند و قرمز رفتار مي كنند و پرتقالي نگاه مي كنند، بگذروني …

  10. اروند نازنین

    میدانم ،
    این روز ها سبد ها را آماده کرده ای ،
    تا در انتهای تنهائی تان ،
    با ” مامانی ” و ” پدر ” ،
    آن ها را پر پر کنی ،
    اما یک سئوال ؟
    ” مامانی ” که تو را خیلی خیلی دوس داره ،
    ” پدر ” هم دوست داشتن هاش همیشه جاریه ،
    تو هم میدونی که خدا چقدر دوسته داشته که:
    ” مامانی ” و ” پدر ” رو به تو داده ،
    حالا که یک همچین فضا هائی هست ،
    چرا بعضی جوان ها ،
    اونطرف آبها و هم اینطرف آبها ،
    میگن نباید فرزند به دنیا آورد!!!
    البته اونا خیلی وقته که دنبال این موضوع رفتن ،
    میبینی که جمعیتشون داره منفی میشه ،
    ولی چرا جوانهای ما به این فکر افتادن ؟
    راستی تو میدونی چرا ؟

    1. درود بر عمو محسن عزيز … راستش من مي دونم چرا ديگه آدم بزرگا نمي خوان بچه بيارن! منتها پدر نمي ذاره من حرف مو بنويسم و داره تو روز روشن، سانسورم مي كنه! نمي كنه؟ … منتها من كه از رو نمي رم! مي رم؟ تازه مگه من مي خواستم چي بگم؟! من فقط مي خواستم بگم كه يه انگيزه بزرگ بچه دار شدن، واسه آدم بزرگا در طول تاريخ اين بوده كه بچه ها بشن عصاي دست روزهاي پيري شون. بچه ها تو كارهاي كشاورزي و گله داري كمكشون كنند يا باهاشون برن شكار يا ساختمون بسازند و خلاصه بچه دار مي شدند تا ثروتمندتر و قدرتمندتر بشن و البته وقتي پير شدن هم سرشون با نوه ها گرم بشه و موقع كفن و دفن هم تشييع جنازه شون شلوغ پلوغ و پر اشك و آه باشه تا همه بدونند چه آدم مهم و مهربوني رفته اون دنيا! (البته بگم كه استثناهايي هم وجود داشته ها)
      منتها الان چي؟ الان كه اغلب تو خونه هاي فندقي زندگي مي كنند و بايد از صبح تا شب دنبال يه لقمه نون غير حرام! بدوند چي؟ الان كه برق اومده و ماهواره است و اينترنت وجود داره و كافي شاپ و ديسكو تك و … هست؛ چي؟ حالا ديگه – دور از جوون بعضي ها – سرخر مي خوان چيكار؟ چرا بايد وقت آزادشونو كه مي تونند با اونايي كه باهاشون حال مي كنند، صرف كنند؛ بايد صرف تحمل ونگ وونگ ماها بكنند؟ ونگ وونگي كه خيلي از موقع ها تا 20 سالگي و 30 سالگي و … هم ادامه پيدا مي كنه! نمي كنه؟
      منتها حيف كه پدر نذاشت من حرفامو بزنم! گذاشت؟
      اون مي گفت: نه خير اينجوري هم كه تو مي گي، نيست!
      امروز آدمها خيلي درون گرا تر و خودخواه تر و منزوي تر شدن؛ امروز آدما فقط به خودشون فكر مي كنند؛ امروز از هر چي سر و صداي اضافيه فراري هستند! اصلاً آدما خيلي هاشون حوصله خودشونو هم ندارن؛ چه برسه به يك مهمان ناخوانده به نام اروند!
      اروند اگه قراره كه اروند بشه، بايد علاوه بر اين كه به نيازهاي مالي اش توجه بشه، نيازهاي معنوي اش هم تأمين بشه، بايد براش وقت گذاشت و باهاش بازي كرد؛ بايد براش حرفي داشته باشي كه بزني و نشون بدي كه پدر و مادري هستي كه مي شه رو ديوارش يادگاري نوشت! اما الان ما آدم بزرگا واقعاً چقدر مطالعه مي كنيم؟ چقدر سعي مي كنيم كه دو روزمون مثل هم نباشه و حرفي واسه گفتن داشته باشيم؟ و چقدر حاضريم پا رو خودخواهي هامون بذاريم و به خاطر دل يه آدم كوچيك، تو خوونه كمتر صدامونو بلند كنيم و كمتر به همديگه بي احترامي كنيم و كمتر منم بزنيم و كمتر قهر كنيم و كمتر دروغ بگيم و … و يادش بديم كه عشق مي تونه اونقدر بزرگ باشه، كه در برابرش هر مشكل و بداخلاقي اي رو مي شه تحمل كرد و درمان نمود! نمي شه؟
      البته پدر يه حرفاي قلمبه سلمبه ي ديگه اي هم زد … مثل بالارفتن سن ازدواج و مشكلات زيست محيطي و جهان گرمايي كه چون من چيزي ازش نفهميدم و البته لطيف هم قبلاً حسابشو رسيده بود! اين بار خودم سانسورش كردم! نكردم؟

  11. اروند نازنین

    به وسط های خوندنم رسیده بودم که،
    دستام رو بردم بالا !!
    دیدم دارم بقول شما ها کم میارم !!
    دم دمای پاراگراف دوم ،
    رفتم وایسادم پشت پنجره اطاقم ،
    کوههارو غبار یا مه گرفته ،
    آخه هر وقت کم میارم، میرم پشت پنجره ،
    کوه هارو که میبینم، یاد صخره نوردی با بچه های قدیم می افتم ،
    یک دفعه چسارتم زیاد میشه ،
    یک نفس عمیق کشیدم ، دیدم نمیشه ،
    یک کمی فکر کوچکم را بکار گرفتم ، دیدم سخته براش ،
    دارم میرم ذهنم یه هوائی بخوره و برگردم ،
    تو فکر میکنی ذهنم سلمبه های ” پدر ” رو میفهمه؟؟

    1. حالا اگه نفهميد هم مهم نيست! چي رو از دست نمي دي! مي دي؟ (سلمبه هاي پدر را مي گويم) تازه از جمعه تا دوشنبه اون بالا نزديك درياي رامسر وقت داريد كه تو سر و كله ي هم بزنيد و همديگرو قانع كنيد! نه؟

  12. اروند نازنین

    بزار برم ذهن یک هوائی بخورد تا بگویم ،
    اما این را فعلا داشته باش که :
    سلمبه های ” پدر ” از قلمبه هایش عمیق تر است ،
    باید خیلی تیز هوشی بخرج دهی ،
    والا ……………!!!!

  13. اروند نازنین

    نه ، اصلن اینطور نیست ،
    قلمبه های ” پدر ” نواختن های خوشونو دارن ،
    اما سلمبه های ” پدر ” بعضی وقتا فشارشون خیلی زیاده !!!
    بزار هوای کافی بخورم ،
    انوقت با هم میریم سر قلمبه ها و سلمبه های “پدر “.

  14. من اینجام!ولی مجلس خیلی خودیه دیگه فقط گوش می کنم!
    (این فلاشر بود البته ؛ که چراغم خاموش نباشه!)

  15. شقایق عزیز

    اصلن اینطور نیست ،
    اتفاقن تصور من این است ،
    با چراغ روشن یا خاموش ” درویش عزیز ” ،
    فرق نمی کند ،
    باید که داشته های ذهن را در این بستر جاری کرد .
    هر کداممان ،
    از هر کجا ،
    از هر اندیشه ای .
    این بحث عقبه گسترده ای دارد . ندارد؟

  16. من هم خیلی حرف ها در مورد این مساله دارم ، البته جسارتا!

    خیلی دوست دارم در این مورد صحبت کنم . من عاشق بچه هام ولی وقتی به همسن و سالهای خودم می گم یا مسخره ام می کنن یا فکر می کنن دارم شوخی می کنم .

    به نظر من دخترهای امروز ، خیلی هاشون ، حس مادرانه شون کمرنگ شده ، گرمی آغوششون کم شده برای بغل کردن بچه ها ،

    ضربان قلبشون تند نمی شه با شنیدن صدای مامان گفتن یه فرشته ی کوچولو ،

    چندششون میشه از پاک کردن دماغ پایین اومده ی یه بچه ی خاک و خولی که چشماش برق می زنه از شیطنت ،

    حالشون بد میشه از عوض کردن پوشک بچه که باور کنید باور کنید ، برای من خیلی خوشاینده ، چون نشون میده اون بچه ، خدا رو شکر سالمه و شکمش درست کار می کنه ،

    حوصله ی بی خوابی شبانه رو ندارن بابت تب کردن بچه بخاطر واکسن امروز یا دندون درآوردن فردا …

    دختر های امروز ، خیلی هاشون ، دلشون نگرانی مادرانه نمی خواد ، دوست ندارن نگران زمین خوردن ، غذا و مدهدکودک و مدرسه و همبازی و … یه بچه ی نق نقو باشن … که همه اش شیرینه … شیرین نیست؟

    یه نفس نوشتم … امیدوارم یه نفس خونده باشید …

    من … فکر می کنم … دخترهای امروز … خیلی هاشون … بلد نیستن مامان باشن … عاشق مامان شدن نیستن … متاسفانه!

    پاسخ:

    به قول حسین زمان: مجنون چی چیه؟ فرهاد کوهکن کدومه؟
    تو چشم لیلی های شهر، لنزای سبز و آبیه!
    و معلومه از دل چنین لیلی های خوش چشمی! بچه درنمی آد! می آد؟

  17. مادر… مادر… مادر… مادر… مادر… مادر… مادر… مادر… مادر…

    سلام اروند عزیز.
    می‌بینی می‌شه تا ابد نوشت و خواندش و هیچ وقت هم تکراری نمی‌ّشود این مادر…
    در ذات‌ش تازه است و طراوت رو با خودش هر جا که هست به همراه می‌یاره، مادر…
    و چه مبارک روزی‌ست روز میلادش… و چه سعادتی که سایه‌ش بر سرمان هست.
    تبریک و تبریک… 120 سالگی مادر را ببینی و سایه‌ش در کنار پدر همیشه بر زندگی‌ت مستدام باد.

  18. سروی عزیز

    من فکر میکنم در اینمورد پسرا ن و دختران هر دو آرام آرام به این تفکر نزدیک میشوند،
    بدور از این ارتباط احساسی ، شاید افکار عمیق یا بقول خودشان منطقی تر هم از نظر آنان وجود داشته باشد ؟

    پاسخ:

    تا سروی نیامده برایت بگویم که کاش با تفکر نزدیک می شدند! یعنی خداییش نه اینکه نزدیک نشوند! نه … می شوند! منتها تفکری اغلب در کار نیست! هست؟ فقط می شوند … (می شوند که می گویم، منظورم نزدیک است!)

  19. اروند جان
    هیچکس سن دقیق بانوان رااعلام نمی کند بهتر بود می گفتی سی و سومین بار نا سی و هفتمین بار

  20. لو دادن چيه پسر!؟ همه از من خبر دارن. چيزي از كسي پنهون نيست كه!!! =)

    پاسخ:

    آره می دونم! اتفاقاً من هم دیروز با اوباما یه دونه بستنی شکلاتی میهن خوردم!

  21. به عمو محسن عزیز:

    با اینکه دو تا برادر دارم اما چون هر دو از من کوچکتر هستند و هنوز خیلی به سن ازدواج نزدیک نیستند ، نمی تونم دقیقا در مورد احساس پسرها در مورد بچه داشتن و پدر شدن بدونم ، اما تمام پسرهای فامیل که ازدواج کردن ( مثل همسرانشون ) معتقدند که فعلا ! برای بچه دار شدن زوده و اصلا هم معلوم نیست که این فعلا کی تموم میشه . معتقدند فعلا! باید برای خودشون زندگی کنند ( که اصلا معنی این جمله رو نمی فهمم)

    معتقدند بچه دست و پا گیره و تا جوون هستن باید از زندگی شون لذت ببرن و احتمالا طبق این نظریه وقتی تمام لذت های دنیا تموم شدن و به اندازه ی کافی هم پیر شدن ، اونوقت میشه به بچه دار شدن فکر کرد! توجه کنید ! تازه میشه فکر کرد!

    مطمئن نیستم ولی انگار پسرها هم حس پدرانه شون ضعیف شده.

    به قول شما منطقشون ! اینطوری میگه ولی به نظر منطقشون قوی نیست .

    همه ی اینها رو گفتم اما معتقدم برای اینکه یه موجود زنده ی دیگه رو به دنیا فراخوانی کنیم باید درست و حساب شده برنامه ریزی کنیم و به فکر اینده اش باشیم . پذیرفتن مسئولیت یه موجود زنده ی بی دفاع که تا مدت ها به والدینش وابسته است ، کار آسونی نیست.

    پاسخ:

    شرمنده! عمو محسن الان در سرو لات داره حال می کنه! نمی کنه؟ تازه منم فردا بهش ملحق می شم … بنابراین فعلاً نو رسپانس تو پیجینگ!
    در مورد ضعیف شدن حس پدرانه پسرها کاملاً در اشتباهی! چونکه من تا هفت جد و آباد بعدم را هم نامگذاری کردم! یادته که؟

  22. آره اروند جان. بعضی وقتا آدم دلش میخواد بره تو لک. دلش میخواد تنها باشه. دلش میخواد کارایی که قبلاَ میکرده نکنه. بابا شما بهمنیه. شاید برای همین نمیره تو لک. ما اردیبهشتی ها میریم. راستی اروند جان من و تو یه شباهت داریم. میدونی چیه؟ باب هر دومون بهمنیه

    1. شما اردیبهشتی ها ولی بدفرم می رین تو لک! نه؟ آدمای آروم و بی سروصدایی که فقط خدانکنه کسی پا رو دمشون بذاره! چند تا از اردیبهشتی های معروف را می شناسی؟ سقراط و هیتلر! و البته یه نفر دیگه که نمی تونم بگم! می تونم؟

  23. با سلام.
    تولد مامانی مبارک.امیدوارم 370سال عمر کنن.اروند جان اگر من جای تو بودم به جای جوجه برای مامان یک فرشته با بال های سفید می کشیدم،البته اگه من جای تو بودم…
    نقاشی ات خیلی قشنگه…توش پر ازحرفه…
    بهشت زیر پای مادران است،قدر مامانی رو بدون…

    1. ممنون نیلوفر عزیز … چقدر قدرشو بدونم؟ همونقدر که تو قدر خاله حمیرا رو می دونی یا بیشتر؟!

  24. اروند من از موقع دیدارمون خیلی فرق کردم.می دونی خیلی مهربون تر شدم آنقدر که خودم هم تعجب میکنم.پس همون قدر که من میدونم بدون…

  25. اروند گیان=اروند جان(گیان=جان)به زبان کردی.
    برات ارزو میکنم وقتی بزرگ شدی همه به وجودت افتخار کنند
    وپدرو مادرت را خدا حفظ کند که بتوانند تو را در بهترین و بالاترین درجه انسانیت ببینند و در این را کمکت کنند
    منم دوقلو دختر دارم و کلاس سوم هستن وبلاگت رو خوندن و خیلی خوششون اومد و میخوان اونها هم وبلاگ داشته باشن
    به محض تشکیل وبلاگ حتما بهت سر میزنند
    امیدوارم موفق و سربلند زندگی کنی

  26. اروند گیان=اروند جان(گیان=جان)به زبان کردی.
    برات ارزو میکنم وقتی بزرگ شدی همه به وجودت افتخار کنند
    وپدرو مادرت را خدا حفظ کند که بتوانند تو را در بهترین و بالاترین درجه انسانیت ببینند و در این را کمکت کنند
    منم دوقلو دختر دارم و کلاس سوم هستن وبلاگت رو خوندن و خیلی خوششون اومد و میخوان اونها هم وبلاگ داشته باشن
    به محض تشکیل وبلاگ حتما بهت سر میزنند
    امیدوارم موفق و سربلند زندگی کنی.پسر ایران

    1. سلام بر مامان رژینا … حالگه تون خاصه؟
      امیدوارم که دو قلوهای عزیزتون هم باعث سربلندی نام بلند کردستان عزیز باشند.
      درود بر شما …

  27. اروند دوست داشتنی
    تولد مادر مهربانت مبارک … از اینکه این همه قدرشناسی و هوای مادرت را داری بهت تبریک میگم. البته حتما” مادرت هم به چنین پسرس با این درک و فهم ستودنی که خیلی وقت ها دغدغه هاش از سر ذوق چشمان آدم را خیس میکنه باید افتخار کنه و از خدا و پدر ممنون باشه …
    سال های خوشی را برای مادرت آرزو میکنم تا تو همچنان در پناهش احساس آرامش داشته باشی. دوستت دارم اروند گلم.

    پاسخ:

    منم دوستت دارم عمو جان … آماده باش که عید می خواهیم بیاییم اون طرفها …

  28. واااااااااااااااااااااای خدای من. اروند! من و مامانی تو توی یه روز به دنیا اومدم یعنی؟! بیست بهمن؟
    تولد مامانی مهربون و دوست داشتنیت مبارک باشه و ایشالا سالهای سال برای هم بمونید. :*:*:*:*
    از این بوسا دوتاش برای مامانی لطفن دوتاشم برای خودت.

    پاسخ:

    پس شما هم کارتون باید بیست باشه! نه؟

  29. اروند جان ، تو یه نمونه ی منحصر به فردی ، نمی شه به تمام پسرها تعمیم داد .

    و … امیدوارم به تو و خانواده و همچنین به عمو محسن و خانواده خیلی خیلی خوش بگذره .

    پاسخ:

    از همون اولش می دونستم چقدر خوب می تونی واقعیتها را بگیری!
    اون سطر اول کامنتت واقعاً نشون دهنده درستی سطر اول پاسخ من بود! نبود؟

پاسخ دادن به سانی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا