چرا صداقت اروند کُشنده است؟!

    چند روز پیش داشتم یه دونه تخم‌مرغ شانسی با مارک TOTO باز می‌کردم، ببینم توش چیه … همون موقع، نصفی از شکلات دور تخم‌مرغ شانسی را دادم به پدر تا بخوره!
    پدر (در حالی که از این حرکت سخاوتمندانه‌ی پسرش داشت ذوق‌مرگ می‌شد): واقعن دادی من بخورم پسرم؟ مگه دوست نداری خودت؟
    اروند: چرا … ولی شما هم پدر عزیز من هستید و باید بخورید!
    پدر (که هنوز فکر می‌کرد داره خواب می‌بینه، با احتیاط پرسید): توی تخم‌مرغ‌شانسی‌هایی که تو بازار است، کدومشون بهتره؟
    اروند: خُب معلومه، KINDER از همه بهتره!
    پدر: پس چرا کیندر نخریدی؟
    اروند: آخه نداشت … تموم کرده بود و من مجبور شدم، توتو بخرم!
    پدر: چرا کیندر بهتره؟ چون اسباب‌بازی‌های بهتری داره؟
    اروند: آره … اسباب‌بازی‌هاش که خیلی بهتره؛ منتها طعم شکلاتش هم خیلی خوشمزه تره!
    پدر (با ترس و لرز فراوان): آهان … اگه کیندر هم خریده بودی، نصف شکلاتش را به من می‌دادی؟
    اروند (بدون هیچ درنگی): معلومه که نه! شکلات کیندر خیلی خوشمزه س … گفتم که!

    در این لحظه‌ی تاریخی پدر دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشت و شاید هم داشت، منتها از ضربه‌ی وارد توسط صداقت اروند کاملاً مدهوش شده بود! نشده بود؟
    نظر شما چیه؟ حاضرید بهای صداقت را پرداخت کنید و واسه خودتون، اطرافیان و دوستانی را گردآورید که در مواجهه باشما، بیشتر از آن که خوشایند‌تان حرف بزنند؛ صریح و صادقانه گفتگو کنند؟

    می‌دونید؟
    داشتم فکر می‌کردم چی می‌شه که آدم کوچیکا یواش یواش یاد می‌گیرن که صادق بودن  هم می‌تونه همیشه خوب نباشه؟
    و چی می‌شه که دیگه کمتر می‌تونی آدمی رو پیدا کنی که به قول سهراب عزیز: باغ در ته چشمانش پیدا باشه و وجودش، بی‌خبری خیامی‌مان را آشفته سازد؟!

ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف‌ها افتاده بود
انسانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش‌هایش
زندگی‌اش آهسته بود
وجودش بی‌خبری شفافم را آشفته بود …

405 دیدگاه دربارهٔ «چرا صداقت اروند کُشنده است؟!»

  1. اروند عزیز

    این بار هم پیام من را به پدر برسان ،
    و بگو که من حرف هایش را ،
    با آن نوع گفتار زیبایش ، هضم کردم ،
    اما ،
    ما که با دانائی مان می دانیم قبل از اینکه به سرما برویم و بلرزیم ، باید تن پوش هایمان را بر تن کنیم ،

    چرا قبل از بروز ،
    رفتارمان را با “صداقت “نمی پوشانیم ،

    آنقدر که در نیازش سخن می گوئیم ،
    تن پوشی اندازه اش دوخته ایم .
    گاه این تن پوش هائی که برایش می دوزیم تنگ یا گشاد نخواهند بود ،
    هیچگاه ،
    ارزشش،
    و،
    تاثیرش را در زندگی عمیقن درک کرده ایم ؟
    یا هنوز در”نیمه پنهان” مان مانده ایم ؟؟

  2. چه چلنج قشنگی بین شما و استاد محسنه دکتر جان .

    پاسخ:

    خب بيا وسط پارسا جان!
    از چه دلتنگ شدي؟

  3. سروی مهربان

    من که گفته بودم ،
    ذهن کوچکی دارم،

    “اما … هر راست هم نباید گفت … ”

    درکش برایم دشوار است ،
    بیشتر برای مان می گوئی .

  4. نه والا، همون به قصد ديدار دوستان بود…
    قربه‌الي‌الابر بود بيشتر!

    پاسخ:

    عجب قربتي بوده اين قربت!
    مي گم شايد اصلن قربتي بوده! نبوده؟

  5. و سلامي که پر از خاطره است و کلامي شيرين
    راستي يادت هست که چرا خنديدي؟
    که چرا گوشه ي چشمي به شقايق دادي؟
    و نگاهي که به من مي خنديد
    سادگي؛ لبخندي است که تو بر لب داري
    راستي يادت هست که چرا خنديدي؟
    و چرا عاشق يلدا بودي؟
    دست در دست صداقت؛ ديروز، به کجا مي رفتي؟
    و چرا پشت به يلدا کردي؟
    راستي ياس چرا مي خنديد؟
    و چرا قامت مجنون لرزيد؟
    تو چرا پشت به ليلا کردي؟
    و چراهاي دگر
    با کلامي شيرين، با نگاهي در باغ
    او فقط شيفته ي سادگي يلدا بود
    او فقط شيرين را به صداقت مي خواست
    و من امروز بدنبال صداقت هستم
    با چراغي در دست
    کاش ميدانستي که صداقت همه ي دانايي است
    و صداقت سيبي است که به ليلا دادي
    خوشه ي انگوري است که به يلدا دادي
    سبدي پر ز گل سرخ اميدي است که دستم دادي
    کاش دنبال همان شيخ بدنبال صداقت بودي
    کاش ميدانستي که صداقت رودي است پر از احساس سپيد گلسرخ
    و صداقت همه ي خاطره هاست
    و صداقت همه ي دانائيست
    کاش ميدانستي که پر از لبخندي
    پر از احساس سپيد گلسرخ
    کاش مي دانستي که صداقت همه ي دانائيست

    پاسخ:

    عهديه عزيز: خوشحالم كه تو نيز در اين بحث شيرين مشاركت كردي و روي زيبا را چند برابر ساختي.
    درست مي گويي:
    صداقت: همه ي دانايي ست

  6. کالیراد عزیز

    ما در هر کجای زمان که می ایستیم،
    تصور مان آن است که همه دانائی مان با ماست ؟
    اما ” صداقت ” از ما جاری نمیشود !

    این تصور از دانائی غلط است یا از ” صداقت “؟؟

    پاسخ:

    او كه مي پندارد: همه ي دانايي اش با اوست، شايد درست راه رود؛ اما بي شك راه ِ درست را نمي رود و هرگز به مقصد نخواهد رسيد.
    به باور من، اشكال از دانايي ماست …
    ما هنوز آنقدر دانا نشده ايم تا در برابر عظمت ناداني مان< تمام قد تعظيم عرض كنيم. به همين سادگي ....

  7. به نظرم تصور غلطی از دانایی .

    من یادمه 7ساله که بودم فکر میکردم پدرم قد بلند ترین آدم دنیاست و مادرم باهوش ترین آدم دنیا!
    و الان میدانم که نیست

  8. دکتر من اهل وسط اومدن نیستم !او آرش بود که مدام وسط سن بود!!

    راستی امروز بعد قرنی گوشیش رو برداشت و حال اروند رو هم پرسید.حالش هنووز خوب نیس 🙁

  9. پدر ” اروند نازنین ”

    ما و همه ی ما ،
    حتا خودِ خودِ ” درویش عزیز “،
    آیا می ایستیم تا — همه دانائی—در ما بنشیند و بعد حرکت آغاز کنیم ؟
    و در پس آن دانائی ،
    تصورمی کنید از تمامی وجود ما ” صداقت ” جاری است ؟
    یا در حرکت هامان آرام آرام به دانائی میرسیم ؟
    ( چگونگی اش بحث دیگری میطلبد )
    پس از هر کجای زمان که شروع کنیم ،
    ظاهرن با تمام دانائی مان ،
    تمام دانائی مان تا آن لحظه زمان ،
    آغاز کرده ایم ،
    با کدام سنجشگری دانائی با صداقت تمامن هسو شده اند ؟
    تصور نمی کنید گاه بی ” صداقت ” ی ها ،
    دانسته ،
    از دانائی هاجاری می شوند ؟
    و این اصلن ساده ای نیست که از آن بگذریم ،
    ساده است که به آن به پردازیم .

  10. درسته…
    “گاهی بی صداقتی ها ی دانسته از دانایی ها جاری می شود.”

    و گاهی از ترس ؛ ترسی که میوه ی همین دانایی است که گفتید !

  11. عمو محسن نازنینم ،

    امروز “حالم” خیلی خیلی بده … فردا بین کلاس هایم حدود یک ساعت بیکارم … سعی می کنم بنویسم … همه ی سعی ام را می کنم …

    وقتی به جرم صداقت راه نفسم را می بندند ، ناچارم “هر راست” نگویم … این روزها – عمو محسن – نفس کم می آورم … باور کنید … نفس کم می آورم …نفس کم می آورم …خیلی …

  12. سروی مهربان

    با پیشینه ای که از زمان حضور در این فضا داشته ام ،
    به ذهنم نمی نشیند که:
    -نفس کم می آورم –
    را از سروی مهربان بشنوم ،

    در این ابتدا ،
    در این جوانی پر از هوشمندی ،
    این فضا به بیکرانی – نفس – های همگی شما عمیقن نیاز دارد ،
    از چه دلگیر شدی ؟
    سهراب را که همیشه بیاد داری ،

    ” هر کجا هستم باشم ،
    آسمان مال من است ،
    پنجره ، —— فکر —– ، هوا ، ——- عشق —— ، زمین مال من است ،
    چه اهمیت دارد ،
    گاه اگر میرویند ،
    قارج های غربت ؟

    باز هم میگویم ،
    نفس های جوانان هوشمند ” ما ” ،
    باید که ،
    این فضا را بارورتر کند .
    تا آن دورهای ِ دور زمان .

    می دانم ، میدانم ،
    با جسارتی پر از طراوت ،
    با نفس های گرم و لطیف خود ،
    این فضا را پر بار تر خواهی کرد .
    نیاز به نفس های پر توان ،
    همچون نفس های -سروی مهربان -،
    این آدرس را بمن نشان داد .

  13. اصلاً هر حرفی را به هر کسی نمیشه زد.
    به هر کس به اندازه فهم او از دنیا باید گفت.
    گاهی وقتی حرفی را به کسی که, نمیفهمد اندازه حرفت را می زنی, او عکس العملی دوست نداشتنی بروز میدهد

    پس هر راستی را به هر کسی نمیتوان گفت

    اما کاش میشد به همه صادق بود. کاش همه دلا مثل دونه انار بود. چقدر دنیا قشنگ بود. چه بی مرز میشد مهر ورزید. چه بی مرز میشد دوست داشت. اصلاًَ میتوانستی راحت عاشق شوی. میتوانستی راحت بگویی دوست داری. به همین خوشمزگی

  14. عمو محسن خوبم اگر بخواهم حرف دلم را برایتان بگویم باید اعتراف کنم من بعنوان یک اذر ماهی صریح، بیش از اینکه نگران و منتظر بروز صداقت از سمت دیگران باشم ، دغدغه ی رنجش خاطر اطرافیان نازک طبعم را دارم که وقتی به جای اینکه تملقشان را بگویی رک و راست با ایشان به مناظره می نشینی ،از تو که دلت نازک تر از هر نازکی است می رنجند…
    می گویید نه از دوست خوبمان که بر صراحت کلام و کلا اخلاق اذر ماهی ها واقف اند بپرسید….

  15. متین عزیز

    معنی حضورمان در این فضا مگر همین نیست ،
    ” من ” اشتباه آمده ام ؟

    شاید ها ،
    اگر ها ،
    ……..
    …….
    هرگز ما را به آن بی مرزی ها نمی رساند ،
    همانگونه که نرسانده است ،

    این فضا با این ” ذهن های هوشمند ” که من شناخته ام ،
    برای آن است که با جسارت در کنار یکدیگر ،
    به سوی همان نیاز های درونی و ” انسان” ی خویش در بستری از دانائی نزدیک شویم .
    اینگونه نمی اندیشی .

  16. عمو جان اگر این فضا اینگونه نبود که این حرف ها اینجا زده نمیشد

    عمو محسن عزیز اما دنیای بیرون با دنیای اینجا فرق میکنه. زیرا عمو محسن ها و آقای درویش ها و شقایق ها و…ی دنیای بیرون اندکند

    این فضا محلی است برای کشف انسان بودن. همین جای این فضا را دوس دارم. اینجا میشه از” من ” گفت. ” من “ی که جسم نیست. ” من “ی که جنسیت ندارد.
    اینجا به بهانه اروند مینویسیم از چیزهایی که میخواهیم کشف کنیم. از چیزهایی که میخواهیم.
    دنیای بیرون اما جور دیگریست. تعداد آدم های این چنینی در دنیای بیرون اندکند. خیلی اندک.
    نه شما اشتباه نیامده اید. اینجا همه ما میخواهیم بدانیم. میخواهیم که برایمان بگویید تا درس بگیریم. من گفتم به همه کس نمیتوان گفت.
    من به ساحل با صداقت میگویم. زیرا میفهمد.
    زیرا میفهمد. اما به همه نمیتوان گفت.

    شاید حق با شما باشد.
    من میخواهم مرزها را بردارم اما نمیدانم چگونه.
    من تمرین میکنم که بردارم.
    مدتی است تمرین میکنم احساساتم را بیان کنم
    اگر کسی را دوست داشته باشم میگویم دوسش دارم
    اگر دلگیر باشم میگویم دلگیرم
    من سعی میکنم اما همیشه نمیتوانم
    شاید باید بیشتر سعی کنم
    عمو جان بگویید چگونه اما و اگر ها را برداریم. به ما یاد دهید
    اصلاً‌بگویید کدام شاید را برداریم.
    چگونه؟
    چرا؟

  17. راستش؛ من فکر می کنم
    متفاوت بودن از خود آدم آغاز می شه
    یعنی بازتاب رفتار و منش خود آدم است که بر اطرافیانش :خانواده,دوستان نزدیک,دوستان معمولی,همکاران و… تاثیر می گذارد
    و ایمان دارم که در هر محیطی(حتا کاملا جدید) می توانیم کسی یا کسانی را به جا آوریم که در راستای ما بیاندیشد

  18. به نظرم لازم نیست همه را با “ناراستی” ؛ راضی نگه داریم ؛
    باید به آنها که غیر از اینند بقبولانیم که “راستی” چه معجزه ی بی نظیری است ؛
    اصلا مگر ما شیفته ی کودکان به خاطر همین شفافیتشان نیستیم؟
    به خاطر همین پیدا بودن دانه های دلشان…

  19. و چقدر این شعر سهراب عزیزم به وجدم می آورد:

    “…
    بگذاریم غریزه پی بازی برود
    کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
    بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
    چیز بنویسد
    به خیابان برود
    …”

    مرسی اروند عزیزم از یادآوریش.

    پاسخ:

    قابلي نداشته بيد!

  20. متین عزیز
    فاطمه عزیز

    “درویش عزیز” با آن ذهن خوش نقشش ، زیبا برایمان گفته است ،
    درست راه رفتن ، نشان از راه درست رفتن نیست .

    بازتاب رفتار های ما در برابر کسانی که روبرویمان هستند،
    بهر دلیلی ،
    شاید از همین “درست راه رفتن” ها باشد ،
    اما اینجا ” درست ” بودنش را ظاهرن آن ها تعریف کرده اند ،
    که به بیان — فاطمه عزیز – از تو نرنجند ،
    ظاهرن برای –نرنجیدن — آنها ،
    این ” درست راه رفتن” است ،
    اما برای ” زندگی ” کردن ، ” راه درست ” کدام است ،
    در اشاره ای دیگر “درویش عزیز” می گوید :
    “همیشه کوتاه ترین راه بهترین راه نیست “،
    و ما ،
    ( در آن گفتگوی قبلی در جریان ، بسیار به این مسئله پرداخته شده است )
    در این بین بیشتر کوتاه ترین راه را بر می گزینیم ،
    اگر همچون من به هوشمندی و توانائی این نسل باور داشته باشید ،
    هم آوا خواهیم شد که در بستر همان هوشمندی با تلاش بیشتر ” راه درست ” را می توان یافت ،
    تلاشمان کم بوده ،
    تلاشمان که کم شد ،
    آزردگی ،
    رنجش ،
    عصبانیت ،
    پرخاش و خشم نگران مان میکند ، نگران که شدیم ، انتخاب کوتاه ترین راه ما را خلاص می کند ،
    اما این پایان راه است ، یا آغاز ورود به هزار توی آزاردهنده ذهن و روح خود ِ خود ِما .
    شاید ،
    در برخورد با دیگران روبرویمان ،
    ما انتخاب میکنیم که : بر ما منطبق هستند یا نه ،
    اگر بر ما منطبق بودند ، خوشحال و با رضایت کنار شان می نشینیم و گاه به تائید یکدیگر می پردازیم ،
    ( جای گفتن های بسیار دارد ، که گاه اینگونه انتخاب ها هیچ رشدی را بدنبال ندارد )
    اگر برما منطبق نبودند ، یا از آنان می گذریم ،
    ( اگر وابستگی های دیگری در بین نباشد )
    و یا می مانیم و می پذیریمشان “دربستر همان ” درست راه رفتن ” ها !!!!!!
    و بعد باز ،
    در چرخه همان نرنجیدن ها،
    تصور نمی کنید برای — نرنجیدن —- و مهمتر از آن :
    برای رشد دیگران کنار خود ،
    که بتوان همه خود مان و خودشان به بروز بنشینند راه بسیار است ،
    راستی در این راه ،
    چه اندیشه ها داشته ایم ؟
    چه تلاش ها کرده ایم ؟

  21. این قسمت خیلی درسته و دقیقا همون چیزیه که من می واست بگم:

    “در برخورد با دیگران روبرویمان ،
    ما انتخاب میکنیم که : بر ما منطبق هستند یا نه ،
    اگر بر ما منطبق بودند ، خوشحال و با رضایت کنار شان می نشینیم و گاه به تائید یکدیگر می پردازیم ،
    ( جای گفتن های بسیار دارد ، که گاه اینگونه انتخاب ها هیچ رشدی را بدنبال ندارد )
    اگر برما منطبق نبودند ، یا از آنان می گذریم ،
    ( اگر وابستگی های دیگری در بین نباشد )
    و یا می مانیم و می پذیریمشان “دربستر همان ” درست راه رفتن ” ها !!!!!!”

  22. شقایق عزیز

    در (61) به نکته ای زیرکانه اشاره کرده اید ،
    تصور من این است که این اشاره کلید گشایش دریچه های نخستین است.
    دریچه هائی که ” راه درست ” در پشت آن ها است ،
    ” راه درست ” مجموعه ای است که هر یک ازما با بینش و تلاش خود میتوانیم یکی از آنها را برگزینیم و همراه یکدیگر یسوی رنگهای زندگی پیش رویم ،
    نه آنکه بر خطوط موازی بهم نرسنده ،
    از رنجش و آزردگی نگران بمانیم.

    پاسخ:

    زيركانه رو خووووب اومدي عمو جان!
    حقا كه جفتتون آبان ماهي هستيد! نيستيد؟

پاسخ دادن به سروی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا