چرا صداقت اروند کُشنده است؟!

    چند روز پیش داشتم یه دونه تخم‌مرغ شانسی با مارک TOTO باز می‌کردم، ببینم توش چیه … همون موقع، نصفی از شکلات دور تخم‌مرغ شانسی را دادم به پدر تا بخوره!
    پدر (در حالی که از این حرکت سخاوتمندانه‌ی پسرش داشت ذوق‌مرگ می‌شد): واقعن دادی من بخورم پسرم؟ مگه دوست نداری خودت؟
    اروند: چرا … ولی شما هم پدر عزیز من هستید و باید بخورید!
    پدر (که هنوز فکر می‌کرد داره خواب می‌بینه، با احتیاط پرسید): توی تخم‌مرغ‌شانسی‌هایی که تو بازار است، کدومشون بهتره؟
    اروند: خُب معلومه، KINDER از همه بهتره!
    پدر: پس چرا کیندر نخریدی؟
    اروند: آخه نداشت … تموم کرده بود و من مجبور شدم، توتو بخرم!
    پدر: چرا کیندر بهتره؟ چون اسباب‌بازی‌های بهتری داره؟
    اروند: آره … اسباب‌بازی‌هاش که خیلی بهتره؛ منتها طعم شکلاتش هم خیلی خوشمزه تره!
    پدر (با ترس و لرز فراوان): آهان … اگه کیندر هم خریده بودی، نصف شکلاتش را به من می‌دادی؟
    اروند (بدون هیچ درنگی): معلومه که نه! شکلات کیندر خیلی خوشمزه س … گفتم که!

    در این لحظه‌ی تاریخی پدر دیگه هیچ حرفی برای گفتن نداشت و شاید هم داشت، منتها از ضربه‌ی وارد توسط صداقت اروند کاملاً مدهوش شده بود! نشده بود؟
    نظر شما چیه؟ حاضرید بهای صداقت را پرداخت کنید و واسه خودتون، اطرافیان و دوستانی را گردآورید که در مواجهه باشما، بیشتر از آن که خوشایند‌تان حرف بزنند؛ صریح و صادقانه گفتگو کنند؟

    می‌دونید؟
    داشتم فکر می‌کردم چی می‌شه که آدم کوچیکا یواش یواش یاد می‌گیرن که صادق بودن  هم می‌تونه همیشه خوب نباشه؟
    و چی می‌شه که دیگه کمتر می‌تونی آدمی رو پیدا کنی که به قول سهراب عزیز: باغ در ته چشمانش پیدا باشه و وجودش، بی‌خبری خیامی‌مان را آشفته سازد؟!

ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف‌ها افتاده بود
انسانی که شباهت دوری با خود داشت
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش‌هایش
زندگی‌اش آهسته بود
وجودش بی‌خبری شفافم را آشفته بود …

405 دیدگاه دربارهٔ «چرا صداقت اروند کُشنده است؟!»

  1. پارسای عریز

    “باید گفت و خواند و خورد و …!”
    خود ” درویش عزیز ” این ها رو گفته بود .
    پس اون …….. فهمیدنیه ؟؟
    آها ها ها ،
    اما ،
    من باز هم نفهمیدم !!!!!!

    1. کاش یک نفر برای جوان پارسای پیر پیرهن چرکین ما شرح می داد که:
      بهتر است
      در جوانی یک سایه گام برداری و
      شراب بخوری!

      تا این که
      همچون
      بارُن درخت نشین
      بخواهی خودت را فورن به بالای درخت برسانی!!

      ممکن است همان جا بمانی پارسا جان ها!
      نگی که بهت نگفتم!!

  2. دکتر جان من تمام قد معذرت می خوام.

    پاسخ:

    معذرت خواهی شما برای بررسی در درگاه قبله عالم پذیرفته شد؛ هر چند قول نمی دهم، ایشان بی خیال عمه خانوم شود!

  3. شرمنده عمو محسن … رمق نوشتن ندارم … دعوام نکنید لطفا …

    پاسخ:

    راس می گه عمو!
    بهمنی ها کلن اینجورین! یه موقع هایی رمق ندارند!! حالا خوبه که سروی مهندس کشاورزی نیس مثل متین!!! وگرنه که اصولن موصولن فقط ممکنه یه موقع هایی رمق داشته باشن! نه؟

  4. سروی مهربان

    بدور از خستگی های روزانه ،
    امید دارم همیشه برانگیخته و پرتوان ،
    هوشمندی هایت را در فضای حضور همگی ما به پراکنی ،
    از شازده کوچولو یادم مانده که :
    انتظار میتواند چه زیبا هم باشد.
    منتظر نوشته هایت مممممی مانیم .

    لحظه های پر طراوتی داشته باشی.

    پاسخ:

    انتظار می تونه زیبا باشه، بخصوص اگه صورتی باشه؛ زرد باشه؛ پرتقالی باشه و یا سرخ باشه! مگه نه پارسا؟

  5. تو فکر تشکیل یه ngo برای دفاع از حقوق این مهندسین کشاورزی پیش این درویش پدر هستم. تو رو خدا منصرفم نکنین.

    پاسخ:

    تلاش مذبوحانه ای است البته! با این وجود من قول می دم که جلوی عملیات تخریبی پدر رو بگیرم و نذارم تا تو از برآورده شدن آرزویت منصرف شوی! آخه می دونی چرا؟
    مهندسای کشاورزی می تونند بیشترین کمک را به حفظ محیط زیست بکنند! چون که کاری از دستشون برنمی آد و جمعیت به خوبی مهار می شه! نمی شه؟

  6. اروند جان! فكر كردي. من شكلات خيلي دوست ندارم و تلخشو بيشتر دوست دارم مثل MILKA ولي مجبورم سه رديف بخورم و بقيه اشو بدم به بابا امير، وگرنه خودش يواشكي برميداره مي خوره! به اين ميگن صداقت بزرگا. اونوقت مي پرسي چرا آدم بزرگا بعدن يادشون مي ره صادق باشن؟

    پاسخ:

    کی گفت بعدن؟ آدم بزرگا از همون وقتی که آدم بزرگ شدن؛ صداقتشون یادشون می ره! نمی ره؟
    اصلن می دونی چیه؟ بگذار یه جمله قصار واست بگم:
    من صادق نیستم؛ پس آدم بزرگ هستم!”
    به قول پدر!
    آدم بزرگونه گی که از در اومد؛ صداقت از پنجره می رود! نمی رود؟
    اینایی رو هم که می بینی از صداقت دم می زنند و من دوستشووون دارم؛ اغلب هنوز آدم بزرگ نشدند یا دست کم دوس دارند که نشن و یا از این که شدن؛ خوشحال نیستن و یا هنوز یه خورده آدم کوچیکای خودشونو به رسمیت می شناسن! نمی شناسن؟

    راستی صدرا جوون: انگار وبلاگ جدیدت اونقدر خوشمزه بوده که پدر همه محتویاتشو خورده! مگه میلکا بوده؟!!

  7. سلام فرزند دلبندم
    ما کلی پول خرج کردیم تا شدیم تولید کننده توپ شانسی که نگند تخم مرغ شانسی چون با پوسته تخم مرغ شانسی نمیشد کاری جز دور ریختن آن انجام داد لذا بر آن شدم تا شکل آن را عوض کنم.لذا پس از تلاش زیاد توپ شانسی را درست کردیم که گرد وکاملن عیت توپ 40 تیکه با رنگ آمیزی قشنگ است که حتمن جدای از اصل ماجرا عکسشو برا بابات میفرستم تا ببینی من از توش نیومدم بیرون.فعلن

    1. مهرداد جان: دیگه لازم شد تا یه چند تا توپ شانسی برام بفرستی تا در پرمخاطب ترین وبلاگ آدم کوچولوهای سرزمین لی لی پوتی خودم، واسش تبلیغات را بیاندارم! نیاندازم؟

  8. البته اروند جان پای شکلات خوشمزه Kinder که به میون می یاد مقاومت خیلی سخته، بزرگ و کوچیک هم نداره… مثلاً شما خودت 20 سال دیگه رو در نظر بگیر! بزرگ شدی و هنوزم به شکلات Kinder علاقه‌مندی، حالا حاضری اون رو با کسی شریک بشی؟! بدون شک پاسخ منفی هست.
    نتیجه‌گیری اینکه همیشه هم بزرگترها مقصر نیستند، بعضی وقت‌ها تقصیر شکلات‌های خوشمزه هست!!!
    اما در مورد بقیه مسائل بهتره فعلاً توی همین عالم بچگی بمونی، زمان خیلی مسائل رو بهتر از توضیح بزرگترها بهت نشنون می‌ده، فقط امیدوارم این روحیه و این صداقت رو مثل یک گوهر تو وجودت حفظ کنی.

    پاسخ:

    درود بر دوست سرزمين فردوسي عزيز:
    20 سال ديگه مي بينمت و آنوقت بهت خواهم گفت:
    آري
    اينچنين بود
    برادر!

  9. کم کم دارم به این فکر می افتم که دسته جمعه بریم رشت عیادت این دختر بی رمقمون ؛ که دیگه داره نگرانم می کنه!

  10. این جمله :
    “من صادق نیستم؛ پس آدم بزرگ هستم!”

    من را یاد دمو ها یی ؛ که گاهی مجبورم از پروژه ها بدهم انداخت !

    پاسخ:

    اين صداقتت
    منو كشته
    اي ليدر جنبش!
    مي گم حالا ماجراي اين دموها را ميتا بيتا … اينا مي دونند؟!!

  11. دوستان عزیز و اروند بسیار عزیزم
    شاید اگر صداقت از سر دانایی با صداقت کودکانه و از سر شیطنت های بچگی توام می شد
    و یادمان می رفت که برای زندگی کردن باید دروغ گفت باید تظاهر کرد باید نرنجاند
    اگر یاد می داشتیم که برای راه درست رفتن باید “نه” هم گفت
    اگر ایمان می داشتیم که “زندگی لبخندی است که تو بر لب داری”
    اگر آسمان را آنقدر نزدیک می دیدیم که ستاره چیدن را با آن تجربه کنیم
    اگر میدانستیم که آسمان اروند ها همیشه آبی است و پر ستاره
    اگر میدانستیم که می شود کودکانه خندید شاد بود و از شاخه گلی به اوج رسید
    می شود صادقانه شقایق را ستود و برای سروی آرزوی سلامتی نمود
    می شود عاشق شد
    عاشق یاس سر دیواری که فقط می خندد
    می شود دل به دل خاطره داد
    می شود صادق بود از سر دانایی از سر کودکی و …..

    خواندن آنچه درویش گرامی به بهانه ی اروند عزیز کانونش می شود و ستارگان بیشمار این صفحه از تاریخ آن را رغم می زنند بی شک خواندنی است و در خاطر ماندی

    زندگی خاطره ی خاطره هاست
    کاش در یاد شقایق باشیم
    کاش هرگز نشویم کیش در این صحنه ی سخت
    کاش من خود باشم
    سکه ام یک رو داشت
    و کف دست مرا میدیدی
    قلب من آنجا بود
    و به لب داشت فقط لبخندی

    همیشه سربلند باشید و سر افراز

    پاسخ:

    شرمنده مي كنيد بانو …
    كانون شماييد … من كه گفتم: همه خودي هستيد و من هم
    نخودي!

  12. این نوشته موزون خانم کالیراد عزیزم ؛ شاهکار بود…

    پاسخ:

    شايد هم شاه نامه بود!

  13. تشکر میکنم از قبله عالم و قول مردانه میدم که دیگر بالای درخت نروم

    پاسخ:

    خيلي خووبه … اصلن براي سلامتي ات هم بهتره! چون اخيرن شاخه ها به دليل كاهش مواد غذايي خاك و هجوم آفات مختلف دچار بيابان زايي شده و هر آيينه ممكن است ت ت رقييي بشكنند!

  14. عمو محسن

    درویش عزیز
    متین عزیز
    فاطمه عزیز
    سررشته داری عزیز
    ژوکر عزیز

    ظاهرن همه گی تان بر این واقعیت اجتماعی که :
    بزرگ تر ها صادق نیستند هم عقیده اید ،
    باکلمه قصار تان :
    “من صادق نیستم؛ پس آدم بزرگ هستم!”
    و بعد ،
    اگر یاد نوشته های “وضعیت آخر ” بیفتید :
    “پای کودک درون را به میان می کشید ”
    خوب میدانیم که من بزرگ شناسنامه ای همگی شما هستم ،
    بگوید با این ” آدم بزرگ ” ی که یک جورائی یواشکی آمده میان شما ،
    شمائی که هنوز یا کودک هستید یا کودک درون تان فعال است ،
    “چگونه باید میان شما پذیرفته شوم ”
    حتمن نخواهید گفت که :
    وقتی بزرگ شدی ،
    آن وقت صادق نخواهی بود ،
    وقتی صادق نبودی خردورز نخواهی بود ،
    وبعد نتیجه بگیرید که :
    بزرگ شدن= بی خردی است ،

    ( تصورم این است که همگی تان با خردورزی و نگاه تیز بینانه به این :
    کلمات قصار ،
    یا ،
    شناخت کودک درون رسیده اید ،
    خطابه خوان و واعظ و همایش ساز هم نیستید .)

    اگر براین تفکر نیستید ،
    پس برایم بگوئید :
    چگونه راه “صداقت” را طی کنم ،
    چگونه “صادق” باشم ،
    چگونه به ” صداقت ” برسم ،

    اروند نازنین ،
    سوگند که به ” تشویش اذهان ” ساکنین این فضا نپرداخته ام ،
    پس حکم اعدام هنوز زود است ،
    آرام بنوازید ،
    اگر از این فضا در نیابم ،
    شاید هیچ فضای دیگری به کمکم نیاید ،
    پس ،
    کمکم کن ، کمکم کن ،
    می خواهم ،
    باید ،
    راهی جز این ندارم ،
    که:
    ” انسان ” باشم .
    پس بگو برایم بگویند .

    پاسخ:

    اول بياييد در تاريخ بگرديم ببينيم مي شود آدم صادقي يافت كه دردسترس باشد! آنگاه كافي است زندگيش را مرور كنيم و ببينيم چگونه روزگار گذرانده و چه هزينه هايي را براي صداقت خودش پرداخته!
    آنگاه با خود خلوت كرده و تصميم بگيريم كه آيا براي داشتن چنين صداقتي حاضريم آن گونه هزينه اي را بپردازيم يا خير؟

  15. شقایق بسیار عزیز مرسی از لطف بیکرانت

    و صداقت اینجاست

    سر کوی سادگی در دفتر دلدادگی

    دیروز دعوتنامه ای به دستم رسید
    قله ی صداقت
    کوهستان صفا
    جاده ی صمیمیت
    ایستگاه دوستی
    اتوبوس یکرنگی
    منتظر قدمهای شما هستیم
    آسمان یکرنگی اینجا همیشه آبی است
    و کودک دانایی پذیرای شماست
    یادتان باشد که “کودک دانایی” میزبان شماست
    دانایی بدون کودکی از صداقت کم کم دور می شود
    تا کودک نباشی نمی دانی برای خندیدن نباید بدنبال دلیل بگردی فقط باید بخندی
    یادمان باشد در دنیای کودکی همیشه اصل دوستی است و با هم بودن
    شتاب در رسیدن به قله معنا ندارد
    دستان کودکی در با هم بودن گره خورده است
    اینجا کسی به دنبال نردبان انسانی نیست تا بالا تر بپرد
    اینجا صداقت است که تو را به عرش می رساند
    وقتی به عرش رسیدی و همسایگی آسمان را تجربه کردی
    وقتی کهی در کهکشان شدی
    لبخند را به خاطر بسپار
    زندگی خاطره ی خاطره هاست

    1. دوستان بدانند كه هر نوع حركت دسته جمعي به هر طرفي و با هر مقصدي، چنانچه بيشتر از سه نفر مشايعت كننده داشته باشد، نياز به اخذ مجوز از وزارت ما دارد!
      ما هم به اين راحتي ها مجوز نمي دهيم! مي دهيم؟

  16. عمو محسن

    اروند نازنین

    من می دانم آسمان آبی است،
    حتا،
    وقتی مادرم مرُد ،
    آسمان باز هم آبی ماند .

    اما،
    نمیدانم ،
    اگر بدنبال نردبان ” انسان” ی نباشم ، که هستم ،
    این “صداقت” چیست ؟
    من بدنبال پیدا کردن چگونگی بروز آن ،
    یا عدم بروز آن از ” انسان ” هستم ،

    این ” صداقت “از کجای من ” انسان ” بروز میکند که به عرش می رساندم ؟
    و از آن سوی دیگر ف
    این ” صداقت ” کجا تعریف شده که ” انسان ” در آن جای نمیگیرد ،

    این ” صداقت ” برای کیست ؟ برای چیست ؟

    شاید تعریف مان از ” انسان ” دو گونه است !!

    من بدنبال نوری هستم در این فضا ،
    که بر من بتابد ،
    بتابد و روشنم کند ،
    تا بدانم چگونه ” صداقت” را بیابم ،
    یا بهتر بگویم ،
    در خود بنشانم ،
    اگر کودک دانائی ،
    بهر شکل و دلیلی می توانست در “من ” ها ئی که زمانی نشسته بود ،
    تا —- آدم بزرگ —- شدن مان با “ما” بیاید ،
    امروز سروی مهربان از آدمها نمی رنجید و پر طراوت می بود ،
    فاطمه عزیز برای نرنجاندن آن دیگری کنار خود ، درون خود را آزرده نمی کرد ،
    متین عزیز نگران دیگران روبروی خود نبود ،

    چیست رمز و راز نیامدن کودکی دانائی با ” انسان ” تا —آدم بزرگ — شدن او .

    در این ” فضای کوچک ” حضور،
    درپی رمز گشائی جامعه ” انسان ” ها نیستم ،
    زبان مشترکی را در این فضا یافته ام ،
    و انگیخته در پی پر بار تر شدنم در همین فضا هستم ،
    همین .
    .

    1. من صداقت را در “اعتراف هاي ژان ژاك روسو ” ديده ام رفيق …
      و با خود مي گويم: آيا حاضرم كه چنان هزينه اي را بپردازم تا نامم به عنوان معلم اخلاق و تربيت در تاريخ بشر ماندگار گردد؟
      اصلن چرا مانند ژان ژاك روسو كم هستند؟ چرا حتا دوستان آدم نمي گذارند كه آدم “روسو” شود؟ حتا براي دقيقه اي؟!
      اين يك درد بزرگ است رفيق من! نيست؟

  17. عمو محسن

    درویش عزیز

    با این نواختن هایت ” چشم ” م را که در آوردی ،
    ( دیروز چشم پزشکم گفت تا دو هفته نباید جلوی کامپیوتر بنشینی و من هم دارم عمل میکنم !!!)
    امروزنوبت کجا ست ؟

    آمدنم به این فضا برای آن بود که:
    از هوشمندی های شما بیشتر بیاموزم ،
    پس برایم بگوئید از :
    معنی ” صداقت “که کودک درونمان فهمیده ،
    اما ما باید گردشی کنیم در تاریخ ( میدانی که من اصلن میانه خوبی با تاریخ ندارم ) ،
    و بعد ،
    ترازوئی بدست وزن های صداقت و هزینه هایش را بسنجیم !!!

    بلیط سوار شدن به قطار تاریخ ،
    دانستن معنی ” صداقت ” است .

    پیچیده ام ،
    نپیچان مرا .

    پاسخ:

    من نمي پيچانم عمو جان!
    تو كه خودت مي داني اگر بخواهم بپيچانم، راهش طور ديگري است! نيست؟
    حرفم اين است كه ما بر روي چه بستري از دانايي نشسته ايم و مي خواهيم به سوي صداقت برانيم؟ ما چقدر مي دانيم از آدم هاي صادقي كه در تاريخ حضوري پررنگ يا كم رنگ داشته اند؟
    هيچ با خود انديشيده اي كه چگونه سقراط در سه هزار سال پيش گفته است:
    “براي ازدواج کردن لحظه‌اي درنگ نکنيد. اگر زن خوبي نصيبتان شود، خوشبخت مي‌گرديد و اگر زن بدي گيرتان آمد [مثل من] فيلسوف مي‌شويد.”
    راستي! چند فيلسوف و اديب و دانشمند ديگر مي شناسي كه اينگونه عريان از شكستهاشان سخن بگويند؟ و چرا؟!

  18. لطفاً مجوز بدهيد حضرت اروند ابن محمد ِ درويش…
    ما امروز داريم همينجوري با سرعت نور كار مي‌كنيم و به اين خواب كه ما را اساساً در گرفته توجه نمي‌كنيم تا ما در را در نَنَوَردَد! (عجب كلمه‌اي) تا ساعت چهار با سرويس محترم به سوي منزلستان بشتابيم و همي بخوابيم. بخوابيم مي‌گويم، بخوابـــــــــــــــــيم مي‌شنويدها!

    پاسخ:

    اونوقت چرا خوابيدن را جمع مي بنديد!؟

  19. اصل همون نخودي است که همه را به وجد می آره و شاید بهتره بگم مرکب ذهن رو منبسط می کنه

    عمو محسن عزیز
    برای احترام به نوشته های ناب شما پاها را کنار هم جفت می کنم و سر تعظیم فرود می آرم
    تا حالا فکر نکردم چرا صداقت با دانایی جاری نمیشه آخه صداقت من ریشه کودکانه داره
    یعنی سکه من یه رو داره
    اگه صفا رو بیابم صادقانه سلام می کنم
    و گرنه تنها به جهت وظیفه سلام می کنم
    میشه دوست داشت و نگفت دوستت دارم
    میشه عاشق بود و کاسه مجنون را نشکست

    راستی شاید بهتره بگم
    صداقت در دانایی به جای دانایی در صداقت
    اگه با خودمون صادق باشیم حتمان به درجه ای از دانایی خواهیم رسید که صداقت جاری شود

    من به آواز قناری قاصدک خو کرده ام

    واژه شناسی یقینان علم گسترده ای است در گستره ی ذهن ما
    ولی من با احساس کلمات بیشتر خو کرده ام

    پاسخ:

    همه اينجا اصل هستيم … اون هم از نوع 24 عيار! شك نكن بانو …

    1. از اين بازتر ديگه راه نداره
      داره؟

      یه ضرب المثل چینی هست که میگه: اگه از دوران مجردیت لذت نمی بری، ازدواج کن. اونوقت حتما از دوران مجردیت لذت می بری!

      حالا تو هم اگه از بازي روباز من لذت نمي بري، با يكي ديگه بازي كن!
      اونوقت لذت خواهي برد! (از بازي با من البته)
      نخواهي برد؟!

  20. عمو محسن

    کالیراد عزیز

    نوشته های شما ربایشی عجیب برای ذهن دارد ،
    برای همین لذتی عمیق در من جاری کرد ،
    ( همین است که یواشکی آمدنم به پای کامپیوتر ادامه یافته) ،

    من از این بالا ( شناسنامه ام ) چیز ها دیده ام ،
    ( همگی تان بشکل، به نوعی ، در زمانی خواهید دید )

    شاید من نمی خواهم آن لذت هائی که اکنون در من می نشیند ،
    بازم دارد از این که بدانم :
    چرا در دیگران نمی نشیند ،
    آزرده،
    خسته ،
    نگران ،
    گاه ناامید ،
    حضورشان را از ” ما ” دریغ می کنند .

    گاه ساده ترین راه را برمی گزینند ،
    عدم بروز خویشتن ،
    یا ،
    بروز خویشتن منطبق بر نگاه آنان !!

    من با بزرگی شناسنامه ایم آمده ام ،
    می خواهم که پیوند زنم خود را با بزرگی های ” هوشمندانه ” همگی شما ،
    پس ،
    در انتظار تابش های همگی تان هستم .
    بازهم برایمان بنویسید .
    بیشتر و بیشتر .

  21. عمو محسن

    اروند نازنین

    این “درویش ” عزیز هنوز بلیط قطار را بمن نداده باز ،
    از داخل قطار تاریخ میگه ،
    نکنه خود ش رو به میخ تاریخ بسته ؟؟

    یواشکی در گوشش بگو ،
    بابا این ” صداقت ” چیه که انقدر در تاریخ بدنبالش میگردی ،

    اینو بهش بگو از شرش خلاص شو !!
    مگه تو رفتی همه وبلاگها رو تا ته تاریخ دیدی و این وبلاگ خوشگلِ پر از آدمای خوش فکرو ساختی ؟؟

  22. عمو محسن

    اروند نازنین

    اینو هم در گوشی به اون ” درویش عزیز ” بگو ،
    این بازی روباز تاریخه ،
    اون چیزائی که تو تاریخه همشون روباز هسن ،
    بسته هاش که تو تاریخ نمی آد ،

    بگو این میخواد از امروز تا آون فرداها روباز باهاش بازی کنی ،
    مثل همون بازی با ……………..5 ساله ،
    مثل همون بازی با ………………،
    بگو چشمش داره در میاد ،
    انگار یادش رفته .

    1. حالا مطمئني اسمش را بايد گذاشت “سوتي”؟
      چون به نظرم كار بدي نيست! هست؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا