نوروزتان خوش باد …

    با یه عالمه آرزوهای خوب، با یه عالمه انرژی مثبت و با یه عالمه امید سال 1389 را آغاز کردم … خیلی دوست دارم که در سال 89، برای خودم و همه‌ی اونایی که می‌شناسمشون و بهم سر می‌زنند، یه عالمه اتفاق‌های قشنگ بیافته …

فکرشو بکنین در حالی که سروی و متین و فاطمه یه سفر خاطره‌انگیز با هم برن …
پارسا و آرش دوباره پیش هم کار کنند و از زبل‌بازی‌هاشون واسه همدیگه خالی ببندند و البته دبی دبی نروند اینقدر!
شقایق، شاهد رفتن نیایشش به کلاس اول دبستان و قدکشیدن امیرش باشه و به جای استانبول بره جزایر قناری …
مونترا در حالی که زیباترین عینک آفتابی جهان را زده، یه نفر بهش بگه: این چه ظلمی است که در حق چشمات می‌کنی؟ یه نفر که اهل بهمنه و می‌تونه رو دیوارش یادگاری بنویسه با خیال راحت …
آنا یه لحظه که نیکی رو ورنداز می‌کنه، به خودش بگه: این خانوم چقدر آشناست! چقدر دلرباست … ببخشید! شما کی بزرگ شدید؟

بابای فردا و مامان فردا یلدا را می برند پیش دبستانی …
صدرا مشغول خوردن یه دونه خرس گنده‌ی شکلاتی – بعد از اون آهوی خامه‌ای – به همراه پدر و مامانی‌اش باشه …
نیلوفر بتونه واسه هومان و حمیرا راز دلشو بگه …
علی از داشتن بهترین خواهر دنیا به خودش بباله و احساس شادی کنه …
عمو هومان و خاله حمیرا هم سرانجام ساختن خونه‌ی جدیدشونو شروع کنند …
سانی بتونه با حباب ساز من تو خیابونای لندن صفا کنه …
رهگذر، دیگه رهگذر نباشه … خاله پروانه خودش شاهنامه اجرا کنه با سالارش و نگار هم بره خونه بخت!

کرم کتاب از کابوس کتاب سوزان از خواب نپره، پریسا رویای ستارگان انوشه رو بخونه  و  مهرداد هم با توپ های شانسی اش میلیاردر بشه و دست پدر رو بگیره!
و عمو محسن و تیم جهتی‌های پر تب و تابش بتونند 11 شب بخوابند و خواب خرمگس هم نبینند!

    راستی ساحل جان:
    ممنون واسه پاکت پر از مهربونی که براموون فرستادی … حتمن به جاش یه روز سوسن خانوم رو اختصاصی واست اجرا می‌کنم! تازه پدر هم یه جایزه واست گذاشته کنار که می گه فرستادنی هم نیست … خودت که می‌دونی! نمی‌دونی؟

93 دیدگاه دربارهٔ «نوروزتان خوش باد …»

  1. اولا در مورد رنگ صورتی…چشم گول نمی خورم….
    ولی اخه این صورتی رو یه جور میگه ادم خیالش راحت میشه .
    و اما مورد دوم ،شوخی می کنم ،اصولا با جنگ مخالفم تا میشه مذاکره کرد جنگ چرا؟من و ساحل اغلب مذاکره میکنیم.
    سوما، عجب جایزه ایه این جایزه!!

    1. خیالت که همیشه راحت باشه! چون طرف داره از رشت می آد قزوین! بنابراین اونی که باید سنگر بگیره، تو نیستی! هستی؟!
      خوشحالم که اهل مذاکره هستید … اصولن با چانه زنی از بالا و فشار از پایین اغلب مشکلات حل می شه! نمی شه؟ (یاد رهبر اصلاحات به خیر!)
      سومن رو خوب اومدی! موافقم بدفرم!!

  2. اَه … لو رفتم …مثل اینکه تو اینجوی گول نمی خوری

    نه آقا به من نیومده ادای آدم های “دل کوچیک” رو در بیارم

    در ضمن ، بچه اژدها(منظورم دختر خالمه ) بذار پام برسه قزوین ، حسابی با هم مذاکره میکنیم ایشالا .

    و …
    اروند جان ، ما یه عمره که راه رشت قزوین رو میریم ، بلدیم از پس قزوینی ها بربیایم ، نمی بینی طرف راضی به مذاکره شده؟

    1. بچه اژدها! … حالا خوبه بهش نگفتی “جوجه فوکولی”!
      طفلکی دختر خاله … پس بگو چرا زود به مذاکره راضی شد!
      حالا فکرشو بکن ساحل به جای رشتی بودن، قزوینی بود!!
      اونوقت وامصیبتا می شد! نمیشد فاطمه جان؟

      در ضمن نگفتی بالاخره چه جوری فهمیدی که دل گُنده هستی؟!!!

  3. اره اروند جان… می بینی رفیق؟ بیخود نیست که میگم مذاکره بهتره…
    به ساحل:عزیزم ما از انتظار مرده شدیم…بیزحمت تشریف فرما بشوید لطفا!

    پاسخ:

    فاطمه جان! بعد از دیدار با ساحل حتمن مرا و ما را از سلامتی خودت آگاه کن!!

    1. در ضمن از بام ایران به شکوفه ها به باران ها به ساحل ها و شقایق ها و … درود …
      جای همه خالی …

  4. متین جونم خب شما هم با ساحل بیا دیگه….اگه بدونی چقدر دلم می خواددوباره ببینمت…خب دلم تنگ شده ،بیا دیگه، باشه؟

  5. به فاطمه:
    دلم برات یه ذره شده ، صورتی
    ایشالا صبح پنجشنبه (امروز ) راه می افتیم
    بگو ایشالا

    به متین:
    دیروز ( چهارشنبه ) عاااااااااالی بود … چون تمام صبح رو با هم قدم زدیم ، قدم زدیم ، قدم زدیم ، قدم زدیم و قدم زدیم … و البته حرف زدیم
    از ترس هامون ، از ترس هامون و از ترس هامون
    متین ،
    ممنون که هستی
    ممنون که رفیقم هستی

    به اروند و پدرش :
    رسیدن به خیر
    امیدوارم در بام ایران و کنار عمو هومان ، خاله حمیرا ، نیلوفر ، علی ، عمو محسن ، خاله فرزانه ، شقایق ، امیر و “بقیه” های نازنین خیلی خیلی بهتون خوش بگذره

    به همه ، سلام گرم من رو برسونید

    عکس یادتون نره

    راستی خیلی دلم می خواد بدونم آخر سفر هر کدوم از همسفرهاتون چه احساسی دارن

    اروند جان ، میشه لطف کنی و وقتی سفر تموم شد از هر کدوم از همسفرهات بخوای که یه خاطره از همین سفر تعریف کنن یا مثلا یه نکته از این سفر که بیشتر تو ذهنشون مونده رو بگن

    فکر کنم ساکنین اتاق آبی اروند خوششون بیاد از شنیدن خاطرات همسفرهای تو

  6. “در ضمن از بام ایران به شکوفه ها به باران ها به ساحل ها و شقایق ها و … درود …
    جای همه خالی …(در ضمن از بام ایران به شکوفه ها به باران ها به ساحل ها و شقایق ها و … درود …
    جای همه خالی …”

    اینو اروند ننوشته. باباش نوشته. آخه بچه ها تبعیض نمیدارن.
    متین ها
    فاطمه ها
    بانو آنیموس ها
    عمو محسن ها
    پارساها
    رهگذرها
    کالیراد ها
    و بقیه رو فراموش کرد. من که قهرم

  7. حالا همه هیچی مونترا رو هم فراموش کرد
    کامنت بالا رو اروند ننوشته. باباش نوشته. بچه ها فرق نمیذارن

  8. پدر اروند

    متین جان:
    می بینم که چشم بسته غیب هم می گویی! نمی گویی؟
    از سانی عزیز هم ممنون تا برگردیم …

  9. در شیار های برف گرفته عجیب قشنگ کوهرنگ ،
    در کنار صدای زیبای قورباغه های تالاب چغاخور ،
    در سایه روزانه و سرمای شبانه درختان بلوط جنگل منج ،
    در کنار هیاهوی ” جهت ” ی ها ،
    در فاصله 726 کیلومتری از مکان این بر پائی ارتباط عمیق و دلنشین ،

    کماکان ارتباط ذهنیم برقرار مانده بود ،
    پیوسته ، سخت و دلنشین .
    هرگز رهایم نکرد ،
    اگر چه فضا پر شور بود و دشواری ها کم نبود .

    از ” اینجا ” برای ” جهت” ی ها بسیار گفتم ،
    و از “جهت ” ی ها برای ” همگی تان ” خواهم گفت ،

    چون با ” جهت ” ی ها نیز می خواهیم راهای دیگری بیابیم ،
    راهائی که — مهارت های زندگی — را در ما بنشاند ،
    راههائی به ظاهر ،
    “راه‌های دور و سخت”
    اما با در هم آمیختن ” همگی ” ذهن هامان،
    راههای درور و سخت را ساده و در همین نزدیکی ها خواهیم یافت .

    میدانم ،
    سروی مهربان هم اکنون نیز با ماست ،
    متین عزیز به کنارمان خواهند آمد ،
    کالیراد و مانترای عزیز به انگیزه هایمان خواهند افزود ،
    پروانه و بانو آنیموس عزیز راه ها نشانمان خواهند داد ،
    شقایق و پارسای عزیز پشتوانه های راهمان خواهند شد ،
    فاطمه و سررشته داری عزیز سبز های بسیاری نشانمان خواهند داد ،
    اشکار شاید این بار سرود زرد ” زندگی ” برایمان بسراید ،
    نیلوفر و علی عزیز از همان دور ها همراهیمان خواهند کرد ،
    هومان و حمیرا با آن خلوص خالصانه به گرمای حضورمان خواهن افزود ،
    عبادی عزیز با آن تابش های ذهن پر شورش با تحمل بیشتر “ما” ،
    راه ها نشانمان خواهد داد ،
    و ،
    اروند نازنین شادی های درون مان را چند برابر می کند ،
    و ،
    درویش عزیز ،
    همچون همیشه با آن تبسم عمیق دوخته شده بر چهره اش و دانسته های عمیق وذهن ِ سبزش می باید که ” آب زَند ” راه هایمان را .
    و خواهد زد .
    پس ،
    از این آغاز سال ” نو ” برای ” مهارت های زندگی ”
    بدور از هر — قاب – و — چها چوب – از پیش تعین شده ،
    به پشتوانه توانمند __ ذهن ___ های پویا ، تراوا ، زاینده و نو اندیش مان ،
    در کنار یکدیگر خواهیم ماند .
    ” زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ”

    پاسخ:

    درود بر عمو محسن عزیز
    دیشب در کنار ساحل جنوبی چغاخور در یک خانه روستایی بودیم در حالی که باران و تگرگ بی امان می بارید … چقدذ یادت کردیم …

  10. سال نو مبارک اروند جان . خوشحالم که تو هم مثل من امسال را با امید ، انرژی مثبت و آرزوهای خوب آغاز کردی . امیدوارم که امسال به همه آرزوهای قشنگت برسی و در ضمن تعطیلات خوبی را بگذرانی .
    چه زیبا حال و روز این روزهای من را توصیف کرده ای . برای همین هم سوتی بزرگت را ندیده می گیرم . منظورم را که گرفتی ؟!؟!

    1. درود بر آنای عزیز … خوشحالم که با امید و انرژی سال جدید را آغاز کرده اید و سوتی های پدر را زیرسبیلی در می کنید! نمی کنید؟

  11. سلام من امیرمحمد مصدقی هستم وبلاگت خیلی خوبه من هم وبلاگ دارم راستی میای تبادل لوگو اگه میای برو توی بلاگ من کد لوگویت را بنویس تا بهت کد لوگویم رابدم .یادت باشه کد لوگو یت را در تماس با امیر محمد بنویس وبلاگ من amirmohammad1379.tk

  12. در این آغاز ،
    یکبار دیگر در مورد ” شاخص ” بگوئیم ،
    اگر حوصله ای هست ،
    اگر توان بودن هست ،
    اگر اندیشیدن در ذهن هست ،
    اگر گرمای ارتباط هست ،

    به تصور من همه این ” هست ” ها هست .

  13. سلام اروند جان. پاي تلفن كلي حال كردم كه باهات صحبت كردم. صداي عمو درويش را در راديو شنيده بودم ولي صداي تو دلنشين تره! البته صداي عمو هم پاي تلفن بهتره.
    تازه خبر نداري اون روز كه زنگ زدي فرداش من تازه تولد قزوين را گرفتم و كلي هم رفيقامو دعوت كردم. يازهم كيك خورديم ولي ديگه حيوون نبود. البته منخيلي چاق شدم و يواش يواش بايد رژيم بگيرم و دوست ندارم شكمم بزرگتر از اين كه هست بشه. تقصير مامانه از بس زوري ميده من بخورم. بابا خوبه اصلا با خوردن من كاري نداره. بازهم به هم زنگ بزنيم؟ راستي از كوه كه نيافتادي آخه اونجا پاي تلفن خيلي شلوغ بود!

  14. از اونجايي كه باباهه هميشه عاشقه و آخرش هم ياد نگرفته متنهايي كه مي نويسه اولش يك نگاهي بزنه و بعد بفرسته، فرستنده قبلي من بودم.!!!!(با عصبانيت خدمت بابا)

  15. در مورد ” شاخص ” ،
    برداشت من اینست :

    ش کیبائی ،
    ا ستقامت ،
    خ رد ورزی ،
    ص میمیت .

    شما چه برداشتی دارید ؟

  16. سلام بر صدرای عزیز …
    نه! از کوه نیافتادم … چون که هوا خیییلی سرد و بود و کوه ها هم گل آلود … ولی عوضش تا دلت بخواد در لردگان و بروجن و نجف آباد وسطی و استپ هوایی بازی کردم!

    در ضمن… عمو محسن: من یک قوری برداشت کردم! منتها شما از کجا فهمیدید؟!

  17. اروند نازنین

    قرار مان این بود که:
    در سال نو ،
    با شکیبائی و استقامت و خردورزی و صمیمیت ،
    ( با هر ” شاخص ” ی )،
    همه،
    هم دیگر را بفهمیم .
    عمیق ِ عمیق ،
    مگر نه ؟؟

  18. سلام من امیرمحمد مصدقی هستم وبلاگت خیلی خوبه من هم وبلاگ دارم راستی میای تبادل لوگو اگه میای برو توی بلاگ من کد لوگویت را بنویس تا بهت کد لوگویم رابدم .یادت باشه کد لوگو یت را در تماس با امیر محمد بنویس وبلاگ من amirmohammad1379.tk

  19. عمو محسن جان: قرار مال آدم بزرگاست! من که نخودیم! نیستم؟
    امیر محمد جان: چرا وبلاگم خیلی خوبه؟!

  20. اروند نازنین

    میدانی که :
    گاه بزرگترین ” ادم کوچک ” دنیائی ،
    یا ،
    ” کوچکترین ” آدم بزرگ دنیا !!!!
    مگه نه ،
    نخودی مال سال هشتادو هشت بود . نبود ؟

  21. می شود همدیگر را عمیق عمیق فهمید و در عین حال نخودی هم بود و ماند! نمی شود؟
    زندگی بدون “نخودی” چیزی کم دارد!
    به هر حال “نخودی” به صمیمت سال می تونه بیافزاید.

  22. اروند نازنین

    خوب قبول ِ قبول،
    چه روز های قشنگی خواهیم داشت،
    من رفتم برای نفس های عمیق ،
    و خوشامدی تازه به همه ی همراهان این فضای ” اروند نازنین ” .

  23. من هم فکر کنم تازه در آغاز راهیم؛ راهی که هنوز می تواند آبستن بسیاری رخدادهای هیجان انگیز باشد …
    شب خوش عمو جان …

  24. اروند نازنین

    و مهم ترینش ،
    در این آغاز که میرود تا هیجان ها برایمان فراهم کند،
    بروز خویشتن خویش ،
    و جاری شدن ” صداقت ”
    البته ،
    با شکیبائی ،
    استقامت ،
    خرد ورزی ،
    و ،
    صمیمیت،
    و باز ،
    البته تا وقتی که :
    همگی از ” شاخص ” بگویند ،
    اگر حوصله کردند و دلشان خواست .

    1. البته همیشه آدم در فروردین ماه یک جوری اش می شود و فقط دوست دارد در نقش پارسا و آرش ظاهر شود! نه؟

  25. اروند نازنین

    اینقدر به این ” پارسای عزیز ” نپیچ ،
    باز غیبت کبرا می کند ها !!!!!

  26. نمی کند من می دانم عمو جان! پارسا را می گویم … “غیبت” را می گویم!
    او قول داده که در سال 89 دیگر نکند!

پاسخ دادن به امیرمحمد مصدقی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا