این بازی را بسیار دوست دارم! شما چطور؟

در هشتمین روز فروردین به باغ بهادران رفتیم و یه عالمه بازی کردیم، از جمله توپ تو سوراخ که من اول شدم، علی دوم شد، پدر و نیلوفر و شقایق، سوم شدند و امیر هم چهارم شد!

اما میون همه ی اون بازی ها، من از این یکی بیشتر خوشم می اومد! نمی دونم چرا؟ شما می دونید؟ اصلن از این بازی خوشتون می آد؟

95 دیدگاه دربارهٔ «این بازی را بسیار دوست دارم! شما چطور؟»

    1. نفرمایید این حرف را … کادوی شما بسیار عزیز است؛ به خصوص که نشان می دهد تا چه اندازه برای تهیه اش وقت صرف شده است.
      امید که پدر بتونه جبران کنه. شما فکر می کنید بتونه؟

  1. سروی عزیز…

    چه خوب گفتی از همه چی رو از اول ساختن…
    چه خوب گفتی از دوباره ریشه دَووندَن…
    از لذت سختی دوباره ساختن…
    و معنی کردن دوبارۀ خیلی چیزا…
    و چه خوبه که همیشه قول میدی برای بیشتر بودن… این چند وقتی که با هم همسفریم، از قول هات خیلی خوشم اومده؛ ازشون انرژی می گیرم…

    و چقدر خوشحالم که از بین همسفرای جدید زندگی عصر جدید، هنوزم کسی هست که جنس آرزوهاش، هنوز نابه و وقتی شبا برای رسیدنش، به بار نشستن قولاش، دعا می کنم، پیش خدا سربلندم که ببین، یه آرزوی نابه…
    سروی ای که فقط یه اسم ازش می دونم، دعا می کنم…
    سروی ای که چیزی ازش نمی دونم، عمو محسنی که نمی شناسمش، اروندی که …

  2. عمو محسن عزیز…

    معنی کردنو برام معنی می کنین؟…
    یادتونه “سه نقطه”هایی رو که توی پُستای قبل بهتون گفتم؟…
    همۀ اونایی که گفتین معنی کنیم، همه شون جزء همون سخ نقطه هان…
    لا اقل، “سه نقطه” ها رو معنی کنین…

  3. هدیه ، نماد ِ صداقت در رفاقته
    باید بی منت باشه و بی توقع

    اگر انتظار جبران وجود داشته باشه ، میشه معامله
    و تو رفاقت ، معامله معنا نداره

    وقتی می گم ناقابله ، تعارف نکردم
    در مقابل نثر روان بزرگترهایی که یک خط از نوشته هاشون می ارزه به تمام نوشته های من ، متن الکن من دیده نمیشه

    هدیه ی کوچک ناقابلی بود از یه دختر کوچولوی شهرستانی ، به مرد بزرگی که 5 سال برای نجات محیط زیست ایران قلم زد ، تلاش کرد ، مایه گذاشت ، سفر رفت ، رنج کشید … اما خسته نشد …

    به پدر بگو ، لطفا از من قبولش کنه …

    به پدر بگو خیالش راحت ، ساحل هیچ وقت ، از هیچ رفیقی ، انتظار “جبران” نداره

    نوشتم که بگم ، حواسم بود به جشن تولد
    نوشتم که بگم ، حواسم بود

    نوشتم که بگم ، برام مهمه که تو این مجموعه چی میگذره
    چون لحظات نابی رو این جا تجربه کردم
    دوستان خیلی خیلی خیلی خوبی پیدا کردم
    دوستانی که حضور هر کدومشون تو زندگیم ، مثل چلچراغ می مونه ، روشن ِ روشن

    نوشتم که تشکر کنم ، بابت فضایی که ایجاد کردید برای در کنار هم بودن

    نوشتم که بگم ، خوش گذشت ، خیلی ،
    خیلی چیزها یاد گرفتم … ممنون

    نوشتم که بگم … حواسم بود …

    هستم …
    همین دور و ورها …
    حواسم بهت هست …
    نگرانت می شم …
    برات دعا می کنم …
    با شادی هات ، شاد می شم …
    با غصه هات ، غصه می خورم …

    اگه کمک خواستی … فقط کافیه صدام کنی …

    حواسم بهت هست …

    حتی اگه دیگه “این جا ” ، توی این اتاق آبی ، ننویسم …

    حواسم بهت هست …
    باور کن …

    به امید دیدار

  4. رهگذر عزیز

    بیاد بیاور اولین لحظه ها را برای نوشتن،
    اولین فشار قلم تو نفقطه ای را میسازد که بدنبال آن شاید،
    نقشها ،
    مفاهیم گوناگون ،
    از آن حرکت تو جاری شود،
    سه نقطه ها ،
    آغاز هائی هستند برای بروز همه نیاز های ” انسان” ی درون خالص ما ،
    بستر هائی هستند پر از انعطاف که میتوانند بروز همه ی نیاز های ” انسان ” ی ما را بر خودشان بگسترانند .

    به تصور من ،
    ” معنی ِ” معنی این است که فرصت بروز به این نیاز های ” انسان” ی مان داده شود ،
    تا در جاری شدنشان ،
    در کنار هوشمندی ها ، مسئولیت ها و اخلاق ” انسان ” ی ما معنی خود را بنمایانند ،
    جریان عشق از هیچ دیوان شعری در زندگی نمی نشیند ،
    جریان عشق از هیچ مکتب فلسفی فیلسوفی بار ور نمی شود ،
    جریان عشق از هیچ کدام از کلمات قصار بزرگانی در زندگی جاری نمی شود .

    جریان عشق از درون ماست که می جوشد و برای رشدش باید بستری را فراهم کنیم تا معنی خود را بنمایاند .
    و بعد ،
    انگیخته و پر طراوت ،
    عریانی همه ی……. ها را به ذهن خواهد نمایاند .

  5. سروی مهربان

    روان می نویسی ،
    حاشیه نمی روی ،
    حافظه خوبی داری ،
    گاه نوشته هایت سه بعدی می شوند ،
    با مداد های رنگی می نویسی ،
    مداد رنگی هایت هنوز بوی ” کودک درون ” را دارند ،
    اگر مداد خاکستریت را بمن قرض دهی ،
    روی این جمله زیر رو باهاش ” اسفالت ” میکنم ،
    انوقت میشود راحت از رویش عبور کرد و رفت و فراموشش کرد .
    “حتی اگه دیگه “این جا ” ، توی این اتاق آبی ، ننویسم …”
    نوشته های “سروی مهربان ” نیاز این ” فضا ” —- ” اطاق آبی ” —- یا ………. ، است .

  6. پست بعدی که می یاد انگار یه جورایی می خواد بگه حواست به قبلی ها نبوده ها… دیر رسیدی.
    با وجود این دیر رسیدن، خوش حالم که به جایی رسیدم بدون تاریخ مصرف. نوشته ها و کامنت های اتاق اروند رو هر موقع که بخونی تازه اند و با طراوت. دوست دارم از این به بعد بهش بگم “سروٍ وبلاگستان”.

    می بینی اروند!؟ پدرت با حمایت از تو و ایجاد این اتاق قشنگ برای تو و همه ی ما، تو ی این دنیای مجازی هم تونسته سبزی رو پایدار کنه و بهش فرصت رشد بده…
    به شما “درویش”ها، افتخار می کنم و به ترین ها را برای تان آرزو.

  7. سروی مهربان

    این من نیستم که می گویم ،
    این حرف من نیست که باورش مشکل باشد ،
    این ” مونترای عزیز ” است که:
    پس از انتظار زیاد برای حضورش ،
    میگوید اینجا سبز سبز شده .

    و این سبز شدن ،
    از حضور همچون ” سروی ” های مهربانی است که ،
    برای ” همگی مان ” میگویند و چه زیبا ،
    پس ،
    اهالی ” اهلی ” شده این فضای سبز را .
    بیشتر منتظر نگذارید .

  8. 1- زنده گی و نه فقط زندگی این جا در جریانه… ممنون از مهمون نوازیت، اروند دوست داشتنی.
    2- این جا سبزى سبزه، عمو محسن عزیز. سبزه به خاطر زلالی اروند، حضور پدرش، مهربونی های سروی، نگاه ناب شما و قلم با طراوت تون. این جا سبزه به خاطر شیطنت های بکر متین و جناب پارسا، به خاطر زیبایی هایی که شقایق- که جاش خیلی خالیه و نمی دونم کجاست- می بینه و بهمون یادآوری می کنه. سبزه به خاطر ردپای ره گذر و نکته سنجی های جناب اشکار. سبزه به خاطر حضور سبز تک تک آدم هایی که به سرو وبلاگستان سر می زنند… این جا همیشه سبزه.
    3- اروند جان، مگه می شه عمو محسن به نکته ای اشاره کنن یا از چیزی حرف بزنن که قابل تایید نباشه!!؟ می شه؟
    4- از طرف خودم و سوار سرنوشت بی نهایت ازتون تشکر می کنم، آقای درویش پدر.
    5- بازیگوشی مونترا رو خوب اومدید ها. از کجا فهمیدید، دوست بهمنی عزیز!؟

  9. من فکر می کنم پای بندی با زنجیربندی- عجب ترکیبی(!)- فرق می کنه. پای بندی به کسی، چیزی یا هدفی نتیجه ی یک تصمیم آگاهانه ست که بر اساس شناخت “خود” شکل می گیره و به سادگی به اون شخص، چیز یا هدف اختصاص داده می شه. پای بند بودن سخت نیست ولی در زنجیر بودن کشنده ست. پای بند بودن نشونه بزرگ شدنه… آدم پای بند چون تکلیفش با خودش مشخصه، برای هر کسی یا چیزی جای گاهی رو که باید، در نظر می گیره و این جوری به رشد خودش و اطرافیانش کمک می کنه. همون مسئولیت پذیریه که سروی گفت و همون مجال دادنی که متین ازش حرف زده…
    آدم پای بند بدون منت پای بنده. آدم پای بند بدون این که ازش بخوای پای بنده. آدم پای بند، پای بنده چون می خواد، در واقع تصمیم گرفته، که پای بند بند باشه. پس نهایت سعی خودش رو می کنه تا بدون یادآوری دیگری، به انتخابش (پای بندیش) احترام بذاره.
    من که احساس نمی کنم پای بندی با آزادی مغایر باشه و مترادف محدود بودن، زندونی بودن و چیزهایی از این قبیل، باشه.

  10. بازهم هم مرسی. سوار سرنوشت هم همیشه به شما سلام می رسونه.
    منتظر برگشتن بقیه ی دوست هامون هم می مونیم. مطمئنم که خوب خوبن… 🙂

  11. اروند نازنین

    گوش کن ،
    گوش کن ،
    می شنوی ؟ صدای پا ئی میآید !
    درست شنیدی ،
    صدا ، صدای پای ” سروی مهربان “است ،
    منتظریم ،
    تند تر بیا .

  12. به عمو محسن نازنینم :
    اینطوری من رو شرمنده نکنید
    خیلی خجالت می کشم
    من همین جا هستم
    “همین جا”

    به رهگذر:
    ممنون به خاطر دعاهای خالصانه ات رفیق
    و …
    من به داشتن همسفرهایی مثل شما و بقیه ی ساکنین اهلی شده ی اتاق آبی اروند ، افتخار می کنم

    به مونترا :
    چقدر خوبه که برگشتی شازده خانوم

    بله موافقم
    نمی شه کسی رو وادار به پای بندی کرد
    اما انتظار مسئولیت پذیری رو از طرفین باید داشت
    پای بندی باید خود خواسته باشه و من به این می گم “مسئولیت پذیری ”

    به شقایق :
    خوشحالم که دوباره اینجایی
    امیدوارم سفر خوش گذشته باشه

    به اروند :
    امیدوارم منظورت عشق “یه سره” نباشه که از قدیم گفتن “دردسره”
    هوا خوری هم باید با مسئولیت پذیری همراه باشه وگرنه میشه هوس
    باز هم می گم ، ذات عشق یه رفتار مسئولانه است

    عشق یه پدیده ی دوسویه است
    نمی خوام بگم “یه اتفاق” ِ دوسویه
    نه ،
    من عشق رو یه اتفاق نمی دونم
    عشق ، یه پدیده ی دوسویه است که بر اساس دانائی و آگاهی ایجاد میشه
    ، به مراقبت احتیاج داره ، زمان لازم داره تا کامل بشه و به اوج برسه و در تمام این مسیر به مسئولیت پذیری ِ هر دو سمت این پدیده نیاز هست

    هر کدام از طرفین باید خودشون ، مسئولیتشون رو در نهایت دانائی بپذیرن و نمیشه وادارشون کرد ، اون وقت این میشه “پای-بندی”
    تعریف من از پای-بندی اینه.

    باید هر کدام از طرفین نقششون رو در تکامل او عشق قبول کنن وگرنه اون نهال به ثمر نمی نشینه و در حد ارضای هوسی زودگذر باقی می مونه

    1. اما من “عشق” را حادثه مي دانم؛ حادثه اي كه ناغافلكي رخ مي ده و نگاه را خيس مي كنه!
      من آن رسيدن به نگاه خيس را دوست دارم … بدون هيچ قيد و بندي … سبكبال و بي خيال … درست مثل پرواز چكاوكها در تنگ زندان سبزكوه … آن بالاها در اوج ِ اوج …

  13. بذار ببینم حرفت رو درست متوجه شدم یا نه …
    یعنی تو منظورت اینه که عشق این قابلیت رو داره که گاهی آدم ها رو به “بند” بکشه ؟
    که عشق می تونه آدم ها رو آزار بده؟
    که عشق این قابلیت رو داره که زنجیری باشه بر پای احساس و قفسی بشه برای بال های مشتاق پرواز؟
    منظورت اینه؟

    ولی من می گم اونی که زنجیرت کنه ، اصلا عشق نیست
    اون ، اسمش عشق نیست
    اون می تونه هوس باشه ،
    احساس مالکیت ،
    خودخواهی ،
    و …
    اما یقینا عشق نیست
    اصلا تعریف عشق این نیست

    و یه سوال دیگه :
    من می پذیرم که عشق یه “حادثه” است به شرطی که تو نگی این حادثه ، خودش ، خود به خود ، و بدون هیچ دانائی بوجود میاد
    حتی حادثه هم برای بوجود اومدن به یه بستر نیاز داره

    داری با سرعت تو اتوبان می رونی ، یهو یکی میپره جلوی ماشینت و حادثه اتافق می افته
    حالا اگه تو سرعتت کم بود ، یا اون آدم ، تو اون لحظه نمی پرید جلوی ماشینت ، اون حادثه اتفاق نمی افتاد

    پس یه بستری بوده که اون حادثه پیش اومده
    و آیا فکر نمی کنی وقتی آدم ها در قبال فراهم کردن اون بسترها ، مسئولن؟

    و ایا فکر نمی کنی ، نوع عکس العمل آدم ها بعد از بوجود آمدن اون “حادثه” ی شگفت انگیز و جادویی ، باید همراه با مسئولیتی آگاهانه باشه؟

  14. من با این ترکیب موافقم: “مسئولیت پذیری آگاهانه”
    حادثه بودن عشق هم قبول دارم، اما حادثه ای در راستای زمان نه لحظه ای و گذرا.

  15. اگه آدم ها بتونن آگاهانه با حفظ فردیت خود و طرف مقابل، مسئولیت یکی شدن و هم راه شدن رو بپذیرن و نسبت به رشد و تکامل یکی شدن شون متعهد باشن، خیلی از مسائل رو می تونن حل کنن و از موانع سر راه شون برای عمیق تر شدن تجربه ی ناب و مشترک شون استفاده کنن. اما رسیدن به این مرحله زمان می خواد.

  16. مونترا جان با نظرت کاملا موافقم
    من هم همین رو می گم :

    “آگاهانه با حفظ فردیت خود و طرف مقابل، مسئولیت یکی شدن و هم راه شدن رو بپذیرن و نسبت به رشد و تکامل یکی شدن شون متعهد باشن، “

    1. عشق نمي تواند آگاهانه باشد … عشقي كه آگاهانه شد؛ ديگر عشق نيست! يك قرارداد اجتماعي است. يك رابطه تعريف شده است. چارچوب پيدا مي كند و محدوديت مي يابد.
      در عشق بايد همه چيز “عشقي” باشد.
      در ماجراي عشق، تفكر كه از دربيايد، عشق مي ميرد!
      عشق يه حس ناب و تكرارناشدني است كه مثل گل سرخ، با هر بند و نوازشي، ناگهان پژمان شده و برگ برگ در زمين فرومي ريزد …
      عشق را فقط بايد نگاه كرد!
      دست زدن به عشق ممنوع است!!

  17. نه اروند جان ، منظور من بستر ایجاد عشقه ، که باید آگاهانه باشه
    وگرنه اصولا “عشق ِ آگاهانه ” که نداریم

  18. اروند نازنین

    تو از اینکه کاریکاتورت ،
    خوشگل تر از اون دوستت کشیده نشده، ناراحتی؟؟؟
    اما من خوشحالم ،
    میدونی واسه چی ؟
    واسه اینکه باید برم ثبت نام کنم ،
    نه واسه فوق و دکترا ،
    نه ،
    واسه اکابر !!!!!
    آخه چند دفعه بگم من هنوز این ،
    این ، ” ناغافلکی ” رو نفهمیدم ،

    می ترسم ،
    می ترسم اونجام ” ناغافلکی ” از روش رد شن و برن ،
    اون وقت من باز میمونم حیرون !!!!!!
    دعا کن برام .

  19. عشق که ناغافلکی نمیاد؟مگه میاد؟
    یعنی عشق یعنی خواستن بدون دانستن؟ نظر شما اینه؟
    من مخالف این دیدگاه هستم

  20. عشق های اوایل جوانی ناغافلکی و نا پایداره. گاهی بر حسب اتفاق پایدار میشه. اما عشقی که به علت شناخت باشه قشنگه. اون وقت این عشق تو دل خودش مسئولیت پذیری داره به قول ساحل. به قوا من پایبندی داره.

  21. ما قرارداد اجتماعی میبندیم چون خیال میکنیم اینجوری عشق رو پیدا میکنیم.
    اما بدون دانستن خواستن چیزی یه اشتباهه. یه اشتباه

  22. اروند جان “دانستن” اون طور که تو می گی با “دانائی ” اون طور که من می گم فرق داره

    البته تو عشق “دانستن” هیچ مفهومی نداره

    نمی دونیم که داریم عاشق می شیم …
    نمی خوایم که عاشق بشیم

    اما تو مسیری غیر از “دانائی” ، عشق رو پیدا نمی کنی

    مثل اینکه جای ماهی تو آبه،
    جای ستاره تو آسمون ،
    جای عشق ، تو جاده ی دانائیه …
    و این با “دانستن” فرق داره

    بیا تعریف هامون رو یکی کنیم
    اون جایی که تعریف هامون فرق داره رو بگیم و نقاط اشتراکمون رو
    این طوری بهتر میشه به تیجه رسید

    وگرنه هی ، هر کی حرف خودش رو می زنه و شاید حرف هامون یکی باشه اما با کلمات مختلف
    موافقی؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا