در تنگهی سماع که رسیدیم، یعنی در قلب یکی از سبزترین و شادابترین جنگلهای بلوط زاگرس، واقع در بین راه لردگان به اهواز؛ ناگهان همه، همه چیز را فراموش کردند و انداختند دنبال سه تا بزغاله که البته خداییش بانمک بودند، نبودند؟
نیلوفر و علی و امیر و شقایق که ول معطل بودند! من هم به دلیل استفاده از سلولهای خاکستریام ترجیح دادم که با توجه به هیبت نیمصد کیلوییام! در این فعالیت بزغالانه شرکت نکنم و مثل پدر و عمو محسن و عمه فریبا و خاله فرزانه و فاطی جون و اشرف جون و عمو سعید و خاله حمیرا به ریش تعقیبکنندگان دست از پا درازتر به خندم!
منتها با آمدن امید، ورقها برگشت و او در طی دو خیز شجاعانه نشان داد که چگونه توانسته در این سفر چنان شکاری را صید کند!
طفلکی میثم که بدجوری شونههایش با زمین و لنگهایش با هوا آشنا شد! اونقدر که خاله غزل مونده بود به خنده و یا این که برود دنبال آب قند! ( گفتم آب قند، نمی دونم چرا یه هویی یاد پارسا و سوسن خانوم افتادم؟ آنیموس تو می دانی؟ ) سپهر هم طوری رفتار کرد که انگار این مسابقه را جدی نمیگیرد! هر چند که داشت میگرفت! نمیگرفت؟
البته خداییش در بازی وسط وسطی، نشان داد که کارش درسته و میتونه یه رمبو مدل 2010 باشه! نمیتونه؟ منتها باید دید در یک کوچه تنگ و تاریک، چه میکنه؟ آیا او هم میگوید: … ما داریم میآییم و یا اینکه صداقتش را تا آخر حفظ میکند؟!
سروی جان! تو چه فکر میکنی؟
پسین پست!
قرار بود بروبچههای جهت، هرکدام یک صفحه در مورد این سفر بنویسند و به من بدهند که تا حالا این کار را نکردند و نشان دادند که عجیب توانمند و هدفمند بوده و سال شاخص را دریافتهاند! بچهها جون مادرتون یه همت مضاعفی چیزی بکنید! نمیکنید؟ فروردین تموم شدها …
اروند نازنین
اون سوالات که با اونا ماه تولدو پیدا میکنی خیلی قشنگه،
چشماتو کوچیک میکنی و میپرسی و میپرسی ،
بعدش دونه دونه رد میکنی ،
آدم کیف میکنه ،
اما تورو خدا اینجا از لای حرفای من از این نتیجه گیریا نکنی ها ،
باشه ……. بازی میکنیم اما تو اینکارو برا من نکن ، باشه.
پاسخ:
چشم عمو …
راستی!
شما تو جمع زیاد می گید و می خندید؟!
به اروند :
مطمئنم از دومیش بیشتر خوشت میاد
چون هیچ کس زندان رو دوست نداره
به عمو محسن :
آقا ما مخلصیم ،
اینقدر ما رو شرمنده نکنید
امروز این دومین باریه که سر منو کوبیدید به سقف
پاسخ:
اتفاقن من سخت طرفدار سومیش هستم! منتها دست مان کوتاه و خرما هم بر نخیل!!
اول از همه: سلام . من اومدم
دوم از همه: من با پارسا دید و بازدید سال نو نکردم. آخرش نگفت با کی رفته بود تعطیلات.من که نفهمیدم دلارم یا آذین
پاسخ:
رسیدن به خیر … آی اس پی نو مبارک متین جان!
مطمئن هستم با دلارام نرفته بود!
1- از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون سر زدن به خونه مجازی تون رو خیلی دوست دارم. قبول. چون اهلی شدم و خیلی انرژی می گیرم سعی می کنم هر طور شده این جا رو بیام. این از این.
پ. ن.: ولی جدی جدی تو شرای خاصی ام. امیدوارم وسط این همه کار و برنامه گم نشم. بی مونترا می شیدها!
2- تو این یکی دو روز گذشته، خیلی به فکر ساحل بودم. خبرای این جا هم داغ تر بود، زود زود سر می زدم. تلفنی هم نتونستم چیزی بپرسم نه از شما از خودش…
3- سروی جان، از این که زیادی پی گیری کردم عذر خواهی می کنم، دوستم. یه کم نگران بودم. همین. من هم خوش حالم که با چون تویی دوستم. من هم برات هزار هزار تا آرزوی قشنگ دارم برای “تو”ی مهربون و تموم دوستای خوب این جام. برای سلامتی تموم عبورهاتم دعا می کنم، چه از اون کوچه چه از بقیه ی کوچه ها، خیابون ها و راه ها.
4- چه خوب که اومدید، عمو محسن.
5- دوست دارم تو ادامه ی این بحث ها شرکت کنم اما- به دلایلی- حالا نمی تونم. پس باشید و ادامه بدید. من هم می یام.
پاسخ:
خدا نکنه بی مونترا بشیم …
اونوقت کی می خواد جواب آقا مسعود را بده؟
اندکی صبر … سحر نزدیک است مونترا جان!
می دانم متولد آذرماه هستی؛ اما فقط 4 ماه دیگر باید مقاومت کنی!
اون وقت سومیش چیه؟
آهان … همینو می خواستم!
که فضولیم عود کنه؟
موفق شدی ، باریکلا…
ولی می دونی که اگه بخوام ، اگه بخوام … می توم به حس کنجکاویم غلبه کنم و نپرسم …
می دونی که می تونم …
اولن نمی دونم! از کجا باید بدونم؟ مگه اصلن فضولی؟
دومن که صبر می کنم ببینم موضوع برای کس دیگه ای هم جالب است و حدسی می تونه بزنه یا نه؟
فضول که نیستم ، کنجکاوم
حدس که می تونم بزنم اما نزنم به نفعته …
پاسخ:
داری نزدیک می شی!
بزن بزن که داری خوب می زنی!!
البته حدس را می گویم!
من جواب سوالی رو که در 10 پرسیدی می دونم ،
بگم ؟
بگم؟
😀
بگو سروی جان … بگو …
چیزی رو تو خودت نیگه مدار!
اینجا مجلس خودیه!
منم که نخودیم!
به قول بعضیا :
“صبر می کنم ببینم موضوع برای کس دیگه ای هم جالب است و حدسی می تونه بزنه یا نه؟ “
چی شد جا زدی چرا؟
منم سومیش رو میخوام بدونم
ا ِ … زرنگی؟
جواب معما به کسی گفته می شود که نخست حدسش را بزند و مثل بعضی ها کم نیاورد و نترسد!
اصلن، ما همه با هم مگر نیستیم؟
چرا بترسیم؟
اینجا که دیگر کوچه تنگ و تاریک نیست سروی جان! هست سروی جان؟
اول:
چرا چایی رو با نبات میخوردند؟
دوم:
من تازه الان موفق شدم 321 کامنت پست قبلی رو بخونم. یه چند روز نبودم. شما هم تا تونستید جای منو خالی کردید. در ضمن تنها خوراید دیگه که تنها میرید لواسون. با هر کی بره قهرم
سوم:
عمو محسن کجایی؟
چهارم:
پارسا اعتراف کن دیگه
پنجم:
امروز 2 تا آمپول زدم
ای وای چرا دو تا حالا؟
چایی با نبات را از عمو هومان بپرس!
لواسان هم می رویم! شرمنده ….
به قول بعضی ها میخوای بگی بگو . نمیگی هم نگو. اگه فکر میکنی مهمه بگو. من اصرار نمیکنم
https://mlpdbsoptwnn.i.optimole.com/w:auto/h:auto/q:mauto/ig:avif/http://mohammaddarvish.com/arvand/wp-includes/images/smilies/icon_evil.gif
اتفاقن چون مهمه نمی گم تا سلول های خاکستری رو به نرمش و ورزش وادارید!
.
.
.
حیف شد که قهر کردی! انگار نظر سروی را در باره قهر نمی دانی! می دانی؟
ما هم قهر میکنیم
سلول های خاکستری من بیچاره شدن اینقدر ورزش کردن. جای خودم لاغر شدن
آخی … طفلکی ها …
منتها مغز تنها جایی است که هر چه از آن بیشتر کار بکشید، کاراتر می شود!
.
.
.
البته دروغ چرا … شاید تنها جا هم نباشد! نه؟
حالا شاید ما هم تونستیم بیایم و مجبور نبودم قهر کنم. حالا جای لوایون پاشین بیاین شمال تا بریم قلعه رودخان
من برم بخوابم که فردا باید برم سر کار
موافقم … بگذار آمپول ها اثرشان را بگذارد. بلکه فردا تونستی این معما را حل کنی …
شب خوش متین جان.
سلام تبريك:
http://www.iren.ir/NSite/FullStory/?id=2227
از صميم قلب.
پاسخ:
ممنون آنيموس جان …
همه در اين موفقيت سهيم هستيم و ناهار لواسان با من!
منتها نمه نمه هم بايد از تو باشد ها …
البته پيشاپيش كه ميدونم چه اتفاقي داره ميافته…
متین خانوم
بابا ما که گفتیم که
شماکه گفتی همه رو خوندی که
با آذین بودم
بیا دید و بازدید و روبوسی عید رو به جا بیاریم
جدا نمی خواین بیاین لواسون؟نامردین اگه نیاین
آقا رو …
فكر كردي آنيموس در جايي كه پارسا باشه، مي آد؟!
برو به آرش بگو زنگ بزنه و شفاعتت پيش آنيموس بكنه تا وقت باقيست!
پارسا جان ننه،آخه خانم مهندس جون كه حالش خوبه لحنشم كاملاً ok ميباشه…
خوب شايعه ميپراكني ديگه.
خوب آخه توو روز روشن با آذين و دلارام و … x و y ميري ددر، آدم ييهو فكراي نيناش ناش ميكنه…
😉
آهان !موتور شما جدیده و مال من پیکان جوانان مدل 59 که آفتامات می سوزونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
يك بوگاتي مدل 66 لاشه اش مي ارزه به يه ب ام دبليو مدل 2010!
نمي ارزه؟
آري زنگ بزنيد بگوييد آذر ماهي رخ بدهد… اونوقت پارسا هم بياد كبابا رو باد بزنيم ايرادي نداره…
شما این خانوم مهندس سیاستمدار ما رو هنوووووووووووز نمیشناسی که اینو میگی
من بزرگش کردم از من بپرس!
بانو شقايق،ما هم كه مراتب ارداتمندي خودمونو همه جوره اعلام كرديم، اينجا هم مكتوب ميكنيم، هر چي مكتوبتر، مستندتر…
البته با تو موافقم، نه در مورد سياستمداريش، در مورد خودداريش و سكوتش و اين كه ازش منفي نميشنوي…
و سعيش در خوب ديدن و تبديل به احسن كردن همه چيز.
نامرد!
حالا آرش رو تحویل میگیری و منو نه
میرم امروز که میخواد بیاد یه تله ای چیزی از نوع شیر گیر جلوی اداره میذارم
راستي پارسا؟! من شقايق رو نميشناسم؟!
در مورد دوستي تاريخي ما چيزي ميدوني؟! شقايق ميشنوي پارسا جون چي داره ميگه؟!
حالا پارسا نظر خودت در باره راه سوم چيه؟!
آنيموس كه مي دونم دربست باهاش موافقه!
آرش اما اتوريته اش را نداره! داره؟
يعني شايد اولشو خوب بياد … اما …
من میگم حالا که موافقی , منم اینا که گفتیو قبول دارم
بیا تا این آرش نامرد نیومده با هم حرف بزنیم شاید چیزای دیگه هم برات مقبول بودا
نه، اتفاقاً اينو بد اومدي، كليد حل مشكلات به دست خود ِ آرشه…
آرشو داشته باش، تحويلش بگير بچهرو، (آتيش بچهرو)، ببين چه تحويل بازاري ميشه…