دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
شیرین خیلی اپن ماینده استاد جان . از لیدر بپرسین!
این حرکت خوشبختانه در خانواده پدری من موروثی نشد و پدر و عموهای من هرگز جرات تجدید فراش نکردن برادر.
راستی برادر وبگرد این چفیهتون رو به من عنایت میفرمید؟ (از این داداشا)
این بامزه بودن که گفتید حتی از ماهی ناهار امروز هم بیشتر به من چسبید عمو جان درویش.
مرسی.
اروند جان، حدیث تون تبصره هم داره. دخترک آذر ماهی یه بار خشم رو اساسی ترسونده تا دیگه نیاد سراغش! نه این که اصلن نیادها ولی زووووووووووووود می ذاره می ره… دی:
آرره آذر ماهی ام، فاطمه جان. بهمنی ها که کلن ماه اند و کسی بین شون “تهنا” نیست عزیزم؛ ولی خوبه که من و تو آذری- نه از اون لحاظ که از این لحاظ- هستیم ها. وب گرد هم با ماست.
بچه ها موافقید از شیرین جان وب گرد جان رسمن دعوت کنیم بهمون بپیونده و آبی بشه!؟ اروند که موافقه، حتمن… 🙂
درسته، آنیموس جان. حرف های آقای درویش جان دل نشینه و به آدم می چسبه.
من چفیه رو نفهمیدم آنیموس جان!
مرررررررررررررررررررررررسی مونترا خانم که منو هم بازی دادی
شیرین جان من اینجا رو می خونه مونترا خانم
اتفاقا در مورد وبلاگ شما و طرز نوشتنتون با هم حرف هم زدیم
بسی مایه ی خرسندی مونتراست، وب گرد جان… دی:
بهت گفتم “برادر” یاد چفیه برداران افتادم…
استاد جان
یادتونه بهتون گفتم سارا تو این مدل علاقه مندیها با هم موافق نیس
و اون مثال بستنی رو زدین که شاید اصن بستنی واسش خوب نیس
ولی من الان خیلی خوشم که برای شیرین هم بستنی خوبه هم از بستنی کیف میکنه!هم خودش بستنی شکلاتیه!
تااااااااااااااااازه خوشحالم که شما هم از این بستنیا که من دارم دارین آقای مهندس!
مونترای عزیزم خوشحالم که با من هم عقیدهای…
[گل]
گل، آنیموس جان…
آهان!تو رو اجدادت منو میبینی یاد اونا نیفت دختر!
راستی مونترا جان شمام به آن بهمنی خوشبخت پیشنهاد کنین که بیان!
میگن آدمها در ابتدای خلقت، این شکلی نبودن که الان هستن…
ظاهر آدما گرد بوده…
و انسانها به خاطر شکل گردشون بسیار انعطافپذیر میکرده
راستی ببخشین شما چلو کباب دارین نه بستنی !!!
البته بستنی آلبالویی با طعم منحصر بفرد بیشتر بهشون میاد!!!!
۱- مرررسی آنیموس جان که بهم سر زدی. خوش حال شدم.
2- مرسی، وب گرد جان. دوست داره که بیاد ولی یه کم زیادی سرش شلوغه و مشغول پروژه هاشه. دورادور ماجراهای این جا رو دنبال می کنه و آشنایی با بابای اروند خیلی خوش حاله. امیدوارم شرایطی به وجود بیاد که بتونه رسمن حضورش رو اعلام کنه. 🙂
سلام گرم منو به ایشون برسونین و بگین مواظب خواهر کوچولوی ما باشه
این داستانم نصفه اومد!
الان دوباره میفرستمش. مخصوصاً برای حضرت آرش.
منتظرم علیا حضرت آنیموس کبیر
حتمن، وب گرد جان. ممنونم. تو هم مراقب شیرین قصه هایت باش، دوست خوبم.
اروند جان ۳۰۰ ات ، ماه بود … مثل خودت
میگن آدمها در ابتدای خلقت، این شکلی نبودن که الان هستن…
ظاهر آدما گرد بوده…
و انسانها به خاطر شکل گردشون بسیار انعطافپذیر بودن، اینه که الهه قدرت به الهه خلقت هشدار میده که قدرت انسانها داره زیاد میشه و ممکنه برعلیه ما شورش کنند.
به همین خاطر الهه خلقت آدما رو به دو نیمه تقسیم میکنه… و هر نیمه توی زمین رها میشه…
حالا وقتی که این دو نیمه همدیگه رو پیدا میکنن، ـ نیمهی گشمده رو ـ و گرد میشن دوباره، اینقدر احساس قدرت میکنند، اینقدر احساس خوب دارن، و یکدست میشن.
حالا فکر کنم برادر کماندار، شیرین جان ِ مهربان رو پیدا کردن و با نیمهی گمشدهشون تکمیل شدن که اینقدر احساس خوبی به هم دارن.
موندگار باشید و خوشحال.
خیلی ممنونم آنیموس خانوم
خودم هم فک میکنم شازده خانوم من نیمه گمشده مه
خوشحالم که الان شناختمش نه وقتیکه دیر شده
البته هیچوقت دیر نیس
منم براتون خوشحالم. خانوم مهندس توو حرفاشون گفتن که شما انسان فرهیختهای هستید. از کائنات همین انتظارم میرفت که بهترینها رو نصیبتون کنه.
شما و دوست مهربونتون به من لطف دارین
مواظب دوستتون باشین!
این همکار پاییزیه ما خیلی حساسه با اینکه نشون نمیده
اووووو حتماً نه که دوستم یه دونه باشه، هواشو دارم تا اقیانوس!
به بانو آنیموس : 🙂
استاد جان وختی نیستین خیلی بده حتی الان که هوا خیلی هم بارونی و خوبه!
استاد این پارسا امروز دپسرده س!
میگه خیلی زیاده روی کردم دکتر جان ناراحت شده!!!!!@
اتفاقاً داشتم فکر میکردم امروز پارسا اومده کارت زده رفته!
مثل کیف کارمندای ایرانخودرو!
میان کیفشونو میزارن میرن بیرون، مشتری که میاد کیفشو نشون میدن میگن هست، حالا میاد!
این پارسا هم کیفشو گذاشته رفته!
پارسا پسر؟ پارس جان مامان؟!
پاسخ:
ضربه ای که به پارسا وارد شده، کمتر از سونامی ساحل نیست!
خدا رو شکر که دیروز هیچکدام از ما نمی توانستیم افکار پارسا را بخوانیم، وگرنه عمرن دیگه پارسا این ورا که هیچ، اونورا هم آفتابی نمی شد! می شد؟
ساحل؟تو خوبی؟
به نظر می رسد ساحل در حال رؤیارویی با یک سونامی است!
امیدوارم که سونامی نتواند پایداری ساحل را متزلزل کند …
هرچند که تاکنون هیچ ساحلی در برابر هیچ توفانی کم نیاورده است …