دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
(; خوبي پارسا پسر؟
شما مطمئن هستید که پارسا هنوز پسره؟!
.
.
.
رجاء واثق دارم که دست کم چند نوبت یاتاقان زده و حتا یکبار تا مرز تعویض موتور هم رفته! نرفته؟
چي با حال بود عمو دكتر؟
ايشالا خدمت شما هم ميرسم… 🙂
پاسخ:
آخ جووون …
کی حالا می رسی؟ خدمت را می گویم!
آخ … آخ …
پارسا بیا از خودت دفاع کن که همه چیزت مورد شک داره قرار می گیره! نمی گیره؟
اون پارسا پسر رو به لحن گيلانيها ميگم، نخير من از هويت اصلي ايشون هنوز مطلع نميباشمي! نه كه ميخواد دامن چينچيني منو بپوشه…
در اولين مرحله به هرمافرو…. شك كردم حالا بعدن ميگم!
خوب بودم بهترم شدم فری خانوممممممممممممممممم
من نمی دونم؟چی ؟ من نمی دونم!
من دوننده همه این مدل مهره ها می باشمی !
می گی نه از آذین بپرس
خدمت رسيدن سرزده باشد به!
موافقم!
اصلن من می میرم واسه هر چیز ناغافلکی انه به!
ببین دکتر جان! خودتو با من چی کار داری؟اصن خودتو با من چی کار داری وقتی من اصن با تو کار ندارمی!
پاسخ:
پارسا جان … نگران مباش و به راه خود برو …
من اینجا نخودیم و مجلس هم که خودیه!
واييييييييي! تو بازم اسم اين دخترك رو اينجا آوردي؟! پارسا مو داري؟!
كچلت ميكنم!
حقته اگه بکشه!
منتها من می ترسم با اون هیکلش به جای اون که تو رو بکشه!
کشتت کنه!
فری جون شک نداره! من همه جوره می تونم ثابت کنم!
امشب آرش منو کشته!حالا ببینین!
من گفتم آذین؟؟؟؟؟؟؟؟کی ؟ من؟
من گفتم آنیموس!
(دکتر جون عزیزت دست به ادیت بزن!)
پاسخ:
من اگر بخواهم در امانت خیانت کنم؛ که کارهای بهتری هست برای این که بکنم! کارهای بهتری نیست برای این که بکنم پارسا جان؟!
نه خیالت راحت …
انتحار نکن که دنیا بدون عصای جادویی چیزی کم خواهد داشت بانو …
شما ثابت شدهاي!!! مخصوصاً همين چند ساعت پيش كه با دامن ِ من رويت شدي!
حالا نمیشه جلوی این دختر مخترا حرف هیکل اونو نزنین!
از من تعریف کنین!
پاسخ:
می فهمم پارسا جان …
راست می گویی!
حقیقت تلخ است!!
دكتر به خدا اگه دست به اديت بزني، دست به حركات انتحاري ميزنم!
نخودیه ها ! خودشون گفتن!
تاااااااااااااااااااازه صاحاب دارن!اونم خشن!
تو به من فکر کن آنی جان!
دكتر يه بار از شما تعريف كردن. چه مسافرتي رفته بودي عيد… هي…
هان!!!
اگه فهميدي اين “هان” براي چي بود!
اگه دکتر جان اهل ادیت بود که…
خداییش خودت تا حالا مسافرت نرفتی؟!
منم رفتم!
حالا مگه چیه!؟
هان چیه؟
دكتر شما بازم منو تنها گير آوردين! ميدونيد كه به آني ميپيچم به بازي…
اصلاً به من ميگن آني پيچ!
D:
آنی پیچ ؛ عصای جادویی ؛ فری ؛ بانو ؛ آنیموس ؛ سوسن خانم ؛ دختری با کفشهای کتانی و دامن چین چین …
بابا چقدر شما لقب دارید؟
از کنت مونت کریستو هم بیشتر لقب دارید!@ ندارید؟
من با بهاره و مريم و ليلي و اينا رفتم،
نه با لوستر و چراغقوه و آذين و چراغونيو اينا…
هان مال اون قسمت صاحاب بود!
دانکی هم لقب من بود!اونم 2012!
2012 رو خوب اومدی رفیق!
آهان!
no donkey
oh my God
خرداد ذاتش چندگانهس، اين كه ايرادي نيست كه به من وارد باشه.
کی از ایراد صحبت کرد؟
من دارم از پتانسیل ها سخن می گویم!
البته اون قسمت که نام همه معلم های دوره دبستان را گفتی، در حد بندسلیگا “تیرماهی” بود ها!
آقا یعنی خانوم
ما داریم میریم!
منتظر شدیم ریپلیکشن بندر عباس جواب بده که نداد!
شما م که جواب ندادی!
ما از دو طرف ناکام شدیم!(دکتر توضیح نمیخواد ها!!!!!لطفا!)
نگران مباش پارسا …
تو برو! من هستم!!
حالا من دارم درس ميخونم!
d:
ديگه از مني كه بين تير و خرداد غوطهورم بيش از اين انتظاري هم نيست عمو جون.
والله الانشم بسیار بیش از انتظار ظاهر شدی بانو …
نگران نباش تو برو، منم ديگه نيستم. 😉
دو به یک شرط می بندم که فکر نمی کردی این عمو تا این اندازه دکتر هم باشه! نه؟
عمو ديدي عقب موندي؟! اين دفعه من نقطه گذاشتم!
🙂
پاسخ:
فکر کردی!
من حکم حکومتی دارم!