امروز صبح در برنامه سلام تهران، خانم بسطامی داشت یه خبر نیمه جالب را اعلام میکرد که عکسالعمل اروند آن خبر را جالب کرد!
خبر این بود که گویا وزارت آموزش و پرورش سرانجام شرط معدل را برای ثبت نام دانشآموزان در مقاطع پیش دانشگاهی حذف کرده است.
اروند که این خبر را شنید، سریع خودشو به اهل منزل رساند و با خوشحالی زایدالوصفی گفت: آخ جوون … حالا دیگه اگه صفر هم بیارم تو دانشگاه قبول میشم و نیازی نیست درس بخوانم!!
راستی! این تمایل به انتروپی از کجا میآد بچهها؟!
سلام به دکترجان خودمممممم!
من با انرژی تزریقی دیروز شما امروز رو به راهم!!!
دکتر جان به نظرم میاد بعد پاسخگویی به مهاربیابان اومدین اینجا جواب دادین و خیلی رسمی نوشتینا !من ترسیدم!نع! که بترسما یه کم دچار شرم حضور شدم!!!
——
من با نوشته شماره ۲۰ شما به این فکر رفتم که من ازین اشتباها زیاد کردم
یعنی عاشق یکی شدم بعد از عشق چون اونو واسه خودم خواستم
طوری تغییرش دادم که مثل ایده آل من بشه نه ایده آلی که واسه خاطرش خاطر خواش شده بودم!
بعد اون بینوا تحمل کرده ولی بعدش نتونسته چون خودش نبوده
و وقتی اون داغی اول حرارتش کم شده هر دومون از هم خسته شدیم!
فکر کنم حق مطلب رو کامل گفتین دکتر جان
سلام با آقا پارسای پرانرژی امروز …
راستیاتش، پاسخ قبلی رو پدرم داد نه من! واسه همون اونجوری دراومد!
تو راحت باش فرزندم!
در ضمن، خیلی خوب مسأله رو تحلیل کردی.
امیدوارم هم تو و هم آنیموس از تجربه تلخ دیروز درس گرفته و اینبار خودتان باشید و بگذارید “او” هم خودش باشد!
سرفراز باشی رفیق …
راستی! امروز با پدر و مامانی می رویم تالار فردوسی تا اپرای رستم و سهراب را ببینیم.
تا ۱۲ خرداد وقت داری که این کار را تکرار کنی! منتها تنهایی نه ها!!
نه دکترررر! ۱۲ ام خیلی زوده! من نمیرسم که تنهایی نرم !مگه اینکه شما آستین بالا بزنین
خیلی خوش بگذره دکتر جان
باشه می زنم … آستین را می گویم!
دستتون درست دکتر جان!
—–
دکتر ! شما خیلی خوب بلدین آدمو تو هچل بندازینا!از این نظر که آدم نمیدونه فکری که میکنه درسته یا نیست!من بیشتر ار این نمیتونم توضیح بدم خودتون بفهمین من چیو کیو کدومو میگم!!!!!!!!!!!
آره قبول دارم!
شرمنده …
ولی من استاد انداختن مردم تو هچل هستم! نیستم؟
منتها تو هم نگران نباش …
یک یا هو بگو برو جلو …
مطمئن باش به یوهو نمی رسی! می رسی؟
درود …
ممنون…مشتاق دیدار…
خوب حداقل نا ۸ روزش تعطیلیم…
اروند خان خودت هم به اینجا ها می رسی…
پاسخ:
ما بیشتر …
چرا که نه؟
حالا یوهو هم شد ما میگیم یاعلی!!!!
پاسخ:
آفرین … اصولن موصولن هر چه از دوست برسد، نیکوست! نه؟
حالا یعنی من که نمی دونم تب دارم ؟ یا ضعف دارم ؟ یا لرز ؟ یا که چی ؟ فقط می دونم حالم خوش نیست ، حرف نزنم دیگه …
پاسخ:
دوستان عزیز! تنها داروی ممکن برای خوب کردن آدمهایی که حالشان بد است، تماشای “حالم بده” اروند است و بس!
می گویید نه؟ بروید از پارسا بپرسید.
دکتررررر جان ! طرف خوش تیپه زنگ زده که
خانوم مهندس مرخصی منو از استادجانم بگیرین!من امروز درگیر شدم!!!!
جان پارسا پاشین بیاین قیافه خانوم مهندسو ببینین!!!!با هم بخندیم!
پاسخ:
آخیییی … طفلکی آرش … حتمن می خواسته دیشب سنگ تموم بذاره که تا امروز دستش همچنان بند مونده! نمونده؟
خب بهش مرخصی استعلاجی بدید تا به مرحله استراحت کامل نیافتاده!!
“ما” را خووووب اومدی لیدرجان!
شما نگران نباشین دکتر!اسم شما که میاد مرخصیشو به زورم شده میگیره پسره ناخلف!
بنده دیگه نامرد! بنده!
باشه نگرانیم برطرف شد …
خوشحالم که یکی از فرزندانم سامان گرفته!
فقط مونده تو را هم سامان دهم تا با خیال راحت بروم تالار وحدت!
دکتر جان من کلا این سر وسامون گرفتن رو که میشنوم اول گوشام داغ میشه بعد هنگ میکنم!! من به این زودیا سرو سامون نمیخوام استاد!
به مراحل ابتدایی ترش فعلا فکر میکنم
در مورد کلیپ اروند هم موافقم.
مگه حالا آرش به مراحل انتهایی اش رسیده پارسا جان که ما خبر نداریم؟
از همون مراحل ابتدایی هم می شه سر و سامان گرفت! نمی شه؟
مگه نشنیدی که کنفسیوس می گه:
طولانی ترین راه ها هم با نخستین قدم آغاز می شود؟
درود …
نه نرسیده منتها آرش از همون قدم نخستین می خواست که به انتها برسه!!!چی گفتم!
ولی من باید اول آنالیز کنمش بعد پیاده سازی!
جامون در این جا عکس جای اداره شده!!
واقعن که چی گفتی؟!
یعنی تو از همون قدم نخست نمی خوای به انتها برسی؟!
یعنی می خوای همین طور گذری عبور کنی و دستی بکشی و یا هو؟!
.
.
پارسا جان! من به تو هشدار می دهم این راه که می روی به “یو هو” ممکن است ختم شود ها!
اصلن فکر کن با این وضعیت، هیچکس می تونه به تو به عنوان یک مؤلفه جدی یا یک گزینه راهبردی یا یک آلترناتیو خودترمیم کننده یا حتا یک زی گونه ی با توان زیست پالا بنگرد؟!
خودت بگو … می شه؟!!!
نه حالا اینطوری! اونطوری!منظورم اینه که من به گزینه تاهل هیچ جوره نمیتونم از اولش فکر کنم!وگرنه !نه بابا !هم یاهو هو یوهو !اصلا نوشابه اضافی هم داریم!
قبوله … نوشابه اضافی رو می گم!!
پشت سر من حرف نزنین!@من همینجام!
الان جفت دستامم آزاده!@
یعنی استاد این نوشته عالی شما دیشب ما رو ساخت!@
عاشقتونم@
پاسخ:
درود بر آرش عزیز که جفت دستاش هم آزاده!
خوش حالم که دیشب تونو ساختم!
این ساختن ها یه موقع ای به دردم می خوره … مطمئن هستم.
شازده بندشون باز شد تشریف آوردن!
پاسخ:
خدایی بهش هم می آد شازده باشه! نمی آد پارسا جان؟
هم حالم بد بود . هم احوالم بد بود . خیلی خیلی خیلی هم بد بود . اما دیدن یک آقای خوش تیپ و خوش ژست با اون اداهای دلبرانه ، حالمو خیلی بهتر کرد . ممنون
می دونستم که قرص “اروند” از هر اکسی می تونه اکس تر باشه!
خوشحالم که حالتون بهتر شده …
امیدوارم بهترتر هم بشه …
قربون شما استاد جان
حتما به کارتون میاد!@
@@@@@@@
استاد جان
خانوم مهندس یه چیزی گفت کلی خندیدم!@ میگن که این جواب کامنت ۷۱ الان میزنه پارسا رو نیست و نابود میکنه!
@@@@
راستیا شما نمیخواین از این خانوم رئیس ما شیرینی مطالبه کنین!؟
کلی کاردرست شدن@
چه طوری شازده؟!
در ضمن خیالتون راحت! پارسا دیگه نابود شدنی نیست! هر چند ممکنه همچنان یه موقع هایی “نیست” بشه!!
.
.
ماجرای شیرینی چیست؟ به سلامتی فرزند سوم از راه رسیده یا می خواد از راه برسه یا ممکنه که به خواد از راه برسه؟!
ها ها ها ! اگه خودش اینورا باشه اینقدر شاکی میشه الان که تا اداره شما میدوه!!!!!!!!!!!!@@@@
نه بابا !@
مدیریت و این حرفا!@
اتفاقن دویدن کار خوبیه و به تناسب روح و جسم بیش از پیش می افزاید!
.
.
یعنی واقعن لیدر جنبش ، خانوم رییس راس راسکی شده؟!
.
.
خوشحالم که خوبید …
من هم آستین بلند پوشیدم و آستین هام هم بالا نیست!
من عالیم استاد جان ! پرفکت!@
پارسا خان هم خوبه!شوخی میکنم@
الان آستیناتون بالاست؟یا کلا آستین کوتاه تنتونه مهندس جان!؟
تا اینجا سه تا نه چهار تا سمت دارن!
1- رئیس اون دو تا آتیش پاره که عموشون قربون اون مرد کوچک بره!@
2-لیدرجنبش!
2-سرپرست تیم ما /آنالیستها
3-مدیراجرایی تیم هلپ دسک!
شیرینیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی@@@@
ای بابا پس واسه چی آستیناتون بالا نیس مهندس جان!؟واسه پارسا میگما!@@
آهان … گرفتم!
اصلن می خوای با زیرپیراهنی بشم؟ واسه پارسا آدم می تونه جونش هم بده …
.
.
خیییلی مبارکه … تبریک می گویم به لیدر جنبش که نشون داد بهتر از سران فتنه می تونه رو بازی کنه!!
🙂
🙂
!
به آرش: درود …
حالا اولین کاری که باید بکنیم اینه که فردی را انتخاب کنیم که اصلن تا حالا گذرش به اینورا نیافتاده باشه و سخنان گهربار پارساخان را نخونده باشه!
موافقی؟
.
.
به پارسا: ببخشید مگه رییس شدن تو این مملکت جرمه؟!
.
.
تازه شم! مگه کسی می تونه چپ نگاه کماندار عزیز من بکنه؟!
ما چاکریم دکتر جان !
——
ولی الان خانوم مهندس میاد دمار از شش وهشت این شازده دهن لق درمیاره!حالا ببین!
اگه تا چن روز ننوشت خیلی نگرانش نشین!چون مرده شده!
——
خود خانوم مهندس به دکتر میگه یا گفته !تو باید بیای اینجا جار بزنی آخه!؟
من میگم دکتر جان تا طرف نیومده پاکش کنین!!!!!
این خط آخر منو مرد دکتر جان 🙁
جرم که نیست ولی !
این
حالا اولین کاری که باید بکنیم اینه که فردی را انتخاب کنیم که اصلن تا حالا گذرش به اینورا نیافتاده باشه و سخنان گهربار پارساخان را نخونده باشه!
یعنی چی!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
آخه تو اینجا از منظر یک دختر که به یک رابطه پایدار می اندیشه، خییلی سوتی دادی! ندادی؟ از ماجرای دلارام و آذین بگیر تا بیان دیدگاه هایت در باره گریز از تأهل و ازدواج و بچه و …
عاشقتونم استاد.مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
یعنی استاددددددد من شیفته این مرام شمام که این پارسا رو بین زمین و هوا نگهمیدارین ها ها ها @@@
مرام را دارم اینجا تلمذ می کنم رفیق …
آهان بگرفتم!
ولی من همینم!کسی که نباید عوضی پارسا رو بخواد نه خود پارسا رو!
وای خداییش من همه کاری واسه کسی که بخوامش و بخواتم میکنم
من هنوز اونو پیدا نکردم بدبختی
به این می گویند: یک جمله ی دلربا …
اینگونه بروی جلو، حتمن پیدایش خواهی کرد پارسا جان … شک نکن!
.
.
.
راستی! بچه ها یه سری به دل نوشته ها بزنید، فکر کنم داره معجزه اتفاق می افته …
دکتر دلم برای این بچه سوخت
دل سوختن هم داره … طفلک پدرش به مرز استیصال و افسردگی رسیده …
همه باید تا می توانیم برای این خانواده انرژی مثبت بفرستیم.
امروز با نیکی دوایی – همسر دکتر کوثر – و به بهانه تولد همسرش صحبت کردم که یک بنگاه خیریه در شیراز دارد … ماجرا را که شنید قول همکاری داد …
بسیار امیدوارم …
راستی آرش!
نیکی دوایی هم متولد آذرماه است … ۲۴ آذر ۱۳۲۸ … یک ماه از عمو محسن کوچک تره …
اصلن نمی دانم چرا این آذرماهی ها دارند اینقدر دوست داشتنی می شوند! نمی شوند؟
ما مخلصیم مهندس جان
شما خودت نفسی همه رو خوب میبینی
منم ۲۱ آذرم@@@@@@
اتفاقا کله سحر, با خانوم مهندس حرف عمومحسن بود
دلمون واسش و واسه مامان فرزانه تنگیده,کجان این دو تا عاشق قدیمی؟
استاد, دیشب پارسا به من زنگ زده بود که من فک کنم خیلی تغییر کردم از وختی دکتر رو شناختم , ها ها ها گفته بهتون نگم@نگفته!گفتم!؟
پاسخ:
به پارسا و آینده روشنش ایمان دارم …
می دانم که او روزی فرزندی را به جامعه هدیه خواهد داد که با افتخار از داشتن چنین پدری به خود می بالد.
.
.
عمو محسن هم سخت گرفتار است، اما حواسش به بروبچه های اتاق آبی هست و بیش از همه اینک در اندیشه ی مونتراست …
این را بخوانید :
“هر صبح تکرار می کنم…
سپاس برای دیدارت در میان زیبایی ها ، رنگها و نقوش…
نقطه ای معلق که حباب وار در حال چرخش است و
فرودی برای پایان نمی خواهد، زیرا اثر زندگی باقی است.
حرکت را آغاز کن، متزلزل نباش، اسباب آماده می شود،
به قله بیندیش، حق را بطلب….
و صعود را بخاطر بسپار.”
محشره ! نه؟
خصوصا وقتی اولین چیزی باشه که صبح زود می خوانی ؛
از وبلاگ خانم دوایی برش داشتم ؛
تازه تازه ، دارم می فهمم ، آن پتانسیل ِ بی نظیر ِ وجود ِ نیک آهنگ عزیزم سرچشمه در چه چشمه سارانی دارد که
یکی از دیگری زلال ترند.
سپاس از معرفی ایشان.
بله … درسته، هیچ ارزش و توانی بی حکمت و بی دلیل نیست. این پدر و مادر هر دو شاهکار هستند و معلومه که هر سه فرزند شان هم باید اینگونه رعنا و اثرگذار باشند.
درود و سپاس از هدیه صبحگاهی تان.