آخرین یادداشت پدر در وبلاگ پسر!

امروز، رسماً کلاس سوّم ابتدایی برای اروند به پایان رسید … آخرین امتحانش را داد و وقتی به دنبالش رفتم، پیش از آن که بگوید: آخرین امتحان را چگونه داده است؟ گفت: میخواهد از این پس خودش در وبلاگش بنویسد!

آنقدر با قاطعیت هم این حرف را زد که احساس کردم برای زدن این حرف خیلی فکر کرده و باید به نظرش احترام نهاد؛ هرچند نظر من چیز دیگری بود و من دوست داشتم محتوای این وبلاگ را به فرزند اروند هدیه دهم تا بداند که پدرش چگونه بزرگ شده است و زندگی را چگونه می دیده است …

در طول زندگی برای هر آدم بزرگی، یه روزایی فراموش نشدنیه …

نخستین روزی که به مدرسه می روی؛ نخستین باری که در حضور جمع تشویق می شوی؛ نخستین جایزه ای که از معلم می گیری؛ نخستین روزی که به خدمت سربازی می روی؛ نخستین روزی که وارد دانشگاه می شوی؛ نخستین نگاهی که دلت را می لرزاند؛ نخستین باری که انگشت کوچکت با انگشتان حریری و نرم فرزندت گره می خورد … و حالا امروز هم برای پدر اروند روزی فراموش نشدنی است …

ششم خرداد 1389 ؛ روزی که احساس کردم پسرم، مرد شده است …

و حالا دوست دارم سعادت درک این لحظه را با اهالی دوست داشتنی اتاق آبی به اشتراک نهم …

به قول شادروان بیژن جلالی:

سعادت، نان گرم

و خوشبویی ست

که بی اختیار می خواهیم

لقمه ای از آن را

به دیگری بدهیم

50 دیدگاه دربارهٔ «آخرین یادداشت پدر در وبلاگ پسر!»

  1. چه جالب ! من تصميم داشتم و دارم ازين به بعد اينجا رو هم بخونم و كامنت بذارم… چه خوب … مصادف شد با شروع استقلال اروند…
    اميدوارم موفق باشي اروند عزيز

  2. تبریک به پدر اروند که پسر کوچکش رو جوری بزرگ کرده که تو این سن استقلال داره و یه پسر عامله. عامله چون تصمیم میگیره و مصمم اعلام میکنه.
    اروند نازنین تبریک میگم که پدری به این خوبی داری.
    و همچنین خوشحالم که از این به بعد خودت برای ما می نویسی. مبارک باشه پسرک وبلاگ نویس

  3. بسیار هم عالی . خیلی برام جالبه که بتونم دنیا را از دریچه دید یک آقای جوان 9 سال و نیمه ببینم . می دونین چی برام جالبه ؟ اینکه این روزها به این قضیه فکر می کردم که آهو را تشویق به نوشتن وبلاگ بکنم . اعتقادم اینه که خوندن نوشته های آدمها مثل ورق زدن برگهای دل و ذهن اونهاست و برای همین هم این نوشته ها خیلی ارزشمندند . کیه که ندونه توی این چند سال ، درسته که نوشته ها از زبان اروند بود ، اما در واقع از فیلتر ذهن پدرش عبور می کرد و با بیان و قلم ایشون به تحریر در می اومد ؟ حالا خوندن اونچه اروند می بینه ، می شنوه ، حس می کنه و فکر می کنه – از زبان خودش – خیلی باید هیجان انگیز باشه .
    اما پیشنهاد می کنم پدر اروند در کنار وبلاگهای تخصصی و جدیشون یک وبلاگ جدید هم بسازند با عنوان ” پدر اروند ” برای ثبت احساسات و برداشتهای پدرانه شون ، یا حداقل حضور فعال و پررنگشون در کامنت دونی را حفظ کنند .

  4. عمو محسن

    اروند نازنین

    مثل همیشه وقتی حضور داری فضا را پر طراوت می کنی ،
    اما این تصمیم ” اروند نازنین ” پر بار تر از آن حضور ها است ،

    اگرچه درون این نوشته ها بودی و از زبان ” آقای پدر ” بیان می شد ی،
    اما همان ” اروند نازنین ” بود که ” کودک درون ” بسیاری را با نشاط فراون بیرون می کشید ،
    از این پس با حضور خودِ خودِ اروند ،
    با آن ذهن پر خروشش ،
    در این فضای زیبا ،
    لطافت ها و طنازی های فراوان تری در ذهن هامان می نشیند .

    هر روز را می توان با خواندن از ” اروند نازنین ” قشنگ تر شروع کرد ،
    ” کودک درون ” فضای هواخوردن های زیادی خواهد یافت ،
    با همان درون زلال صدایت را هم به همه خواهی رساند ،
    نه در سی دی ،
    نه با پیک ،
    مستقیمِ مستقیم ،
    از همین بستر .

    “من چه بی تابم امروز ،
    و دل م می خواهد بدوم تا ته دشت ،
    بروم تا سر کوه .”

  5. پسرک ِ دوست داشتنی من ،
    که سال هاست از چشمان ِ پدرت نگاهت می کنم و
    آهنگ ِ رشدت برایم بسیار لذت بخش است ؛

    باید اعتراف کنم ، این نوشته را که خواندم ؛ در دلم چیزی لرزید ،
    از آن دست لرزش ها که ، وقتی کودکی اول بار ،
    اولین قدمش را بر می دارد ؛
    اولین “بابا”یش را می گوید و
    اولین دندانش را در می آورد
    حس می کنی…

    اتاق آبی ات مبارکت باشد
    و مشتاقانه منتظر خواندن ِ نوشته های خودت هستم .

    هرچند که ته دلم هم برای نوشته های پدرانه و آن حس ِ ناب ِ آسمانی خیلی تنگ خواهد شد .

  6. کالیراد

    درویش پدر
    چرخش برگ جدیدی از زندگی و صدای زندگی را در حرکت این برگ ها می توان شنید و عشق کودکی را تجربه کرد
    موفق باشی اروند عزیز

  7. سلام بر آقای درویش کوچک!
    اصلن نمی تونم بگم که دلم برای پست های بهاری آقای درویش پدر تو این اتاقک همیشه آبی تنگ نمی شه، اما خوش حالم از این که بزرگ شدی، اروندم و این رو نه تنها به پدر مهربونت که به تک تک ما اعلام کردی.
    هنوز هم هستم- هر چند به دلایلی ناچارم کم تر سر بزنم- اما می آیم و می خوانم و لذت می برم. فقط خوب ست اگر بگذاری گاه گاهی پدر چون گذشته برای مان از اروند نازنینش در این جا هم بنویسد.
    خوب باشی و به تر از همیشه. 🙂

  8. نگار حسینی

    به به اروند مستقل! جام جهانی چه خبر؟ سر اسپانیا باهات شرط می بندم مرد جوان!

  9. آفرین به بچه مثبت…
    امیدوارم که بتونی توی همه ی کار هات رو پای خودت وایسی…
    خوش به حالت که تعطیل شدی…
    راستی علی هم آنفولانزا گرفته و سه روز سه شب تب داشت ولی حالا حالش خیلی بهتر شده اما کاملا خوب نشده…
    اروند تولد مستقل بودنت مبارکه…

  10. چند وقت نبودم حالا مدام دارم تو کوچه پس کوچه های اروندی می گردم ببینم چه خبر بوده! 🙂

  11. ته این پست که پدرت نوشته ، یک جور غم شیرینه ،
    می دونی چی می گم؟
    من بچه ندارم و آغوشم خالی از وجود ترد و نازک کودکیه که آرزو دارم داشته باشم ،
    اما می تونم حسش کنم ،
    با همه ی وجودم ،
    و شاید بتونم بخشی از حس پدر نازنینت رو درک کنم ،
    اینکه چقدر بخودش می باله که پسرکش ، داره برای خودش مرد بزرگی میشه ،
    و چقدر غصه می خوره که چقدر زود دوره ی کودکانگی ات داره به پایان می رسه.
    مطمئنم که پدر و مامانی به داشتنت افتخار می کنن ،
    اما باور کن اروند ،
    باور کن ،
    که اگر چه تو دلت می خواد اون بند ناف وابستگی رو هرچه زودتر پاره کنی و مستقل بشی ،
    اما پدر و مامانی ، هنوز ، سخت محتاج این بندناف هستن ،

    وقتی خیلی کوچیک بودی ، اون زمانی که پدر و مامانی تمام احتیاجاتت رو برآورده می کردن ،
    اون زمانی که قادر به برآوردن ساده ترین نیازهات نداشتی ،
    اون زمان پدر و مامانی خیلی احساس قدرت می کردن و همه ی توانشون رو به خرج می دادن تا از تو محافظت کنن ،
    حالا …
    حالا که تو داری قد می کشی و خواهان استقلال هستی ،
    حالا …
    پدر و مامانی شاید کمی می ترسن ،
    کمی نگران هستن و شاید … شاید کمی بی تابن …
    اینکه حالا تو می خوای روی پای خودت بایستی ،
    اگرچه شیرینه و نشان دهنده ی اینه که تو تربیت تو هیچ چیزی کم نذاشتن و تو داری روند تکاملیت رو به خوبی طی می کنی ،
    اما نشان از کمتر شدن نیاز تو – در زمینه هایی از زندگیت – داره ،
    و این کمی برای پدر و مامانی سخته ،
    .
    .
    .
    چون …
    پدر و مادرها ، به اون بند ناف وابستگی ، بیشتر نیاز دارن تا بچه ها .

    قسمت عمده ی مشکلات بین نسل ها از همین جا ناشی میشه.
    چون پدر و مادرها عات دارن به بهانه ی مصلحت اندیشی و براساس محبت ذاتی شون نسبت به بچه ها ، ناخواسته جلوی تجربه های نو و تازه بایستن
    البته مطمئنم که پدر و مامانی تو ، اینطور نیستن …
    حالا … یه ذره ممکنه اینطور باشن …
    اونم طبیعیه ، نگران نباش…
    .
    .
    .
    اروند جان ،
    جهانی ترین پسر دنیای من ،
    مرد کوچکم ،
    ورودت رو به دنیای مستقل ها تبریک می گم …

    ولی اروند ،
    قول بده زود بزرگ نشی …
    قول بده …

  12. به پدر نازنین ِ اروند نازنین :
    آقای درویش عزیز ،

    تبریک می گم …
    به شما و همسرتون تبریک می گم که تونستین چنین پسری تربیت کنین که با اعتماد به نفس و قدرت خواهان استقلال باشه.

    تبریک می گم …
    چیزی کم نذاشتین …

    و فکر کنین …
    چند سال دیگه ، تو یه روز قشنگ … خیلی قشنگ …
    اروند کوچکتون ، که اون موقع برای خودش مرد بزرگی شده ،
    میاد و با چشم هایی که برق خاصی می زنن و صدایی که شاید کمی بلرزه از فرط هیجان و گونه هایی که شاید سرخ باشه از فرط خوشی …
    روبروتون می ایسته ، لبخند می زنه و می گه :
    “من عاشق شدم … ”

    و فکر کنید ، اون روز چه روز فوق العاده ایه …
    اگرچه پسرکتون می خواد نوع دیگری از استقلال رو تجربه کنه ، اما شیرینی بزرگ شدن اروند ، تلخی جدا شدنش رو جبران می کنه …

    تبریک می گم ،
    برای داشتن پسری که داره مرد میشه …

    اما ،
    کاش جایی دیگر ، از دید یک پدر بنویسید ،
    هنوز بنویسید …
    برای اروند ،
    برای فرزندان اروند …
    برای آینده …

  13. درویش گرامی
    خسته نباشید.
    حالا اندک اندک این پهلوان کوچک که بزرگتر شود بارهای دیگری از دوش شما برمی دارد و در برابرش شما می توانید به کارهای بیشتری برسید و و درخت اروند نیز همراه شما شاخ و برگ بیشتری بگیرد.

    درود بر پدر و فرزند و یارانشان

  14. ضمن تبریکی به بزرگی اروند به پسری که همه دوستش دارند و مایه افتخار پدر است،
    کامنت 16 سروی بدجوری احساس من رو هم بیان کرد …
    غافل گیرتم محمدجان …

  15. اروند خان !@عمووووووووووووووو@
    بابا یه کم این جماعتو تحویل بگیر @
    چرا نمینویسی؟!
    کجایی تو!؟ مجبور میشی دوباره تفوض قدرت کنیا حواست هست!؟@@

  16. درود و سپاس به همه ی دوستان با محبت اتاق آبی:
    اروند پیغام داده که وقتی یک حادثه مهم برایم رخ بده، آن را در وبلاگم می نویسم!
    فعلن هم ظاهرن داره در دوران نقاهت بعد از امتحانات به سر می بره!

پاسخ دادن به پدر اروند لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا