اروند | دل نوشته ها | مهار بیابان زایی | فوتوبلاگ | آلبوم عکس اروند

اشک‌هایی که پدر را خنداند!

محلی که علف ها آزار دیدند و اروند اشک ریخت ...

     امروز با محمد و میلاد – پسر همسایه‌های ساختمونمون – بگو مگو کردم و کم مونده بود براشون شاخ بشم که متأسفانه برام شاخ شدند و اشکم رو درآوردند … من هم رفتم و ماجرا رو واسه پدر که تازه از اداره برگشته بود، تعریف کردم … اما پدر به شنیدن قصه من و دیدن اشکهایم به جای این که ناراحت بشه، خوشحال هم شد و منو کلی عصبانی کرد … هرچند بعداً پیش محمد و میلاد رفت و براشون توضیح داد که تذکر اروند درست بوده و اونها نباید علف‌ها و گیاهان سبز موجود در باغچه را بکنند، زیرا علف‌ها هم موجود زنده هستند و با این کار دردشون می‌آد، فقط نمی‌تونند به ما بگن که دردشون گرفته …

از راست به چپ: محمد - اروند و میلاد

    حالا شما بگید: چرا پدر از دیدن دعوای من با دوستانم و به گریه افتادن من به جای این که ناراحت بشه، خوشحال شد؟!

اروند در کنار همشاگردی هایش

یک روز بیادماندنی در دبستان بنی هاشمی … روز اهدا کارنامه ثلث دوم به دانش آموزان کلاس دوم دبستان:

اروند در کنار معلم عزیزش - خانم شربیانی

یک عکس خاطره انگیز برای 40 سال بعد!

در بین بروبچ!

 

اروند در حال نواختن فلوت یونانی برای معلم و هم کلاسی هایش - بهمن 1387

یک روز توپ با عمو خوشنویس و دوستان در سیراچال!

با عباس محمدی - دیده بان کوهستان ایران

     تا حالا این همه آدم یک جا ندیده بودم که همه‌شون مثل پدر «زیست محیطی» باشند و واسه‌شون درخت و گل و گیاه اینقدر مهم باشه! تازه همش بگردند دنبال زباله تا از توی کوهستان جمع کنند.

اروند بیل می زند ...

خلاصه این که من هم امروز حسابی با آدم‌های زیست‌محیطی قاطی شدم و جای شما خالی خیلی هم از این قاطی شدن خوشحال هستم. به خاطر این که هم چند تا دوست جدید پیدا کردم و هم به کمک پدر و گرگ خاکستری و خانومشون 10 تا نهال اُرس کاشتم به نیت بابا‌بزرگ‌هامو و مامان بزرگ و عمه و دایی‌ها و مامانی و خودم!

نهال مار در سیراچال!

آقایان عراقی- فرزاد - خوشنویس - پدر و خودم

یم نهال ارس در دستان اروند

با گرگ خاکستری

گرگ خاکستری و خانم شون

امروز تصمیم گرفتم دیگه استقلالی نباشم!

لحظه گل ام صلال به استقلال

وای که چقدر امروز از دست بازی استقلال در برابر ام صلال حرص خوردم … من که تصمیم گرفتم از امروز طرفدار فجر سپاسی بشم! البته تو باور نکن!

حرص های اروند ...

این هم تصاویری از حضور اروند در آزادی: چهارشنبه 2 اردیبهشت 88 برابر با روز زمین!

افسوس های اروند!

وقتی اروند ناامید می شود ...

اروند با شنل استقلال!

یک روز فراموش نشدنی برای اروند!

 

     امروز – جمعه 21 فروردین 1388 – در مرکز همایش‌های رازی دانشگاه علوم پزشکی ایران حاضر شدم تا جایزه‌ای ویژه را از دستان دکتر کامران باقری لنکرانی (وزیر بهداشت) و دکتر علی احمدی (وزیر آموزش و پرورش) بگیرم! باورتان می‌شود؟ تازه من کوچیک‌ترین آدمی بودم که از دستان وزیر جایزه می‌گرفتم. زیرا در مسابقه «بسیج 10 کلید طلایی سلامت دانش آموزان» شرکت کرده بودم و برنده شده بودم.
     جالب اینجا بود که این مسابقه برای 600 هزار دانش‌آموز استان تهران فرستاده شده بود که از بین آنها، 170 هزار نفر به پرسش‌ها جواب دادند. امروز قرار بود از بین این 170 هزار نفر، 500 نفر که نامشان به صورت قرعه درآمده بود، در محل مراسم حاضر شوند. سپس در محل مراسم بین این 500 نفر هم قرعه‌کشی شد تا به 10 نفر جوایزی ویژه – یعنی یک سیب طلایی واقعی –  تعلق گیرد.
 

                لوح تقدیر از اروند

 
    خلاصه من هم به عنوان نفر دهم برنده شدم! چون شماره 153 به من تعلق داشت! جای شما خالی نمی‌دونید من و مامانی و زن‌دایی چقدر خوشحال شدیم … تازه علاوه بر اون سیب طلایی، کلی خوراکی و لوازم تحریر و مسواک و خمیردندان و صابون جیبی و کتابچه‌های رنگارنگ هم بردم و کلی خودم و خونواده رو خوشحال نمودم. بعدش هم با خبرنگار برنامه کودک شبکه دوم سیما مصاحبه کردم که قراره یکشنبه پخش بشه.
 
 
             

 
     حالا تا یادم نرفته 10 کلید طلایی سلامت را برایتان معرفی می‌کنم. کسی چه می‌دونه؟ شاید سال دیگه شما یا بچه شما برنده شدند!
1-    شستشوي دست‌ها با آب و صابون بعد از رفتن به توالت، پيش از صرف غذا و خوردن خوراكي؛
2-    كاهش مدت زمان تماشاي تلويزيون و بازي‌هاي رايانه اي(كمتر از 2 ساعت)؛
3-    30 دقيقه فعاليت بدني روزانه؛
4-    استفاده از دو بند كوله پشتي در هر دو شانه؛
5-    باور به اين كه ” ما مي خواهيم، پس مي توانيم”؛ (البته به نظر من این مهم‌تر بود! چون از کارتون پاندا کونگ‌فو یاد گرفته بودم!!)
6-     استفاده از وسايل شخصي مثل ليوان، شانه، مقنعه، كلاه و…؛
7-    خوردن صبحانه براي افزايش يادگيري،
8-    خريد از فروشگاه‌هاي مواد غذايي به جاي  خريد از دست‌فروشان و دوره گردها؛
9-    استفاده از دوغ يا آب ميوه طبيعي به جاي نوشابه‌هاي گازدار (خداییش من اصلاً از نوشابه گازدار خوشم هم نمی‌آید)؛
10-    استفاده از لقمه‌هاي خانگي، ميوه، خشك‌بار و شير به جاي ميان وعده.
 

ماجرای اولین حضور من در آزادی!

امروز – 23 بهمن 1387- به اتفاق پدر و دوستامون (عمو داریوش و عمو حسین و پسراشون – امید و امیر و …) رفتیم ورزشگاه یکصدهزار پسری آزادی تا به تماشای بازی تیم ملی فوتبال ایران در برابر کره جنوبی بشینیم. روز بسیار خوبی برایم بود، زیرا این اولین بار بود که ورزشگاه آزادی را از نزدیک می‌دیدم، اون هم با این همه جمعیت که هر لحظه بر تعدادشون اضافه می‌شد. دیدن یه آقا پسر با پیراهن آستین کوتاه، اون هم در سرمای آزادی که تگرک و برف و باران و باد و سوز زمستان را با هم داشت، برایم جالب بود. همچنین دیدن این آقا که داشت نماز می‌خوند و البته تماشاگرهای طرفدار کره جنوبی هم خیلی کارشون جالب بود. چون برایشون مهم نبود که تیم محبوبشون نتیجه را برده یا باخته! آنها فقط 90 دقیقه تشویق کردند.

بیرون از ورزشگاه، اما چه غوغایی بود! بعضی از طرفدارهای خوزستانی استقلال با پرسپولیسی‌ها دعواشون شد و اون‌طرف‌تر، تعداد دیگری داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند … روز خوبی بود که البته می‌تونست با برد ایران، بهتر هم بشه.

خدا چرا ما را آفرید؟!

یه روز اومدم خونه و از مامان پرسیدم: خدا چرا ما را آفرید؟ مامان هم یه نگاهی به مادرجون کرد و گفت: چون خدا ما را دوست داره پسرم …

اما من بهش گفتم: فکر نکنم! چون که اگه ما رو دوس داشت، پس چرا می‌ذاره این همه آدم تو دنیا زجر بکشند و ناراحتی داشته باشند؟!
چند روز بعد به پدر گفتم: می‌دونی چرا خدا ما رو آفریده؟ و بعد ادامه دادم: خانم شربیانی (معلمم) به من گفته: چون خدا ما رو دوست داره! اما من از این جواب معلم قانع نشدم!! پدر گفت چرا؟ گفتم: چون خودم جوابشو پیدا کردم! پدر هم با شوق و ذوق گفت: بگو ببینم جوابش چیه و چرا خدا ما را آفریده است؟
منم بهش گفتم: یعنی واقعاً نمی‌دونی پدر؟ چوابش خیلی آسونه! خدا ما رو آفریده که تنها نباشه و حوصله‌اش سر نره!
بعد از جوابم نمی‌دونم چرا همه ساکت شدند و به فکر فرو رفتند …

گواهينامه!

pb۰۹۰۰۰۳.JPG

اروند و ويولون!

p۵۲۳۰۰۰۳.jpgدر آخرين كلاس فلوت - ارديبهشت ۸۷اروند و ويولون!

اروند در آن بالاها …

كوه عظيميه - ۶ فروردين ۱۳۸۷

نوروز 1387

در كنار هفت سين در لحظه تحويل سالدر پارك ملت به همراه پدر - نوروز ۱۳۸۷در كنار هفت سين اختصاصي خودم!

فيگوري ناب از اروند!

اروند و فيگوري ناب!

اروند و گيتار

۷۱۲۳

 

۴۵۶

 

دايي ميلاد و اروند

 

 

يه مرده … ديگه برنمي‌گرده!

خنده هاي برفي اروند …

امروز يه جوك خيلي كوتاه، امّا توپ توپ واسه ماماني و پدر تعريف كردم كه خيلي حال كردند! گفتم: اينجا هم بگم تا شما هم بي‌نصيب نمونيد:

يه مرده
مي‌ره
مي‌خوره
به نرده
ديگه برنمي‌گرده!

خداييش بامزه بود، نه؟ … مي‌گم! نكنه اين دو تا واسه دلخوشكونك من به جوكم اين همه خنديدند؟!

پيام ويژه به خاله هاله در لندن: قدم نورسيده … هنوز نيومده مبارك!

تا حالا خودت رو جاي مامان گذاشتي؟!

اروند در روزهاي برفي تهران - ۷ بهمن ماه ۸۶

شب، داخلي، 8 بعدازظهر شنبه، 15 دي‌ماه 86
اين ديالوگ بعد از پايان مشق شب و انجام ديكته توسط مامان به اروند، بين او و پدر شكل گرفت كه در اينجا براي ثبت در تاريخ و عبرت آيندگان! بدون كم و كاست آورده مي‌شود:
اروند (با خونسردي): پدر! تا حالا خودت رو جاي مامان گذاشتي؟
پدر(در حالي كه پيداست از شنيدن اين پرسش تعجب كرده): منظورت چيه؟!
اروند: حالا بگو!
پدر: نمي‌دونم … نه … خودت گذاشتي؟!
اروند: آره! من خودم رو جاي مامان گذاشتم …
پدر: خب، چي شد؟
اروند: هيچي مُردم!!
پدر (با تعجب فراوون): چرا مُردي؟!
اروند: آخه از بس كه من بهش حرص مي‌دم!!



Arvand با نیروی وردپرس فارسی راه اندازی شده است. اجرا شده توسط مانی منجمی. بخشی از http://mohammaddarvish.com/.