نقشهای که ملاحظه میکنید، حساسیت اراضی جهان به فرآیند بیابانزایی را نشان میدهد. تلاش کردم تا آنجا که امکان دارد، بتوانید نقشه را در ابعادی بزرگتر ملاحظه کنید. این نقشه در سال 1998 و توسط بخش حفاظت منابع طبیعی ایالات متحده آمریکا – USDA – تهیه شده و مرتباً اطلاعاتش به روز میشود.
هر چه که رنگ قرمز، بیشتر و پررنگتر باشد، حکایت از شکنندگی بیشتر و آسیبپذیری افزونتر آن سرزمینی دارد که به تصرف این رنگ درآمده است.
ایران را در این نقشه بیابید و ببینید که چرا میگویم: بیابانزایی نه سومین، که نخستین خطری است که پایداری زیست را در وطن به چالش کشانده است.
برای مهار این بحران، چقدر سرمایهگذاری کردهایم و چه حجمی از اعتبارات پژوهشی را اختصاص دادهایم؟
من برایتان میگویم … کمتر از یک صدم اعتباری که برای افزایش ارتفاع سد اکباتان همدان اختصاص دادیم!
حال شما برایم بگویید: چند درصد این احتمال را میدهید که سرعت رشد یافتههای پژوهشی در این بخش بتواند غول افسارگسیختهی بیابانزایی را در وطن دوباره افسار زده و مهار کند؟
پاسخ شما شاید، شیرینترین خبر برای تارنمای مهار بیابانزایی باشد! زیرا دل صاحبش را قرص میکند که همیشه بهانهای برای نوشتن و استمرار در این حوزه خواهد داشت! نخواهد داشت؟
آن گربه ی نازنین که همه قرمز است !
چند درصد؟ 1% و کمی هم کمتر از این !
شوخیت گرفته دوست عزیز؟ تا وقتی که تمام این مُلک بیابان نشود کار این مَلِک به سامان نشود .
پاسخ:
پس امیدوارم نشود!
من فکر می کنم دل صاحبش(!) بیشتر به این خوش باشد که
غول افسارگسیخته ی بیابان زایی ، مهار شود !
پاسخ:
آفرین بر مسعود عزیز.
الان كه موفقيت ما خيلي خوب است وفارغ از مسائل داخلي هستيم وقراره بريم عراق وسوريه وتركيه رو هم ببريم زير مالچ.
پاسخ:
بر چشم حسود لعنت!
………چه انتظاری از مغز های بیابان شده این مدیران دارید محمد جان؟ ایران را کنیم آباد شده ایران را کنیم بیابان!!!
با سلام
از اين كه با شما و سایتتان آشنا شديم، خوشحاليم. ما اميدواريم كه در راهي كه قدم گذاشته ايم به نتيجه برسيم و در اين راه به كمك شما دوستان متخصص محيط زيست نياز داريم تا در كنار هم از تكنولوژي و امكانات فني – مهندسي در جهت احياي محيط زيست كشورمان استفاده نماييم. در صورت امکان و جهت اطلاع رسانی وبلاگ ما را در لیست پیوندهای خود قرار دهید، ما شما را در لیست پيوند وبلاگمان قرار دادیم.
با آرزوی سربلندی
پاسخ:
ممنون از لطفتان و با کمال میل.
درود بر تمامی عزیزانی که به هر شکلی به کمک صبا و خانواده صبا شتافتند
گزارش بسیار خوب دوستان خبرگزاری ایسنا در فارس رو در وبلاگ صبای پدر http://www.sabayepedar.com/ حتما بخوانید و امیداست وجدانهای خفته کسانیکه با اینکارشون صبای کوچولو رو به این روز انداختند ، بیدار شود.
شاد باشید و همیشه سلامت
حتما عکسهای صبا رو در خبرگزاری ایسنا ببینید
http://fars.isna.ir/mainnews.php?ID=Photo-19904
برای سلامتی صبا و تمام مریض ها دعا کنیم
پاسخ:
با امید به بهبودی صبا کوچولو
محمد جان من نظري ندهم سنگينترم؟ نه؟
ولي از اين حرفها گذشته. با خيال راحت مي گويم حداقل ديگر مركز تحقيقات حفاظت خاك و آبخيرداري ديگر وجود ندارد كه بخشي از اين پژوهش را حداقل در سطح كتابخانه اي هم شده انجام بدهد تا دلمان خوش باشد.
انشاء ا.. كه بقيه به خوبي پژوهش مي كنند.
پاسخ:
واقعن متاسفم از انحلال این مرکز و بیشتر از بی تفاوتی اغلب همکاران!
آقای درویش عزیز،
تا آنجا که من اطلاع دارم برای رسیدن به هدفی، بهترین گزینه تقسیم کردن راه حل به بخشهای کوچک میباشد و بقول معروف پله به پله کوشش میشود که به هدف نزدیکتر و نزدیکتر شد، ضمن اینکه کوشش میشود که از رشد عواملی که باعث بزرگتر شدن مشکل میشود جلوگیری نمود.
اینرا من بعنوان پرسش و نه بعنوان ارایه راه حل میپرسم. آیا در ایران بررسی شده است که با توجه به کمبود آب و خواست جدی برای جلوگیری از رشد بیابان مثلا از کاشت کاکتوس تحقیقی بعمل آید؟
شنیده ام که کاکتوس های بیابانی ( ونه کاکتوس تزئینی ) در برابر خشکی و کمبود آب مقاوم هستند و نیز با رشد خود میتوانند بگونه مانع طبیعی در برابر حرکت شنها مقاومت نمایند.
فکر کنم این بهترین راه باشد که دستکم از رشد بیابان جلوگیری کرد تا پس از آن بتوان به بهتر ساختن شرایط امیدوار بود.
این امر درست میباشد؟ و اینکه اگر بتوان کاکتوس کاشت آیا به اکو سیستمی بومی تحمیلی وارد خواهد شد؟ آیا شما در اینمورد اطلاعات بیشتری دارید؟
با سپاس از شما و آرزوی موفقیت و پیروزی برایتان.
پاسخ:
درود بر فرهاد عزیز …
در این باره می توانید این یادداشت را بخوانید:
http://mohammaddarvish.com/desert/archives/1457
وضعیت تکان دهنده ای است. ظاهرن وضع بدتر از آن چیزی است که تصور می کردیم …
بله بسیار بدتر …
آقای درویش عزیز…, من درسام رو خوب خوندم و هشدار نهفته در نقشه رو درک کردم، حالا باید چیکار کنم؟
حالا باید دعا کنید تا آنها که باید این هشدار را درک کنند، هم درک کنند!
درود بر دانش درسخووون!
شما می توانی به این موضوع کمک کنید.کمک به این موضوع را هدف زندگی خود بگذارید.
پاسخ:
شما حالتون خوبه آقا رضا؟!
آقای درویش عزیز،
به لینکی که داده بودید مراجعه کردم. مطالب بسیار جالبی در آن بود که ذهن مرا به پرسشهای دیگری رهنمون ساخت.
مثلا این پرسش که سمینار و یا آموزشی که در مقاله به آن اشاره شده بود، موثر واقع گردید؟
لینک متعلق به دو سال پیش بود یعنی تا حدودی بایستی آثار آن کارها (البته اگر کاری انجام گرفته شده باشد و استمرار یافته باشد) را بتوان ارزیابی و مشاهده کرد.
شما خبر دارید که اینکار انجام گرفته یا نه و اگر انجام گرفته، آیا با اقبال عمومی نیز مواجه شده است؟
موفق و پیروز باشید.
پاسخ:
فرهاد جان اقدامات خوبی صورت گرفته که می توانی مستقیمن از آقای دکتر زندی سؤال کنید: 09133263722
درود ….
در نهایت چه بلایی سر ایران من میاد؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
پاسخ:
پرسش دشواری است، بستگی به این دارد که من و تو و ما برای ایران مان حاضریم تا چه اندازه ایثار کنیم؟
درود …
متاسفانه چرای چندبرابر ظرفیت و زودرس/ کانونهای بیابانزایی را در دل البرز شکل داده است. اما مسئولین منابع طبیعی به جای رسیدگی به مسائل فنی در گیر واگذاری زمین و معدن و مسکن مهر هستند
پاسخ:
درود بر دیده بان عزیز البرز.
http://fars.isna.ir/mainnews.php?ID=News-19904
سایت صبا:www.sabayepedar.com
خبرگزاري دانشجويان ايران – فارس
گزارش از خبرنگار ايسنا / علي محمد پشوتن
صبا تمام بهانه زندگی مان است، هر روز و شب نفس با نفس او در كنار بسترش، خدا را نزديك و نزديكتر حس كردهام، با هر ضربان نبضي كه زير انگشتانم، حس بودن، حس حيات را از قلب پاره تنم به من انتقال ميدهد و با هر ضربان دنيايي حرف را برايم بازگو ميكند.
به گزارش خبرنگار ایسنا از شیراز، این بخشی از صحبت های پدر و مادر صبا است، دختری که در فاصلهاي كوتاه، از حياتي طبيعي به مرحلهاي سخت از زندگي پا گذاشت تا آزمايش سخت خانوادهاش آغاز شود، آزمايشي براي خدايي شدن.
زيباست، با آن چشمهايي كه ديگر فروغي ندارد، لبخندهاي كودكانه زيباترش هم ميكند، چه سخت است براي مادري كه ديروز در لباس مدرسه شانه بر موهاي دلبندش ميزد و امروز بر تخت بيماري، موهايش را گيس ميكند.
مادر صبا، دختر نباتي، ميگويد: آرزوها داشتيم براي تنها فرزندمان، حالا دختركان را كه ميبينم، وقتي از مدرسه باز ميگردند يا به مدرسه ميروند، دلم ميگيرد و به خدا پناه ميبرم، به دعا، به نيايش، به نماز و نگاهش ميكنم و از خود ميپرسم، به چه گناهي!!
او ميگويد: اگر بيمار نشده بود، حالا بايد قبولي كلاس دوم دبستان را برايش جشن ميگرفتيم بايد صداي زيبايش را وقتي گنجشكك اشي مشي ميخواند در ميان ديوارهاي خانه ميشنيديم، اما امروز صداي ديوانه كننده مكش دستگاه ساكشن و صداي ريز تنفسهاي خشدارش را ميشنويم.
ميگويد: دوسال است آرزوي شنيدن كلمه مادر را از زبان دختركم دارم، دو سال است چشم به چشمان بيفروغش ميدوزم و از خدا ميپرسم، فقط جاي دختر من در ميان اين جهان به اين بزرگي كم بود،او جايي را تنگ كرده بود؟ و باز بهخودم نهيب ميزنم كه ناشكر نباش، لااقل حالا هست، دستانش را حس ميكني، وگرماي تنش را، تر و خشكش ميكني، گمان كن نوزاد است، بيپناه و نيازمند به پرستاري تو.
به گزارش خبرنگار ايسنا، وقتي نامه دوستش را ميخوانم، سخت ميشود نگهداشتن اشكها، وقتي مادرش را نگاه ميكنم كه چه صبور كنارش مينشيند و آرام به او ميرسد، دلتنگ حقوق كودكان، حقوق بيماران، حقوق بشر ميشوم.
پدر صبا ميگويد: به همه جا رفتهام، وزراي بهداشت و رفاه، معاونانشان، رئيس دانشگاه پزشكي شيراز و رئيس بيمارستان نمازي، سازمان نظام پزشكي و … اما هيچ كس نميشنود، همه بهظاهر همدردي ميكنند، اما در عمل، هيچ، دريغ از يك عذرخواهي.
ميگويد: مگر ميشود، كودك من تا ساعت شش صبح كه مادرش كنارش بود، آرام به حرفهاي او گوش ميداد اما بعد از آنكه گاز زير تراكش تعويض شد ناآرام ميشود و بعد هم مادرش را به دليل اعتراض از اتاق مراقبتهاي ويژه بيرون ميكنند و ساعتي بعد هم، جسم ناتوان دخترم را كه اينگونه معصوم بيپناه نيازمند دست لطف ديگران شده است، بهما تحويل دادند، واگذارشان به خدايي كه همه چيز را ميداند.
پدر صبا در حاليكه دستش را روي پهلوي چپش گذاشته ميگويد: ديگر چيزي براي فروش نداشتيم، همه زندگيمان را براي صبا هزينه كردهايم، مجبور شدم كليهام را بفروشم تا شايد بخش بسيار كوچكي از هزينهها را تامين كنم.
او كليهاش را به چهارميليون تومان فروخته و با رضايت ميگويد: اگر لازم باشد همه اندامم را خواهم فروخت اما هزينههاي صبا را تازندهام تامين خواهم كرد، مطمئنا گدايي پول نكرده و نميكنم، اما من و صبا ايراني هستيم و در اين مملكت حقوقي داريم.
ميگويد: اگر نتوانم حقوق خود را ثابت كرده و بگيرم، به مراجع بينالمللي عارض خواهم شد، ما ديگر بعد از صبا چيزي براي از دست دادن نداريم، همه داشتههايمان همين دختر بود،كه امروز ….
بغض امانش نميدهد، راه را بر حرفها ميبندد تا در سكوت با چشمهايي كه هنوز بعد از دوسال ميبارد، براين زخم، حرفها را ميزند.
مادر صبا ميگويد: قصد نداريم زحمتهاي هيچ فرد و گروهي را زير سووال ببريم،به حتم بيمارستان نمازي يكي از بهترين بيمارستانها و كادر آن از بهترينها هستند، اما كسانيكه در بخش … كار ميكنند، خدا خيرشان بدهد، آنها را با وجدانشان به محضر خدا ميخوانم، بايد جواب بدهند و بهدرستي آنجا حق هيچ كس پايمال نخواهد شد.
قصه صبا، قصه واقعی خانواده ای است که در این دیار، در گوشه ای از این شهر، با تقدیر شومی مقابله می کنند، تقدیری که یک آن بی احتیاطی و بی دقتی گروهی از پرستاران و پزشکان در معروف ترین بیمارستان جنوب کشور برایشان رقم زد، بی آنکه کسی خود را ذره ای مقصر بداند و حقی برای آنان قائل باشد.
پله های تند و تیز ورودی خانه استیجاری صبا را بالا می روم، آرام و شمرده، خانه ای خالی از هر وسیله ای، تنها فرش ماشینی را قسطی خریده اند، همین چند روزه و تنها مبل خانه هدیه ای است تا گوشه ای را برای نشستن میهمانانی که به عیادت دخترک می آیند، پر کند.
وقتي در ذهن كودك و كودكيهاي يك كودك را مرور ميكنيم، بيشتر عروسك و بازي، خنده و شادي، مدرسه و نقاشي و ضبط و ثبت تجربهها را بهخاطر ميآوريم.
دختر يا پسري كه با شادي و بي هيچ خيالي از سرسره زندگي سر ميخورد، توپ غمهاي پدر و مادر را با شكلكها و نازكردنهايش شوت ميكند و با خيال مادر و روياهاي پدر گرگم به هوا بازي ميكند، همه تصوير و تصور ما از كودكي است، اما تمام كودكي صبا اين نبود، از آن زمستان به قول پدرش، نحس كه سرش درد گرفت تا تابستاني كه ديگر نخنديد، حرفنزد،نخوابيد، گريه نكرد، زمان زيادي نبود، ماههايي كه همه خاطرات آنهايي كه صبا را ميشناختند تلخ شد.
صبا بهواسطه يك تشخيص اشتباه زماني را از دست داد تا پزشكان متوجه تومورش شدند و كسب تجربه گروهي پزشك جوان در نبود استادشان مثل بسياري وقتها كه ما خبر نميشويم، زمينه اتفاقي رنجبار را فراهم كرد، آغاز غصههاي اين قصه به تعبيري از شانتي بود كه به اشتباه در سر قرار گرفت و از عفونت بيمارستاني كه آرام آرام در تن صبا دخترك قصهما نشست و چيني زندگيش را شكست هرچند تن بند خورده و رنجورش در ميان بستر آراميده اما در دل او چه ميگذرد؟
صبا با قريب به 20 بار تجربه اتاق عمل شايد يكي از ركورد داران دوران باشد! ركورد داري كه هر بار با رفتن به اتاق عمل بخشي از جانش فسرد و در نهايت براي آنكه اعصاب ديگراني كه نامشان را آرام جان گذاشته و جايگاهشان را تا مرتبه زينبي بالا بردهايم، ميخواست آسوده باشد، براي هميشه به زندگي ديگري پيوند خورد.
امروز صبا در گوشه خانه خوابيده، در جايي كه ديگر پرستاران و رزيدنتهاي بخش مغز و اعصاب بيمارستان نمازي در آن شش ماه، از زمستان سرد 86 تا تابستان گرم 87، ديگر او را نميبينند، تا يادشان باشد كه ميشد اين اتفاق نيفتد، ميشد با صداي آلارم دستگاههاي اتاق مراقبتهاي ويژه هم در استيشن پرستاري ماند، ميشد بهجاي برگزاري امتحان از همه رزيدنتها در يك روز و يك ساعت و سپردن تمام بخشها به يك نفر، امتحان را از گروههاي كوچكتر گرفت تا هيچكدام در پيشگاه وجدان و در امتحان زندگيشان بازنده نباشند.
بيشك صبا فردا در جايي باريكتر از مو بار ديگر در مقابل كساني قرار ميگيرد كه هوشياريشان ميتوانست زندگي او و خانوادهاش را از نابودي برهاند، اشتباهي كه اگرچه به عمد نبود، اما عوامل زمينهساز آن همه عوامل تعمدي بودند.
دل های مادر و پدر صبا اما خالی نیست، پر است، پر از غصه تنهایی هایشان، غصه تنها ماندشان در میان این ازدحام که مدام فریاد عدالت خواهی سر می دهند، قصه غصه های دخترکی است که قرار بود امید دل خانواده اش باشد، قد بکشد و بزرگ شود و زندگی کند، دخترکی که حالا زندگی اش به چند لوله پلاستیکی و مهربانی های مادرانه و پدرانه گره خورده است.
میان طبقه های تخت صبا قرص و دارو و دستگاه های کمکی برای تنفس غذا خوردن، جای عروسک و کتاب های قصه را اشغال کرده است تا اسباب بازی ها به امید روزی که دستان کوچک صبا باز در آغوششان بگیرد، میان گنجه مخفی بمانند، مبادا چشم های مادر با دیدنشان، باز نمناک شود.
صبا سلامم را با لبخندی کودکانه و چرخاندن سرش پاسخ می گوید، دست تکان می دهم، اما پدرش می گوید: او نمی بیند، بینایی اش را از دست داده است، تنها واکنشش به صداها است اما دکترها این راهم قبول ندارند، همانطور که اشتباهاتشان را قبول نمی کنند.
فروزنده ادامه می دهد: دوسال است که همه زندگی و وقت ما به صبا رسیده است، و حالا تنها دارایی مان دلهای دردمندی است که در حسرت یک معذرت خواهی ساده مانده است.
مادر کنار تخت موهای دخترک را می بافد و زیر لب آرام قصه می گوید: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، یه دختر ناز و خوشگل بود که صداش می زدن صبا، صبای مامان، اما یه روز یه غول سیاه اومد تو خواب صبا، خوابش و آشفته کرد، صبا رو دزدید و برد….
گریه هایشان هم آرام است و صبورانه، تا مبادا صبا افسرده و دل تنگ شود، صبایی که با هر نوازش مادر لبخند می زند و ناز می کند.
مادر صبا می گوید: نفسم به او بسته است، با وجودیکه دوسال گذشته حتی برای انجام کارهای خودم از خانه خارج نشده ام، تنها یکبار به پابوس آقا امام رضا رفته ایم و چندباری صبا را به خیابان گردی برده ایم، تمام وقت کنار صبا هستم، نفس هایمان به هم گره خورده و از خدا خواسته ام توان مضاعفی بدهد تا کنار دخترم بمانم.
بغض راه حرف هایش را می گیرد، آرام می شود، کمی تامل می کند و با زحمت اشک هایش را نگه می دارد انگار باز خاطره روز آخری که صبا با زندگی عادی خداحافظی کرد را در ذهن مرور می کند.
خاطره آن صبح هيچ وقت از ذهنم نميرود، لحظات كوتاهي كه گاه خوابم ميبرد، كابوس آن روز را ميبينم، روزيكه يك سهلانگاري كوچك يك بياعتنايي، يك خودخواهي، دخترم را اينطور به تخت گره زد، طناب زندگيش را پاره كرد و اينطور زندگيمان را تلخ!
مادر صبا با بغض می گوید: هیچ وقت نگاه های پر از خواهش صبا را وقتی از اتاق مراقبت های ویژه بیرونم می کردند فراموش نمی کنم، این نگاه همیشه با من است و حالا چشم های بی فروغ دخترم هنوز آن نگاه را با خود دارد.
انگار پژواک صدایی میان دیوارهای خانه می پیچد، به کدامین گناه باید صبا تا پایان عمر اسیر تخت باشد، سکوت سنگینی تمام فضا را پر کرده است، تمام حرف های دنیا اینجا روی این تخت دراز کشیده، با معصومیتی که بر دل چنگ می زند.
مادر چه با حزن ميخواند؛
بخواب اي كودك نازم،
بهروي سينه بازم،
بخواب آرام جان صباي نازم،
بخواب اي همه عشق و صفاي دل،
صبا جان،
صباي مادر نالان،
بخوابه كودك نازم … و آرامتر اشك ميريزد مبادا هقهقهايش رنجشي به دخترك برساند.
با خود به حرف های پدر صبا فکر می کنم، وقتی از دکتری می گفت که به آنان پیشنهاد داده بود دخترشان را در اختیار علم و پیشرفت علم قرار دهند!! و بلافاصله سوگندنامه پزشکان از خاطرم می گذرد.
پدر صبا ميگويد: اكنون دو سال است كه ماهيانه نزديك به يك و نيم ميليون تومان صرف نگهداري صبا ميشود، غير از هزينه سنگين 18 بار عمل جراحي و بيمارستان و فيزيوتراپي و … و اين جداي از هزينههاي جاري يك خانواده است كه ديگر لبخند زدن را فراموش كرده است.
او ميگويد: نميدانم تصور اينكه دوسال چنين وضعيتي را تحمل كرده و شبانهروز مراقب باشي مبادا اتفاقي بيفتد، و بهگونهاي عمل كني كه همه بگويند، بهترين شكل بوده است، سخت است، سخت، سخت.
پدر صبا ميگويد: هيچ وقت راضي نيستم اين اتفاق براي دشمنم هم بيفتد، اما آقايان كه جواب سربالا به ما دادهاند، آيا اگر فرزند خودشان در چنين وضعيتي گرفتار بود، همينگونه عمل ميكردند. خدا در مورد همه ما به عدالت رفتار خواهد كرد و اين اعتقاد قلبي من و مادر صبا است.
بهياد نامه نيوشا دوست دبستاني صبا ميافتم، نامهاي كه با صميمت از زبان يك كودك براي صبا دعا شده است، نيوشا در نامهاش نوشته بود:
سلام دوست مهربونم صباي عزيز حالت چطوره؟ چند روزيه كه ازت بي خبرم آخه صبا جون خونه نيستم پيش مامان و بابا نيستم رفتم پيش دخترخالهام كيميا.
ميدوني كه مدرسه ها هم تموم شده و من كارنامهام را گرفتم نميدونم بهت گفتم يا نه معدلم ٢٠ شد راستي كيميا هم ديروز كارنامه گرفت اون كلاس پنجمه اونم معدلش ٢٠ شد.
خيلي دوست دارم كه يه روزي توهم مثل ما بري مدرسه كارنامه بگيري بعدش هم به من يا كيميا زنگ بزني بگي معدلم ٢٠ شده . من با كيميا همين الان كه داريم اين نامه رو واست ميفرستيم از خداي مهربون خواستيم هرچه زودتر تورو از رختخواب بيماري بلند كنه بتوني بازي كني و مهمتر از همه اول مهر بتوني بري مدرسه .
ما امروز موقع ظهر واست نماز خونديم از خداي مهربون خواستيم هرچه زودتر حالت خوب شه كيميا ميگه به صبا بگو از راه دور ميبوسيمت واست دست تكون ميديم اون ميگه نيوشا من ميدونم وقتي باباي مهربون صبا يا مامان جونش واسش اين نامه هارو بخونن حتما خوشحال ميشه.
ما هرروز و هرشب به فكر توهستيم و برات دعا ميكنيم .
اي خدا خداجون كمك كن به صباي عزيز كمك كن ما صبارو از تو ميخواهيم .
به گزارش ايسنا، دوساعت ديدار با خانواده صبا چه سخت گذشت، واگويه دردها، سختتر خواندن نامههاي دوست و همكلاسي دخترك بود، نامههايي كه از صميم قلب نوشته شده و آنقدر ساده همه احساساتش را نوشته، كه قلب هر خوانندهاي منقلب ميشود.
كاش مسوولان براي يكبار تمام تعصبها را كنار بگذارند و باور كنند كه بيمارستانها دستبه گريبان مشكلاتي عديدهاند، مشكلاتي كه نيش زهر آلودش تن خسته و دردآلود بيماران را نشانهرفته و آنان را براي هميشه مجروح ميكند.
بيترديد هستند دردمنداني كه زخمهايي اينچنين برتن و دل دارند، اما يكي از اين ميان آستين همت بالا زده و با تمام وجود پيگير موضوع شده است، يكنفر قصد دارد كه از هر مرجعي اين مسئله را بهنتيجه واقعي برساند.
زمان خداحافظي از صبا رسيده، دختركي كه دو سال است نخوابيده، گريه نكرده، نخنديده، حرف نزده و …. دختركي كه مادرش آرزو ميكند بارديگر عروسك بازياش را ببيند، لبخندهايش را حس كند، فريادهاي كودكانهاش را بشنود و تا مدرسه همراهيش كند، اميدوارانه به انتظار روزي است كه دلهرههاي بزرگ شدن دخترش را آنگونه كه مادران ديگر تحمل ميكنند، تجربه كند.
كاش ميشد حرفي زد، كلامي كه تمام احساس انساندوستانه تو را نثار آنان كند، خانوادهاي كه با اين همه، هنوز مصمم ايستادهاست.
گفتني است تمام اسناد و مدارك اين گزارش در خبرگزاري موجود بوده و نام گروه پزشكي و پرستاري، بخش و زمان انجام جراحيهاي مختلف، اسناد پزشكي و …. بهعنوان آرشيو نگهداري ميشود.
گزارش از خبرنگار ايسنا / علي محمد پشوتن
انتهاي پيام
بازم دست اونا درد نکنه که بدون هیج چشم داشتی این نقشه رو در اختیار همگان قرار داده اند. چنانچه میخواستیم یک چنین نقشه ای را از یکی از ادارات ایران تهیه کنیم باید پس از مدارک و کاغذ بازی و سردوانی کلی پول هم میدادیم.
رنگ سرخ ایران منو به وحشت انداخت. در مقایسه با دیگر مناطق و کشورها حداقل بخشی از آنها قرمز است اما متاسفانه ایران تقریبا 90%. باید دید که چگونه و با کمترین هزینه می توان از بروز این امر تاحدی جلوگیری کرد. چطور است که پول صندوق صدقات را که صرف مسجدهایی میشود در خانه خودمان خرج کنیم؟!!!
در حال حاضر یکی از تحقیقات سازمان ملل در راستای کاهش آسیب پذیری مناطق خشک در مقابل بیابان زایی، اداپتیشن یا هماهنگ سازی با محیط برای انسان و هم برای گونه های گیاهی و جانوری را پیشنهاد میدهد. چرا که تمامی فعالیت های انسانی و همچنین گونه ها جانوری و گیاهی بر مبنای اقلیم کنونی هر منطقه است. چنانچه بتوان بر مبنای این تحقیق طرحهای دراز مدت هماهنگی با محیط زیست را ریخت چه بسا که بتوان از توسعه بیابانها در اثر تعییرات اقلیمی و فعالیت های انسانی کاست. اما این امر(آداپتیشن) در تمامی مناطق دنیا خصوصا در مناطق فقیر نمیتواند تنها پاسخگو باشد. بلکه به مدیریت توسعه پایدار و همچنین به شناسایی عوامل و علل در نیز بستگی دارد.
پاسخ:
به نکته ظریفی اشاره کرده اید. اغلب مشکلات در این سوی آب، ماکرو است و ما بیشتر باید تلاش کنیم تا برخی از بدیهیات را ثابت نماییم!
می دانم این حرف شیرین نیست ولی اگر شما در امریکا بودید ……….
اصلا هیچ.
پاسخ:
متوجه منظورتان نشدم!
فقط درود به این همه تلاش
سپاس
پاسخ:
درود بر هموطن طبیعت دوست عاشق تالاب کمجان.
درود بر جناب درویش عزیز…
می بینم خاک این نهاده ی ارزشمند چند روزی است حسابی در تارنمایتان گرد و خاک به پا کرده هست :)
این نقشه را دیده بودم…تقریبا همه جای ایران زمین قرمز هست…به جز نواحی کوچکی در شمال که ان هم در چند دهه اخیر همانطور که خودتان در یکی از پست هایتان اشاره کردید حتی گیلان و مازندران هم از شر ریزگردها در امان نبودند…
اولین گام افزایش حاصلخیزی خاک هست و استفاده از مالچ ها و مواد الی…اگر بتوانیم به طریقی ان بالانشیان ده را متوجه کنیم یا معجزه شود و متوجه شوند پس از گذشت چندی می تواینم ایرانمان را دیگر قرمز و در خون نبینیم..به امید آن روز :)
پیروز و شاد باشید :)
درود بر مرد خاکی عزیز …
نخستین گام برای مهار بیابان زایی و پاسداشت خاک ارزشمندمان، آن است که عملن نشان دهیم ملاحظات بخشی، تفکر جزیره ای و نیازهای کوتاه مدت هرگز نمی تواند منافع ملی و پایداری بوم شناختی سرزمین را ذبح کند.
مهندس جان مث اینکه حال و روز خیلی بدتر ازاین حرفاس!@
من در مورد بیابان و بیابان زایی زیاد نمیدونم، میتونم یه سوال بپرسم؟
چرا کویر لوت و فلات مرکزی ایران که واقعا بیابون هستن هم تو این نقشه قرمز شدن؟ مگه این نقشه جاهایی رو نشون نمیده که در معرض خطر بیابان زایی قرار دارن؟
اگر اینطوره چرا صحرای افریقا و بیابونهای عربستان قرمز نیستن؟
ببخشید اگر سوالم مبتدیانه ست؟
دقت نظر شما قابل ستایش است. از قضا کویر لوت و دشت کویر ما به رنگ قرمز نیست و تنها لکه های روشن متعلق به همین مناطق است. منتها چون نقشه بسیار کوچک مقیاس است، به خوبی آشکار نشده است.
اصولن بیابان زایی در جایی رخ می دهد که دارای پتانسیل تولید باشد و در کویر فرض بر این است که پتانسیل تولیدی وجود ندارد که بخواهد کاش یابد.
درود.
با سلام . علاوه بر کارهای پزوهشی و سرمایه گذاری در بخش بیابان زدائی بایستی کار ها یروانشناختی نیز انجام داد . چرا مسئولان به کارهای بلند مدت فکر نمی کنند. چرا چیزی می گویند و جور دیگری عمل می کنن. . در یک همایش محیط زیستی همه محیط زیستی از اب در می ایند. اما وقتی به خلوت می روند ان کار دیگر می کنند.بایستی از خودمان شروع کنیم و جدا از رفتارهای ضد محیط زیستی خوددار یکنیم. حالا که شهر نشین شده ایم روی پشت بام هایمان درخت بکاریم. از مصرف سوخت و انرزی حتی الامکان خوددار ی کنیم .و…..
آقا ما بی جواب موندیم@
شرمنده آرش جان … از بس که کوچولویی، ندیدمت! دیدمت؟