اين روزها كه خبر مرگ و خشكيدگي و آتشسوزي مكرر از محيطهاي تالابي كشور – به ويژه پريشان عزيز – شنيده و خوانده ميشود، آن هم در سكوت و بيتفاوتي عذابآور اغلب مردم و رسانهها و دولتسالاران مسئول؛ ياد شباهت عجيب اين محيطهاي آبي با طراوت و مفيد با بومسازگان (اكوسيستم) خشك بياباني و كويري كشور ميافتم. سرزميني كه سالهاست با صفت «دشنام پست آفرينش» نواخته ميشود و كمتر كسي است كه به جاي نگاه غالب «پريداري» با نگاه «پريپيكري» به اين برهوت آذرافروز بنگرد.
در حقيقت آنچه كه جريان پسرفت در تالابها را شتاب بخشيده، نوعِ نگاه و پندارِ غالبي است كه در اذهان نسبت به ضرورت وجودي اين زيستگاهها وجود داشته و متأسفانه ردّ پاي آن، هنوز نيز در پارهاي از سطوح تصميمگيري و حتا محافل دانشگاهي به چشم ميآيد.
اندوخته گاه ارژن و پريشان به پيشنهاد ايران در همايش زيستمحيطي سال 1972 استكهلم، به عنوان نخستين پارك ملي بينالمللي در جهان معرفي شد و با فراخواني عام، دولت وقت ايران آمادگي خويش را براي پذيرشِ دانشمندان و پژوهشگران از سراسرِ جهان اعلام داشت. افسوس …
و از اين منظر است كه شايد بتوان تلقي عمومي از تالابها را با نگاه مشابه و حقيرانهاي كه به بيابانها و كويرها وجود داشته، مقايسه كرد، چرا كه تقريباً تا امروز، به جملگي اين اندوختهگاههاي كمنظير، همچون زايدهاي بيارزش نگريسته شده و سرزمينهايي نامطلوب براي زيستن و كشاورزي محسوب ميشدند. چنين است كه با فزوني رشد جمعيت و نياز به گسترش اراضي كشاورزي از يك سو و ارتقاءِ تواناييهاي سختافزاري، به همراهِ بكارگيري سهل فناوريهاي پيشرفتهي روز از سوي ديگر، اين امكانِ ناصواب فراهم شد تا بخش قابلتوجهي از قلمرو تالابها، بدون هيچ احساس گناهي خشكانده شده و به اراضي كشاورزي تبديل شوند. اين رخدادِ تأسفبار درشرايطي عينيت يافت كه تازهترين برآوردهاي جهاني نشان داده، ارزش هر هكتار تالاب – حتا در همان نظام اقتصادي بازاري – بيش از 150 برابرِ ارزش هر هكتار زمين كشاورزي است؛ به همين دليل بود كه نزديك به 39 سال پيش، يعني در بهمن ماه سال 1349 هجري شمسي، بندي در پيمان رامسر به تصويب رسيد كه مطابق آن، نمايندگان تمامي كشورهاي شركتكننده متعهد شدند: تالابها بايد از بالاترين درجهي حفاظتي برخوردار باشند. متأسفانه بهرغمِ وجود چنين التزامِ هوشمندانهاي، بايد اعتراف كرد: در طول چهار دههي گذشته، نهتنها از شتاب زوال تالابها كاسته نشده، كه شدت هم گرفته است. چرا كه درك نوع بشر از سازوكار و نحوهي عملكرد اين عرصههاي كمنظير، بسيار ابتدايي و سادهانگارانه بوده است. به طوري كه در پارهاي از موارد، حتا پيش از شناخت اهميت و بهرهگيري صحيح از اين مجموعههاي دلانگيز و هوشربا، آنان را به راحتي از دست دادهايم. آشكار است كه يكي از بنيانيترين دلايل اين زوالِ غمانگيز، به عدم شناخت صحيح از ويژگيها، محدوديتها و قوانين حاكم بر مناطقِ يادشده مربوط ميشود؛ جهلي كه سببشده استفادهي نابخردانه از سرزمين، شتاب گرفته و تالابها چارهاي جز تحملِ فشاري خارج از توان بومشناختيِ خويش نداشته باشند.
ديگر عقوبت غيرقابل مهارِ اين نابخردي و آزمندي آشكار كه به ويژه در اندوختهگاه زيست سپهر ارژن و پريشان نمود بيشتري دارد، آن است كه وقتي بومسازگانهاي تالابي منطقه، چنين در معرض زوال و نيستي قرار گيرند، خواهناخواه ديگر بومسازگانهاي كوهستاني زيستگاه نيز متأثر شده و دچار آسيب خواهند شد، چرا كه بومسازگانهاي كوهستاني نيز با بومسازگانهاي دشتي در ارتباط تنگاتنگ بوده، حيات دشتها درگرو سلامت كوهستانها است و كوهستانها نيز به نوبهي خود از دشتها متأثر ميشوند. اين درحالي است كه در طرحهاي مطالعاتي برنامهي انسان و كرهي مسكون، حراست و حمايت از بومسازگانهاي كوهستاني بهرغمِ عدم برخورداري از يك تعريف علمي جامع و مورد قبول، به دليل استعداد آسيبپذيري و شكنندگي ذاتي و قابلتوجه آنها، از اولويت ويژهاي برخوردار شده است.
كلام آخر اين يادداشت را از زبان اسكات فيتز جرالد يادآور ميشوم. او ميگويد: «معيار هوش عالي اين است كه ذهن بتواند همزمان، دو ايدهي متضاد را بدون آن كه در فعاليتش خللي وارد شود، مدنظر قرار دهد.»
با اين توصيف، به نظر ميرسد نوع نگاه آدمي به بيابان و تالاب، محكي است براي سنجش عيار هوش و گسترهي بينش وي.
به خدا:
با اين همه رنگهاي تماشايي كه در جهان است، مايهي شرمساري است اگر بخواهيم هر چيز را سياه يا سفيد ببينيم و بدانيم.»
دنيس ر. ليتل
در همين باره و از همين نويسنده:
– در گراميداشت روز جهاني تالابها
– كانال صدام ؛ عبرتي براي تالابستيزان سازهمحور در ايران!