ماجرای زهر مار، شاهین سپنتا، هوشنگ طالع و نماد دارو و درمان!

برخی از نمادهای دارو و درمان در جهان

     دکتر شاهین سپنتا – دامپزشکی که بیشتر از بسیاری از متخصصان حوزه‌ی فرهنگ و تاریخ، نشان داده که به این کهن بوم و بر دیرینه و مقدس عشق می‌ورزد – اخیراً در تارنمای ارزشمندش از تلاش‌های نگران‌کننده و تأسف‌باری خبر داده که به رهبری دکتر هوشنگ طالع در جریان است؛ تلاش‌هایی که می‌کوشد نماد مار را از نشان جهانی دارو و درمان به پایین کشد!
    بن‌مایه‌ی حرف هوشنگ طالع این است که مار اصلاً حیوان خوبی که نیست، هیچ؛ نماد شیطان هم هست.
البته شاهین سپنتا در نهایت ادب و تردامنی خدمت هوشنگ طالع رسیده است! اما شاید ذکر این نکته هم ضروری باشد که کمتر خزنده‌ای را بتوان یافت که خدماتی چنین ارزشمند هم به بوم‌سازگان و هم به دانش پزشکی به ویژه در بخش دارو کرده باشد.

دکتر هوشنگ طالع

    کافی است بدانیم: در سطح دنيا بيش از 2 هزار و 700 مار شناسايي شده است كه از اين تعداد فقط 50 گونه براي انسان خطرساز است. هر چند همان 50 گونه هم فواید پرشماری دارند! چرا که سموم حاصل از مارها بيشتر براي تهيه دارو در صنعت داروسازي استفاده مي‌شود و براي مداواي بيماري‌هايي چون سكته‌هاي قلبي، مغزي، خون‌ريزي‌هاي داخلي، دردهاي شكمي، دردهاي وضع حمل و بارداري مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. در حقیقت با 30 گرم زهر مار می‌توان یک تن دارو و سرم تهیه کرد!
    به هر حال، کسی با سیمرغ مشکلی ندارد، مقام علمی دکتر هوشنگ طالع هم کاملاً محترم و قابل تقدیر است. اما نمی‌دانم این چه رسمی است که برای بزرگ‌برشمردن چیزی یا فردی، به جای آن که در مورد نقاط قوت وی متمرکز شده و او را به عرش برسانیم؛ می‌کوشیم تا رقیبش را به زانو درآورده، تحقیر کرده و به فرش بکشانیم.

    راستی بچه‌ها! قدر حضور شاهین سپنتا را در وبلاگستان فارسی بدانید. می‌دانید؟

40 فکر می‌کنند “ماجرای زهر مار، شاهین سپنتا، هوشنگ طالع و نماد دارو و درمان!

  1. اشکار

    این دکتر هوشنگ طالع کیست که چنین فرمایشی کرده از دوران رم باستان مار نماد پزشکی بوده حالا چطور ایشان می خواهد آنرا عوض کند؟
    لابد می خواهد بزمجه خاردم را نشان جدید بکند!گوشتش هم که خوشمزه است!راستی چرا ایشان نام هوشنگ را به یک نام دیگر تغییر نمی دهند مثلا ابو طالع!

  2. عبداللطیف عبادی

    من این جناب طالع را نمی شناسم. افتخار آشنایی چندانی هم با جناب سپنتا هم ندارم. اما دو چیز حقیقت دارند. یکی اینکه در میان ایرانیان مار همواره نمادی اهریمنی بوده و دیگر اینکه داستان درمان و مار افسانه ای یونانی است . مطلب سپنتا را خواندم ولی دقیقا” متوجه نشدم که چه میخواسته بگوید. ظاهرا” سعی کرده بود ماجرای افسانهء درمان و مار را به گونه ای به باورهای ایرانیان باستان مرتبط کند اما نتوانسته بود. در چند جای مختلف به نام “میترایی” استناد کرده بود. میترائیزم نام قوم یا فرهنگ مشخصی نیست. حتی آیین مشخص و منسجمی هم نبوده است. تقریبا” همهء مردمانی که امروزه در آسیای شمالی و سراسر اروپا زندگی می کنند به نوعی معتقد به خدایی خورشید بوده اند و یک روز در هفته را به پرستش آن اختصاص می دادند. الان هم در زبان انگلیسی به یکشنبه می گویند روز خورشید (سان دی) . حتی سرخپوستان قارهء آمریکا – و از جمله اینکاها مایاها و آزتکها – هم خورشید را پرستش می کردند. میترائیزم نفوذ چندانی بر فرهنگ ایرانیان – از دوران هخامنشی به این سو – نداشته است.
    مار در باورهای هندی و چینی و ژاپنی و نیز یونانیان باستان همواره مظهر درمان بوده است. این مردمان از هزاران سال پیش شیوهء تولید پادزهر و ساختن دارو از زهر مار را می دانستند. اصلا” خدای درمان و داروی یونانی دخترانی به شکل مار داشته که طبق افسانه ای کهن و یونانی، هر گاه نیاز به درمانی بوده از رودخانه ای در نزدیکی آتن بیرون می آمدند و در قدحی خاص زهری درمانگر را می ریختند می رفتند. این باورها ارتباطی به ایرانیان ندارد. اما سیمرغ شاید اینچنین باشد هر چند که آنهم افسانه ای کاملا” ایرانی نیست. سیمرغ به زال گفته بود که هر گاه بیمار و گرفتار شدی کافیست پرم را بسوزانی تا برای نجاتت بیایم. پیش از این نیز این سیمرغ بود که به سام گفت پهلوی همسر باردارش را بشکافد تا زال به دنیا بیاید. بنابراین طبق افسانه های ایرانی ، نقش سیمرغ در درمان و دارو کاملا” مثبت و نقش مار در این زمینه کاملا” منفی است
    فقط این سئوال باقی میماند که آیا در مملکت ما هیچ موضوعی مهمتر از مار و سیمرغ نبوده که طالعی و سپنتا به سراغش بروند؟
    خیلی دلم میخواهد در فرصتی مناسب داستان مسابقهء الاغ سواری مظفرالدین شاه و درباریانش را در اوج انقلاب مشروطه بنویسم!

  3. محمد درویش نویسنده

    درود بر جناب عبادی عزیز … ممنون از درج توضیحات روشنگرانه تان. دکتر هوشنگ طالع، یکی از پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران است و در عین حال مسئولیت مدیریت بر پژوهشکده فرهنگ و تمدن ایران زمین را هم برعهده دارد. حقیقت داستان این است که من از کم لطفی ایشان نسبت به “مار” دلگیر شدم. وگرنه در حوزه ی تعلقات و ریشه های فرهنگی و تاریخی به هیچ عنوان صاحب نظر نیستم. به نظرم تا آنجا باید بر روی تعلقات فرهنگی اصرار کرد که همدلی ها را بیشتر کند، وگرنه به شخصه آرزوی روزی را دارم که تمامی مرزهای سیاسی و برتری جویی های نژادی و مذهبی و قومی از روی زمین برچیده شده و همه خود را شهروند یک سکونتگاه به نام کره زمین بدانیم.
    در مورد این که چه مسأله ای در اولویت هست، حرف تان را می فهمم؛ اما از یک سو باید محدودیت های زمانه را در نظر گرفت و از سوی دیگر، باید تخصص افرادی را که در باره موضوع اظهار نظر می کنند هم لحاظ کرد. شاملو هم زمانی به سهراب انتقاد می کرد که چرا همواره در جامعه ای که جوانانش را به گلوله می بندند، از گل و بلبل و گل آلود نشدن آب سخن می گویی. اما بعدها شاملو قبول کرد که سهراب نیز از منظری دیگر به درمان همین دردها مشغول بوده و دل نگرانی مشترکی داشته اند. درود …

  4. مرتضی پورسخی

    زنده باد دکتر شاهین سپنتا و تشکر از شما که هم این خبر را منتشر کردید برای اطلاع ما و هم این که با این دقت درباره فواید مار در علم پزشکی نوشتید.

    پاسخ:
    زنده باشید جناب پورسخی … خوشحالم که مورد توجه قرار گرفته است.

  5. محسن

    آقای درویش دست مریزاد.
    من می خواهم از قول من به این آقا یا خانم لطیف عبادی بگویید همین که شما مطالب آقایان طالع و سپنتا را خوانده اید و به خودتان زحمت داده اید که 32 خط در این مورد اظهار نظرتان را بنویسید این نشان می دهد که برخلاف ادعایتان موضوع برای خود شما و دیگران هم مهم بوده .
    در ضمن این طور که پیداست تازه شما به وادی مطالعات فرهنگی تاریخی کشانده شده اید. ولی برخلاف شما من آقای طالع را می شناسم ایشان یکی از رجال پرسابقه و آگاه مملکت ما هستند و تا کنون چندین جلد کتاب در زمینه های مختلف از ایشان منتشر شده و در عرصه فعالیت های سیاسی و اجتماعی هم سال هاست که در جبهه پان ایرانیست برای آزادی میهن مبارزه می کنند و من افتخار داشته ام که چند بار با اتفاق دوستانم در جلسات فرهنگی ایشان شرکت کنم.
    آقای سپنتا هم از دامپزشکان فعال اصفهان هستند که سال هاست علاوه بر حرفه خود در زمینه محیط زیست و میراث فرهنگی در اصفهان فعال هستند و من یکی دوبار که به اصفهان رفته بودم در کلاس های ایشان در کانون گسترش فرهنگ ایران بزرگ شرکت کرده ام و از کلاس های ایشان بهره برده ام.آقای سپنتا در ضمن فعالیت های سیاسی و اجتماعی هم دارد و یکی از افراد شاخص جبهه ملی در شهر خودشان هستند.
    پس برخلاف نظر شما هر دو در عرصه های مختلف کوشا هستند اما بد نیست شما کمی هم از تلاش های فرهنگی و سیاسی خودتان بنویسید تا بدانیم شما که بر این دو بزرگوار خرده میگیرید خودتان چه کاره اید؟
    از شخصیت این دو که بگذریم خوب هرکدام نظری دارند که با احترام بیان کرده اند.
    من فکر می کنم شما همانطور که خودتان نوشتید نتوانسته اید بفهمید منظور آقای سپنتا چیست. اما به نظرم منظور ایشان روشن است. شاید بهتر باشد شما بیشتر مطالعه کنید.
    نفوذ آیین مهر در ایران و اروپا خیلی فراتر از آن یک روز در هفته عبادت خورشید است که شما ادعا می کنید. در طول تاریخ و هنوز هم بسیاری از رسومی که ما داریم و در زندگی انجام میدهیم مربوط به همین آیین است.
    توضیح بیشتر در این مورد برای شما را غیر ضروری می دانم چون با آن یک جمله آخر که در مورد علاقه تان به داستان الاغ سواری مظفر الدین شاه نوشته اید، محدوده ادراک شما از مسائل تاریخی و فرهنگی عیان است.

    یک جمله را هم با آقا یا خانم اشکار می گویم. روشن است که شما در پیامتان تلاش دارید تا در ظاهر نظر دکتر طالع را بکوبید اما باز هم تائید کرده اید که مار از رم باستان نماد پزشکی بوده است.
    این را می گویند یکی به نعل یکی به میخ.

  6. محمد درویش نویسنده

    درود بر شما جناب محسن. ممنون از درج کامنت مشروح تان. ایشان مرد هستند و نام کامل شان: عبداللطیف عبادی است. دانش آموخته رشته جغرافیا و مقیم انگلستان هستند. اما برایم ثابت شده که عاشق وطن است و دل پرشوری دارد. کاش بتوانید با یکدیگر با زبانی که بیشتر نوش داشته باشد تا نیش، این بحث ارزشمند و روشنگرانه را ادامه دهید.

  7. نیوشا مرادمند

    البته این روزها مد شده که افرادی که خارج نشین و خوش نشین هستند از این هایی که داخل هستند طلبکار مبارزه اند و بیرون از گود نشسته ان می گویند لنگش کن.ای کاش آقای عبادی هم اگر اهل مبارزه اند تشریف بیاورند در همین ایران و مثل نداها و سهراب ها و کیانوش ها جان خودشان را فدای همان وطنی کنند که شما می گویید عاشقش هستند

  8. پ. اسماعیلزاده

    درود
    به گمان من این جوش و خروشی که این روزه ا می بینم ریشه در گذشته ی این سرزمین کهن دارد.
    تاریخ ما نقاط بسیار کور و ناشناخته ای دارد که با به دست امدن آثار باستانی آهسته آهسته و بریده بریده بر ما روشن می گردد و کند و کاو در این باره بسیار خوشایند است.
    مار: من هم یادمانی دارم که دراینجا می نویسم
    «سه بهار پیش در شوشتر بودیم و به دلیل پرسش هایی که آنجا داشتیم رئیس میراث فرهنگی آنجا همراه ما شد و آنچنان از آثار باستانی برایمان سخن می گفت که گاهی اشک را در چشمانش می دیدم.
    ما را به یک اتاقی برد و در آنجا تابوتی بسیار زیبا از جنس چوب نشان داد که روی آن کنده کاری شده بود دو سوی تابوت ماری پیچان و بزرگ کنده شده بود مانند این بود که زنده و در حال جنبش است. آن گرامی به ما گفت در گذشته فکر می کردند ماری در بدن انسان وجود دارد که اگر این مار از بدن بیرون رود آن شخص بیمار می شود و واژه بیمار هم همان «بی مار» است.»

    *
    در کتابی هم که در باره ی «کندالینی» خواندم این انرژی را همانند ماری می دانست که دور ستون فقرات حلق زده و با به جنبش در آوردن آن انرژی کندالینی آزاد می گردد.
    این در فرهنگ هندی ها هست . ما ریشه های فرهنگی مشترک زیادی با هندی ها داریم.

    با سپاس از کوشش های خستگی ناپذیر شما

  9. فرهاد مفیدی

    محمد عزیز مغلطه کردید,اینکه مار هم فوایدی داشته باشد دلیل بر عدم پلیدی اش نیست که سعی در اثباتش داشتید در فرهنگ پیشینیان ما مار همواره نماد پلیدی بوده و نمادها مفاهیمی فراتر از ماهیت طبیعی خود پیدا می کنند,پیام من هم از سر عناد و کینه نبود خواستم نشانتان دهم تنها با تمسک به مزیتهای این جانور نمی شود به یکباره مضراتش را نادیده گرفت تا حدی که من اگر برای شما بنویسم «خداوند شما را با مارها محشور کند » نخستین چیزی که به نظرتان خواهد رسید دلایل دشمنی من است نه آنچنان که فرمودید خدمات ارزشمند مارها به بشریت و دانش پزشکی !

  10. محمد درویش نویسنده

    فرهاد جان …
    شاید نتوانستم منظورم را درست برسانم.
    حقیقت ماجرا این است که هیچ جانداری برای خلقت، دارای آثار زیانبار و یا به قول شما “مضر” یا پلید نیست. این نوع نگاه آزمندانه و خودخواهانه ماست که به برخی از گیاهان، صفت “علف هرز” می دهیم و برخی جانوران را “زیانکار” معرفی می کنیم.
    درود.

  11. فروغ

    لازم نیست زیاد تشویش مار را بکنید هنوز انسانها در ناکجا آباد مشکل دارند توصیه می کنم به خاطر مار به سر و کله ی هم نزنید

  12. علي تبريزي

    درود بر همگي. واقعيت آن است كه دوستان همه خوب هستند و احساسات نيك حمايت از حيوانات قابل ستايش است. همچنين ميهن دوستان گرامي هم سخني عليه مار نميگويند. برخي دوستان مطلب را متوجه نشده اند. مطلب فقط اين است كه اولين نماد پزشكي در جهان سيمرغ ايراني بوده است. پس نيكوست كه بدنبال باز پيدايي آن باشيم. همين و بس. كسي با مار بد نيست.
    جناب دكتر طالع هم كه از دانشمندان بزرگ ميهن و انسان براستي مهربان و دوست داشتني هستند فقط انديشه حفظ ارزشهاي اين آب و خاك را دارند. درود بر ايشان و درود بر همه ايرانيان.

  13. یه دانشجو

    به محمد درویش:درسته که مرزهای سیاسی باید کنار گذاشته بشه اما تا اونجا که من میدونم برای نزدیک شدن به این هدف باید فرهنگ ایران باستان تجدید بشه به گمونم همه توافق داریم که غنی ترین فرهنگ بوده البته به نظر اقای عبادی نماد سیمرغ اونقدر مهم نیست که بخواد تجدید بشه اما من معتقدم که اگر دلایل برگزیدن نماد مشخص بشه به زنده کردن فرهنگمون کمک میکنه به علت بی اهمیت تلقی کردن همین موضوع های ساده است که الان خلیج همیشه فارس خلیج عرب!!!خوانده میشه

  14. محمد درویش نویسنده

    ضمن احترام به دیدگاه شما دانشجوی عزیز، گمان برم دست کم در حوزه روشنفکری باید بکوشیم تا ملل جهان را به هم نزدیک کرده و از شناسه ها و سمبل هایی جهانی و فرامرزی سود جوییم. وگرنه همان می شود که مردم عرب زبان، خلیج فارس را ، خلیج فارس ننامند؛ با اینکه یک نام بین المللی و مورد پذیرش سازمان ملل متحد است.
    درود …

  15. یه دانشجو

    باید توجه کنیم که نه فقط عرب زبان ها بلکه همه ی مردم جهان خلیج فارس را به این نام میشناسند و ای کاش به همین جا ختم میشد چه دانشمندهایی که نامشون از ایران ربوده شده و خواهد شد چه نماد هایی که ربوده شده و خواهد شد در اینده باید منتظر ربوده شدن نماد شیر و خورشید فراموش شده باشیم ببخشید که بحث را به حاشیه کشیدم منظورم اینه که لازم نیشت نمادهای ملی ایران را به حهان تحمیل کنیم کافیه اونا رو داخل ایران زنده کنیم به نظرم فراموش کردن نمادمون مثل فراموش کردن زبانمونه گمون نمیکنم کسی حاضر باشه برا نزدیکی ملل زبان و فرهنگشو فدا کنه

  16. محمد درویش نویسنده

    درود دوباره بر شما دانشجوی عزیز …
    من به روزی می اندیشم که بتوانیم از بالا به زمین بنگریم … به این یگانه سیاره آبی رنگ و زیبا در کهکشان راه شیری … در آن روز تجسم مرزهای سیاسی برای جدا کردن آدمها تا چه اندازه نازیبا به نظر می رسد! نمی رسد؟

  17. یه دانشجو

    خوب این جمله ی قشنگیه به حقیقت پیوستنشم قشنگه
    ولی امیدوارم تا اون موقع ادمهایی باقی مونده باشن که به فکر زدودن پیوند بین کرات باشن

  18. محمد درویش نویسنده

    من ترجیح می دهم با امید به آینده بنگرم … همین چند روز پیش بود که خبر آمد هواپیمایی با انرژی خورشیدی، آن هم در شب پرواز کرده است!
    این یعنی می شود هنوز به داشتن آسمان آبی و پاک باور داشت.
    درود …

  19. ستاره سادات پيغمبري

    در برخی اسطوره ها مغز انسان بعنوان خوراک “مار” معرفی شده است .

    ” مار ” نماد عقل و خرد است و هوشیاری و ذکاوت خود را از انسان تغذیه می کند !

    این شاید توجیهی بر احساس ترس اغلب ما آدمها نسبت به ” مار ” باشد .

    او عقل ما را می رباید و بر هوش خود می افزاید .

    شاید امواج انرژی ساطع شده از ” مار ” بر امواج حیاتی ما اثر می گذارند . همانگونه که با دیدن یک پرنده ( البته نه در قفس ) حس پرواز پیدا می کنیم . یا با دیدن یک قورباغه چندشمان می شود ( البته بجز بچه های فرانسوی ) .

  20. محمد درویش نویسنده

    دقیقاً متوجه نشدم که شما در موضع مخالف این سخنان را نوشتید یا موافق این یادداشت؟
    به هر حال، ممنون از درج اطلاعات ارزشمند تاریخی/ اسطوره ای تان.

  21. ستاره سادات پيغمبري

    هر کدام از ما با کاستن از نادانسته های خود به افزودن دانسته های خود و دیگران کمک می کنیم .
    بنابراین موضع گیری مخالف یا موافق مطرح نیست .
    کار ما نیست شناسائی راز گل سرخ
    کار ما شاید این باشد که در افسون گل سرخ شناور باشیم
    سهراب ( اولی )

  22. محمد درویش نویسنده

    بله در اين كه شما به افزايش دانايي مان افزوديد كه شكي نيست.
    اما اميد كه سرانجام بتوانيم آواز حقيقت را در مسير گل نيلوفر تا قرن! رهگيري كنيم.
    درود …

  23. محمد درویش نویسنده

    حقيقت محض اشراف بر عمق و ژرفاي ناهمتايي است كه ناداني نوع بشر از آن بهره مند است.
    هر آيينه كه فردي آگاه تر به عمق ناداني خود باشد، او به حقيقت نزديك تر است.
    درود …

  24. ستاره سادات پيغمبري

    من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو
    که من آن سوی بی‌سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    همی‌گیرد گریبانم همی‌دارد پریشانم
    من این خوش خوی بدخو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا جان طرب پیشه‌ست که بی‌مطرب نیارامد
    من این جان طرب جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    یکی شیری همی‌بینم جهان پیشش گله آهو
    که من این شیر و آهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا سیلاب بربوده مرا جویای جو کرده
    که این سیلاب و این جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری
    که این بازار و این کو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا گوید یکی مشفق بدت گویند بدگویان
    نکوگو را و بدگو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    زمین چون زن فلک چو شو خورد فرزند چون گربه
    من این زن را و این شو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا آن صورت غیبی به ابرو نکته می گوید
    که غمزه چشم و ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویش
    اگر چه اصل این بو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    جهان گر رو ترش دارد چو مه در روی من خندد
    که من جز میر مه رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می پرد
    که من آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد
    من این گندیده تزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمد
    من این نان و ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    چو مردان صف شکستم من به طفلی بازرستم من
    که این لالای لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    تو گویی شش جهت منگر به سوی بی‌سوی برپر
    بیا این سو من آن سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی
    که قیل و قال و قالو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    به دستم یرلغی آمد از آن قان همه قانان
    که من با چو و با تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    دوایی دارم آخر من ز جالینوس پنهانی
    که من این درد پهلو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    مرا دردی است و دارویی که جالینوس می گوید
    که من این درد و دارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را
    که جز آن جعد و گیسو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون است
    که من جز نور یاهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    برو ای باغ با نقلت برو ای شیره با شیرت
    که جز آن نقل و طزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    اگر صد منجنیق آید ز برج آسمان بر من
    بجز آن برج و بارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    چه رومی چهرگان دارم چه ترکان نهان دارم
    چه عیب است ار هلاوو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    هلاوو را بپرس آخر از آن ترکان حیران کن
    کز آن حیرت هلا او را نمی‌دانم نمی‌دانم
    دلم چون تیر می پرد کمان تن همی‌غرد
    اگر آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی را
    من آن ترکم که هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
    بیا ای شمس تبریزی مکن سنگین دلی با من
    که با تو سنگ و لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم

  25. محمد درویش نویسنده

    درود بر ستاره سادات گرامي كه يكي از زيباترين و اسرارآميزترين غزليات عارفانه/عاشقانه ي ملاي رومي را به مهار بيابان زايي هديه كرد …
    .
    رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی را
    من آن ترکم که هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم

  26. ساناز الف

    توجه شما را جلب می کنم به تنها نشانه ای از دوران ایران باستان و دانش ژرفش درباره فوايد سموم مارها : واژه بیمار = بدون مار ……. دکتر ابوالقاسم سلطانی پژوهش وسیعی درباره دارو و درمان در دوره باستان نموده و ثابت کرده است که تمام دانش یونان درباره پزشکی و داروها پس از حمله اسکندر به ایران گردآوری شده است . امیدوارم کتاب ایشان هرچه زودتر به مرحله چاپ رسد .

  27. محسن

    سلام.من اصلا در اين زمينه صاحب نظر نيستم ولي آقاي دكتر طالع از انسانهاي ناسيوناليست و پان ايرانيست است كه مدتها نماينده رودسر در مجلس ملي بوده است.وي از سران استيضاح هويدا بود به دليل اينكه هويدا بدون برگزاري رفراندوم بحرين را از ايران با فشار امريكا جدا كرده بود.ايشان از ذخاير اين مرز و بومند

  28. مهرانه ترابی

    سلام
    آقای تبریزی گفته اولین نماد پزشکی در جهان سیمرغ بوده. این سخن بنیانی ندارد. اگر دارد لطفا ارائه دهند.
    چرا باید نمادی را که ایرانی است و امروز همه جهان پذیرفته رها کنیم و برویم بخواهیم سیمرغ را به زور جا بزنیم.
    سیمرغ نام جایزه جشنواره فیلم فجر است

  29. ستاره سادات امامیان

    درود بر شما و وقت بخیر

    ضمن سپاس از مقاله بسیار مفید و ارزشیتان

    هیچ جانداری برای خلقت، دارای آثار زیانبار و یا به قول شما “مضر” یا پلید نیست. این نوع نگاه آزمندانه و خودخواهانه ماست که به برخی از گیاهان، صفت “علف هرز” می دهیم و برخی جانوران را “زیانکار” معرفی می کنیم.

    بسیار با این گفته شما بزرگوار موافقم

  30. انوش

    درود
    الهه های زیادی هم از دوران کهن ایران ناشناخته مانده اند، مانند الهه مار، که بشکل مار در ظروف تمدن کهن جی دیده می شود. این الهه سلامتی بوده است، و نقش مار بعنوان سلامتی است، و واژه بیمار از همین مار آمده است. مار نیز در معانی زمین و مادر هم بکار رفته است، و هنوز در بعضی گویش های روستایی دور دست استفاده می شود.
    ــ بیمار = بی = ضدیت، متضاد + مار = سلامتی.
    مشروح در:
    http://arqir.com/180

  31. mojtaba

    البته این نماد پزشکی از زروان خدای ایران باستان گرفته شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.