قصه‌ی غم‌انگیز نارون تاج‌آباد سفلی که اشک شوق در چشمانم جاری کرد …

 

     تاج‌آباد سفلي در 32 كيلومتري  شمال باختری دیار پورسینای بزرگ – همدان – قرار گرفته است. در سرزمینی که بلندای آن از سطح دریا به 2 هزار متر می‌رسد و مابين دو رشته كوه آلمابلاغ و گيجي‌قران محصور مانده است. موقعیتی که سبب شده بر سوزش زمستان‌های این آبادبوم افزوده شده و در عوض، بر لطافت تابستان‌هایش نیز همچنین. جالب اینجاست که اهالی این روستای 2300 نفری به زبان کردی سخن می‌گویند.
    امّا آسمان تاج‌آباد هم مثل اغلب روستاهای در معرض خطر این بوم و بر، آسمان آبی‌رنگی نیست! به نحوی که اندوخته‌های آبی روستا دچار افت کمی و کیفی شده، کشاورزی از رونق افتاده و از سال 86 تا 88 دام‌هاي كوچك روستا از شش هزار رأس به كمتر از هشتصد رأس کاهش یافته و مردمان مجبورند برای یافتن کار به شهرهای مجاور (بهار و همدان) کوچ کنند؛ رخدادی که آشکارا نشان از تشدید روند بیابان‌زایی در استان همدان دارد.

    شاید از همین رو باشد که نماد زیبا و آرام‌بخش این روستای کوچک در قلب الوند هم در شب چهارمین روز از اسفند 1388 برای همیشه ساکت شد و نتوانست در برابر باد خم شود و شکست! انگار آن نارون پیر هم که شاهد پایکوبی‌های فراوان تاج‌آبادی‌ها بوده، حالا نمی‌تواند تحمل روزهای فرش‌نشینی را بعد از آن همه عرش‌نشینی داشته باشد.
    نارونی که حضور چندین صدساله‌اش در آن دیار، اصالتی ارزشمند به اهالی تاج‌آباد دیروز یا رسول‌آباد سفلی امروز داده بود …
    امید که به یاری قباد عزیز، جوان کوشای اهل این آبادی که افتخار می‌کنم از خوانندگان عزیز “مهار بیابان‌زایی” است، بتوان، از پایه‌ها و ریشه‌های همان درخت، نهالی دیگر کاشت تا نسل آینده‌ی تاج‌آباد به داشتن جوانانی چون قباد یاری همچون داشتن آن نارون کهنسال افتخار کند و به خود ببالد.
    برای همین است که اشک شوق می‌ریزم … از این که در دهستان تاج‌آباد سفلی هم ممکن است قبادی باشد که چشم امیدش به “آقای مهار بیابان‌زایی” باشد!

    خواستم بگویم:

من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید، دل‌ها را با عشق،
سایه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد
و به هم خواهم پیوست
خواب کودک تاج‌آبادی را با زمزمه‌ی زنجره‌ها در دامنه‌های الوند

    کاش بدانی که چقدر دوستت دارم قباد عزیز … هموطن جوان و نادیده‌ی من …

    موخره:

    تصاویر بیشتر از این پایان غم انگیز در وبلاگ مهدی ظفری عزیز

49 فکر می‌کنند “قصه‌ی غم‌انگیز نارون تاج‌آباد سفلی که اشک شوق در چشمانم جاری کرد …

  1. اشکار

    روستا های خالی
    همدان کشت دیم خوبی دارد افسوس
    آخر نفهمیدم با اینهمه روستاهای مخروبه که دلیل به صرفه نبودن کشاورزی و دامداری در آن منطقه می باشد پس چرا اینهمه مرتع به دیمزار کمبازده تبدیل می شود و برای مناطق حفاظت شده داندان تیز می شود ؟

    چرا روستا های خالی از سکنه برای اجرای طرح های بزرگ کشاورزی یا صنعتی واگذار نمی شود؟

    پاسخ:

    مشکل مستثنیات دارد توان منابع طبیعی و محیط زیست و قوه قضاییه را می بلعد!

  2. اشکار

    راستی این محمد باقر خان صدوق شما هم که بععععله!
    اتوبان می کشند در گلستان با شرطها و شرو طها منطقه محافظت نشده درست می کنند
    پس چی شد؟

    پاسخ:

    ما با کسی عهد اخوت دایمی نبسته ایم برادر! هر مدیری که از محیط زیست حمایت کند و تا روزی که چنین کند، مسلماً از او حمایت خواهم کرد و خواهیم کرد. همین.

  3. اشکار

    راسسسسسسستی
    چند وقته که لحن کامنت های آقای …
    پاسخ:

    چنین کامنتهایی شرم آور است.
    از همه خوانندگان عزیز عذر می خواهم.

  4. اشکار

    البته شوهر پیدا کردن مربوط به این نارون کهنسال نمی شود ولی …
    پاسخ:

    پرسش هایت را مستقیماً از کسانی که مورد خطابت هستند و به صورت ایمیل بپرس و یا اگر دوست داری در وبلاگی که راه می اندازی منتشر کن.
    چه کسی گفته است اینجا باید زباله دانی چنین رفتارهای بچه گانه و خاله زنکی ای باشد. واقعاً متاسفم آقای کوشان مهران.

  5. شقایق

    می دانید…امروز روی زیبا دوبرابر شده بود
    و اول بار، نوشته تان را صدای دلنشین دوستی برایم خواند که حظ بردم!

  6. شقایق

    به آقای یاری سلام و هم دردی مرا برسانید.

    پاسخ:

    به چشم … شاید روزی به تاج آباد پایین رفتم تا قباد و مهدی را از نزدیک ببینم …

  7. هومان خاکپور

    درود بر این جوانان نیک نهاد وطن … کشف قباد عزیز شکستن نماد تاج آباد را برایم قابل تحمل کرد. سپاس محمد دوست داشتنی.

    پاسخ:

    درست می گویی هومان جان … احساس کشف جوانانی چون قباد یاری و مهدی ظفری در تاج آباد پایین، احساس بسیار خوشایندی است؛ جوانانی که با کمترین امکانات می کوشند تا سرزمین شان را آباد سازند.

  8. قباد

    سلام
    از همدردی شما ممنون‌ام.ضمنن توصیف زیبایی بود. کلی هم در مورد نحوه‌ی اطلاع‌رسانی یاد گرفتم.
    باز هم ممنون

    پاسخ:

    زنده باشی قباد جان … تحسینت می کنم رفیق نادیده من.

  9. رسول کریمی

    خیلی غم انگیزه
    قبلا تصویر نارون رو در وبلاگ “ده و دهیاری” آقای قباد یاری دیده بودم و شنیده بودم که احترام خاصی در این روستا دارد.
    ولی وقتی این خبر و تصاویر رو دیدم خیلی دلم گرفت…خیلی

  10. حسین عبیری گلپایگانی

    جناب درویش با سلام
    نسبت به دیدگاه آقای یا خانم اشکار( چون نمی دانم ایشان خانم یا آقاست بلاخره دهاتی هستم ) باید عرض کنم که
    1 – با توجه به شناختی که از آقای یاسر انصاری دارم ایشان یکی از فعالین محیط زیست در عصر حاضرند که به طور همزمان هم در کانون عالی گسترش فضای سبز و محیط زیست ایران مسئولیت دارند و هم با راه اندازی خبرگزاری سبز پرس توانسته است خدمات شایانی به محیط زیست ایران در حال حاضر انجام بدهد و از جمله فعالیت های آقای انصاری پی گیری جهت برگزاری برنامه تجمع اعتراض آمیز پارک ملی گلستان بود حال اگر ایشان با برزگان پالوده نمی خورند با امثال من که کشاورز زاده هستیم به راحتی پالوده می خورد و اگر جناب اشکار خان بداند که خانم دکتر ملاح که به مادر طبیعت ایران مشهور است از کدام خانواده می باشد و بداند که پدر و مادرش کیستند و خانم دکتر ملاح یک اعیان زاده است ولی همه گذشته خود را رها کرده و با سن بالائی 94 سالگی در خدمت محیط زیست قرار گرفته است در مورد افراد بهتر قضاوت می کرد.
    2 – با توجه به اینکه نسبت به گذشته آقای عبادی چیزی نمی دانم ( فقط در این حد می دانم که ایشان قبلا” انسانی بسیار منتقد بود) ولی در چند وقت اخیر که نظرات ایشان را مطالعه کردم انسان بسیار با سواد و مفید می باشد و اگر در گذشته ایشان انتقاداتی نسبت به بعضی داشته است ولی این دلیل نمی شود که شخصی بدی باشد و ….
    3 – جناب اشکار “ادب مرد به زدولت وی است ” این سخن شمامفهومش چیست ؟
    …اگر من هم دختر بودم دوست داشتم یک شوهر پولدار داشته باشم پول داشته باشه حالا گیرم صدای جذاب و نگاه نافذ درویش خان و سبیل های م..مدلی خان رو نداشته باشه
    شوهرم بره کاروانسرا پولش بیاد حرمسرا!
    امیدوارم که نسبت به این الفاظ بیشتر بی اندیش و بدانی که این سخنان در این وبلاگ جایگاهی ندارد
    امیدوارخداوند همه ما را به راه راست هدایت کند

  11. حسین عبیری گلپایگانی

    جناب درویش با سلام
    نسبت به مطلب بالا( نسبت به خانم و یا آقا بودن اشکار ) فهمیدم که ایشان آقا هستند پس امیدوارم پوزش بنده را ایشان به پذیرد.

  12. هومان خاکپور

    جناب عبیری عزیز
    فکر کنم سوءتفاهمی پیش آمده است. اشکار عزیز یکی از بهترین و قدیمی ترین و هوشمندترین خوانندگان همیشگی مهار بیابان زایی است. ایشان کمی طنز به نوشته های خردمندانه اش اضافه می کند تا شاید به قدری ناچیز هم که شده فضای خشن و ناراحت کننده ی سبز نویس ها را لطیف تر کند. والا همه به آقا یاسر و همسر تلاشگر محیط زیستی ایشان خانم جمشیدی گرامی ارادت داشته و آن زوج سبز اندیش را دوست دارند. اشکار هم چون می داند آن دو عزیز بسیار بزرگوار و با متانت هستند اینگونه بی مهابا با آنها از در طنز وارد می شود. امیدوارم با کمی مهربانی بیشتر و دقت در نوشتار مان اینگونه خاطر یگدگر را هیچگاه آزرده نکنیم. درود دوست خوب مان …

  13. مهدي

    باعرض‌ سلام وخسته نباشيدخدمت شما
    ممنون ومچكرازابرازهمدردي وتوصيف زيباتون
    باآرزوي موفقيت وسربلندي براي شما

    پاسخ:

    درود بر شما … وظیفه بود مهدی جان.

  14. عبداللطیف عبادی

    بسمه تعالی
    جناب آقای اشکار
    احترما” پیرو کامنت فوق حضرتعالی به عرض می رساند که :
    این همه آدم چرا به ما گیر دادی؟
    و من الله توفیق
    روابط عمومی عبداللطیف عبادی

  15. عبداللطیف عبادی

    به جناب عبیری گلپایگانی عزیز
    قربانت گردم ، بنده هنوز هم انسان منتقدی هستم . اصولا” در ممالک مترقی دنیا ” انتقاد کردن ” یک شغل بسیار بسیار معتبر و باارزش و بسیار محترم است . یعنی کسانی هستند که عنوانشان “منتقد ” است . مانند ” منتقد سینمایی ، منتقد ادبی ، منقد اقتصادی ، منتقد ورزشی ، منقد سیاسی و غیره . هر روزنامه ای یا هر مچله ای و هر رادیو و تلوزیونی هم سعی می کند تا بهترین منتقدین را استخدام کند . اصلا” نه تنها اشخاص ، بلکه سازمانهایی هم با روحیه و شیوه و اصول و عملکرد ” انتقادی ” بوجود آمده اند که کارشان فقط زیر نظر گرفتن امور مختلف و انتقاد کردن از آنهاست . به این سازمانها و گروهها در انگلیسی می گویند ” واچ داگ ” . بهترین و ورزیده ترین روزنامه نگاران نیز کسانی هستند که ” واچ داگ ” باشند . واچ داگ یعنی سگی که در پست مراقبت ایستاده و همهء اوضاع را زیر نظر دارد . یک چنین منتقدی با هیچ کس تعارفی ندارد و در مقابل هر گونه کاری که به نظرش با اصول عقلی و منطقی و یا قانونی و خط مشی درست و اخلاقی و انسانی سازگاری نداشته باشد ، بلافاصله واکنش نشان می دهد . بنابراین بنده همواره یک منتقد بوده ام و هنوز هم از دیدگاه انتقادی دست بر نداشته ام.
    در زمنیهء شوخی کردن اشکار هم به عرض می رسانم که ما – علیرغم برخورداری از برخی از ظواهر تمدن – که به لطف پول یامفت نفت خوزستان نصیبمان شده است – در جامعهء بسیار عقب مانده زندگی می کنیم . یکی از ویژگی های جوامع عقب مانده نیز نفرت از انتقاد شنیدن و نیز سوژهء طنز قرار گرفتن است . کشیدن هاله های تقدس و حصار های جبروتی و دیوارهای ملکوتی به دور اشخاص و رساندن آنها به مقامات و جایگاهی که دیگر نه بشود از آنها انتقادی کرد و نه بشود با آنها شوخی کرد نیز از جملهء ویژگی های یک جامعهء عقب مانده است . من از لطف و مرحمت و بزرگواری شما صمیمانه متشکرم ، اما در عین حال از هر نوع انتقاد و مخالفتی که با نوشته ها و افکار و عقایدم شود نیز به گرمی استقبال می کنم و اصولا” شنیدن انتقاد و دیدن مخالفت دیگران با خودم را یکی از راههای تکامل فکری و شخصیتی ام می دانم . هر کس هم که بخواهد با بنده از در طنز و شوخی وارد گفتگو شود را روی سرم می گذارم، از نظر من از هفت دولت آزاد است و هر چه که درباره ام بنویسد را حلال و مجاز می دانم!

  16. حسین عبیری گلپایگانی

    جناب هومان خاکپور با سلام
    طنز نویسی کار خوبی ؛ ولی اینکه طرف بیاید روی زندگی شخصی کسی طنز بگذارد کار خوبی نیست چون ما ایرانی ها یک تعصب خاصی روی همسر و فرزندانمان داریم و من اگر تذکری دادم به خاطر این است که دوست دارم کسی در این دنیای مجازی از کسی دلخور نباشد واگر نه من چیزی حدود 10 سال خانم مژگان جمشیدی را می شناسم و ایشان به تمام معنا یک فعال محیط زیست و یک ژورنالیست با تجربه می باشد. حال جناب آقای یاسر انصاری که جای خود دارد ایشان واقعا”از هم نظر یک شخصیت کامل می باشند

  17. حسین عبیری گلپایگانی

    جناب عبادی با سلام
    بنده با نظر شما نسبت به انتقاد کردن کاملا” موافق ولی در جای که هیچ صحبتی از شما و آقای انصاری نیست و مطلب به شما عزیزان ربطی ندارد آوردن اسم شما و آقای انصاری درست نیست ولی بنده ذاتا” دوست دارم که در این دنیای مجازی که می توان از آن جهت رسیدن به اهداف عالی زندگی بهترین استفاده را برد کسی از کسی دیگر دلخور نشود و نسبت به شما نیز اعتقاد دارم که شخصیت عالی دارید متشکرم

  18. عبداللطیف عبادی

    اشکار ظاهرا” عالمی دارد برای خودش . در وبلاگ دلنوشته های درویش هم چند روز پیش مطالب مبسوطی را در زمینهء زن و زنبیل شناسی و ویژگی های یک عیال خوب و ایضا” راههای به دام انداختن شوهر و این قبیل مسائل زیست محیطی نوشته بود . به نظرم اشکار شبیه به رانندهء اتوبوس خط واحد است که به اصرار یکی از دوستانش به دیدن برنامهء ارکستر سنفونیک تهران آمده است . در نتیجه اگر می بینید یکهویی وسط بحث مربوط به درخت نارون تاج آباد سفلی و اجرای سنفونی پنجم بتهوون حوصله اش سر می رود و با بغل دستی اش دربارهء شوهر پولدار مژگان خانم یا دلایل آدم شدن عبدالطیف عبادی شروع به صحبت می کند ، نباید از دستش ناراحت شد .

  19. سو ( عشق بنل )

    قول داده بودي كه من رو نمي خوري . يادت رفت …

    پاسخ:
    با عرض پوزش از همه خوانندگان مجبور به حذف کامنتهای توهین آمیز به دیگران هستم.
    در ضمن آقای یا خانم عشق بنل، شما پیش تر با نام “عمو جغد شاخدار” کامنت گذاشتید و در حقیقت، خودتان حرف خویش را نقض کردید.
    متاسفم که در زیر یادداشتی که بسیار دوست داشتم و دیروز به خاطرش گریستم، باید شاهد چنین کامنتهای بی ربط و ساده انگارانه ای باشم.

  20. عبداللطیف عبادی

    به عشق بنل
    یادش بخیر بنل . یک سنجاب قهوه ای بود که زنگوله به گردن داشت . کامنت دانی پستهای درویش هم به لطف طبیعت دوستان کم کم دارد تبدیل میشود به جنگل گلستان . خدایا این جمع را از ما نگیر!

    پاسخ:

    شرمنده شدم … ببخشید جناب عبادی عزیز. گاه با خود می اندیشم که آیا باید نظام فیلترینگ را در این خانه هم اجرا کرد؟! چرا قدر آزادی را نمی دانیم؟

  21. حسین عبیری گلپایگانی

    جناب درویش سلام
    جناب درویش خوشحالم که چقدر دوستدار داری با توجه به نظارت ارائه در این مطلب که بعضی هیچ رابطی به موضوع ندارد ولی با این وجود مطالب نوشته می شود چون جواب نظرات را نمی دهید احتمالا” خودتان دسترسی به اینترنت نداری چون شما همیشه اعتقاد داری جواب نظرات دوستان مثل جواب سلام واجب است

  22. حسین عبیری گلپایگانی

    تصحیح نوشته بالا
    جناب درویش خوشحالم که چقدر دوستدار و هودار داری با توجه به نظرات ارائه شده در این مطلب که بعضی هیچ رابطی به موضوع ندارند ولی با این وجود مطالب نوشته می شود چون جواب نظرات را نمی دهید احتمالا” خودتان دسترسی به اینترنت نداری چون شما همیشه اعتقاد داری جواب نظرات دوستان مثل جواب سلام واجب است

  23. محمد درویش نویسنده

    درود بر حسین عزیز و ممنون از لطفت. درگیر تحلیل وضعیت خشکسالی کشور در طول 5 ماه گذشته بودم که سرانجام به پایان رسید و منتشر شد. اینک در خدمت شما عزیزان هستم. به تدریج نظرات را خواهم خواند و پاسخ خواهم داد. درود بر شما و دیگر دوستان که به مهار بیابان زایی لطف و عنایت دارند.

  24. آشکار

    جناب اشکار “ادب مرد به زدولت وی است ..
    …جناب آقای گلپایگانی درود بر شما البته ادب مرد بهتر از دولت او است ولی من شخصا ترجیح می دهم دولت مند باشم ولی بوی از ادب و کمال و دانش به مشامم نرسیده باشد در کشور گل و بلبل من یکی به گمانم اینطوری راحت تر باشم چون حداقل جان سالم بدر می برم!

    …فهمیدم که ایشان آقا هستند ..نه جناب آقای گلپایگانی عزیز سوگند می خورم اگر دختر بودم حداقل شوهری پیدا می کردم و در خانه می نشستم تا آقامون خرجی مرا می داد
    .. ما فقیر فقرا که نه سهمیه ای داشتیم و نه دستمان به آن بالا بالا ها می رسد

  25. آشکار

    به نظرم اشکار شبیه به رانندهء اتوبوس خط واحد است که به اصرار یکی از دوستانش به دیدن برنامهء ارکستر سنفونیک تهران آمده است
    ..جناب آقای عبادی ترجیح می دهم یک راننده تریلی 18 چرخ بیابانی خط تهران بندر عباس بودم
    هرچند کار بسیار سختی است ولی درآمد خوبی دارد
    برخی از ماشین های ترانزیت خارج مانند کابین هواپیما هستند بسیار شیک و تمیز در مدت کارم با راننده های کامیون هر روز سروکار داشتم
    به همین خاطر تشبیه شما به حقیقت نزدیک است

  26. آشکار

    آقای گلپایگانی ظاهرا شما دستتان به عرب و عجم بند است می توانید من را هم در جایی مشغول کنید؟

  27. محمد درویش نویسنده

    آقای اشکار (کوشان مهران) به جای جاده خاکی زدن، بیا و مرد و مردانه بابت ادبیات غیر قابل دفاعی که در مواجهه با برخی از دوستان عزیز به کار برده اید؛ عذرخواهی کنید.
    از شما بسیار بیشتر از این انتظار دارم.

  28. آشکار

    چرا قدر آزادی را نمی دانیم؟…
    درویش میرزای مستبد!!!!!
    وقتی پس از مرگ مرحوم مظفرالدین شاه محمد علیشاه رویکار آمد نخست با مشروطه بظاهر موافق بود ولی دست هایی شروع به شیطنت کردند منجمله روزی به ماشین شاه بمب انداختند که شاه آنروز سوار کالسکه بود و مقصر حیدر خان عمو اقلی شناخته شد مشروطه خواهان این حادثه را نمایشی از سوی شاه می دانستند.

    پاسخ:

    همچنان منتظرم تا عذرخواهی شما را ببینم و بخوانم اشکار عزیز ….

  29. آشکار

    مرد و مردانه!!!؟؟؟
    برادر من شما که بهتر می دانی در وجودم این صفات جایی ندارد ولی محض گل روی درویش خان جفت شاخ سبیل آقای گلپایگانی را می بوسم
    اگر آقای عبادی هم بخواهند بوسه ای را از ایشان دریغ نمی کنم

  30. محمد درویش نویسنده

    خواب روی چشم هایم چیزهایی را بنا می کرد
    یک فضای باز، شن های ترنم، جای پای دوست …

    جناب کوشان مهران (اشکار) با اعترافی که هم اکنون کردید، باید به تلخی بپذیرم که آن “جای پای دوست” که برای شما متصور بودم، دارد کم رنگ و کم رنگ تر می شود.
    هنوز فرصت دارید تا از آقایان یاسر انصاری، عبداللطیف عبادی و سرکار خانم مژگان جمشیدی عذرخواهی کنید.
    این البته آخرین مجال شما خواهد بود.

  31. عبداللطیف عبادی

    سال 1365 بود یا 65 (یادم نمی آید) یک معلمی را برای ادبیات و انشای ما آوردند بنام پرویز حسینی . در نظر ما چهره اش شبیه به چینی ها بود . خیلی هم آدم ساده ای بود . ما با اینکه دانش آموز دبیرستان بودیم ، از همان روز اول شروع کردیم به سر به سر گذاشتنش و خندیدن از او . رفت یک گوشه ای نشست و گفت ” شما امروز تا جایی که توانستید سر به سرم گذاشتید و کلاس جدی درس را تبدیل به بازی و سرگرمی کردید اما اشکالی ندارد . من کار خودم را می کنم و درس خودم را می دهم و شما هم کار خودتان را بکنید اما مطمئن باشید که بالاخره بعد از چند جلسه هم به قیافه ام عادت می کنید و هم خودتان کم کم کلاس را جدی می گیرید ” . درست می گفت . بعد از چند جلسه مزه پرانی های ما و خنده هایمان از سادگی ها و بی غل و غش بودنش تمام شد و فضای کلاسش جور دیگری پیش رفت . پرویز حسینی هم کم کم معتبر شد و به جمع شاعران و داستانویسان و مترجمین بزرگ کشورمان پیوست و چندین کتاب هم چاپ کرد و دیگر از او خبری نداشتم . تا اینکه بیست و یک سال بعد پرویز حسینی را در یک کافهء کوبایی در لندن دیدم . با همان سادگی و بی غل و غش بودنش که آدم را یاد حسین پناهی می انداخت و چقدر در نظرم بزرگ و شریف می نمود . متاسف شدم از آن یکسالی که دانش آموزش بودم و قدرش را ندانستم.
    حالا درویش جان ، بگذار در کامنتهایت یک نفر بشود جغد و یک نفر دیگر – یا باز خودش – بشود عشق بنل و از سر بی خوابی یا دلتنگی پای کامپیوتر بنشیند و هر چه دلش میخواهد خطاب به عمو جغده بنویسد . بگذار تا اشکار هم از فرط خستگی همه را محمد درویش و دوست نزدیک خود تصور کند و به سبک خودش با آنها شوخی کند . این مجوز را هم خودم میدهم تا هر کسی هر چه دلش میخواهد در کامنتخانهء شما دربارهء عبداللطیف عبادی بنویسد . بالاخره بعد از چند جلسه ، هم به قیافهء هم عادت می کنیم و هم جملاتمان را با هم تنظیم می کنیم تا کسی خرده ای از کسی به دل نگیرد و هم اگر دلمان از روزگار گرفته است و جغد و بنل شده ایم ، یاد میگیریم که بهتر است حرفمان را از زبان خودمان که اکبر و اصغر و کبرا و مینا هستیم بزنیم و البته دوستانه تر . این میشود تمرین دموکراسی . وقتی شما کامنت دانی ات را باز می گذاری یعنی اینکه بلوغ عقلی و شعور مخاطبت را به رسمیت شناخته ای و به او اعتقاد داری و این اجازه را به وی داده ای که در غیابت بیاید خودش در اتاق و منزلتان بنشیند ، از خودش پذیرایی کند و بعد هم برود و در را پشت سرش ببندد . کسانی که در کامنت دانی های باز مطلب مینویسند باید در قبال این اعتمادی که به آنها شده است احساس مسئولیت هم داشته باشند . بهرحال این کار زمان می برد و در این بین بالاخره یکی دو نفر هم پیدا میشوند که گاهی حرف غیر معقولی بزنند . ولی درست میشود . اشکار هم فقط باید مراقب این نکته باشد که گاهی کامنتهای بی ارتباط با لینک – ولو آنکه عالی هم باشند – ذهن خوانندهء وبلاگ را از مطلب نویسندهء وبلاگ پرت می کنند و فضای بوجود آمدهء روحی و احساسی ناشی از خواندن آن را بر هم می زنند و در واقع زحمات نویسندهء وبلاگ را بر باد می دهند . ضمن آنکه کامنت دانی یک وبلاگ را نباید با چت روم عوضی گرفت . من تعجب می کنم از اینکه گاهی می بینم دوستانی می آیند و و به صرف رفاقت در کامنتهای یک پست مهم علمی یا اجتماعی یا سیاسی خطاب به نویسندهء یک وبلاگ مینویسند ” فلانی چطوری؟ کجایی؟ کم پیدایی ! دیگه بچه ها رو بر نمی داری بیای ولایت ما با هم بریم باغ یه جوجه کبابی راه بندازیم! ” .

    پاسخ:

    می دونی لطیف؟ راستش بیشتر بابت مردمان تاج آباد پایین ناراحت شدم. کافی است نظری به وبلاگ های جوانان روستا بیاندازی تا دریابی که با چه شور و شوقی از یادداشت “درویش” یاد کرده و حتا آن را به عنوان معرفی روستاشان در سر تیتر وبلاگشان قرار داده اند. آنگاه این خیلی بی مسئوولیتی و بدسلیقگی است که بدون توجه به این همه شور و شوق بیاییم و برخی از ما حرف های بی بنیاد و حقیرانه ای را طرح کنیم که نه تنها هیچ ارتباطی به محتوای این یادداشت ندارد؛ بلکه ممکن است به قول تو، توجه خواننده درگیر در این یادداشت را نیز به ناکجاآباد بکشد.
    حقیقتش من از توهین به خود همیشه گذشته ام. اما نمی توانم در خانه مجازی ام شاهد توهین به دوستانی باشم که به دوستی شان افتخار می کنم و می دانم که دلشان برای آّزادی وطن و طبیعت ارزشمندش می تپد.
    راستش دلم برای مظلومیت “پرویز حسینی” هم سوخت … او اگر به ابزار خردمندی و دانایی مجهز نبود و صبوری پیشه نمی کرد؛ شاید آسیب های جدی تری هم می دید.
    شوربختانه دنیای ما پر شده از آدمهای نازنینی که به واسطه عدم تحمل و نازک اندیشی شان، هرگز نتوانستند به آنچه استحقاقش را داشتند، برسند.
    چقدر خوب انگیزه ی مرا برای باز گذاشتن نظردهی در این وبلاگ شرح دادی …
    حقیقتاً دست مریزاد رفیق عزیز و نادیده من.
    باز هم از تو و یاسر و مژگان عذرخواهی می کنم.

  32. هومان خاکپور

    اشکار عزیز به خدا حیفم می آید این دوستی های قشنگ به این گونه موضوعات کم ارزش آلوده شوند؛ هنر آن است که چالش ها را به فرصت تبدیل کنیم نه به بحران دوست عزیز و از این فرصت ها هم خوب استفاده کنیم!

    پاسخ:

    تلخ تر آن که اشکار، فرصت ها را دارد به چالش و بحران بدل می سازد! و این واقعاً تاسف بار است.

  33. هومان خاکپور

    اشکار عزیز ما را هم وادار به کاری کرد که با آن موافق نیستم و بارها با درویش عزیز در مورد آن صحبت کرده ام؛لطیف عزیز به زیبایی آن را بیان کرده است:
    گاهی کامنتهای بی ارتباط با لینک – ولو آنکه عالی هم باشند – ذهن خوانندهء وبلاگ را از مطلب نویسندهء وبلاگ پرت می کنند و فضای بوجود آمدهء روحی و احساسی ناشی از خواندن آن را بر هم می زنند و در واقع زحمات نویسندهء وبلاگ را بر باد می دهند . ضمن آنکه کامنت دانی یک وبلاگ را نباید با چت روم عوضی گرفت . من تعجب می کنم از اینکه گاهی می بینم دوستانی می آیند و و به صرف رفاقت در کامنتهای یک پست مهم علمی یا اجتماعی یا سیاسی خطاب به نویسندهء یک وبلاگ مینویسند ” فلانی چطوری؟ کجایی؟ کم پیدایی ! دیگه بچه ها رو بر نمی داری بیای ولایت ما با هم بریم باغ یه جوجه کبابی راه بندازیم!

  34. محمد درویش نویسنده

    درست می گویی هومان جان لطیف به درستی حجت را تمام کرده است … به خصوص در جایی که موضوع کاملا جدی و – انشاالله در حد بضاعت صاحب تارنما، علمی است – چنین کامنتهای بی ربطی را نباید نوشت.
    درود …

  35. پروانه

    از ابتدا که این نوشتار را خواندم یاد دوستی مشترک افتادم که انگشتانم را جمع می کردم ننویس! ولی می نویسم: سعید سعیدی با در ختهای ارس
    یک روز برایش نوشتم:سعید درختا رو گذاشتی و رفتی!

    حالا خوشحالم که «قباد» هست .

  36. محمد درویش نویسنده

    بله … واقعن جاي خوشحالي و اميد هست … زنده باشيد بانو …
    اميدوارم سعيد عزيز هم بتواند به آرمان هاي بلندش دست يابد.

  37. دکتر گلمراد مرادی

    درود فراوان بر خطه همدان، مکان همدانها. من نظری اجمالی به وبلاگتان انداختم. آرزو می کنم قلمتان همیشه روان و در حال پیشرفت و توسعه باشد. چیزی که توجهم را جلب کرد و برای اولین بار می بینم، آنست که روی هر مطلب بدرستی نگاشته شده که فلانکس گفته است: آیا بهتر نیست اگر بنویسیم “فلانکس می گوید”؟ چون بلافاصله نوشته اش در زیر است و می خوانیم و این فعل زمان حال نه گذشته مفعولی می تواند بهتر باشد. نمی دانم اگر درست می گویم، متمنی است جای گزین فرمائید. ببخشید زبان فارسی برای من زبان دوم است

  38. محمد درویش نویسنده

    درود بر جناب دكتر مرادي عزيز و ممنون از دقت نظر شما.
    گفته است، ماضي نقلي است. يعني كاري كه در گذشته شروع شده و اثرش تا زمان حال ادامه يافته است. مانند كامنتها. اما مي گويد، دلالت بر همين الان (زمان حال) مي كند. در صورتي كه كامنت نوشته شده< ديگر زمان حال نيست! هست؟
    زنده و سرفراز باشيد.

  39. محمد ذوقی

    مهدی جان سلام
    منو به آقای یاری برسون /واقعا دستتون درد نکنه از اینکه محل زندگیمونون به همه نشون میدین امیدوارم یک بار دیگه همه با هم توی تاج آباد جمع بشیم /به امید اون روز

  40. ممتاز

    سلام این پیام را به آقای قبادیاری برسانید
    سلام و درود بر شما انسان فعال و خلاق و خستگی ناپذیر برنامه تان را دیدم بسیار جالب بود بنده خواهر شما به نام ” ممتاز “مشاور معاون امور تعاون وزیر تعاون کار و رفاه اجتماعی هستم
    جناب آقای قباد یاری میخواستم خدمت شما بگم با روحیه ی خوبی که دارید اگر علاقمند هستید در زمینه تعاون و تاسیس شرکت تعاونی های کشاورزی و فراوری دامی و تولیدات و محصولات و صنایع و دستی و یا تعاونی دهیاری و غیره برای روستا کاری کنید و برای اشتغال و درامد روستاییان و ایجاد همبستگی اجتماعی بیشتری اقدام بایسته ای داشته باشید هر گونه راهنمایی و حمایتی بخواهید در وزارتخانه و اداره کل تعاون استان در خدمتیم
    شماره تماس دفتر بنده 88520129 و 88520145 کد 021 می باشد
    انشا الله بیش ار پیش موفق و پایدار باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.