يك نظرسنجي طنازانه كه بايد جدي‌اش بگيريم!

    امير سررشته‌داري عزيز، به خواهش صاحب تارنماي مهار بيابان‌زايي كه من باشم! نظرسنجي جيغي را در تارنمايش كليد زده است تا بلكه با چراغ خاموش هم ديده شود و البته پسنديده شود!
    مي‌دانم … تاريخ طنز و طنزپردازي و طنزنويسي در اين مملكت، برخلاف ماهيت خوشمزه‌‌اي كه براي اغلب مخاطبان و خوانندگانش دارد؛ سبب‌ساز ِ فرجام‌هايي دردناك و غم‌انگيز هم براي آفرينندگان طنزها شده است!
    از همين رو، وقتي كه عبداللطيف عبادي، بعد از كمتر از يك‌ماه تصميم به تعطيلي شبانه‌هاي طنازانه‌اش گرفت، او را درك كردم؛ هر چند گمان نمي‌بردم بازتاب‌هاي آن شيانه‌ها اين گونه ممكن است برايش سخت و جانفرسا باشد! به خصوص كه ما در محيطي به نام وبلاگستان سبز قلم مي‌زنيم! نمي‌زنيم؟
    از اين رو، براي روشن شدن ذهن خود و لطيف و ديگر دوستان فكر مي‌كنم بد نباشد تا همه در اين نظرسنجي شركت كرده و امير عزيز هم نتايج آن را آن لاين در اختيار همه‌ي بينندگان قرار دهد تا هم دوستان، بيشتر تشويق به شركت شوند و هم دوستان ِ بيشتري، شركت كنند!

62 فکر می‌کنند “يك نظرسنجي طنازانه كه بايد جدي‌اش بگيريم!

  1. ماندانا

    این اعتماد به نفس جناب عبادی واقعا مرا ذوق زده کرده است
    ایشان در تمثیلی که ذکر کردند سپهر سلیمی را به زن بدکاره و خودشان را به آن تاجر بینوا و شربف تشبیه کرده اند
    جناب عبادی بنده به شخصه شما را بیشتر شبیه فاحشه مورد اشاره میدانم تا سپهر سلیمی
    جای تعجب است که جناب درویش از کنار این توهین آشکار عبور میکنند (بر خلاف ادعایی که فرمودند که نسبت به توهین به سایر افراد حساس هستند)

  2. عبداللطیف عبادی

    عزیزان من ، قربانتان گردم
    ما در عالم اینترنت فارسی چیزی بنام ” وبلاگستان سبز ” نداریم . وبلاگستان سبز هم چیزی هست شبیه به جزیرهء خضرا ( سبز ) که هنوز عده ای معتقدند محل زندگی امام زمان است و درباه اش کتابها نوشته اند و می نویسند اما وجود خارجی ندارد . با تکرار اصطلاح ” وبلاگستان سبز ” وبلاگستانی به این اسم درست نمی شود . ما در حال حاضر و در میان دو میلیون وبلاگ فارسی ، فقط یک وبلاگ داریم که با معیارهای درست و غربی آن به وبلاگنویسی سبز نزدیک است و آن هم وبلاگ مهاربیابانزایی محمد درویش است . دو وبلاگ ناصر کرمی و دیده بان طبیعت بختیاری هم به دلیل اهمیت بکر بودن ایده هایی که در زمینهء محیط زیست مطرح می کنند ، می توانند در بالای جدول قرار بگیرند . وبلاگ امیر را هم می شود به نوعی در ردهء ” دلنوشته های محیط زیستی ” خوب دسته بندی کرد . تا اینجا شدند چهارتا . سام خسروی فرد هم اگر کمی کوتاه بیاید و حاضر بشود کنار این چهار نفر بایستد و البته یک مقدار بیشتر بنیسد ، می شوند پنج تا . وبلاگ سپهر سلیمی را هم – که اصلا” نمی دانم در چه زمینهء مشخصی می نویسد؟ – بخواهیم به این جمع اضافه کنیم ، میشوند شش تا . مژگان جمشیدی هم که یک روزنامه نگار فصلی هست و غالبا” هر از چندگاهی ظاهر میشود و به لینک کردن مطالبی که در روزنامه مینویسد در وبلاگش اکتفا می کند . چنین وبلاگی حتی با معیارهای وبلاگنویسی ایرانی هم نه یک وبلاگ بلکه بایگانی مقالات یک روزنامه نگار محسوب میشود . با اینحال مژگان را هم که به این جمع اضافه کنیم میشود تازه میشوند هفت تا . سه چهار نفر دیگر هم هستند که هر دو سه روزی یکبار مطلبشان در گرین بلاگ منعکس میشود اما خودشان را جزو وبلاگنویسان سبز نمی دانند . از جمله یک نفر که صرفا” در زمینهء شغلی اش ( امور مربوط به زلزله ) می نویسد و یکی دو نفر که از ورزش کوهنوردی می نویسند . اینها اصلا” کاری به کار محیط زیست و محیط زیست نویس ها ندارند . یک جوان شریفی هم هست که ظاهرا” در رشته ای مربوط به محیط زیست درس میخواند و دائما” مطالب مربوط به دروسش را در وبلاگش منعکس می کند و قاعدتا” دخلی به آن پنج شش نفری که گفتم ندارد . دو سه دوست دیگر هم هستند که هر از چند هفته ای یا چند ماهی و حتی چند سالی! یکبار می آیند و چند جمله ای دلنوشته و غالبا” بی ربط به محیط زیست را مینویسند و می روند که آنها قاعدتا” کاری به کار جمع پنج شش نفره ای که عرض کردم ندارند . اگر از نظر روابط ” بین وبلاگی ” هم که نگاه کنیم فقط محمد دریش است که باز در این زمینه فعال است . به همه جا سر میزند ، نظر می دهد ، تشویق می کند ، دعوت می کند و غیره . از نظر تجمع وبلاگنویسها هم باز فقط همین وبلاگ محمد درویش است که آن پنج شش نفر دائم به آن سر می زنند و برایش کامنت مینویسند . بنابراین ما بیشتر از سه چهار وبلاگ سبزنویس نداریم که با یک ارفاق خیلی بزرگ ، میشوند شش تا . در بین دو میلیون وبلاگنویس فارسی ، با سه وبلاگ یا شش وبلاگ که وبلاگستان سبز درست نمی شود جانم .
    در بالاترین هم قریب به ده دوازده نفر نیروی فعال داشتیم که روزانه بطور متوسط چهار تا ده لینک سبز در آنجا می گذاشتند و بیست تا چهارصد کامنت هم می نوشتند که البته در اوائل ، بیست درصد از کامنتهایشان را فحش و تحقیر و توهین به بنده تشکیل میداد و بعد که کاری به کار هم نداشتیم و در این اواخر خود من جزو رای دهندگان ثابت لینکهای آن ده دوازده نفر بودم . متاسفانه سه ماه پیش معلوم شد این ده دوازده نفر سبزاندیش در سایت بالاترین همگی یک نفر بوده اند! و نهایتا” به یک شکل بسیار تاسف بار و خجالت آوری تمام آن آی دی های جعلی – و در واقع تنها مروجین محیط زیست در آنجا – بسته شدند . به این ترتیب مشخص شد که علی میرزا بیگی ، لیلا مرگن ، فرداد دولتشاهی ، حمید لواسانی ، مهدی اربابی و خیلی های دیگر که مایل نیستم اسمشان را بیاورم ، وجود خارجی نداشته اند . ماجرا زمانی جالبتر میشود که بروید و ببینید این ده دوازده نفر چگونه زیر لینکهای من و لینکهای خودشان با هم گفتگو راه می انداختند! . آن دوست محترمی که پشت این اسامی و آی دیهای جعلی نشسته بود از یک جهت نابغه بود و از جهتی دیگر بسیار شوت و مشنگ و خل وضع . نابغه از این جهت که در آن واحد هم در نقش سه زن می نوشت و هم در نقش نه مرد و روزی چهار تا 24 ساعت! برای اینترنت نوردی وقت می گذاشت ، و از جهتی خل وضع بود چون تصور می کرد میشود با ساختن آدمکهایی چوبی و آی دی هایی جعلی در اینترنت یک لشگر سبزاندیش و محیط زیستی راه انداخت . همین شخص نابغه علاه بر ساختن آی دی هایی که بالاترین را قرق کرده بودند ، در وبلاگستان هم چندین وبلاگ سبزنیسی درست کرده بود که البته بخش بزرگی از نوشته هایشان به فحاشی و ریچار گویی و هتاکی و مهمل بافی و مزخرف نویسی علیه من اختصاص داشت . این وبلاگها هم همراه با نویسنده های خیالی و جعلی شان دود شدند و رفتند هوا !
    بنابراین ما در حال حاضر چیزی بنام وبلاگستان سبز نداریم. این ” دوستان ” ی هم که سپهر سلیمی مرتبا” به آنها اشاره می کنند جزو همان اشباحی بودند که محو شدند و به آسمانها رفتند . این بندهء خدا در عالم خیالات وهمیات جوانی خودش غرق شده و چنان خاطراتش را از هتاکی ها و فحاشی های من به ” دوستان ” ش ردیف می کند و آنچنان از ” گفتگو و تبادل نظر با دوستان ” ش دربارهء من حرف میزند که تو گویی این دوستان محو شده اش واقعا” وجود خارجی داشته اند و یا حتی هنوز وجود اینترنتی دارند . اینها یک مشت آی دی جعلی و تقلبی بودند که افشا شدند و به آسمانها رفتند . البته بقایای آن آی دی های خدابیامرز را هنوز هم می توان در شکل نامهایی مانند صمدآقا ، ماندانا و امثال اینها در اینجا و آنجا مشاهده کرد .
    من از آنچه که بر سر اشباح سبز و وبلاگنویسان خیالی و دوستان ناپدید شدهء سپهر سلیمی آمد مطلقا” خوشحال نشدم . فردی که پشت این ماجرا بود ( و آقای محترمی هم هست ) در واقع یک تنه داشت کار صد نفر را می کرد و جدای از اعمال نفرت انگیز غیر انسانی و بی شرفانه و بی شرمانه ای که علیه من انجام میداد ، واقعا” برای معرفی مطالب محیط زیستی به وبلاگنویسان و کاربران اینترنت در ایران تلاش میکرد . منتها به دلیل اعتقادش به دروغگویی و صد چهره گی و نفرت افکنی و شیادی و اموری از قبیل همین کارهایی که سپهر سلیمی دارد در مقابل من انجام می دهد، شیوهء کارش از اساس و از همان ابتدا غلط بود و آخرش هم به بن بست رسید به آن شکل فضاحت بار معلوم شد که خودش به تنهایی پشت هفت – هشت وبلاگ و ده دوازده فعال بالاترینی قرار داشته . افشای این ماجرا ضربهء بسیار سنگین و مهلکی به اعتبار و آبروی همهء دوستداران محیط زیست ایران زد و اثرات منفی اش به این زودی ها و به این راحتی ها قابل جبران نیست .
    بازگشت محدود و موقت من به کامنت دانی یکی دو تن از دوستانی کهاز آن جمع چهار پنج نفرهء قدیم باقی مانده اند صرفا” برای این بود که ببینیم آیا میشود نسل منقرض شدهء آن جمع متلاشی شده و وبلاگنویسان سبز را این بار با وبلاگنویسانی واقعی ( که واقعا” در عالم حقیقی وجود دارند ) احیا کنیم یا نه ؟ همانگونه که برای احیای یک گونهء زیستی از دو عضو باقی ماندهء آن شروع می کنند ، در گرین بلاگ هم از خدمتگزاری به وبلاگهای محمد درویش و ناصر کرمی شروع کردیم و امیدار بودیم بتوانیم ذهن و مرام و شیوه و نگرش و قلم و پشتکار محمد دریش و ناصر کرمی را ( تسط خود این دو دو بزرگوار ) و با کمک رفقایی مانند امیر و هومن و هر کس دیگری که قدم پیش بگذارد ، به تولید انبوه برسانیم و نهایتا” ظرف شاید دو سه سال یک وبلاگستان سبز سالم و حقیقی با وبلاگنویسانی واقعا” سبزاندیش بسازیم . منتها وسط کار ، باز سر و کلهء بقایای اشباح ناچدید شده ای که شرحشان را دادم پیدا شدند و این بار زنگوله دارشان سپهر سلیمی شده است و ول کن هم نیست . یعنی ظاهرا” با خودش عهد کرده است که تا این پروژهء ایجاد وبلاگستان سبز را متلاشی نکند دست بر ندارد!
    سپهر سلیمی و آن اشباحی که دائما” تکرار می کند با آنها در ارتباط است – و لابد شبهای جمعه برای این جوان جن گیر خدا ظاهر میشوند – به اندازهء کافی آبرو و حیثیت اسم سبزنویسی و محیط زیستی را به لجن کشیده اند و در بالاترین ارزش و اعتبار کاربران علاقمند به محیط زیست و خود موضوع محیط زیست را سکهء یک پول کرده اند و بر باد فنا فنا داده اند اما همچنان ول کن پای ما نیستند . آنهمه افتضاحی که در وبلاگستان و بالاترین به بار آوردند برایشان کم بود ، حالا باز سر کله شان در اینجا و درست وسط کار ما پیدا شده و جدی جدی میخواهند کامنتهای وبلاگ محمد درویش را هم تبدیل به کامنت دانی فرداد دولتشاهی کنند . من از این جوان جن گیر و خیالباف و آن یکی دوستش – که مثل اشباح و جن های بیایان هر ده دقیقه یکبار به شکل صمد و ماندانا و فرداد و اربابی و علی میرزا بیگی و فرهاد خاکبان و لیلا مرگن و غیره – در می آید خواهش می کنم که بس کنید . تا همینجای جای کار به اندازهء کافی لجن بر سر و صورت وبلاگنویسی سبز کشیده اید و با آن افتضاحی که در بالاترین و بعد بلاگفا و پرشین بلاگ به بار آوردید آبرو و حیثیت محیط زیست و اسم وبلاگنویسی سبز را در عالم اینترنت فارسی برده اید . لااقل این یکی دو وبلاگی که برایمان باقی مانده اند را خراب نکنید .
    تمام سعی من – و قطعا” کسانی مانند محمد درویش و ناصر کرمی – بر این است که سعی خودمان را بکنیم و از همین چهار پنج وبلاگنویسی که برایمان باقی مانده اند یک هستهء سالم سبز نویسی تشکیل بدهیم بلکه بشود به تدریج رشدش داد و در آینده ای نه چندان ما هم مثل غربی ها یک وبلاگستان سبز داشته باشیم . اما مگر این جوانهای راه گم کرده و سر از اینجا در آورده می گذارند؟ مگر بقایای اشباحی که آبرو و حیثیت وبلاگنویسی سبز و اسم محیط زیست را در سایت بالاترین بر باد فنا دادند می گذارند؟

  3. هومان خاکپور

    جناب آقای درویش عزیز … ظاهرا” سپهرخان و برخی دوستان که به نظر می رسد جمعیت شان در حال زیاد شدن است قصد دارند تصویه حساب هایشان را در میدان مهار بیابان زایی انجام دهند آن هم برای سبز نویس ها چیزی به غیر از تشویش اذهان به دنبال نخواهد داشت. حال که سپهر خان کوچکترین توجه ای به خواسته های ما ندارد درخواست داریم شما این بحث ها را به خارج از مهار بیابان زایی هدایت کنید و اجازه دهید به ما که اول راه هستیم از اندوخته های ارزشمند آقای عبادی بهره مند شویم. راستش ما اعتقاد داریم که وبلاگستان سبز در انحصار گروه یا گروه های خاصی نیست و برای ورود افراد هم لازم نیست مراحل گزینش طی شود.
    سپهر عزیز با عرض معذرت باید عرض کنم سپهر سلیمی که آقای درویش به ما معرفی کرد خیلی بزرگتر از این ها بود …
    لطیف عزیز … صرف نظر از تعهدات زیست محیطی شما؛ به نظرم این دوستانی که علاقه مند به خواندن نظرات کارشناسی شما هستند بیش از این حق به گردن شما دارند که به این راحتی شما آن ها را از این فرصت ها محروم کنید. شما بزرگوارتر از آن هستید و من کوچکتر از آن که بخواهم توصیه اخلاقی به شما بکنم ولی خدایی این رسمش نیست …!

  4. عبداللطیف عبادی

    هومان جان من کوچک شما هستم
    منتها این نوشته با ” تگ ” اسم من در وبلاگ درویش می ماند . الان هر کس اسم بنده را در اینترنت سرچ کند یکی از اولین مطالبی را که گوگل نشانش می دهد عنوانش این است ” عبداللطیف عبادی من را رسما” تهدید کرد! ” . بعد روی آن که کلیک کنید می بینید یکی از همان اشباح و اجنه ای که تا یکسال پیش با چندین اسم مستعار جعلی زنانه و مردانه مشغول مهمل نویسی دربارهء من بود این مطلب را نوشته است . کافی هست ماهی چهار نفر بیایند و این پست حاضر درویش را بخوانند و سری هم به این کامنت هایی که الان می نویسیم بزنند . خب اگر من همچنان به احترام بزرگوارانی مثل شماو به حرمت خود درویش و این وبلاگی که بهرحال به آن الفتی داریم ، حرفی نزنم و جواب هیچ یک از ابهامات و تهمتهایی را که این بچه دارد پخش و پلا می کند را ندهم ، آنوقت کسی که بعدها می آید و مهملاتش را می خواند با خودش نمی گوید جریان چه بوده است ؟ همه که با من آشنایی شخصی ندارند که بفهمن چنین مطالبی مهمل بوده اند . شما همگی شاهد بوده اید و دیده اید که من بیچاره کاری به کار این آدم نداشته ام. هر قدر هم سعی کردم با شوخی و مزاح و طنز از جلوی پایم دورش کنم برود ، نرفت . مثل گداهای سمج سامره دو دستی محکم پایم را چسبید و ول کن هم نبود . هنوز هم ول کن نیست . این بچه و آن یکی دو دوستش که آن افتضاحات را در وبلاگستان فارسی و سایت بالاترین به بار آوردند و آبروی همهء علاقمندان به محیط زیست ایران را بردند ، مار زخمی شده اند و مگر به این راحتی ها ول می کنند ؟ در این مدتی که بنده به محمد درویش عرض ارادت خاص می کنم ، چندین بار و به انحای مختلف سعی کرده اند این فضای مودت آمیز و دوستانه ای را که در وبلاگ درویش درست کرده ایم بر هم بزنند . مگر همین چند وقت پیش نبود که نوشتند چه شد که بعد از آنهمه تاختن و نواختن درویش حالا از او دفاع می کنی . مگر بنده هم در جوابشان نگفتم که ” اگر آن تاختن های بنده را می خواهید ابزاری علیه درویش کنید بنده با هزار شرمساری می گویم خیلی غلط کردم که آنها را نوشتم ” ؟ پس من نه اهل کبر نیستم بلکه هر گاه لازم باشد و احساس کنم که بیان چنین جملاتی بر آرامش و صفا و صمیمیت جمع می افزاید لحظه ای از گفتنشان دریغ نمی کنم و تکرارشان خواهم کرد .
    این اشباحی که در بالاترین روزانه سه مطلب از درویش را لینک می کردند و بعد در کامنتهایش مشغول فحاشی به من می شدند – و عاقبت هم با خفت و افتضاح از بالاترین اخراج شدند – دوستی شان به چه دردی خورد ؟ آن وبلاگنویسانی که چهار خط در رسای درویش و زیرش هشتاد خط در فحاشی به من می نوشتند و نهایتا” هم وبلاگهایشان را به دلیل گذاشتن عکسها و مطالب مستهجن بستند، چه خدمتی به درویش کردند ؟ آنهایی که با آی دی های جعلی و اسامی متعددی که یکنفر پشت همه شان پنهان شده بود و یک جمع خیالی و هپروتی سبز تشکیل داده بود و عده ای را هم سرکار گذاشته بود و با کمک همین بچه ای که الان پایم را سفت چسبیده است ، در بالاترین موج سبز محیط زیستی راه می انداخت و بعد هم به دلیل تقلب و شیادی و جعل اسامی از بالاترین اخراج شد ، چه خدمتی به دریش و محیط زیست و حتی خودش کرد ؟ سعدی می گوید ” این دغل دوستان که می بینی – مگسانند گرد شیرینی ” . دغل دوست یعنی آن دوستی که در دوستی اش اخلاص و صداقت ندارد . ما خسته شدیم از دوستان حسود . از دوستانی که چشم دیدن ترقی و سعادت دوستان خود را ندارند . ما خسته شدیم از بس که دروغ شنیدیم . از بس که نفرت دیدیم . من شاید هزار ضعف شخصیتی و هزار عیب و ایراد و خصلت بد داشته باشم اما به دلیل تربیت عشایری ام یک خصلت خوب هم دارم . و آن این است که به همان میزان که در دعوا جدیت دارم ، در صلح و دوستی و گذشت و شستن دل از کینه و فراموش کردن گذشته هم جدی هستم . سپهر جوان درس خوانده ای هست . به مملکتش هم علاقه دارد و به قراری که خودش می گوید ، وقت و انرژی هم پای این کار نیکش می گذارد . من قدر شناسش هستم ، مخلص و کوچکش هم هستم . اما باید دست بردارد از این اعمال سخیفی که در مقابل من انجام می دهد . ظرف دو سه روز گذشته من به اندازهء هشتاد پست و مطلب فقط در حال توضیح و جوابگویی به مهملات این بشر بوده ام . اینهمه وقت و انرژی را می توانستم صرف ترجمهء چهار مقالهء علمی یا نوشتن ده مطلب علمی و تاریخی کنم. جو و فضایی را که در این مدت یکی دو ماه اخیر با خون جگر و ذره ذره درست کردیم ، این آدم آمد و با کمک همان دوست هزار چهره و هزار اسم و هزار آی دی اش زد خرابش کرد . حکایت دوستی و شراکت امثال این آدم و آن اشباح سبز حکایت همان ” انا شریک ” عرب مکه شده است .
    حجاچ جمع شده بودند و پویل روی هم گذاشته بودند تا در دیگی بسیار بزرگ برای صد نفر آبگوشتی درست کنند . یکی گوشتش را خریده بود ، یکی پیازش را ، یگی روغنش و خلاصه هر کسی به سهم خود چیزی داده بود و در آبگوشت شریک شده بود . غذا که آماده شد ، ناگهان یک عرب بیابانی دوان دوان از راه رسید و یک موش مردهء بزرگ را پرت کرد توی آبگوشتها و خیلی هم حق به جانب داد زد ” انا شریک! ” . یعنی من هم مشارکت دارم .
    محیط زیست ایران که ملک پدر من نیست . الحمدالله نان و حلوا هم در آن قسمت نمی کنند و در کشور عقب مانده و نکبت زده ای مانند ایران به مدافعینش نشان افتخار که نمی دهند هیچ ، هر لحظه هم ممکن است امنیتشان به خطر بیفتد . حالا در یک چنین فضایی وجود و مشارکت سپهر سلیمی و جوانهای همسن و سال وی را هر کسی به سهم خودش روی تخم چشم می گذارد . منتها مشارکتی که باعث محبت و دوستی و صفای روزافزون شود ، نه اینکه باعث بروز نفرت و کینه توزی گردد . اصلا” گیریم که ثابت شد عبداللطیف عبادی هم یک موجود پست و رذل و کثیفی هست و نهایتا” موفق به تاراندنش از این جمع چهار پنج نفرهء مجازی زیست محیطی هم شدیم و رفت و گورش را گم کرد . خب بعدش چه ؟ اگر زدن لطیف به قصد خدمت به محیط زیست بوده ، خب این اشباح اینترنتی و زنگوله دارشان بیایند و توضیح بدهند که با این کارهایشان چه خیر و برکتی نصیب محیط زیست ایران میشود ؟ اصلا” چه چیزی نصیب خود این جوان می شود ؟ مگر عبداللطیف عبادی جای کسی را تنگ کرده بود ؟ مگر عبداللطیف عبای چیزی برای خودش میخواست ؟ مگر آزار من به کسی رسیده بود ؟

  5. محمد درویش نویسنده

    نخست آن که باید مرا ببخشید که به دلیل یک ماموریت فشرده باید خود را به جاده قم به اصفهان می رساندم و دیروقت دیشب بازگشته و توان پاسخگویی نداشتم.
    باز هم معذرت.
    اما:
    بچه ها … دوستان … عزیزان … سروران من! لطفن پایان دهید این نزاع دشمن شاد کن را.
    به درخواست این کمترین منت نهاده و با نگاه به آینده از دوستی ها و مودت ها و عشق ها بگوییم و بنویسیم. این عمر محدود است و واقعن دریغ دارد تا این لحظات جان بخش را به دست خود “جان فرسا” کنیم.
    به قول لطیف عزیز: همین تعداد اندک باقیمانده از سلحشوران سبز وبلاگستان را هم اینگونه فرسوده نسازیم. سزاوار نیست به خدا. به جرأت می گویم که اگر تمام دنیای مجازی فارسی را بگردیم، نخواهیم توانست انسان آگاه و دلسوز و حساسی چون لطیف بیابیم که اینگونه و مجانی برای آگاهی مخاطبین محیط زیستی حاضر باشد مطالعه کرده و اطلاعاتش را در اختیار همه قرار دهد.
    لطیف در کامنت پیشین هم دوباره آن جمله مشهورش را – که همان زمان هم که از گلستان برگشت، اشکم را درآورد؛ – تکرار کرد و باز هم البته اشکم درآمد … او می نویسد: “در این مدتی که بنده به محمد درویش عرض ارادت خاص می کنم ، چندین بار و به انحای مختلف سعی کرده اند این فضای مودت آمیز و دوستانه ای را که در وبلاگ درویش درست کرده ایم بر هم بزنند . مگر همین چند وقت پیش نبود که نوشتند چه شد که بعد از آنهمه تاختن و نواختن درویش حالا از او دفاع می کنی . مگر بنده هم در جوابشان نگفتم که ” اگر آن تاختن های بنده را می خواهید ابزاری علیه درویش کنید بنده با هزار شرمساری می گویم خیلی غلط کردم که آنها را نوشتم ” ؟ پس من نه اهل کبر نیستم بلکه هر گاه لازم باشد و احساس کنم که بیان چنین جملاتی بر آرامش و صفا و صمیمیت جمع می افزاید لحظه ای از گفتنشان دریغ نمی کنم و تکرارشان خواهم کرد .

    بنده – که البته کسی نیستم – به شخصه مخلص لطیف هستم و دوست دارم که او همچنان نزد ما بماند و به روشنگری های خود ادامه دهد.
    همه ی حرفم و امیدم از آینده را هومان عزیز زده است … او حاصل بیش از 40 سال زندگیش را با صفا و صمیمیت دیار بختیاری در هم آمیخته و از همه می خواهد تا در حد بزرگی و صفایی که در دلش نقش دارند، ظاهر شوند.
    لطیف جان:
    بیا و ببین آقای پاشال در دل نوشته هایم برایت چه نوشته و پاسخ او را بده.
    به قول هومان: “درویش نیمه دوم بازی را سوت زده!” نزده؟

  6. سپهر سلیمی

    دوستان گرامی :
    این چند روزه پیام هایی از سوی برخی دوستان داشته ام که همگی خواسته اند وقتم را برای هم کلامی و مناظره با آقای عبادی تلف نکنم و گفته اند که همه ما لطیف را می شناسیم . در پاسخ آنها گفته ام که این مساله اصلاً برایم مهم نیست و تنها احساس می کنم باید جواب این حرفها را داد.
    در کامنت لطیف عبادی گفته که اصولاً وبلاگستان سبز نداریم و تنها 4 تا 6 وبلاگ سبز در ایران داریم! عجبا از این ادعا و توهین آشکار ! این آقا وبلاگ سبز را با معیار خودش می سنجد و آن 230 وبلاگ ثبت شده در گرین بلاگ را به هیچ می انگارد . تصور می کنم این توهین از همه ی آن فحاشی ها و بی ادبی ها بزرگتر و سخیف تر است . خواستم در جوابش مثالی از وبلاگهای پرشمار زیست محیطی بیاورم اما دیدم نمی شود و وبلاگهای قابل تامل و ارزشمند زیست محیطی آنقدر زیاد هستند که برشمردن آنها در این جا نمی گنجد.
    با نظراتی که این یکی دو روزه خواندم دیگر برایم مسجل شده که لطیف عبادی تقصیری ندارد و ناخواسته این رفتارها را انجام می دهد . در آنجا که می گوید می خواهد وبلاگستان سبز در ایران ایجاد کند ، نشان می دهد در اقیانوسی از توهمات نارسیستیک غوطه ور است و این مساله ریشه ای روانی دارد . البته شاید دلیل رفتار برخی از دوستان ناشی از آن باشد که پیش از من به این نتیجه رسیده اند! و با او همدردی می کنند.
    به هر حال اعتراف می کنم لطیف عبادی شخصیت منحصر بفردی است و در اعتماد به نفس و خود بزرگ بینی بی همتاست. بی شک لطیف عبادی تنها کسی در دنیاست که در توصیف خود در فیس بوک نوشته : روشنفکر ، منتقد همیشه ناراضی …. . در هیچ کجای دنیا هیچ روشنفکر واقعی ای پیدا نمی شود که خود را روشنفکر معرفی کند .
    احتمالاً همین رفتارهای لطیف برای برخی از دوستان جالب بوده و اینچنین است که شاهدیم عده قلیلی ” ذوب در لطیف” شده اند.
    به هر حال اکنون که مشکل آقای لطیف عبادی برایم آشکار شده است ، روا نمی دانم دیگر در این خصوص مطلبی بنویسم و دیگر در جواب آقای عبادی هیچ نخواهم گفت و در آستانه سال نو این دعا را خواهم خواند : اللهم اشفع کل مریض
    آقای خاکپور گرامی :
    نظر یکی مانده به آخر شما را در ساعات ابتدایی روز خواندم . جوابی ندادم ، چون تصور می کردم کار همان اشباح باشد و کسی این مطلب را با نام شما نوشته است ولی اکنون پس از گذشت چند ساعتی ظاهراً آن نظر کار اشباح نبوده . با این حال تنها پاسخ من “سکوت” است.
    آقای درویش عزیز:
    حقیقت این است که شما شخصیتی دوست داشتنی هستید و همیشه برایم قابل احترام بوده و هستید و این باعث میشه که انتقاد کردن از شما برایم کمی سخت باشه اما رفتار شما در این مجموعه گفتگوها برایم غیرقابل باور است .
    با این حال ترجیح می دهم گلایه ها و انتقادها را در اینجا ننویسم و آنها را بگذارم برای زمانی که شما و من در کنار چایی بنوشیم.

    والسلام ، اللهم اشفع کل مریض

  7. محمد درویش نویسنده

    درود بر سپهر عزیز:
    از قضا من با هر جای گفته های لطیف اگر مشکل داشته باشم، با این بخشش که به جز چند وبلاگنویس فعال در حوزه محیط زیست، عملن فرد جدی ای در این حوزه نداریم؛ کاملن موافقم. چرا باید خودمان را گول بزنیم سپهر جان؟ مگر من همانی نبودم که همین پرسش را مطرح کردم و گفتم چرا سبزنویس ها دیگر نمی نویسند؟ یادت هست که چقدر از خودت خواهش کردم که دوباره شروع به نوشتن کنی و زیستایت را دوباره فعال کنی؟ یادت هست در اصفهان هم همین خواسته را تکرار کردم. آن از هومن روانبخش، آن از مژگان جمشیدی، آن از کیومرث سفیدی، آن از کوروش آیینه چیان، آن از ماندانا آیینه چیان، آن از مریم خزایلی، آن از مرضیه ناظمی، آن از حر منصوری، آن از سیامک معطری، آن از مونا قاسمیان، باز هم بگویم رفیق …. کجا رفتند آن دوستانی که هر لحظه اخبار محیط زیست را دنبال کرده و در دفاع از طبیعت خالصانه قلم می زدند؟ چرا همه ساکت شده اند؟ می گویند: کار داریم، حال نداریم، وقت نداریم، درس داریم، می گویند: تو هم دلت خوش است درویش ها … انگار نفست از جای گرم می آید … و خلاصه کلی متلک شیک و پیک هم نثارمان کردند. نکردند؟ خودت شاهدی که چند بار در وبلاگم از تو درخواست کردم که دوباره بنویسی؟ واقعن ما چند وبلاگنویس فعال داریم؟ ما چند نفر وبلاگ نویس داریم که حاضرند از جانشان برای محیط زیست وطن بگذرند؟! از جان شان که هیچ! از درس شان، از وقت شان، از زن و بچه و دوست دختر و پسرشان …
    تازه می خواهم بگویم: لطیف خیلی خوشبین است. من که از نزدیک به ماجرای وبلاگستان سبز می نگرم می دانم که حتا یک نفر را نمی توان سراغ گرفت که حاضر باشد برای محیط زیست ایران ایثار کند. شاید فقط حسین عبیری گلپایگانی چنین روحیه ای داشته باشد و بس.
    بله سپهر جان:
    درد دل بسیار است؛ اما حقیقت این است که چتر همه ی ما سوراخ است … بدجوری هم سوراخ است … من هم دلم خیلی پر است …
    بیا و بگذر تا بگذریم و بیشتر خودمان را رسوای عام و خاص نکنیم.

  8. عبداللطیف عبادی

    بنده فرمایشات بزرگوارانهء محمد درویش و هومان خاکپور را بر دیدهء منت می گذارم وعرض می کنم که بروی چشم! و این موضوع را تمام شده تلقی می کنم
    ————–
    پایان کامنتهای بنده زیر این پست

  9. سپهر سلیمی

    جناب درویش عزیز
    بحث وبلاگ زیست محیطی با وبلاگ زیست محیطی فعال فرق دارد. شما شاهدید که من هم این مساله را تائید کرده ام و حتی آن بحث را راه انداختیم که وبلاگهای زیست محیطی کجا هستند و چه می کنند !؟ حتی یادتان هست که قرار بود برای آن بحث مصاحبه ای ترتیب داده شود و …
    متاسفانه آن بحث عقیم ماند ولی حاصل همان نظرات این بود که باید شرایط اجتماعی کشور را در نظر گرفت و نمی شود وبلاگ و وبلاگ نویسی را بصورت جزیره ای مستقل از دیگر واقعیات اجتماعی تصور کرد . اگر قرار است با آن معیارها نگاه کنیم باید بگوئیم که در میان چندین میلیون وبلاگ فارسی ، اصولاً هیچ وبلاگی نداریم . مقایسه وبلاگستان سبز ایرانی با وبلاگستان سبز غربی کار نادرستی است ، زیرا که میان سیاست های زیست محیطی سرزمین ما با غرب ، میان سازمانهای غربی دولتی ما با آنها ، میان رسانه ها ، فرهنگ و … ما با غربی ها تفاوتی چشمگیر وجود دارد .
    مگر الهه موسوی ، مژگان جمشیدی ، مونا قاسمیان ، حمیدرضا میرزاده در حوزه خبررسانی محیط زیست بی کار نشسته اند؟ مگر کورش آئینه چیان این روزها سرگرم ایجاد تشکل زیست محیطی جدیدی نیست ؟ مگر محسن ادیب همچنان برای شناساندن کویرهای ایران تلاش نمی کند؟ مگر غیر از این است که محسن تیزهوش ،مهدی اشراقی ، هومن روانبخش ، مژگان جمشیدی ، فاطمه متین فر ، نگین کوتاه زاده ، مرد خاکی و دها نفر از دیگر دوستانمان این روزها در دانشگاه و در رشته هایی مرتبط با محیط زیست مشغول کسب دانش برای خدمت به محیط زیست وطن هستند؟ مگر نمی بینیم ژاله فتوره چی ، گرگ تنها ، کیانا ، شهرام و دیگر دوستانمان در وبلاگهایشان و سایت های دیگر برای نجات حیوانات چه می کنند ؟ مگر سیاوش هوشیاری که روزگاری وبلاگ نویس بود و امروز سایت گیاهخواران ایران با حدود 2500 بازدید کننده در روز را دارد بی کار نشسته ؟ مگر می شود وبلاگ ایران نامه دکتر سپنتا را با مطالبی که نشان از مطالعه و تحقیق فراوان دارد را نادیده گرفت ؟ مگر کم هستند افرادی نظیر دیده بان میانکاله ، احمد پور و…. که در جای جای ایران سعی می کنند در این حوزه فعال باشند… مگر غیر از این است که همین وبلاگستان سبز، امروز جای شبکه زیست محیطی کشور و بسیاری از سازمانهای غیردولتی نشسته و بسیاری از دوستداران محیط زیست ایران در سراسر جهان را تغذیه اطلاعاتی می کند . مگر خود شما بعد از سفر گلستان نگفتید که ما بی شماریم ؟ مگر حاضران در گلستان را کسی غیر از اینها به آنجا آورده بود؟
    قرار نیست که اینها را نبینیم و تنها یکی دو ماه ” کامنت نویسی” در چند وبلاگ را هنر بدانیم و برای رضای یک نفر( به هر دلیلی) چشم بر خوبی های دوستان خوبمان ببندیم . هست؟!

  10. محمد درویش نویسنده

    سپهر جان
    روزی جناب شهریار عیوض زاده عزیز با اشاره به ملاقاتش با لستر براون، به واقعیت بسیار مهمی اشاره کرد که جایش در بین سبزنویس های وطنی به شدت خالی است. آن ماجرا را من چند باز بازتاب داده ام. کشوری که از نظر تعداد دانشجویان فراگیر در حوزه های محیط زیست و منابع طبیعی، اینگونه بی رقیب است در سطح منطقه، نباید از نظر تولید محتوای فارسی درخور در حوزه محیط زیست اینگونه حقیر و فقیر باشد. من که خودم، خودم را می شناسم و می دانم که کسی نیستم. وقتی درویش در بین نویسندگان محیط زیستی، چهره می شود، یعنی باید فاتحه آن محیط زیست را خواند. این را بدون اغراق و در کمال فروتنی می گویم.
    خودمان را نباید گول بزنیم. ما در برابر عظمت و بزرگی طبیعتی که از آن بهره مند هستیم، کاری نکرده ایم و هرگز نباید طلبکار باشیم.
    می دانی از چه چیز دردم می گیرد؟ انتقادی که یه سام خسروی فرد هم داشتم. این که چرا ما یک ذره از حساسیتی که نسبت به خودمان داریم، نسبت به طبیعت وطن نداریم؟ چرا سام خسروی فرد و سپهر سلیمی و … با دیدن توهین به خود در یک وبلاگ حاضرند ده ها و صدها صفحه مطلب و یادداشت و کامنت بنویسند؛ اما در برابر جفاهایی که به طبیعت وطن شان می شود: فریاد برمی آورند که ما وظیفه خود را انجام داده ایم! ما خسته ایم، ما در این شرایط اجتماعی نمی توانیم کار کنیم، ما باید دو شیفته خرج زن و بچه درآوریم؛ ما متخصص هستیم و نمی توانیم با غیر متخصصان دهن به دهن بگذاریم!؟
    من دست همه کسانی که برای محیط زیست ایران تلاش کرده اند می بوسم و به خاطر همین تلاش شان، حاضرم هر گاه که لازم بود، از حق خودم بگذرم.
    تو هم بگذر سپهر عزیز …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.