خوانندگان گرامي مهار بيابانزايي هنوز ماجراي غمبار هموطنان عزيزمان را در گطيش، حموله و دغاغله فراموش نكردهاند …
قحطي آب و مشكلات بهداشتي در خوزستان – درست يا نادرست و به حق يا ناحق – سالهاست كه دامن اين استان آفتابسوختهي ايران و مردمان خونگرمش را فراگرفته است؛ مشكلي كه البته ميتوانست و ميتواند هرگز وجود نداشته باشد، امّا فقر مديريت و نگاه بخشي و تمركزگرايانه و امنيتي به سرزمين سبب شده تا آن شود كه سزاوار نبوده است.
اينك امّا ابوطالب عزيز از روستايي به نام کندس کوه از توابع بخش گالیکش شهرستان مینودشت (در نزديكي آبشار بسيار زيباي لوه در غرب تنگراه) برايمان تصاويري را به ارمغان آورده كه نشان ميدهد آسمان مردمان محرومش، همان رنگي را دارد كه هزار و پانصد كيلومتر آن سوتر در آسمان دغاغله ديده ميشود! نميشود؟
تأملبرانگيزتر آن كه چندين سال است اغلب مردم روستا – به ويژه زنان – تمايل خود را براي جابه جايي سكونتگاه خويش اعلام كردهاند تا درچارچوب طرح خروج دام از جنگل و كاهش فشارهاي معيشتي به نوار جنگلي خزر، سپر شرقي هيركاني نفسي تازه كند و هم مردم محروم روستا از مصيبت نداشتن راهي ايمن براي عبور و مرور و قطع پي در پي آب و برق نجات يابند و شاهد چنين تلفات و جراحاتي ناشي از نبود امكانات پزشكي و بهداشتي كمتر باشند.
اميد كه انتشار اين تصاوير عزم مسئولين را در شتاب دادن به جابه جايي اين روستا و پايان دادن به آلام مردم محرومش بيشتر كند.
نگاهي به لكههاي برهنه شده در دل جنگلهاي هيركاني، نشان ميدهد كه چگونه به دست خود داريم استعداد سيلخيزي منطقه را در يكي از پربارانترين نواحي ايرانزمين افزايش داده و بالانس ظرفيت گرمايي ويژه منطقه را با افزايش برهنگي زمين، برهم ميزنيم.
دلم لرزید ، آسمان دلم ابری شد و این رگبار که هجوم آورد توی چشمهام بخاطر تماشای این همه رنج که به مردمان سرزمین مظلومم تحمیل شده است .
کاش صدای این مردم به جایی برسد
کاش صدایمان به جایی برسد
کاش مثل مدرسه ی داشلی برون ، معجزه شود
کاش …
شهر خالی است ز عشاق ، بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
درویش خان
آن جنجال بیرون کردن دام از جنگل برای این بود که مافیای چوب بری بدون مزاحم جنگل ها را غارت کند.
از کی حضرات دلسوز جنگل و گالش جنگل نشین شده اند؟
..تنها چیزی که می شود گفت همنوا شدن با گروه بروبکس است:
..سوسن خانم ..خوشگل خانم….
رستوران های کنار رودخانه ای که در کنار منطقه حفاظت شده ورجین قرار دارد برای شومینه مستضعفان ویلا نشین درختان بید را بریده و می فروشند .در کنار رودخانه کرج و ورودی تونل کندوان هم دپوی چوب های بید بریده معلوم است اما مگر آقای مهندس حال پی گیری دارد؟
..از کولی های جاده چالوس چه می دانید؟ انسان های غریبی هستند.برخی خوش بر و رو هستند……
سلام
ما هميشه صداهاي بلند را مي شنويم
پر رنگ ها را مي بينيم
سخت ها مي خواهيم
غافل از اينكه خوب ها آسان مي آيند
بي رنگ مي مانند
و بي صدا مي روند.
بدرود.
آخر ما گردو فروش زیاد دیده بودیم ولی مگر فروش گردو نیاز به موی مش کرده دارد؟دارد درویش خان یا ندارد؟
…کاش مثل مدرسه ی داشلی برون ، معجزه شود…
خانم سروی فعلا که همه چیز خلاصه شده در سوسن خانم…خوشگل خانم.. می خواهم بیام در خونتون…تا ببینیم چه پیش خواهد آمد..در همان کوه های گیلان هم بسیاری از کوه نشینان گالش و طالش وضعیت مناسبی ندارند
تمامی ِ این رنگ دردهایمان از همان مدیریت های
نابخردانه ای نشات می گیرد که جز مساحت ِ اندک ِ پیش رویشان ؛ آتیه ای را نمی بینند .
از تصویر ِ درد ِ این خانم روستایی جانم به درد آمد… .
با درود
یک-
کندس کوه! تا این نام را دیدم لبخندی زدم. کُندُس میوه ای جنگی است همان ازگیل ها قهوه ای درشت که شب چله بیشتر به بازار می آید و کوههای اطراف تهران هم دید ه ام
البته اندازه ی کندس کوچکتر از این مدل تهرانی است.
دو-
تن ابوطالب گرامی همیشه درست باد که این چنین واقعی سیمای روستاهای آن ناحیه را که برایم بسیار آشناست به تصویر می کشد
سه – خوزستان
در سفری به استان خوزستان وقتی چغا زنبیل بودیم یک باره آب دستشویی ها قطع شد همه ریختند بیرون معلوم شد یک عده از روستایی های اطراف آمده و لوله ی آب سر تانکر را قطع کرده و مشغول پر کردن ظرفهای پلاستیکی شان بودند ماموری رفت و همه ی آبهایشان را به زمین ریخت و آنها را راند
تمامی این صحنه ها در کنار آن بنای بزرگ تاریخی رخ داد!
ما چه بودیم و حال چه هستیم!
چهار – این عکس آخری که زنی مشغول درد کشیدن است برایم پرسش بود که به تارنمای ابوطالب رفتم و داستان غم بارش را تماشا کردم . باید پرسید عمر متوسط زنان آن روستا چند سال است؟
پاسخ:
درود بر پروانه عزیز …
ممنون بابت ترجمه نام روستا …
گمان برم عمرشان زیاد نباشد … وگرنه داوطلب هجرت نمی شدند.
محمدجان درست گفتی؛ بدون سامان دهی دامداران و اهالی جنگل امیدی بر بهبود مدیریت جنگل هایمان نیست چه در جنگلهای شمال و چه در زاگرس …
درود بر شما
از لطف همتون ممنونم
برایتان توضیح دهم که این روستا که ادرس درست و دقیقش رو اقای درویش داده اند مشکلاتی از 30 تا 40 سال پیش دارند که از قبل انقلاب بحث جابجایی این روستا بوده و تا بحال صورت نگرفته و همین چند ماه پیش بود که زنی بخاطر وضع حمل و بردن ایشون با تراکتور ( به علت نبود جاده درست ، توضیح اینکه راهی از روستای لوه به طول 27 کیلومتر که با پراید رفتیم حدود دو ساعت در راه بودیم و دیگری به طول 14 کیلومتر از کنار پاسگاه تنگراه در پارک ملی گلستان در میاید که اون جاده مشکلاتی دارد که اگر جاده درست شود 400 تا 500 میلیون هزینه دارد.( که خانوم فوت شد و عده ای در روستا که بیشتر زنان هستند خواستار کوچ هستند و عده قلیلی به امید توریستی شدن روستا و گران شدن زمینها …!!! می خواهند بمانند.
اما همین ها هم خواستار یکسره شدن کارشان هستند یا انتقال و جابجایی یا اجازه ساخت مسکن و راه و … بدهند.
امیدوارم که این دولت و دولتهای گذشته هم بر جابجایی اصرار دارند ، که هزینه هر کدام از امکانات بسیار بالاتر از حد تصور است که برای جمعیتی 200 نفر و 50 خانوار که فقط در زمانهای تعطیلی و مراسمات چیزی حدود 500 نفر نفر در روستا ساکن می شوند دولت هزینه کند.
امید انست که بهترین و درستترین تصمیم اتخاذ گردد…
ابوطالب ندری
هرکی دوست داره هم اماده رفتن به این روستا هستم !
اقای درویش ، پایه سفر هستید بسم الله …
درود بر ابوطالب عزیز …
و دست مریزاد.
یادم باشد یادتان بیاورم
دور نیست زمانی که با واژه های دنیای به ظاهر متمدن آشنا شدم
یادم باشد که گالش را هنوز بسیاری به پا می کنند و بسیاری از یادآوریش خجالت می کشند
یادم باشد که کنس و ولیک میوه های پائیزی بود و در بازار شب چله ها نیامده بود، لوکس نشده بود
یادم باشد از آتش هیزم تنور بگویم و آب دندان(نان برنجی) و حلوای شب عید
از مکه(آغوز) و شير گاوي که تازه گوساله اش متولد شده
از تخم مرغ تازه بگويم و از سبزي باغچه مان
از شکسته بندهاي ديارمان
از گذشته هايي که خيلي دور نيست
اما بسيار بيگانه شده است
کاش يادم بماند که هنوز صندوقچه ي مادربزرگ پر است از تازه گي
يادم باشد براي چراغاني شب هامان هنوز هم ميتوان هيمه افروخت
ميتوان بياد همه ي کوير نشينان شب ها را با چراغ هاي آسماني نوراني نمود
شايد بد نباشد کمي از قيل و قال تمدن و واژه هاي آن فاصله بگيريم
شايد بد نباشد روستاهامان را توانمند بسازيم و روستائيانمان را ميراث دار
شايد بد نباشد بدانيم “خاک حرمت است، عزت است
خاک همه ي آن چيزي است که آرش را به کمان کشيدن واداشت
خاک ذره ذره ي وجود نياکان ماست
يک مشت خاک يعني هويت انساني”
روستا ميتواند آباد باشد و روستايي سر بلند
اگر و تنها اگر روستا را براي روستا نشينان بخواهيم
نه ييلاقي براي شهرنشينان به ظاهر متمدن
اگر به روستا رفتي
بوي گله ها و رمه ها را شنيدي
بوي نان و تنور روحت را نوازش داد
آب زلال را از چشمه نوشيدي
و دلت نخواست کمي از مزاياي شهرنشيني گوشزد کني
اگر بر زمين نشستي و خودماني گپي داشتي
خانه ي پدري و سرزمين مادريت را يافته اي
مي تواني در بازسازي گذشته هايت سهيم باشي و به آن ببالي
و اينك حتا به ييلاقي ديدن روستا هم بسنده نمي كنند …
آن آبادبوم ها و روستاهايي كه در ضمير خود مي پرورانيم، اغلب – اين روزها – دست نايافتني تر از هر زمان ديگري به نظر مي رسند …
درود.