ماجرای قورباغههای عاشقپیشه را که یادتان هست! نیست؟ ماجرای ناهارخوران را میگویم … یکی از پیشنهادهای مطرح شده در آن گزارش، برای کاهش تلفات عشاق! استفاده از تابلوهای هشداردهنده بود.
اینک اما شباهنگ عزیز، لینکی از قلب اروپای متمدن برایم فرستاده که استفاده از تابلو در اینجا هم جواب نمیدهد و این تابلوها در آن سوی آب هم مثل مجسمهها در این سوی آب، دزدیده میشوند! که البته جای شکرش باقی است … زیرا انگار همه جا آسمان همین رنگ است! نه؟
با این وجود، کار خوبی که مردم در آنجا انجام میدهند این است که: هر ساله در فصل تردد قورباغهها، درست مثل خانم کاشفی خودمان در ناهارخوران گرگان، داوطلبان با جابجایی جفتهای عاشق به سمت دیگر جاده، جان هزاران قورباغه را از مرگ نجات میدهند.
خُب، حالا خداوکیلی دلتان خنک شد یا نشد؟
جناب درویش برای این که خیالتان خنک تر شود! این را هم اضافه کنم که هزینه ی این تابلوها را “شهرداری”
نپرداخته بود، بلکه داوطلبان با هزار زحمت از طریق سازمانهائی که در این زمینه ها کمک میکنند(sponsor) این هزینه را جمع اوری کرده بودند. و این تابلوها هر کدام چند صد یورو خرج برداشته.
ممنون شباهنگ جان … دیگه می ترسم از شدت خنکی، سرما بخورم! رحم کن لطفن!!
طنز گزنده ای است …
یاد ِ روزهای مدرسه ام افتادم که وقتی همه ی کلاس امتحانی را بد می دادیم ؛
دلمان خنک می شد و نفس راحتی می کشیدیم که
عزای دسته جمعی عروسیه!!
این بار هم انگار غیر از مردم ما، جای دیگری هم امتحان را خراب کرده اند!
پاسخ:
ظاهرن بدجور هم خراب کرده اند!
مهندس جان
من عاشق فداکاری قورباغه ها تو فصل عاشقونشون هستم.
پاسخ:
منم عاشق هر چی آدم عاشق و بامرام هستم!
درود بر آرش عزیز.
ظاهرن هیج جای دنیا به عاشقا رحم نمی کنن…
می دونید آقای درویش اون پستتون تو دلنوشته ها یکی از تاثیرگذارترین مطالبتون بود
خیلی به دلم نشست
طبیعت چقدر زیبا و چقدر پیچیده است
و من چقدر از طبیعت ، کم می دونم
پاسخ:
آگاهی از نادانی، دلیل بر دانایی است.
درود بر سروی عزیز.
راستی بهتون گفته بودم که داغش به دلم موند …
امیدوارم امسال نقره داغ نشم…
:D
راستی چرا این قورباغه ها عشق بازی هاشون را یه جاهایی امن تر انجام نمی دهند!؟
چه جایی امن تر از محضر پروردگار؟
مشکل از ماست رفیق! نیست؟
همه جا محضر پروردگاره؛ منظور دور از محضر آدم ها …
یافت می نشود! گشته ایم ما …