درود بر آنهایی که در مازندران تسلیم فشار طبیعت ستیزان نمی‌شوند!

خبرهای رسیده حاکی از آن است که تمامی پرسنل زحمتکش باغ اکولوژی نوشهر و پژوهشگران مرکز تحقیقات کشاورزی و منابع طبیعی مازندران با یکدیگر هم قسم شده‌اند تا به هیچ عنوان تسلیم فشار بی‌سابقه‌ی مقامات محلی برای صرف‌نظر کردن از شکایت خویش نشوند.

از سوی دیگر خبر می‌رسد که خوشبختانه امروز آقای شیخ هم به نمایندگی از وزارت جهاد کشاورزی در برابر نمایندگان استانداری مازندران و فرمانداری نوشهر دفاعی جانانه از ارزش‌های باغ اکولوژی نوشهر کرده و سرانجام ایشان را مجاب کرد تا ظرف 48 ساعت آینده طرح مورد نظر بندرگاه نوشهر را برای احداث جاده کمربندی در اختیار وزارت جهاد کشاورزی قرار دهند تا آنها هم ظرف 2 هفته نظر خود را اعلام دارند. یعنی همان درخواستی که شش ماه است از طبیعت‌ستیزان می‌شد و آنها زیربار نمی‌رفتند و می‌خواستند با قلدری کار خود را پیش ببرند.

امید است در مرحله‌ی بعدی، مقامات قضایی استان سزای عمل افرادی را که سبب نابودی حدود 5 هزار درخت و درختچه و نهال را در طول دو روز گذشته در باغ اکولوژی نوشهر موجب شدند را بدهند و نشان دهند که قوه‌ی قضاییه بیشتر از دولت از اصل 50 قانون اساسی حمایت عملی می‌کند.
تصاویری را که ملاحظه می‌کنید، شدت و عمق خشونت جلادان درخت‌کش را در باغ گیاه‌شناسی نوشهر آشکارا نمایش می‌دهد.

آنهایی که تا این لحظه به پنجمین موج سبز پیوسته اند:

بیانیه انجمن اعضای هیات علمی موسسه تحقیقات جنگل‌ها و مراتع به مناسبت تخریب باغ گیاه‌شناسی نوشهر

باغ گياه شناسي نوشهر و خوش بيني ما به محيط زيست!!

نوشهر و باغ گیاهشناسی اش…

اعتراض به تخریب باغ گیاهشناسی نوشهر در فضای مجازی ( بازتابها )

هجوم به باغ گیاه شناسی نوشهر را محکوم کنید

اينبار جلادان طبيعت باغ اكولوژيكي نوشهر را نشانه رفته اند!!

وبلاگ نویسان طرفدار محیط زیست، پنجمین موج وبلاگی را به راه انداختند: اعتراض به تخریب باغ گیاهشناسی نوشهر در فضای مجازی

نامه اعتراضی کانون عالی گسترش فضای سبز و حفظ محیط زیست : تخریب باغ ملی گیاه شناسی نوشهر را متوقف کنید

59 فکر می‌کنند “درود بر آنهایی که در مازندران تسلیم فشار طبیعت ستیزان نمی‌شوند!

  1. محمد درویش نویسنده

    هر جا که طرفداران محیط زیست جانانه ایستادگی کرده و پا پس نکشیده اند، همواره پیروزی را در آغوش کشیده اند.
    درود …

  2. شاهرخ جباری

    واقعا” از وقوع این اتفاق ناخوشایند و تخریب میراث علمی و طبیعی کشور،آن هم در چنین عرصه بی نظیر و با شکوهی متاسفم.
    با بخش تحقیقات که در واقع صاحب خانه است و به ویژه شما و همکاران نوشهر،ابراز هم دردی می کنم.
    ای کاش موضوع جاده با درایت بیشتر و گزینه ای مناسب به نوعی حل می شد و این اتفاق نمی افتاد.

  3. محمد درویش نویسنده

    به شاهرخ جباري:
    ممنون از پيام همدردي تان …
    فاجعه نوشهر بيش از هر چيز نشان دهنده انفعال تشكيلات منابع طبيعي در ايران است.

  4. اشکار

    …. این داستان واقعی نیست ولی با حوادث روی داده در نوشهر ، این نوشتار را هر چند سخیف می باشد واژه به واژه حقیقی تلقی نمایید .
    …. در یکی از روز های پنجشنبه سال پلنگ !! که باغ گیاه شناسی کرج تعطیل است از خروس خوان بامداد تعداد زیادی لودر و کامیون به همراه تعدادی اشخاص معلوم الحال به دیوار های باغ نزدیک می شوند . پس از مدتی نگهبان انتظامات با صدای مهیب سرنگون شدن دیوار و غرش لودر و عربده اوباش مهاجم از خواب ناز می پرد و پس از مالیدن چشم و پوشیدن شلوار بر روی پیژامه تازه می بیند که … هی بابام هی ! گاو و گوساله دوپا است که عربده زنان به دنبال لودر ها در باغ ریخته اند . ده ! اینکه جناب آقای دکتر پهن بارکنیان است که با آن قد کوتوله و شکم گرد و قلنبه اوباش چوب بدست را بسوی باغ ژاپنی هدایت می کند !!… ده یالله بچه ها اینجا رو تا مادر ….دیگه ایی نیومده دورشو سیم بکشید !!
    … در روز شنبه که پس از دو روز تعطیلی اعضای هیات علمی ( معنی علم و عمل را هم خوب فهمیدیم ) به باغ می آیند ، وه که چه منظری در پیش رو دارند . در این دو روز تعدادی از دکتر های موسسه با همکاری بیل بدستان بهترین مناطق را اشغال کرده و طینت حقیقی خود را که مدت ها در زیر پوستی چون کت و شلوار هاکوپیان و ماشین پژو و سفر های خارجی و مقاله های بی سر و ته پنهان کرده بودند نمایان می شود .
    مهندس محمد درویش در حالی که عرق شرم از پیشانی صافش غلطان جاری شده و با اشک های بلورینش جویباری را از غم تشکیل می دهد رو بسوی دکتر بواسیر پور و یاسر اعضای هیات علمی کرده و بی صدا می گرید دکتربواسیر پور مانند همیشه که بواسیر بی پیر آخرین گواه بی لیاقتی او در این چند دهه کار علمی اوست می گوید: …. مهندس ! مهندس چه فاجعه ای !تازه داشتم مقاله ای ارزشمند درباره اینکه آیا در دو گنبدان و ممسنی در فصل بهار شکوفه سیب اول از شاخه های پایینی درخت می شکفد یا شاخه های بالایی می نگاشتم .
    چه قدر بد که حالا دیگر نمی توانم به بهانه رفتن در کنفرانس تنوع زیستی آب و هوایی عوض کنم و چند صباحی به بهای بی پوتینی جنگل بان ها مفت و بی قرق بچرم .الباقی دوستان هم که به فشار خون و نقرس و پروستات گرفتارند . آن چند نفری هم که مانند مهندس درویش دلسوز بوده و سرشان به تنشان می ارزد در برابر لشکر جراره این قوم لوط و بد تر از آن مشتی بواسیری محقق نما چه می توانند بکنند .
    درویش چه می تواند بکند حز فشدن دندان و کندن موی . موی !.. بناگاه همچون سیمرغ که با آتش زدن پرش توسط رستم دستان ظاهر می شود ، صدای لایی کشیدن یک پیکان جوانان با رینگ اسپرت و سیستم صوتی مشتی بگوش می رسد و ….. دارادادام !! … شاغلام ظاهر می شود !!!
    سینه کفتری ، سیبیل قیطونی ، مو کرنلی و جوراب شیشه ای در حالیکه بسوی درویش دلریش می آید می شنود که : …. شاغلام کجایی که ممدتو کشتند !
    حالا فکر می کنید عکس العمل شاغلام قصه پرغصه ما چیست ؟
    همگی اشتباه تصور می کنیم !! شاغلام مرد عملگرایی است که سرد و گرم روزگار را کشیده و در دانشگاه جامعه دکترای شناخت این قوم الظالمین را گرفته و می داند تیری که از چله کمان بیرون جهید دیگر بدست ناید .
    شاغلام به سرعت آن متر فلزی معروف را که به هنگام اندازه گرفتن پارچه به ازای هر یک متر ، یک ذرع کم می کند ( کم فروشی ؟ استغفرالله ! مالیات بر فروش حساب بفرمایید !! )را از نیام در آورده و در حالیکه ناگهان همانند چوب گز حسن صباح هنگام خرید قلعه الموت بنا بر افسانه ها متر مبدل به کیلومتر می شود شروع می کند به گز کردن باغ و حصار کشیدن …. دیالله ممد بجنب واسه حاجیت آبغوره نگیر . بکوب اون پایه لا مصبو . چیه ؟بازم که بغض کردی ؟ من این مادر…. ها رو بهتر از هر کسی میشناسم اینجا دیگه باغ بشو نیست که نیست .
    در این حال گروه اوباش به سرگردگی دکتر پهن بارکنیان متوجه حریفی قدر می شوند . دکتر پهن بارکنیان که دیگر از ایفای نقش زورکی یک دکتر راحت شده و مجال را برای نشان دادن طینت پست آماده دیده مانند بوم غلطان بسوی شاغلام می آید که ناگهان شاغلام با یک کف گرگی این منبع پلشتی را بر زمین انداخته و خرش را شاغلامانه می چسبد .
    ….. تورو به جون مهندس درویش شاغلام خان ! ولم کن غلط کردم شیکر خوردم ( منظور همان … است ) دیگه اینورا پیدام نمیشه ( در همین حال دکتر پهن بار کنیان برای نشان دادن صداقت خویش در شکر خوردن مشت مشت کود تازه گاوه را از زمین برداشته و با اشتهای تمام می بلعد ). در این گیرودار سر و کله دکتر بواسیر پور پیدا شده و رو به شاغلام می گوید : … آقا چرا عفت کلام را رعایت نمی کنید ؟ اینجا همه پرسنل تحصیل کرده هستند !
    البته عکس العمل نه تنها شاغلام بلکه هر انسان آزاده دیگری جز یک شیشکی به دکتر بواسیر پور و بیکاره هایی از این قماش برگ بو ها نمی باشد .
    …. پنج سال بعد …. از داخل باغ یک بزرگراه عبور کرده و باغ ژاپنی و سایر مناطق به برج تبدیل شده اند . بالاخره پس از سال ها مهندس درویش هم مالک یک آپارتمان 50 متری شده .شاغلام پس از لوطی گری در حق مهندس درویش برای خودش یک باغچه مشتی با حوض و فواره درست کرده و هر جمعه دست عیال دوم و یا سوم و به احتمال زیاد چهارم را گرفته و برای صفا کردن و تمدد اعصاب به باغچه می آید ( حقیقت تلخ است مهندس درویش ولی برای حفظ اندکی از باغ باید فداکاری کرد ! ) دکتر پهن بارکنیان یک بنگاه معاملات ملکی زده و بارش را برای باقی عمر بسته و آقازاده مو سیخ سیخی و کله ژل زده خود را از مالزی برای انتقال پول ها به کانادا فرستاده است . در یک گوشه بجا مانده از باغ گیاه شناسی کرج دکتر بواسیر پور و باقی اعضای بیعار هیات علمی در حال کل کل درباره مقالات بی محتوایی هستند که باید به فلان سمینار بفرستند و حضرت عزرائیل هم صمیمانه در اتاق ایستاده و مدام مراقب انسولین و قرص و دوای حضرات رو بموت است و پیش خود می گوید … ( لعنت به این شغل ! نود نفر جنگلبان و محیط بان را مجبور شدم قیض روح کنم تا ابد از روی خودم شرمنده هستم حالا باید دستی دستی مراقب این بیعار ها باشم . وقتی رئیس جنگلبانی ماسال را با تیز بر از پشت گردن سر بریدند به خدا من بیشتر از این بی غیرت ها ناراحت شدم …)
    … جناب آقای مهندس درویش من نه جرات و نه قصد توهین به کسی را ندارم ولی صادقانه قبول بفرمائید اگر بجای این حضرات ، شیردلی مانند شاغلام بر مصدر کار بود کسی جرات چپ نگاه کردن به ناموس سازمان جنگل ها و مراتع را داشت ؟ آخ گفتن ناموس یاد یوز و پارک سابقا ملی کویر افتادم
    باقی بقای شما

  5. بیداد

    درود سپاس از حضورتان
    8هکتار باغ تخریب شد و با حمایت فعالان و کارشناسان محیط زیست جلوی تخریب بشتر گرفته شد
    برای کوه و تالاب و دریاچه و جنگل و غیره و غیره که نفس های آخر خود را می کشند چه می توان کرد ؟مدیریت در این زمینه آنقدر ضعیف بود که راه را برای کسانی باز کرد که کمر به قتل تک تک زیبایی های این خاک بسته اند ؟ برای نماد های هویت مان که در معرض نابودی اند چه کنیم؟ وقتی شاهد نابودی آنهایی باشیم که آوازه ای جهانی دارند نظیر دریاچه ارومیه ، تالاب انزلی جنگل های هیرکانی و…
    دیگر جه امیدی به نجات درختان یک خیابان و یاارزش هایی داریم که غریبانه نابود می گردند…

  6. محمد درویش نویسنده

    شايد اميدمان همين آگاهي و حساسيت روزافزون مردم و رسانه ها به تخريبمحيط زيست بايد باشد.
    يادت باشد كه اين تخريب ها هميشه بوده؛ اما امروز اگر بازتاب دارد، براي اين است كه براي من و تو مهم شده است.
    .
    در هر حال ما بايد وظيفه خود را انجام دهيم و هرگز نااميد نشويم …
    به قول فردوسي بزرگ:
    .
    چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
    چو مردی نه بر گور نفرین کنند
    نباید به رسم بد آیین نهاد
    که گویند لعنت بر آن کاین نهاد
    وگر بر سر آید خداوند زور
    نه زیرش کند عاقبت خاک گور
    .
    درود …

  7. تمامت تنهایی

    هر دم از باغ بری می رسد
    تازه تر از تازه تری می رسد
    داشتم برای دریاچه ارومیه مرثیه می خواندم در دلم آمدم اینجا باید موهایم را بکنم
    چه خبر است در این شعر شلوغ هردمبیل؟!!!!!!!!!!!
    جان و روان آدمها کم است افتاده ایم به جان دریاچه ها و درخت ها و رودخانه ها !!!!

  8. محمد درویش نویسنده

    جناب احمدپور عزيز:
    آيا تو مي داني چرا براي برخي از طبيعت ستيزان عزيز ما، “همت مضاعف” به معني تخريب مضاعف است؟!

  9. محسن تيزهوش

    سلام
    امروز آقايي با نام بهزاد سهراب نژاد براي من كامنتي گذاشته اند كه بد نديدم شما نيز آن را بخوانيد :

    ” كاش در اظهار نظر هاتان كمي انصاف و مستند نيز مي داشتيد . اولا عكسي كه درج كرديد و اعلام كرديد جاده از اينجا مي گذرد ( اشاره به عكسي كه شما در وبلاگتان منتشر كرده ايد ) غير واقعي است چرا كه راه مزبور تنها 1600 متر طول دارد و از يك گوشه باغ كه منازل سازماني و پاركينگ خودروهاي اسقاط در آن قراردارد و بخشي كه بصورت طبيعي داراي درختان توسكا صنوبر و خرمالوي وحشي (خورمندي ) است عبور مي كند و هيچ آسيبي به باغ نمي رساند وصف باغ به آن بخش از محوطه 37 هكتاري كه داراي گونه هاي نادر دست كاشت است اطلاق دارد و نه بخش جنوب شرقي كه سراسر توسكا و صنوبر و بوته تمشك وحشي است . اين قسمت نيز مورد تائيد مسوولين باغ قرار گرفته و نقشه آ، نيز به امضا آنان رسيده است لذا تلاش نمائيد انرژي و اشتياق ما ايراني هاي طبيعت دوست را براي حفظ واقعي طبيعت صرف نمائيد . اگر بخواهيد تمام عكس ها و نقشه ها را برايتان ايميل خواهم كرد . اگر داراي انصاف هستيد و طبيعت دوست اين كامنت را نيز درج نمائيد “

  10. بیداد

    سپاس از شما به دلیل آوردن شعری از آزاده ی ایران زمین، فردوسی بزرگ
    که خواندنش مرهمی بود بر روح وروان آشفته ام…

  11. بهزاد

    از اينكه كامنت منو درج نكرديد تعجب نكردم چون مي تونستم حدس بزنم وقتي اين طور مغرضانه و بي دليل حرف مي زني فقط قصد مطرح كردن خودت رو داري كه به شدت مي خواي حقارت خودت رو جبران كني. از تويي كه هيچ اختياري نداري و اينچنين سانسورگري مي شه حدس زد چرا قدرتمندان از شنيدن خبر واقعيتي كه مخالف نظرشونه بيمناكند. پس تو هم بيخود دم از طبيعت و نابودي اون بوسيله ديگران نزن كه حقارتت بيشتر معلوم نشه

  12. امير سررشته داري

    به جناب سهراب ن‍ژاد كه جناب تيزهوش از قولشان نوشته اند:
    به قول لطيف عزيز كه ايرن روزها پيدا يش نيست قربانتان بروم اصلا حرف شما صحيح و درختان قطع شده همه اش توسكا و خرمالوي وحشي است. مگر ديگر هيچ جايي نبود كه به همين تعداد درختان توسكا كاري نداشته باشند؟ مگر رختان توسكا درخت نيستند و زنده محسوب نمي شوند؟ چرا بايد در تمام شهرها و استانهاي كشور اين باغات تحقيقاتي و باغات كشاورزي در معرض تعرض قرار بگيرند؟ مگر غير از اين است كه متولي و دولتمردان همچون پدراني كه زورشان به بچه هايشان مي رسد و زنشان را كتك مي زنند به جان باغات افتاده اند؟ نه عزيزم هر چقدر كه اين اراضي مورد تعرض واقع شده كوچك هم باشند و فقط چند درخت توسكا هم نابود شده باشد باز هم سكوت جايز نيست.
    ارادتمند

  13. محمد درویش نویسنده

    به بهزاد:
    دوست عزیز واقعاً برایتان متاسفم که اینگونه با تعجیل قضاوت می کنید! نوع نگاه و قضاوت شما خود نشان دهنده عمق ریشه های تعصب کوری است که از آن آزار می بینید و به وجدان تان اجازه نمی دهد تا حقایق را ببیند و عادلانه قضاوت کند.
    شما هرگز برای این یادداشت، کامنتی ننهاده بودید که بخواهم حذفش کنم. شما در این پست کامنت گذاشته بودید و من هم جواب تان را همان جا داده ام. بیایید پاسخ دهید و غوغاسالاری نکنید.

  14. محمد درویش نویسنده

    درود بر بیداد عزیز …
    .
    من عاشق فردوسی بزرگ هستم … هم او که برایمان بیش از هزار سال پیش نوشته است:
    .
    همه خاک دارند بالین و خشت
    خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت
    تو پند پدر همچنین یاددار
    به نیکی گرای و بدی باد دار
    بیا تا همه دست نیکی بریم
    جهان جهان را به بد نسپریم

  15. محمد درویش نویسنده

    به محسن تیزهوش:
    این عزیزی که با نام بهزاد سهراب نژاد برای شما کامنت گذاشته، برای من هم گذاشته و پاسخش را هم داده ام. اما به جای جواب دارد خیمه شب بازی را در روز تمرین می کند! نمی کند؟

  16. محمد درویش نویسنده

    به رسول خوارزمی:
    هر چه در این دنیا کم انتظار تر باشی، بیشتر و بهتر می توانی شب را روی یک گلیم پاره سر کنی رفیق!

  17. محمد درویش نویسنده

    به امرداد:
    عجب روزگاری شده …
    روزگاری که در آن مردم به خبرهای بد عادت کرده اند و خبرهای خوش برای شان می شود: یک حادثه!

  18. حسن زاده

    ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

    درود بر همه حافظان طبیعت خوشرنگ و سحرآمیز ایران

  19. محمد درویش نویسنده

    ممنون از جناب حسن زاده و مسعود عزیز …
    .
    آقای حسن زاده:
    هرگاه به وبلاگ شما سر می زنم و تصاویر مرگ ارومیه عزیز را می بینم … قلبم تیر می کشد …

  20. مسعود

    اگر در فرازي و گر در نشيب
    نبايد نهادن سر اندر فريب
    به دل نيز انديشه ي بد مدار
    بدانديش را بد بود روزگار

  21. بیداد

    با اشعار زیبایتان به یاد شعری از فردوسی بزرگ افتادم که گه گاهی آن را زمزمه می کنم تا یادم نرود از نسل شیرمردان و مهرورزان روزگار نه چندان دور می باشم:
    در این خاک زرخیز ایران زمین
    نبودند جز مردمی پاک دین
    همه دین شان مردی و راد بود
    کز آن کشور آباد و آزاد بود
    بزرگی به مردی و فرهنگ بود
    گدایی در این بوم و بر ننگ بود
    از آن روز دشمن به ما چیره گشت
    که ما را روان و خرد تیره گشت
    از آن روز این خانه ویرانه شد
    که نان آورش مرد بیگانه شد
    بسوزد در آتش گرت جان و تن
    به از بندگی کردن و زیستن
    اگر مایه ی زندگی بندگیست
    دو صد بار مردن به از زندگیست

  22. محمد درویش نویسنده

    به مسعود:
    امیدوارم همه ی ما روزی صدبار این پند را در دل تکرار کنیم:
    به دل نیز اندیشه ی بد مدار
    بداندیش را بد بود روزگار

    .
    درود …

  23. اشکار

    خطاب به جناب اقای بهزاد

    … درود بر دکتر فاطمی … ببخشید دکتر ؟!
    ایشان چه تخصصی دارند شهرسازی و یا گوش و حلق و بینی ؟
    آقای بهزاد این مرا بیاد انشاهای 25 سال پیش می انداخت که 5 خط انشای ده خطی از با درود و سلام تشکیل شده بود . خیال شما راحت حتی در دبستان هم من از قماش این انشا بنویس ها نبودم . تملق زیاد و بی جا گفته ام اما اینکه این چیز ها را وجبی بنویسم ، خیر من اینکاره نبوده ام .

    بر هم خوردن خلوت منازل سازمانی …. جناب آقای بهزاد به گنجشک گفتند مناره به حلقت ( ؟ ) ، جیک جیکی کرد و گفت : بابا یک چیزی بگو که بگنجه… 8 هکتار خانه سازمانی آنهم برای یک موسسه که از آن پولی بدست نمی آید ؟ بقول هموطنان گیلک زبان آ برار جان ائوووووووووووووووووووووووو!!! چی گونی ره ؟
    تی حال خوب ایسه ؟

    فکر می کنید در این سه دهه سازمان های گرسنه به این مقدار زمین آنهم در محدوده شهری رحم می کردند ؟ چند باغ بزرگ در نوشهر و چالوی در شهر و در اطراف رادیو دریای چالوس بزیر بتون حضرات رفت ؟

    یاد شعار های جنگلبان طاغوتی اعدام باید گردد چوب دزدهای جنگل تراش می افتادم که اوایل جلوی ادارات جنگل بانی تجمع می کردند . برار جان من که خوب می دانم چه کسانی در این اطراف خوردند و بردند و از پا اندازی و مواد فروشی به کجاها رسیدند ! ها ف یعنی شما نمی شناسی؟

    می گویند عربی بادیه نشین بامداد متوجه شد که کاسه شیر بزی که شب می دوشد خالی می شود ولی در کنار کاسه اشرفی زرینی افتاده است . شب بعد بیدار ماند و افعی شرزه ای را دید که اشرفی بر دهان بسوی کاسه خزید و شیر را نوشیدو اشرفی را برجای نهاد . پس از چند شب دیگ طمع اعرابی بجوش آمد و به هنگام آمدن مار و نوشیدن شیر او را تعقیب نمود تا به سوراخی رسید و گمان نمود که گمجی در ان نهفته است .تیری بر چله کمان نهاد و مار را هدف گرفت ولی تنها دم مار قطع شد .
    روز بعد مار خشمناک پسر بدوی را گزیر و کشت .
    مدتها گذشت ، اعرابی باز به همان منطقه آمد و به طمع اشزفی جامی شیر بر سنگی نهاد و در انتظار مار می بود ، که ناگاه از پشت سنگ صدای خنده افعی شرزه را شنید که خطاب به او می خواند :
    … برو ای بیچاره عقل خود بکن گم
    تورا فرزند یاد آید مرا دم
    نه شیرشتر نه دیدار عرب !!

    ببینم اگر حضرات به این میزان وکیل الرعایای مردم نوشهر بودند پس چرا در حدود 3 سال گذشته خود مردم محلی مخالف این حماقت بودند ، نکند همه ان مردم بقول …. تهرانی های مفت خور و مرفه بودند ؟!
    عجیب است این … ها که به مسافران اینگونه نسبت ها را می دهند خودشان در صدر فروشندگان مشروبات الکلی و مواد مخور تقلبی هستند ؟! ای اینجای هرچه ادم دروغگو !!

    چرا کار به قشون و قشون کشی کشید ؟
    به هجوم 200 نفری با باتون چرا اشاره نمی کنید ؟

  24. اشکار

    ببین ، شما که با بزرگان فالوده می خوری و می توانی به ضرب و زور شهمیه لیسانس نگرفته هر دکترایی را بگیری انهم بدون شرکت در کلاس ، پس دیگر چه مشکلی داری ؟

    درضمن یک چیزی را از من بشنو گرفتن مدرک دانشگاهی شاید دید دارنده ان را باز کند اما در بسیاری از موارد صد درصد گارانتی فهم و شعور به دارنده ان نمی دهد

  25. بیداد

    جدا می فرمایید!!!
    در فرمایش یکی از دوستان که این شعر را با نام فردوسی خواندند، یادداشت برداری نمودم
    یعنی به اشتباه گفتند شعر از فردوسی؟!!!
    بسیار ممنون که جلوی انحراف را گرفتید….

  26. بیداد

    درود
    سپاس از آدرسی که دادید مطلبی در این زمینه خواندم چون ابیاتی شبیه به شاهنامه داشت اندیشیدم که از شاهنامه است
    برای خود متاسفم که در اثر نا آگاهی از شاهنامه، این شعر را بدون سوالی از گوینده به نام فردوسی بزرگ پذیرفتم مطالعه بر اشعار حافظ و سعدی دارم ولی این ناآگاهی موجب شده تا در خواندن شاهنامه کوشش بیشتری نمایم
    بسیار ممنون از راهنمایی و تذکر این نکته
    سپاس فراوان

  27. محمد درویش نویسنده

    نگران نباش بيداد عزيز …
    هر چه بيشتر بخوانيم و بدانيم، بيشتر متوجه مي شويم كه چقدر نمي دانيم و چقدر اشتباه كرده ايم!
    اميد كه افكار بلند فردوسي بزرگ و آن چهار گوهر ارزنده همواره يار و ياورت در زندگي باشد …
    .
    هنر باید و گوهر نامدار / خرد یار و فرهنگش آموزگار
    چو این چار گوهر به جای آورد / به مردی جهان زیر پای آورد

    .

  28. سیمین

    آقاي درويش
    سلام
    شما نشان داده ايد كه فرزند خلف فردوسي بزرگ هستيد. آن چهار گوهر را شما يك جا داريد: هنر، گوهر، خرد و فرهنگ. خوش به حالتون. و چقدر زيبا گفته فردوسي بزرگ، دقيقا” زده توي خال و اصل مطلب رو گفته. هر جائي مشكلي هست حتما” يك چيزي از اين چهار گوهر نيست. با وجود فردي (يا افرادي) مثل شما به عنوان يك ايراني به خودم افتخار مي كنم و مي بالم و به آينده اميدوار.
    حساسيت و پيگيري شما در مورد حفظ و حراست از منابع طبيعي و جنگل ها و محيط زيست ستودني است.
    مي دونيد اون فيلمي كه شما هم يك نسخه از آن را داريد تا حالا چند بار كپي شده؟ هر روز دارم ازش رايت مي كنم و مي فرستم! بعضي از دوستان ميگن كه اشكامون رو در آورد!
    البته حق كپي رايتش مال ماست! نيست؟ (بقول خودتون)

  29. سیمین

    آقاي درويش
    سلام
    شما نشان داده ايد كه فرزند خلف فردوسي بزرگ هستيد. به نظر من آن چهار گوهر را شما يك جا داريد: هنر، گوهر، خرد و فرهنگ. خوش به حالتون. و چقدر زيبا گفته فردوسي بزرگ، دقيقا” زده توي خال و اصل مطلب رو گفته. هر جائي مشكلي هست حتما” يك چيزي از اين چهار گوهر نيست. با وجود فردي (يا افرادي) مثل شما به عنوان يك ايراني به خودم افتخار مي كنم و مي بالم و به آينده اميدوار.
    حساسيت و پيگيري شما در مورد حفظ و حراست از منابع طبيعي و جنگل ها و محيط زيست ستودني است.
    باورتون ميشه اون فيلمي كه شما هم يك نسخه از آن را داريد تا حالا چند بار كپي شده؟ هر روز دارم ازش رايت مي كنم و مي فرستم! بعضي از دوستان ميگن كه اشكامون رو در آورد!
    البته حق كپي رايتش مال ماست! نيست؟ (بقول خودتون)

  30. محمد درویش نویسنده

    شرمنده سیمین بانو …
    نمی دانم چرا کامنت های شما را وردپرس در شمار اسپم تشخیص داده است؟!
    .
    دست آخر آن که شما لطف دارید … خوشحالم که یک مدیر و پژوهش گر توانمند و خستگی ناپذیر را در شمار طرفداران راستین محیط زیست می بینم.
    .
    سرفراز باشید و روح بلند حکیم توس همواره به تحسین تان استمرار بخشد …
    .
    چنان زی که ذکرت به تحسین کنند
    چو مردی نه بر گور نفرین کنند
    نباید به رسم بد آیین نهاد
    که گویند لعنت بر آن کاین نهاد
    وگر بر سر آید خداوند زور
    نه زیرش کند عاقبت خاک گور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تائید دیدگاه فعال است. دیدگاه شما ممکن است کمی طول بکشد تا ظاهر شود.