سهراب را بسیار دوست دارم، با او زندگی کردهام، رفتهام و بر مزارش ساعتها گریستهام، آنجایی را که در بالادست آبشار نیاسر نشسته و در رگ یک حرف خیمه زده است را میشناسم و بوییدهام … اما با این وجود، خوشحالم که امروز سپهری بزرگ در میان ما نیست!
در میان ما نیست تا ببیند آن هیچستانی را که در آرزویش بود؛ تا چه اندازه امروز دستنایافتنیتر به نظر میرسد؛
در میان ما نیست تا ببیند مرجانهایی که هشدارش را داده بود، اینک نیست میشوند بی مهابای خلایی در اندیشهی دریاها؛
در میان ما نیست تا ببیند آبها بسیار بیشتر از آن روزها گلآلود میشوند و گاوها کمتر از آن روزها شیرافشان …
در میان ما نیست تا ببیند که مردمانش چگونه سبزه که هیچ درخت کهنسالی را ریشهکن میکنند، بدون آن که دلشان بلرزد … و حالا همه به شعر او میخندند:
میدانم
سبزهای را بکنم، خواهم مرد …
و در میان ما نیست تا ببیند کسی همت نکرد برای آب دادن به حوضهایی که بی آب است! چرا که انگار دیگر کسی در تپش باغ خدا را نمیبیند …
برای همین است که دوست دارم سهراب را و دوست دارم که نباشد و نبیند او امروز را …
امروزی که از زبان دانشمندان تهیه کنندهی برنامهی جهانی غذا میخوانیم: بشر دوپا چنان بلایی بر سر اقیانوسها آورده است که حتا قبل از رسیدن به سال 2050 باید سراغ ماهیها را در فرهنگنامهها و فیلمهای مستند گرفت! چرا که حوض آخرین ماهی نیز در آن سال سیاه بیآب خواهد ماند.
خوانندهی عزیز دلنوشتههای درویش!
یادتان هست در 28 بهمن 1385 برایتان در همین خانهی مجازی چه نوشتم؟ یادتان هست از غرور احمقانهی لامارک برایتان گفتم که در قرن 18 میلادی گفته بود: «آبزيان دريا در مقابل انقراض نسل خود توسط انسان به طور طبيعی حفاظت میشوند. سرعت تکثير و زاد و ولدِ آنها بسيار زياد است، به سادگی در دام نمیافتند و به علاوه توانايي بالايي برای فرار از چنگ صيادان دارند. بدين جهت، احتمال آن که نوع بشر نسل آنها را به انقراض بکشاند، به هيچ عنوان مطرح نيست.»
چقدر دوست داشتم لامارک – اما بر خلاف سهراب – امروز زنده بود و گزارش اخیر برنامه جهانی غذا سازمان ملل متحد را میخواند …
لامارک نیست؛ اما درسی که میتوان از غرور احمقانهی لامارک و لامارکها گرفت، میتواند همچنان مؤثر و کارساز باشد:
درس سادهای که احمد شاملوی بزرگ آن را زنهارمان داده است:
این گل رنگ است
شکفته تا جهان را بیاراید
قانونی هست که چیدن آن را منع میکند
ورنه دیگر جهان سحرانگیز نخواهد بود
و دوباره سپید و سیاه خواهد شد.
تو را به هر که میپرستید … بیایید با هم همپیمان شده و نگذاریم تا گل رنگ زندگی چیده شود و جهان زیبایمان دیگر سحرانگیز نباشد …
آخر در جهانی که سحرانگیز نباشد، دیگر کسی عاشق نخواهد شد …
و وقتی که عشق نباشد … زندگی میشود همان چیزی که بهتر است لب طاقچهی عادت از یاد من و تو برود …
همان گونه که همهی آدمهای همهی کشورهای همهی قارههای جهان که عشق را مزه نکردند … از یاد تاریخ رفتند …
در همین باره:
– در خليج فارس، ماهيها حوض شان بي آب است!
– درسي كه غرور «لامارك» به جهانيان داد!
– تو روزنامه نمیخونی نهنگها خودکشی کردند …
درود بر شما جناب درویش. وبلاگ پر باری دارید. قلم شما بسیار روان و دل نشین است.
.از اینکه افتخار دادید و از وبلاگ بنده دیدن فرمودید،بینهایت سپاسگذارم
.در خصوص گزارش همایش خرده من بر سخنرانان ایرانی بود که از کوروش بزرگ یاد نکردند.تنها یک سخنران و استاد استرالیایی برنارد بوئر به این موضوع اشاره کرد.
در خصوص سهراب سپهری همین بس که بزرگ بود و از اهالی امروز بود….
راستی من تلاش دارم تا در وبلاگ خود چالشهای زیست محیطی را با نگاه حقوقی بررسی کنم .از مطالب وب لاگ دیدن فرموده و از دیگاه های استادانه خود بهره مندم فرمایید.
درود بر جناب دریاباری عزیز … راست می گویید … سهراب بزرگ بود و از اهالی امروز بود … نه مثل ما که هنوز برده دیروز هستیم یا در سراب فردا! خوشحالم که در وبلاگستان حضور دارید و از منظر دانش حقوق به موضوع محیط زیست می پردازید. درود بر آن دانشمند استرالیایی و وای بر همتایان ایرانی ما …
سلام خیلی زیبابیان کردیدواقعیتهاروکه کمترکسی حالامی تونه ببینه،موفق باشیدواگه وقت کردیدسری به وبلاگم بزنیدونظربدید،خوشحال می شم.
سپاسگزارم.
جهانی سحر انگیز ؛پرشکو و پر عشق را در این روز خاص برایتان آرزو دارم
ممنون و سپاس …
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » توهین به خلیج فارس فقط تحریف نامش نیست! هست؟