هموطن عزیزم، جناب عباس پالاش، روز گذشته دیدگاههای مشروح خویش را در بارهی یکی از یادداشتهای اخیر نگارنده در دلنوشتهها با عنوان: « آیا زنان کلاردشتی میتوانند در نرم کردن مواضع لطیف و ناصر مؤثر واقع شوند؟!» برایم ارسال داشتند که دریغم آمد به دلیل اهمیت بحثی که لطیف عزیز آغاز کرده است، آن را در اینجا بازانتشار ندهم.
پیشاپیش از عباس و دیگر هموطنانی که سزاوارانه در این بحث مشارکت کرده و خواهند کرد، سپاسگزاری میکنم.
و اما نامهی عباس پالاش:
سلام
مطلب شما درباره نوشته آقای عبادی و نظرات خوانندگان مانند خانم روشنک و همچنین نوشته آقای عبادی را خواندم. اما چند مطلب.
یک، حرکتهای نوپای اجتماعی به همان اندازه که نیاز به حامی و پشتیبان دارند، نیازمند منتقد نیز هستند. نحوه برخورد با انتقاد، نشانگر بلوغ آن حرکت است. به شخصه با وجود انتقادهایی که ذکر خواهم کرد، از آقای عبادی بابت نقدشان تشکر میکنم. توضیح غیر ضروری این که، دلیل این تشکر و اینکه یک مرد، علاقمند به فهم انتقاد مرد دیگری از جنبش و حرکت خانمهاست، این است که در حال سوار شدن به مترو یا اتوبوس نیستیم و قصدمان بحثی فکری است.
نوشته ی – به نظر من کمی شتاب زده – آقای عبادی، سعی در بیان و اثبات این نکته از طریق ارایه شواهد دارد که راه و روش و افق فکری آنچه آن را فمنیسم ایرانی مینامد، اثباتی و بر پایه ویژگیهای سازنده زنانه نیست، بلکه دارای یک تناقض آشکار یا پنهان در مبارزه با چیزی است که هنوز زیر سلطه فضای فکری آن است. یعنی با استفاده از ابزارها و قدرت مانورهای موجود در نظامی که زن را ضعیفه میداند، سعی در مبارزه با تفکر و نظامی دارد که زن را ضعیفه میداند. این تذکر، تذکری ارزشمند است ولی آنچه باعث میشود آنرا شتاب زده بدانم، ندیدن گرفتن بعضی مسایل و برخی شواهد نامناسب برای بیان این حرف است. در ادامه نوشته، سعی میکنم نوشته آقای عبادی را بخوانم و درک کنم.
“فمینیسم در جهان غرب پدیدهای است با ریشهای عمیق و تاریخی که بنا به اقتضای شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم آن دیار به وجود آمده و به تدریج شکل گرفته و در هر بخشی از جغرافیای آن نیز حالتی بومی و منحصر به خود گرفته است. اما همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
بازگویی سخن آقای عبادی:
فمنیسم، پدیدهای است غربی یا پدیدهای ست در غرب.
فمنیسم غربی، دارای ریشهای عمیق و تاریخیست.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای زمانی، مکانی، اجتماعی و سیاسی مردم غرب بوجود آمده است.
فمنیسم غربی بر اساس نیازهای واقعی مردم آن دیار بوجود آمده است.
فمنیسم غربی، پدیدهای است تدریجی.
فمنیسم غربی که بر اساس نیازهای عمیق و واقعی و در نتیجه مشترک مردم غرب پدید آمده است، در عین خاستگاه یکسان به دلیل نیازهای عمیق یکسان، بسته به جغرافیا، حالتی بومی و منحصر بفرد دارد.
فمنیسم ایرانی، وارداتیست.
فمنیسم ایرانی، جدید است.
مهمترین اشکال یا اشکال مهمتر فمنیسم ایرانی، تعریف نشده بودن آن است.
حال بررسی :
در این که فمنیسم پدیدهای است غربی بحث چندانی نیست. تنها تذکر این مطلب، تفکیک غرب جغرافیایی و غرب فکریست. اما تصور میکنم در پشت عبارت، غربی بودن فمنیسم، یک نکته مبهم مانده است. چرا غرب خاستگاه فمنیسم شد؟ وقتی میگویم غرب، منظورمان غرب جغرافیاییست؟ ظاهرا با نظر به اینکه آقای عبادی بعدتر در جایی اشاره به رویکرد کمونیستی به فمنیسم دارد، برداشت من، غرب جغرافیایی نیست. اما آیا همیشه غرب، دارای ریشههای فمنیستی بوده است؟
در باره پیدایش فمنیسم و تاریخچه آنان، ظاهرا معقولترین و به واقعیت تاریخی نزدیکترین نظر، شروع آن در قرن نوزدهم و اوج گیری و ظهور اجتماعی موثر در قرن بیستم است.
“همین واژه در کشور ما پدیدهای کاملا وارداتی، جدید و از آن مهمتر تعریف نشده است”.
این سخن درست اما به نظر من ناقص است. وارداتی بودن واژه، یک پدیده را وارداتی نمیکند. یا قایل به این هستیم که اقتضائات زمانی، مکانی(؟)، اجتماعی، سیاسی و نیازهایی واقعی مشابه با فمنیسم در غرب در مردم دیار ما وجود دارد یا قایل به این اقتضائات نیستیم. اگر قایل به این اقتضائات- کدام اقتضائات؟- نباشیم، و این نیاز غیرواقعی و کاذب باشد، موضوع تفننی کم ارزش میشود. اما اگر قایل به این نکته باشیم که نیازها و خواستهایی مشابه آنچه باعث بروز فمنیسم در غرب شد، در دیار ما زمینه ساز و باعث بروز فمنیسم شده است، اشکال آقای عبادی این میتواند باشد که برای نیازی نو، بومی و نسبتا متفاوت، راهکاری نامناسب و غیر منطبق با آن برگزیده شده است. فمنیسم برای پاسخگویی به مشکلاتی آمده که مشکل ما نیست. شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی، سیاسی و نیازهای واقعی مردم ما در رویکرد فمنیستهای ایرانی، لحاظ نشده است. با توجه به تقسیمبندی که بعدتر آقای عبادی در پاسخ به نظرات انجام دادهاند و رویکرد به فمنیسم را به کمونیستی و لیبرالیستی تقسیمبندی کردهاند، سخن آقای عبادی به بیان دیگر این میشود که رویکرد فمنیستهای ایرانی، کمونیستی است، به این معنا که اقتضائات زمانی، مکانی، فرهنگی، سیاسی را نادیده گرفته یا کم اهمیت میدانند و به آن توجه عمیق ندارند و در صدد الگوبرداری یا پیادهسازی پدیدهای تاریخی بدون داشتن ریشه و زمینه مناسب در جغرافیا و تاریخی دیگرند.
وارداتی بودن فمنیسم را صحیح نمیدانم. حتا اگر رهروان اولیه آن در ایران، با دیدن جوامع غربی به فکر آن افتاده باشند، به معنای وارداتی بودن نیست. شروع فمنیسم، مثلا از کشف حجاب نیست که شروع آنرا از دستور رضا شاه بدانیم. یا باور داریم که جنبش اجتماعی خودجوش است یا نداریم. مثال کمیربط اینکه فلسفه اسلامی هم با ترجمه دستوری مامون ریشه گرفت اما هویت مستقل پیدا کرد.
اما چه چیز باعث شروع فمنیسم در قرن نوزده و بیست و نه مثلا در قرن هفدهم و یازدهم شد؟ اگر مطابق نظر آقای عبادی، فمنیسم غربی را اصیل و دارای ریشه و مکان مناسب بدانیم، باید اتفاقی در قرن نوزده و بیست افتاده باشد که در قرون قبلی نیفتاده است.
به نظر من، ریشه گرفتن و مطرح شدن فمنیسم در سالهای اخیر در کشور، ارتباط بسیار زیادی به افزایش سطح سواد، آگاهی و دسترسی به اطلاعات و مشاهده نحوه زندگی جوامع دیگر، رفاه شهرنشینی و فرصتهای فراغتی که از آن بدست میآید، ظهور و پررنگ شدن طبقه رسمی کارگران و کارمندان زن، استقلال نسبی مادی و برخورداری از فرصتهای اجتماعی بیشتر ناشی از مدرن شدن زندگی شهری و … دارد.
بحث دیگر آقای عبادی، تعریف نشده بودن فمنیسم ایرانیست. تذکر و انتقاد خوب است اما پرسش به موقع هم ارزش خاص خود را دارد. مقایسه دوران شروع و ریشه گرفتن یک پدیده با بلوغ و پختگی پدیده مشابه، چندان مقایسه درستی نیست که از آن انتظار نتایج درست داشته باشیم. در قرن نوزدهم هم میشد گفت، فمنیسم پدیده تعریف نشدهای است. تا ریشههای این حرکت اجتماعی نو شکل نگرفته بود میشد گفت این پدیده، بیریشه است.
“بطور کلی برداشتی که از فمینیسم میشود این است که آنرا تفکر و جریانی اجتماعی و سیاسی برای دفاع از حقوق زنان میدانند. اما اینکه این حقوق به دست نیامده یا از دست رفتهی زنان چه هستند و به چه شیوهای باید به دست بیایند، مبحثی است که از جامعهای به جامعهای دیگر و از ذهنی به ذهن دیگر متفاوت است.”
برداشتی که آقای عبادی از فمنیسم ذکر میکنند، به نظر من هم برداشت درستی است. با نهضتی سیاسی بودن فمنیسم البته موافق نیستم و نمیتوانم ارتباط جنبش اجتماعی با بحث سیاسی آن را درک کنم. با ادامه فرمایش ایشان در مورد اینکه فهم یکسانی از حقوق بدست نیامده یا از دست رفته و شیوههای احقاق آن وجود ندارد هم موافقم با چند تذکر.
در اینکه ممکن است نظر من درباره بعضی از حقوق زنان با دیگری متفاوت باشد، حرفی نیست اما معنای آن این نیست که توافق حداقلی هم در این زمینه وجود ندارد. عامیانه و کوچه بازاری اگر حرف بزنیم، اینکه یک زن حتا در کلان شهر تهران، در هر سن و هر لباس و هر منطقهای، بدون شنیدن متلک و مزاحمتهای زبانی و رفتاری، نمیتواند به خیابان برود و حق دارد که بدون این آزارها، زندگی کند که مورد مناقشه نیست. حق تحصیل، حق تعیین سرنوشت، حق انتخاب همسر، حق رای، حق استقلال مالی و حق داشتن امنیت و آرامش و … و بسیاری از حقوق اولیه که حقوق بشری محسوب میشوند و حقوق عامی مانند حق کرامتی که مورد تایید اسلام در مورد بنی آدم است، حقوق حداقلی است. البته در مورد کار کردن همسران خانه دار فرزند دار بحث است و کسی منکر عدم توافق نیست. اما بیشتر این موارد اختلاف بدلیل تصادم این حقوق با حقوق دیگر است. تصادم حق آزادی فرد با حق فرزند. تصادم حق همسر با قایل بودن به حق چند همسری مرد. خلاصه سخنم اینکه توافق در حال گسترش و تاییدی هست که اولا حقوق زنان بطور مکرر و گاه سیستماتیک و در بسیاری از موارد حتا ناخودآگاه بر اساس الگوهای رفتاری جامعه، نقض میشود. اینکه چه حقوقی نقض میشود بخش اندکی از ظلمهای رایج در جامعه هم به زن و هم به مرد است. شاید تا بیست و چند سال پیش، توجه عمومی به مسالهای مانند آلودگی و اثرات آن بر زندگی نبود و کسی حق داشتن هوای سالم را جزو حقوق خود نمیدانست. تصور من این است که اولا نداشتن توافق بدلیل نشناختن همه حقوق و عوارض نقض آن و درک اهمیت آن است و دوم اینکه ما در حال کشف حقوق خود هستیم. فمنیسم ایرانی هم در مرحله کشف حقوق است، رسیدن به توافق بدون گذر از این مرحله نه ممکن است و نه مطلوب. اما درک عمومی در مورد نقض گسترده حقوق درک نادرستی نیست.
اینکه شیوههای احقاق حق در جامعهای با جامعه دیگر متفاوت است هم حرف درستی است. باید الگوی و راهکار متناسب با جامعه ایرانی انتخاب شود. اما آیا معنای آن استفاده نکردن از تجارب جوامع دیگر است؟ از یک سوی آقای عبادی معتقد است باید راهکار بومی و منطبق بر جامعه بومی باشد و از سوی دیگر ایراد آقای عبادی به فمنیستهای ایرانی این است که چرا از ظرفیتهای ضعیفگی استفاده میکنید. پس منطقا حرف آقای عبادی این میشود که درست است از ظرفیتهای جامعه استفاده میکنید اما این روش درست نیست. وظیفه هیچ منتقدی نیست که لزوما راه حل ارایه بدهد اما ایکاش دلسوزی و نقد آقای عبادی همراه میشد با چند راهکار در چارچوب جامعه ایرانی فعلی.
تصور من این است که رسیدن بخشهایی از جامعه به حقوق خود مانند زنان یا اقوام یا گروههای اقلیت دینی، حتا زندانیان اعم از سیاسی و غیر سیاسی، گروههای محیط زیستی، زیرمجموعه رسیدن جامعه به حقوق انسانی و بشری است و رابطه تعاملی دارد. یعنی هر چه جامعه بیشتر به سمت رعایت حقوق بشری برود، زیرگروهها به هدف خود نزدیکتر میشوند و تلاش زیرگروهها برای رسیدن به حقوق خود، باعث آگاهی کلی جامعه به حقوق بشری و شهروندی خود میشود. از همین رو، با اینکه به عنوان یک مرد، فمنیسم اثر خاصی بر زندگی و کارم ندارد و با آن بیگانهام و شاید حتا شبیه بعضی برخوردهای خشنی که آقای عبادی در کامنتها ذکر کردهاند با من هم شده باشد، اما همانند بحث حقوق اقوام، حقوق شهروندی، حقوق زندانیان و … آگاهی به حقوق بخشی و منطقهای را زمینه ساز آگاهی عمومی میدانم و از آن استقبال میکنم.
“این ناهمگونی در خواستههای سیال و شیوههای تلاش برای رسیدن به آنها شامل فعالیتهای فمینیستی نوپا در ایران نیز میشود” با فرمایش آقای عبادی موافقم با تکرار این نکته که اشکال آقای عبادی وارد است اما به معنای آن نیست که هیچ خواسته مشترک و هیچ روش صحیح بومی برای احقاق آن نداریم. کافیست به تلاش قابل تحسین کمپین یک میلیون امضا و تلاش بعضی فعالان جنبش در باسواد کردن زنان روستایی و برقراری رابطه و ایجاد کتابخانه نگاه کنیم. آقای عبادی نیز قبول دارند که فمنیسم ایرانی نوپاست.
“در طول تاریخ ایران هیچ جنبشی و هیچ حرکتی که توسط زنان صورت گرفته باشد یا زنان در آن نقشی اصلی را ایفا کرده باشند و یا حداقل اینکه خواستار تامین ابتداییترین حقوق انسانی برابر برای زن و مرد بوده باشد، وجود نداشته است و زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند.”
برای این فرمایش آقای عبادی، سوادی چنین دراز و بلند ندارم که چیزی بگویم، هر چند تجارب قبلی میگوید کمی احتیاط باید کرد. اینکه چرا هیچ جنبشی در ایران از طرف زنان برای احقاق خود مردان صورت نگرفته است، به نظر من ایراد درستی نیست و در ثانی خیر بودن نیت فعالان فمنیستی را زیر سوال نمیبرد. در ثانی ما چند جنبش زنانه داشتهایم که از آنها سوال میکنیم چرا در این همه جنبشی که داشتهاید به فکر حقوق ما مردان نبودهاید. اینکه زنان همواره تابعی از متغیرهای جنبشهایی مردانه بودهاند نیز از جملاتی است که من کمی پرهیز دارم از بیان و پذیرش آنها بدلیل کلی بودنشان، البته. راستش چنین سواد طویلی و آگاهی طولانی از همه جنبشها ندارم. کمی از مشروطه میدانم و نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب 57 و دوم خرداد و جنبش سبز.
“در تاریخ معاصر ایران اگر وجود نام پروین اعتصامی را در میان شاعرانمان استثنا کنیم، به این نتیجه غم انگیز میرسیم که ما حتی یک زن بزرگ که در سطحی ملی تاثیر گذار بوده باشد نداشتهایم.”
اینجاهای متن آقای عبادی کمی من را اذیت میکند. با این استدلال حتا استثنا کردن پروین اعتصامی هم درست نیست. خانم اعتصامی چه تاثیرگذاری ملی داشته است؟ شهریار چه طور؟ ندیدن فروغ و خانم بهبهانی و ژاله به چه دلیلی است؟ تاثیرگذاری در سطح ملی یعنی چه؟ منظور از شاعران تاثیرگذار نیما و اخوان و شاملو هستند؟ سایه چطور؟ سهراب سپهری؟ مقایسه میزان تاثیر شاعران زن با سابقه و تعداد بسیار کمتر با شاعران مرد، اصلا مقایسه معقولی نیست. تازه اگر بخواهیم به همین شیوه مقایسه کنیم، باید بگویم اثر شاعران زن تقسیم بر تعدادشان از اثر شاعران مرد تقسیم بر تعدادشان بیشتر است.
“حتی انبوه آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی نیز که در دوران دو پادشاه پهلوی به زنان ایران داده شد و فرصتهای بیشماری که برای شکوفایی استعدادها و ظهور زنانی همسنگ با مردان بزرگ به بانوان ایران داده شد نیز چارهساز نشد و در میان زنان ایران نه جنبشی فکری یا اجتماعی یا فرهنگی و یا حتی علمی و هنری پدید آمد و نه در میان آنها شخصیتی عمیق و بزرگ و خودساخته از میان برخاست.”
پیشاپیش عرض کنم نظرات آقای عبادی در این بخشها، اذیتم میکند. نمیتوانم بپذیرم اختناق عمومی زمان رضاشاه را میتوان فرصت شکوفایی استعداد زنها دانست. برخوردهایی که با مثلا بازیگر زن فیلم دختر لر شده است، از سوی جامعه سنتی صورت گرفته و نه حاکمیت. البته کشف حجاب و تاسیس مدرسه و بازیگری و خوانندگی رادیو بوده است. اما 57 سال زمان حتا اگر بپذیریم آزادیهای فردی و اجتماعی و فرهنگی انبوه بوده است، زمان اندکی برای رشد شخصیتهای بزرگ و عمیق و خودساخته است. ندیدن نقش پررنگ اعتقادات مذهبی، طردها و برخوردهای شدید خانوادگی و قبیلهای و قومی در محدود کردن زنان و پررنگ کردن یکطرفه آزادیهای حکومتی که در بسیاری از موارد مورد بدبینی جامعه بوده است، بررسی عادلانه و علمی نیست.
“نامهای بانوان فعال در عرصههای سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب را که بررسی کنیم به سادگی در مییابیم که آنها یا از سوی قدرت فائقهی جامعهی خود (یعنی مردان) صرفا نقشهایی تزئینی را بر عهده گرفته بودند (مانند فرح پهلوی و فرخ رو پارسا) و یا آنکه نتیجه کارشان جز مقداری گریه وزاریهای ادبی و هنری چیز دیگری نبوده است (مانند فروغ فرخزاد)”
با عرض معذرت، آقای عبادی در مورد فروغ فرخزاد، به شدت بیسوادی میکنند. ندیدن نویسندگان و شاعرانی مانند غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، ژاله، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور حتا فعالیتهای پررنگ چریکی بعضی از زنانی که نام نمیبرم، چه وجهی دارد؟ نظر آقای عبادی در مورد تزیینی بودن اثر فرح پهلوی هم درست نیست و با چشمپوشی حداقل از آثار معماری است که در آن نقش مستقیم داشته. از خود نمیپرسیم چه شده بود که این تزیین ضروری شده بود؟ این چه کاریست که به قصد اثبات بیاثری زنان، نظر مضحک در مورد فروغ بدهیم؟ چون اعتقاد داریم، زنان حتا در صورت مساعد بودن انبوه شرایط مانند دو دوره پهلوی، استعداد رویش ندارند، دیگرانی را نبینیم و دیگرانی را بیخاصیت بدانیم.
“وجود و حضور خنثای زنان ایرانی در عرصه تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی علمی و تفاوت نکردن بود و نبودشان در صحنههای تصمیمگیریهای کلان مملکتی یا رخدادهای مهم کشور، پیش از هر چیز و بیش از هر چیز نشانه اعتماد به نفس نداشتن آنها و باور نداشتنشان به داشتن تواناییهای یکسان عقلی، فکری، روحی، شخصیتی و مدیریتی با مردانشان بوده است.”
در اینجا آقای عبادی ریشه مشکل، یعنی بی اثر بودن زنان در جامعه را نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن به تواناییهای یکسان با مردان میداند. من و آقای عبادی یک تفاوت مبنایی داریم و آن در مورد شروع یا دقیقتر بگویم قوت گرفتن و جنبش اجتماعی شدن فمنیسم در ایران است، من دوران اخیر یعنی حداکثر بیست سال اخیر را در نظر میگیرم و تصورم این است که آقای عبادی از شروع دوران پهلوی. همین تفاوت باعث نتیجهگیریهای مختلف میشود. گزاره آقای عبادی را باور ندارم زیرا در مقدمات آن، اشکال میبینم. اینکه مثلا بیشتر وزرا مرد بودهاند یا اکثریت نمایندگان مرد، یا همه نخست وزیران مرد بودهاند و منطقا چون زنی در آنجا نبوده یا بسیار کمتر بوده، پس اثری نداشته و برای داشتن اثر باید حضور فیزیکی داشت، چندان از نظر من محکم نیست. مثالهای نقض را میتوان در مثلا مجلسهای فعلی دید که حتا بعضی از نمایندگان زن، برای حقوق زنان تلاشی نمیکنند. خلاصه سخنم اینکه، نبودن فیزیکی دلیل اثرگذار نبودن نیست و بودن لزوما اثرگذار. اما آقای عبادی سوالی را بدون پاسخ میگذارد و آن اینکه اگر زنان خنثا و بیاثر بودهاند انبوه آزادیها از کجا آمده بود و چرا آمده بود؟ چه نیازی به دادن نقشهای نمایشی و تزیینی به زنان بود. اینکه با تکیه مثلا به الگوهای غربی به زنان آزادی داده شد اما زنان رشد نکردند، آیا نقضی بر اشکال آقای عبادی به فمنیسم ایرانی نیست که میفرمایند بومی نیست و چون روشهای غربی را استفاده میکند، جواب نمیگیرد؟ اگر انبوه آزادیهای دو دوره پهلوی، زن بزرگی تربیت نکرد به این دلیل نبود که بومی نبود؟ بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان اجتماعی ما بود؟ خنثا بودن زنان با وجود آزادیهای غیر بومی در گذشته با اشکال اخیرتان به فمنیسم ایرانی در مورد روشها و دغدغههای غیر بومیشان، تناقض دارد.
“یک چنین حس رقتانگیزی که در وجود زنان ایرانی ریشه دوانده است آنها را عملا به گونهای تاریخی و سنتی در مقابل مردانشان تبدیل به ضعیفه کرده است.”
خلاصه جملات بالا و این جمله میشود اینکه، ضعیفه بودن زنان به دلیل حس رقتانگیز نداشتن اعتماد به نفس و باور نداشتن تواناییهای یکسان با مردان است. اول اینکه این جمله هم اذیتم میکند. اصرار آقای عبادی برای تعیین تکلیف با مقدمات ناکافی و نادرست، اذیتم میکند. زنان از سپیدهدم تاریخ ضعیفه نبودهاند و اگر بودهاند بنده اطلاعی ندارم. خیلی منطقیتر به نظر میآید که ضعیفه بودن به دلیل نظام مسلط مردسالارانه تصور شود تا برعکس آن. نفوذ تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نگاهی که زن را ناقصالعقل میداند در خانواده، نحوه تربیت، آزادیهای فردی، قوانین، احکام، ساختارهای اجتماعی، دستورات دینی و هنجارهای قبیلهای و قومی، زن را ضعیفه میکند و نه بر عکس.
“ضعیفههایی که هیچگاه قادر به دفاع از حقوق اولیه خود نیز نبودهاند چه رسد به اینکه بخواهند برای کل مملکت و جامعه ایران کاری کنند.”
با عرض معذرت، این حرف را حرف بیربطی میدانم. چه از زمان مشروطه حساب کنیم چه از زمان 57، بعد از 150 سال یا 30 سال، مردان توانمند مبارز در جامعه مردسالار با ریشههای دینی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی هنوز به خواسته عدالت نرسیدهاند، هنوز به آزادیهای محدود هم نرسیدهاند، جوری حرف میزنید که انگار مردان در ایران شقالقمر کردهاند و زنان عجوزه ضعیفه بودهاند و نتوانستهاند. بعد این همه سال هنوز حق اعتراض و برگزاری تجمع نداریم. چه شاخ و شانه کشیدن بیربطی میکنید آقای عبادی.
“در سالهای پس از انقلاب و گریز و مهاجرت بسیاری از نیروهای روشنفکر کشورمان به سرزمینهای اروپایی و آمریکایی و نیز آشنایی آنها با مفاهیم جدید سیاسی و اجتماعی در جهان غرب ، واژه فمینیسم نیز به ادبیات سیاسی ایرانیان راه یافت بی آنکه کسی معنا و مفهومش را به درستی بداند.”
به نظر من، آقای عبادی توجه دقیقی به الزامات سخنان قبلی خود ندارد. آیا معنای این جمله اخیر، این است که فمنیسم ایرانی بعد از انقلاب و مثلا حدود حداکثر بیست سال عمر دارد؟ پس آن فرمایشها در مورد دوران پهلوی چه بود؟ واژه فمنیسم حتا اگر محصول برخورد نزدیک با جوامع دیگر بوده باشد، نه بد است و نه وارداتی و نه به این معناست که کسی نمیفهمد یعنی چه. اگر درک عمومی برای احقاق حقوق زنان نبود که این واژه وارداتی مثلا واژههای دیگر مثل لیبرالسم کماثر بود و پیوندی چه عمیق بدانیم چه سطحی با جامعه برقرار نمیکرد. اگر کشش و طلبی در این سو نبود که این بازی ادامه پیدا نمیکرد.
“در جوامع مترقی غرب (و بخصوص در سده های اخیر) زنان و مردان اروپایی و آمریکایی همواره در حقوق اولیه و انسانی خود با یکدیگر برابر بودهاند” سواد چندانی برای بررسی سدههای اخیر در اروپا و آمریکا و برابری حقوق آنان با یکدیگر ندارم.
“فمینیسمی که در آنجا بوجود آمد و گسترش یافت صرفا تلاشی برای به دستآوری حقوقی مانند حق رای یا حق مزد برابر با مردان بود که دهها و صدها سال بعد به موضوعاتی مانند حق سقط جنین و یا حق همجنسگرایی و ازدواج زن با زن هم گسترش یافت.” باز هم سواد تاریخی چندانی در این زمینه ندارم.
“اما آنچه که زنان ایرانی از آن رنج میبرند با مشکلاتی که فمینیسم در جهان غرب خواستار برچیدن آنها بود اصلا شباهتی ندارد. زن ایرانی نه از حق رای یا مزد برابر بلکه از حق حیات و زندگی و نفس کشیدن برابر با مردان محروم است.” خب کمکم میتوان ریشههای اشکال آقای عبادی را دید. سطح خواستههای فمنیست غربی بسیار بالاتر از خواستههای فمنیسم ایرانی است و باید فمنیسم ایرانی در عوض تلاش برای موضوعاتی مانند حق رای و حق مزد برابر، به دنبال احقاق حق حیات و نفس کشیدن برابر و بدیهیات حقوق زنان باشد. خب، پس آقای عبادی نقض حقوق زنان در ایران را نه تنها باور دارد که آنرا بسیار عمیقتر از نقض مشابه در جوامع اروپایی و آمریکایی میداند.
“محرومیت و فلاکتی که زن ایرانی از آن رنج میبرد این نیست که چرا حق ازدواج با همجنس خودش را ندارد یا اصلا چرا اختیاری بر بدن و ماتحت خودش ندارد. استیصال زن ایرانی در این است که از سوی عموم جامعه خود به عنوان یک انسان کامل به رسمیت شناخته نمیشود. جان یک زن ایرانی در باور تفکر و فرهنگ و دید یک ایرانی (که تبدیل به قانون هم شده است) ارزشی معادل بیضه یک نوزاد مذکر دارد”
پس اشکال این میتواند باشد که در عوض طرح موضوعاتی مانند حق ازدواج با همجنس و آزادی جنسی، به دنبال تغییر نگاه جامعه در نیمانسان دانستن زن باشید. نمیدانم ولی گمان نمیکنم بدنه فعالان فمنیسم ایرانی به دنبال قانون ازدواج با همجنس باشند. آزادی پوشش را معادل آزادی جنسی نمیدانم ولی باز هم طرح آن در جامعه سنتی را بیوجه میدانم.
“زن ایرانی در محیط اجتماعی و خانوادگی و حتی عاطفی خود ناتوان، هراسان، بی پناه و در یک کلام ضعیفه هست. همین احساس ضعیفگی بوده است که زن ایرانی را تا این حد حقیر و زمینگیر نگه داشته است” خلاصه سخنان آقای عبادی اینکه جامعه، زن را نیمانسان میداند و زنان خود این را باور کردهاند.
“غالب زنانی که اخیرا در کشورمان و یا در گروههای اجتماعی و سیاسی ایرانی در خارج از کشورمان نام فمینیست را بر خودشان نهادهاند هنوز خودشان هم قادر به تعریف معنا و مفهوم کلمه فمینست نیستند. بسیاری از آنها (بویژه خارجه نشینهایشان) که در گروههای کمونیستی عضویت دارند جملاتی را در نشریات سازمانی خود درباره تلقیهای مکتب مارکسیسم از نقش زنان در انقلابهای کارگری خواندهاند و احساس فمینست بودن به آنها دست داده است.” خلاصه اینکه فمنیستهای اخیر خارج از کشور، درک درستی از فمنیسم ندارند، بسیاری از خارج نشینها فکر میکنند تلقی مارکسیستی از نقش زنان در انقلاب کارگری همان فمنیسم است. آقای عبادی برپایه برخوردها و مشاهدات خود احکامی را صادر میکنند که حتا اگر با مقدمات حکم ایشان موافق باشم، به حکم صادره و مخصوصا نتیجه بعد از آن اعتراض دارم. جملات بعد را بشنوید تا اعتراضم را بیان کنم.
“فمینستهای درون کشورمان از آنها وضعی بدتر دارند و غالبا از طریق خواندن مطالبی سطحی و احساساتی در وبلاگها و وب سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا و یا نهایتا از طریق جمع کردن چند امضا برای آن محفل در تفریحگاههای درکه و توچال تهران و یا تفرجگاههای اصفهان و شیراز احساس فمینیست بودن کردهاند. برخیها که پیشرفتهتر شدهاند کتاب جنس دوم (نوشته کمونیست معروف سیمون دوبووار که عقاید هولناکش بنیاد خانواده را در اروپا بر باد داد) را نیز خواندهاند و تلقیهای سست و مارکسیستی وی را با اصل باورهای فمینیسم معادل گرفتهاند. اخیرا یکی از سایتهای مربوط به محفل کمپین یک میلیون امضا مصاحبهای با دختر نوجوانی (که متاسفانه اکنون در بند است) را منتشر کرد که در آن گفته بود اول فمینیست شده، بعد به عنوان یک فمینیست معروف شده و سپس در تلاش برآمده تا اگر بشود کتابی یا جزوهای یا نوشتهای را در زمینه معنا و مفهوم فمینیسم بخواند که بداند اصلا فمینیسم و فمینیست یعنی چه؟! (نقل به مضمون). با داشتن یک چنین فمینیستهایی در کشورمان، هیچ امیدی به خروج زنانمان از مرداب احساس ضعیفگیشان نیست”
قبل تر گفتهام اینکه کسی جنس دوم نخوانده، فمنیست بشود با مبنای آقای عبادی قابل اعتراض نیست. خود عنوان جنس دوم در کتاب سیمون دوبووار یعنی اینکه فرمایش آقای عبادی در مورد اینکه زن در غرب، جنس دوم نبوده و عمده مشکلش حق رای و دستمزد بوده، نادرست است. حس نیمانسان بودن در اینجا، معادل جنس دوم بودن در غرب بوده است. گزارههای شدیدی هم در این میانه صادر شدهاند مانند تلقی مارکسیستی دوبووار از فمنیسم، سست بودن این تلقی و ریز احکام دیگری که مورد بحث من نیست. اعتراضی که قبلتر بیان کردم، به حکم خارج نشدن زن ایرانی از گرداب ضعیفگی است. آقای عبادی عزیز، بنده به مثالهای شما نمیتازم و بسیاری را رد نمیکنم. بعله، تلقی بسیاری چه بسا خود من نادرست و سطحیست، امضا جمع کردن در توچال، آگاهی به ریشههای فمنیسم نیست، قبول. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین فمنیستها را داریم. برای شما خندهدار است کسی اول فمنیست بشود و بعد معروف و بعد دنبال کتاب برود، اما برای من جالب است و تا حدودی طبیعی، چون من فمنیسم را وارداتی نمیدانم و شما میدانید. برای من حس ظلم به زنان و حس اینکه باید کاری کرد، روح فمنیسم است. حال در ابتدا نمیدانیم چه ظلمهایی میشود و چه کارهایی باید کرد و از تجارب جهانی چیزی نمیدانیم و بعد به دنبال یافتن سوال و دغدغه، آشنا میشویم، چه اشکالی در این هست؟ من کمپین یک میلیون امضا را سطحی نمیدانم حتا اگر در امضا گرفتن در درکه اشکالی ببینم. اشکالاتی که گرفتهاید را رد نمیکنم، به نوع نگاهتان اعتراض دارم و به حکمتان. من به این جنبش خوشبینم و بخصوص پیوند پنهانی میان آن و جنبشهای اجتماعی اخیر میبینم و ظرفیت یادگیری آنرا بالا میدانم. اگر از اشکالات امروز این جنبش میپرسید، نه من دفاع چندانی ندارم و نه وظیفهای برای دفاع. اما بعضی اشکالاتی که ذکر کردهاید، اساسا خاصیت جنبشهای اجتماعی همهگیرست. تصور شیکتان از فمنیسم غربی منطبق بر واقعیت نیست. شما به ساختمان آماده دو قرن بعد نگاه میکنید بیآنکه در زمان ساخت و تخریب و بازسازی مجدد و اشتباهات و امضا گرفتنها در توچال لندن بوده باشید. مگر نمیگویید دوبووار تلقی سست دارد، همین جمله یعنی فمنیسم غربی یک مسیر مشخص مهندسی شده را طی نکرده. به در و دیوار زده و اشتباهات بسیاری داشته و افرادی مانند دختر خانم ذکر شده، داشته است. به خدا آقای عبادی همه ما بشر هستیم، حتا زنان اروپایی، چرا تصور میکنید موجودات عجیب غریبتری از ما هستند. ما ممکن است آشفتهتر به نظر برسیم، اما دلیل آن گذر طولانی و ناقص از سنت به مدرنیته در این کشور است. بلاتکلیفی ذهنی عموم جامعه همراه با نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را هم اضافه کنید به این بلبشو، انصاف بدهید که فمنیستهای ایرانی با همه اشکالاتشان بد کار نکردهاند. بازهم تکرار میکنم اشکالاتتان را مهم و مفید میدانم و رد نمیکنم.
“احساس ضعیفه بودن تنها مختص به تفکرات و روحیات عموم زنان ایرانی نمیشود. در طول دو سه سال اخیر و در تمام مواردی که دستگاههای قضایی و امنیتی حکومت با زنانی که خود را از خواص و فعال حقوق زنان و فمینیست میدانند برخورد کردهاند -بدون استثنا- واکنشهایی که از سوی زنان دستگیر شده یا به زندان افتاده و نیز محافل دوستان و همفکرانشان نشان داده شده است عمیقا با تکیه بر قابل ترحم بودن زن دستگیر شده و در جهت جلب ترحم مخاطب خود بودهاند.” خلاصه اینکه علاوه بر تفکر و روحیه عموم زنان ایرانی، خواص و فمنیستها نیز زن را قابل ترحم میدانند.
“کافیست با یک سرچ مختصر در گوگل نام زنان به زندان افتاده و نیز مطالبی را که پس از دستگیر شدن آنها ( بخصوص اعضای محفل کمپین یک میلیون امضا) توسط دوستانشان نوشته شدهاند و یا نامههایی که خود آنها از درون زندان به مقامات قضایی نوشتهاند و نیز مصاحبهها و اظهارات خانواده آنها درباره همسر یا دختر یا دوست زندانی شدهشان بیان شدهاند را بخوانید تا متوجه لایههای عمیق احساس ضعیفگی و قابل ترحم بودن زن یا دختر بازداشت شده در این مطالب بشوید. از یتیم بودن و برادر از دست داده بودن و دم بخت بودن و نامزد بودن و مادر مبتلا به سرطان داشتن گرفته تا طفل شیرخواره داشتن و سنگ کلیه داشتن و مادر مرده بودن را می توان به عنوان تکیه اصلی این مویهها در ادبیات فمینیستهای ایران دید.”
با تشکر از مثالهای گردآوری شده توسط آقای عبادی، عرض میکنم استدلال ایشان را صحیح نمیدانم. بیشتر موارد مانند ذکر خاطرات و یتیم بودن و بیمار بودن و قابل ترحم نشان دادن لزوما به زن بودن و دختر بودن ربطی ندارند. کافیست اسامی فعالان سیاسی به زندان افتاده را سرچ کنید تا متوجه مطالب مشابه شوید مانند فرزند شهید بودن، یتیم بودن، تنها نانآور خانه بودن و …البته غلظت مویههای زنان بیشتر است بدون تردید. مچگیری از عکسالعملهایی که ترکیبی از طبیعی و توصیه وکلا و توجه به فرهنگ حاکم و ذهنیت قضات است، زمان خوبی برای اظهار نظر و اظهار فضل نیست.
تصور نمیکنم برخوردهای قضایی که در ایران صورت میگیرد نظیری در کشورهای دیگر داشته باشد تا بتوان مقایسهای کرد و عجالتا با تسامح آنرا از عوارض و موانع خاص ایرانی سر راه فمنیسم میشود در نظر گرفت. اینجا هم که اتفاقا باز یک ویژگی بومی است آقای عبادی نه تنها راهحلی ارایه نمیدهد که وظیفهای در قبالش ندارد بلکه روش ایرانی زنان فمنیست را صحیح نمیداند و شاید به ضرب و زور بشود حرف در دهان آقای عبادی گذاشت که با سکوتش در مورد روش، تلویحا روش غربی را برای پدیدهای ایرانی میپسندد.
“گذاشتن نامهایی چندباره بر خود (و از جمله مادران صلح، مادران عزادار، مادران چشم انتظار، مادران پیر و عصا به دست و غیره) و جلو انداختن عدهای پیرزن در مقابل خود و التماس از حکومت برای رحم کردن بر این زنان بدبخت و دختران ناتوان و پختن آش رشتهی نذری برای آزادی زنان دستگیر شده و تلاش در جهت برانگیختن رقت آقای بازجو و احساسات مردانه قاضی محترم شیوههایی هستند که فمینیستهای ناآشنا به مکتب فمینیسم ایرانی در پیش گرفتهاند.”
بطور خلاصه اشکالهای آقای عبادی که به نظر میرسد در ادامه بررسی ضعیفگی به مثال هایی از روشهای برخورد با پدیده ایرانی اشکال دارند را وارد نمیدانم. نحوه برخورد با مصیبتهای سنگین، لزوما زمان خوبی برای نظریه پردازی نیست. آقای عبادی جوری حرف میزنند که گویی احکام اعدام صادره در این مملکت را نشنیدهاند. دستپاچگی و پناه بردن به روشهای جواب داده شده و متعارف اولا نه مخصوصا فمنیستهاست- آش نذری این شبها هم در مقابل اوین پخته میشود- و نه اشکال و اشتباه است. خلاصهتر اینکه مثالهای آقای عبادی را مچگیری ناصحیح میدانم.
“این اواخر، کار به جایی رسیده است که تلویزیون و سایت خبری فارسی بیبیسی نیز مطالبی مفصل در سرزنش برخورد با فمینیستهایی که در پوشش مادران صلح و مادران عزا و مادران آش رشتهپز فعالیت میکنند مینویسد و آنرا مغایر با فرهنگ ایرانی ترحم در حق زنان میداند.”
فمنیست دانستن مادران عزادار هم از آن حرفهاست.
“به این ترتیب فمینیستهای ایرانی (عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمینیسم و غالبا کمونیست و یا وابسته به محفل کمپین یک میلیون امضا) همچنان در پشت فرهنگ مردسالارانه و ناموسپرستانه ایرانی پناه گرفتهاند و بجای باور داشتن و تاکید بر تواناییهای زنانهشان و برابر دانستن خود با مردانشان، عملا وقت مواجه شدن با سختیها و مشکلات که میرسد، ناگهان تبدیل به همان زنان سنتی و مظلوم و بدبخت و قابل ترحمی میشوند که هزاران سال است در جامعه خود خنثی و زمینگیرند و باز به برانگیختن حس دلسوزی و احساسات عاطفی همسرانه و فرزندانه مردان روی میآورند و عملا بر ضعیفگی خود تکیه میکنند.”
خب آقای عبادی چند حکم نهایی صادر میکنند و متن تمام میشود.
1. فمنیستهای ایرانی عموما بی اطلاع از معنا و مفهوم فمنیست هستند.
2. غالبا کمونیست یا وابسته به محفل یک میلیون امضا هستند.
3. پشت فرهنگ مردسالارانه پناه گرفتهاند
4. به تواناییهای زنانه باور ندارند، و خود را با مردان برابر نمیدانند.
5. چون وقت اسارت تبدیل به زن سنتی و مظلوم و ضعیفه میشوند پس هنوز ضعیفه هستند.
در مورد یک- بهتر نیست آقای عبادی یک بار معنا و مفهوم فمنیست را معنا کنند و نشان بدهند فعالیت فمنیستها چه تناقضی با همان تعریف مختصرشان در مورد جریان دفاع از حقوق زنان دارد؟ البته که جنبش در حال شکل گیری نواقصی دارد.
در مورد دو- هیچ عدد و آماری ندارم و وابسته بودن به محفل یک میلیون امضا را ننگ نمیدانم.
مورد سه و چهار- استفاده از ظرفیت های جامعه را معادل باور نداشتن نمیدانم، هر چند تا خودباوری راه زیادی مانده است. البته امیدوارم از روشهای بهتری استفاده شود، اما چیزی به ذهنم نمیرسد تا توصیه کنم.
مورد پنج- را ناجوانمردانه میدانم و بدون ارزش علمی. هر چند ظاهرا عمده استدلال آقای عبادی بر مثالهایی از اسارت و گرفتاری در دستگاه قضایی است.
موفق باشید.
عباس پالاش
در ضمن از لطف شما و نگاه تون نسبت به وب لاگم هم بسیار سپاسگزارم.
به درویش عزیز
منظورم این بود که تصور نمی کردم در حال نوشتن در یک فضای خیلی عمومی تری مثل بالاترین هستم .
آی دی های ناشناس و مجهول الهویه – و البته معلوم الماهیه! – به شدت در اطرافم در حال پرسه زدن هستن . با حضور شبح موسوم به هایدگر! و لینک کردن این مطلب در بالاترین و با توجه به حضور فوری مجتبی سمیع نژاد – مدیار سمیعی – با آی مدیار – ایران در کامنتهای این لینک توی بالاترین ، مشخص هست که تیم کمپین یک میلیون امضا و باند مسوم به ” مجموعهء فعالان حقوق بشر ایران ” که مجتبی سمیع نژاد مسئول امور زندانیان آن هست ، با علاقهء خاصی در اطرافم پرسه می زنند ، درست مثل شیر بیشه که همیشه تعدادی کفتار هم دور و برش می پلکند!
تصور می کنم همهء نظراتم را در زمینهء این پست داده ام . اما نکتهء جالب حضور شگفت انگیز خود عباس پالاش بود . با توجه به نوع جملاتش و منطق بکار رفته در آنها و سپس تطبیقشان با جملات هایدگر و سپس ساعت حضورش در این کامنتها با ساعت لینک شدن این مطلب در بالاترین توسط هایدگر و مجددا” سکوت مطلبق ایشان در قبال جوابهایی که من به نقدش داده بودم و بعد نوشته شدن پاسخ به جوابهایم در کامنتهای این پست در بالاترین و نیز نوع مطالب وبلاگ ایشان و تفکرات هادیگری موجود در وبلاگشان، قاعدتا” هر کسی جای من باشد به نتایج خاصی می رسد!
البته ما که از نشر عقایدمان ناراحت نیستیم بلکه خیلی هم خوشحالیم! حالا چه عباس پالاش زحمتش را بکشد و چه جناب هایدگر و چه مدیار . بقول انگلیسی ها ” انی پابلیسیتی ، ایز ای گود پابلیسیتی! ” ترجمه اش بماند برای فرصتی دیگر
من گمان مي كنم در چنين مواردي، امير سررشته داري عزيز حرف آخر را زده است … كار خودت را بكن و به دام حاشيه ها و حاشيه نويس ها نيافت و از كوره هم در نرو!
باور كن حوصله خماري و كلاس بدون مبصر را نداريم!
درود …
خب، آقای درویش پدر… گفته بودم که احساس می کنم نگاه من به این پدیده از جنس دیگری ست. اجازه دهید صحبت را با بررسی جای گاه انسان، زن، مرد و فمنیست در یک نمودار فرضی شروع کنم. رابطه بین مولفه هایی چون انسان، مرد، زن و فمنیسم را با یک هشت فارسی نشان می دهم! به طوری که انسان در راس بوده و مرد و زن هر یک در قسمت پایینی این هشت- به نوعی در قاعده- قرار می گیرند و فمنیسم در قسمت پایینی نقطه ای قرار می گیرد که به زن اختصاص داده شده. پس از بالا انسان را داریم که دو زیرمجموعه دارد با جای گاه یکسان و فمنیست که در قسمت پایینی یکی از این دو جای گاه است.
تلاش فمنیسم برای دفاع از حقوق زن قابل تحسین بوده و هست اما واقعن لازم است برای دست یابی به آن چه حق مسلم یک انسان- یک زن- به حساب می آید حرکتی نزولی را در نظر گرفت!؟ نزولی از این جهت که فمنیسم در معنای اصلی خود قرار دادن زن و مرد در مقابل یک دیگر است- حالا چه فرقی می کند که برتری زن نسبت به مرد مد نظر باشد یا تساوی حقوق آن ها!؟ آن چه مهم است مفهوم تقابلی ست که از این نگرش به طور مستقیم و غیر مستقیم القا می شود و این دو زیرمجموعه- با منشا یکسان- را به طرز عجیبی در مقابل هم و نه در کنار هم قرار می دهد. برای به دست آوردن حقوق از بین رفته یا نادیده گرفته شدن زن در طول تاریخ همان بس که جهشی صعودی در آن نمودار فرضی داشته باشیم. یعنی نگاه به زن به عنوان یک انسان. نادیده گرفتن حقوق زنان نادیده گرفتن حقوق انسان هاست و بس. جای گاه و چگونگی قرار گرفتن زن و مرد در آن نمودار فرضی به خوبی نشان گر برابری آن ها در ابعاد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و غیره است. توجه به این نوع برابری به هیچ عنوان در تناقض با تفاوت های بیولوژیک آن ها نیست. به دلیل همین تفاوت هاست که در زبان دو واژه برای آن ها در نظر گرفته شده! دقیقن مثل دو کلمه ی مترادف که با وجود شباهت بسیار- در این جا انسان بودن هر دو- تفاوت هایی نیز با هم دارند. قانونی هست که می گوید اگر تمام مولفه های معنایی دو واژه بر هم منطبق باشند حتمن یکی از آن ها حذف خواهد شد. می خواهم بگویم زن و مرد مترادف هستند اما این عبارت- مترادف بونشان- تفاوت های مبرهن آن ها را حذف نمی کند.
حال اگر اصرار بر حرکت های فمنیستی ست نسبیت نقش خاصی را ایفا می کند. چرا که هر جامعه برآیند مولفه های اجتماعی، تاریخی، فرهنگی، مذهبی، سیاسی و… خاص خود است. طبیعتن تجویز تمام و کمال نسخه ای که در جامعه ی دیگر پاسخ گو بوده و به نتیجه رسیده، عاقلانه نیست. این همان چیزی ست که بسیاری از دوستان به خوبی به آن اشاره کردند- بومی سازی یک پدیده.
می دانم دیر رسیدم و هیچ کس نیست اما اجازه دهید چند مورد دیگر هم بیان کنم.
مورد اول در مورد آقایانی ست که مدافع حقوق خانم ها هستند. قابل تحسین است اما به به سادگی می توان نگرش و نوع برخوردشان را با این قضیه به سه بخش تقسیم کرد: گروه اول آن هایی هستند که با سرزنش و زیر سئوال بردن زنان در طول تاریخ بشریت(!) می خواهند آن ها را به جلو هدایت کنند. همان ها که چشم شان را بسته اند و با چهره ی کاملن حق به جانب اعلام می کنند هیچ حرکت مثبتی صورت نگرفته. فقط انتقاد می کنند و… گروه دوم افرادی با نگاه ترحم آمیز هستند. این که هرگونه حرکتی را بزرگ نمایی کرده و به شدت تحسین می کنند. شاید نگاه شان به موضوع چنین باشد که در حد زن بودن کافی ست و… و بلخره گروه سوم- که درصد بسیار کمی را به خود اختصاص می دهد- ما بین گروه اول و دوم در حرکتند.
نتیجه برخوردی از نوع اول این است که زنانی را که به گونه ای نام شان در تاریخ، ادبیات/ فرهنگ و … یک جامعه ماندگار شده را به سادگی زیر سئوال ببرند و بگویند مگر آن ها چه کرده اند؟ چه تاثیری داشته اند؟ نگاه مطلق و اسطوره ای به آن ها بدون در نظر گرفتن شرایط، عواطف و تک تک فاکتورهایی که در انحصار خود آن بوده و دیگران- حداقل مایی که می بینیم- نقشی در آن نداشته ایم. نیتجه برخورد گروه دوم هم چیزی نیست جز اختصاص دادن کانون ها، انجمن ها و همایش هایی مخصوص به زنان. شاید در نگاه اول حرکت قشنگی باشد اما فلسفه پشت این نگاه چندان قشنگ به نظر نمی رسد و حس ترحمی را فریاد می زند که نسبت به زنان و توانایی ها یشان وجود دارد! ما انجمن زنان فیلم ساز را داریم اما برای مردان چنین انجمنی در نظر گرفته نشده! چرا؟ شاید چون فیلم ساختن آن قدر کار شاق و مردانه ای به نظر می رسد که اگر زنان در آن به جایی رسیدند حتمن باید با لحاظ جنسیت شان به نقد و بررسی کارهای آن پرداخت! گروه سوم می توانند با میانه روی و به دور از هرگونه تعصب، سرزنش، دل سوزی نابه جا و سایر مولفه های این چنینی گام های موثری بردارند.
به هر حال نگاه جنسیت محور خیلی پاسخ گو نمی باشد. توجه به انسان بودن زن قبل از زن بودن او بسیار مهم است.
مورد بعدی درباره خود زنان است. آزادی و احساس ارزش مندی اگر از درون ریشه نگیرد تغییری در روند موجود ایجاد نمی کند. دفاع از حقوق زن بیش از آن که پدیده ای اجتماعی باشد پدیده ای آموزشی و روان شناختی ست.
آن چه جوامع مرد سالار طی سالیان متمادی به زنان خود تزریق کرده اند چیزی جز احساس ضعف- همان ضعیفگی- و ناتوانی و خودکم بینی نیست. لازم است افراد با حقوق انسانی خود آشنا شوند و آن را حق خود بدانند.
هدایت زنان به سوی مردستیزی و دست یابی به قدرتی جنسیت محور تیشه به ریشه ی روح و روان هر دو جنس می زند و نتیجه ای جز افسردگی و ناکامی نخواهد داشت همان گونه که تفکر مردسالاری جوامع را به سوی جنگ و جدل های فمنیستی هدایت کرده…
فمنیست طی چند دهه نتایجی را برای زنان غربی در پی داشته اما به بهای قربانی کردن بسیاری از آن ها در ابعاد مختلف! آیا حتمن باید بهایی که برای دست یابی به حقوق انسان پرداخت می شود قربانی انسانی داشته باشد!؟ این هم قابل تامل است.
درود بر مونترای عزیز … پاسخی که برایمان فراهم کردی، همان انتظاری بود که از تو داشتم و داشتیم. ممنون که در این بحث مشارکت کردی. به نظر من اشاره ات به ماجرای انجمن زنان فیلم ساز، می تواند کانون نظرگاهت را برای مخاطبین این سطور بنمایاند. اشاره ای که نگارنده با آن همراه است و به باورم هر کوششی برای برتری دادن یا مرزبندی های غیر طبیعی بین این دو جنس، نه تنها خلاف قوانین طبیعت و آموزه های محیط زیستی است – که پیش تر آن را توضیح داده ام – بلکه با موازین توسعه پایدار هم در تناقض قرار می گیرد.
توسعه پایدار در جامعه ای شکل می گیرد که به شهروندانش بر اساس توانمندی هایی که برخوردارند، جایگاه و نقش می دهد؛ نه بر بنیاد جنسیت، نژاد، مذهب و ریشه خانوادگی.
بنابراین هر نوع نگاه افراطی به زن یا مرد؛ می تواند مصداق بارز نوعی برده داری جنسیتی یا نژادپرستی پسا مدرن باشد.
درود …
عالی بود مونترای عزیز…
دقیقا همین طور است ؛
زنانگی کاستی ندارد که برایش افزونگی به عاریه بگیریم!
بازم يكي ديگه از اون جمله هاي ستاره دار …
كلاً فكر كنم بايد كلاهمو بندازم دور! نندازم دور؟
فکر می کنم تا مویرگ های صورت ِ من در اثر شارش ناگهانی خون پاره نشه ؛
از خجالت دادن ِ من دست بر ندارید استاد!
ببخشيد … اونوقت اين “شارش” كه نوشتيد، يعننننني چه؟
شارش،
اسم مصدر از شاریدن: شریدن، شره کردن، پیاپی ریختن یا چکیدن یک مایع یا سیال.
درود …
ممنون كه به بانك واژگانم، لغتي افزوديد.
.
.
.
اميدوارم پاره نشه … مويرگ ها را مي گويم!
چون اين كار ممكنه ادامه داشته باشه … كلاه از سر برداشتن را مي گويم!
درود …
1- در واقع من از شما ممنونم.
2- مرسی شقایق جان.
زنده باشي مونتراي عزيز …
خوشحالم كه اين طرف ها ديده مي شوي!
هله هش دار که در شهر دو سه طرارند
که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند
که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند
ساقیانند که انگور نمیافشارند
یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست
همچو چشم خوش او خیره کش و بیمارند
صورتیاند ولی دشمن صورتهااند
در جهانند ولی از دو جهان بیزارند
همچو شیران بدرانند و به لب میخندند
دشمن همدگرند و به حقیقت یارند
خرفروشانه یکی با دگری در جنگند
لیک چون وانگری متفق یک کارند
همچو خورشید همه روز نظر میبخشند
مثل ماه و ستاره همه شب سیارند
گر به کف خاک بگیرند زر سرخ شود
روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند
دلبرانند که دل بر ندهد بیبرشان
سرورانند که بیرون ز سر و دستارند
شکرانند که در معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن یار چه برخوردارند
مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو
زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند
بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخنست
زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند
پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
ممنون از خروس جنگي عزيز كه با انتشار و يادآوري اين نظم نامه، برآيند زيبايي بر اين جستار نقش بست.
هر چند، عباس پالاش عزيزنمي دانم چرا دوباره پس از پاسخگويي به دو كامنت، ناپديد شد و رفت؟!
به هر حال ممنون از همه دوستان كه در اين چالش ناسازه وار! مشاركت داشتند.
بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » عباس پالاش: تأثیرگذارترین یادداشت، رسوایی سد سیوند بود و فریادتان چقدر گرمیبخش
سلام آقاي درويش
فرصت كرديد سري به اين لينگ بزنيد
به مطلب شما و كامنت ها بي ارتباط نيست
http://www.exil-archiv.de/iranisches-archiv/divanGhoratolein.pdf
در مورد بانو طاهره قره العين (در زمان حكومت ناصرالدين شاه زندگي مي كرد)
يكي از اشعارش (كه حرف از برابري و عدالت مي زند):
هان صبح هدی فرمود آغاز تنفس
روشن همه عالم شد ز آفاق و ز انفس
دیگر ننشیند شیخ بر مسند تزویر
دیگر نشود مسجد دکان تقدس
ببریده شود رشته تحت الحنک از دم
نه شیخ بجا ماند نه رزق و تدلس (ریاکاری)
آزاد شود دهر ز اوهام و خرافات
آسوده شود خلق ز تخیل و توسوس (وسوسه)
محکوم شود ظلم ببازوی مساوات
معدوم شود جهل ز نیروی تفرس (هوش ، فراست)
گسترده شود در همه جا فرش عدالت
افشانده شود در همه جا تخم تونس (الفت)
مرفوع شود حکم خلاف از همه آفاق
تبدیل شود اصل تباین (جدایی) به تجانس (همسویی)
و يكي ديگر از اشعار معروفش كه استاد شجريان هم خونده:
گر بتو افتدم نظر چهره بچهره رو برو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو بمو
از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه بخانه در بدر کوُچه به کوچه کو به کو
.
.
در دل خويش طاهره گشت و نديد جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
تقریباً در سالگرد این پست کامنت بالا رو نوشتم! در واقع اگه دو روز دیرتر می نوشتم دقیقاً میشد سالگرد!
خیلی دیره نه؟ ولی برای من که جدیداً مطالب را خواندم تازگی داشت.