میروی سفر، برو، ولی
زود برنگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده که رو به نور کرد
میروی، ولی به ما بگو
راه این سفر چه جوری است؟
از دم حیاط خانهات
تا حیاط خلوت خدا
چند سال نوری است؟!
راستی چرا مسیر این سفر
روی نقشه نیست؟
شاید اسم این سفر که میروی
زندگیست!
عرفان نظرآهاری
یاد ندارم اول فروردینی که پیش پدر نبوده باشیم، همیشه دیدار و دستبوسی پدر در آغازین روز بهار، رکن ثابت ماجرای عید بود؛ فکر میکردم این ماجرا حالا حالاها ادامه خواهد یافت … اما بالاخره ماجرا به پایان رسید … همان طور که یک روز ماجرای من و تو و ما هم به پایان خواهد رسید …
برای همین است که میگویم: خستهایم از این همه جادههای امن و راههای تخت! بیا و و با خودت هیچ چیز مبر … اصلن میروی سفر، برو … ولی زود برنگرد!
جز دلت که لازم است
هیچ چیز با خودت نمیبری، نبر، ولی
از سفر که آمدی
راه با خودت بیار
راههای دور و سخت
خستهایم از این همه
جادههای امن و راههای تخت …
درود بر مریم – دوست عزیز آنیموس – ممنون از همراهی و دعای قشنگت …
امید که بهار مریم هم سرشار از زندگی باشد … واصلن همه روزهایش بهاری باشد.
پرترانه ترین نوروز ارزانی تان باد …
دردو بر درویش خان تازگی را از تکرار نوروز بیاموز.. جای پدران همیشه سبز..
دروووود!
بر درویش خان
تازگی را از تکرار نوروز بیاموز.. جای پدران همیشه سبز
می آموزم … سعی می کنم که بیاموزم … قول می دهم که بیاموزم شادی عزیز …
درود بر تو … سالی ترو تازه و با طراوت برایت آرزو دارم.
سلام عمو… سال نو چنان بر شما مبارک باشد٬ که در پایانش نفسی عمیق بکشی و بگویی کاش 90هم مثل 89 چنان باشد که دل کندن ازش اینقدر سخت باشد…
پر از خاطرههای سبز٬ پر از اتفاقاتی که مثل روزهای اول بهار شووور داشته باشند و نفس ِ عاشقی…
سلام بر دوست قدیمی و پرشور …
ممنون که یادم کردید …
روزگاری رؤیایی در کنار متمرکزکنندگان! در نوروز برایت آرزو دارم … باشد که همیشه با لبخند از نوروز 89 یاد کنی …
درود …
جای خالی پدر را… جای خالی کسی٬ و جای خالی حاجی بابا امسال برای ما…
که اولین نفری بود که آجیل عید برایمان سر میز ِ دید و بازدید میگذاشت 28 سال ِ تمام…
جای خالیها را خوب میفهمم که امسال من هم یک جای خالی بزرگ داشتم…
میدانم آدمی که توی دلش حتی کینهی یک نفر هم جا نشده٬ از این به بعد هم کوچکترین غمی به پیشانی کبوتروار ِ روحش نخواهد داشت… آدم فرشتهای که اینقدر بزرگ بوده…
اگر ما یک بهار سبز داریم٬ این بزرگها٬ که وقت رفتنشان باران آمده٬ یک عمر ابدی سبزند…
سایهشان بر سر دلتان جاویدان…
پاسخ:
خداوند حاجی بابا را بیامرزد … این کامنت شما یکی از لذت بخش ترین و گواراترین کامنتهایی بود که از آنیموس خوانده بودم.
برخی اوقات که از دلتان می نویسید، قلمتان معجزه می کند … حواستان هست بانو؟
ممنون از همدلی ها و غمخواری هاتان.
زنده باشید …
“همان طور که یک روز ماجرای من و تو و ما هم به پایان خواهد رسید …”
این جمله چقدر آدم را میترساند٬ میدانم حقیقت است٬ اما همیشه برایش سوگواری میکنم٬ حداقل یکی دو ماه٬ هر رفتهای را…
پایانها را هیچوقت دوست نداشتهام… چقدر تلخند…
پایان ها را برای این دوست نداشته ای، چون آغاز و ادامه ای شیرین داشته اند و این از بخت یاری آنیموس عزیز است. وگرنه خودت که بهتر می دانی:
یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی پایان است!
درود …
Jashoon sabz bashe..sale noye shoma mobarak aghaye darvishe aziz
پاسخ:
ممنون از شادباش تان … نوروز شما هم مبارک و میمون باد. باشد که ترنم های بهاری تا زمستان در گوشتان نجوا کند …
چقدر خوشم اومد از خوش اومدنتون از اون کامنت عمو جان.
راستی چقدر جای دوستم خالیست٬ نیست!؟
راستی آدرسم که یادتان هست عوض شده بود؟
به تو می گویند یک دوست با معرفت … البته او الان در جای بسیار بهتری است تا ما و او باید جای ما را خالی کند تا ما او را! نه؟
آن یکی نشانی ات که هیچ چیز توش نبود! بود؟
این یکی را الان سر می زنم …
راستی!
باز هم از اون کامنتها بنویس ها … باشه؟
به روی چشم…
البته که حق با شماست… دوست جان جایی بس بهتر از ماست٬ البته منظورم موقعیت مکانیش نیست٬ ولی این که در هوای دیگری نفس میکشد برای چند روز…
چه خوب که آمدید. باز هم بیایید٬ باشه؟
مرا دیر خبر کردی … فردا راهی سفر هستم … می خواهم به اتفاق 5 کودک، کوههای زردکوه و سبز کوه و سفید کوه را درنوردیم و در کنار آبشار عشق به بهار سلامی دوباره دهیم … جای همه دوستان خالی …
من تا برگشتن شما و 5 کودک٬ از آن کوههای زیبا منتظر میمانم.
شما بروید انگار ما رفتهایم با این سفرنامههای محشری که شما مینویسید.
خوشحالم از نگاهی که دارید …
به چشم … حتمن می نویسم … مصور هم می نویسم … با همه ی جزییات پرتقالی اش!
این پرتقال را بد هستم… بدجوریتر منتظرم. [گل]
البته ممکنه همش هم پرتقالی نباشه! زرد قناری هم داشته باشه … گفتم تا یه هو بدقول از آب درنیام!
اصلاً شما بگو بنفش ارغوانی٬ ما دلمون خوشه به دلخوشیه دوستایی که توو این شولوغی ایام عید حاضر میشن پیه حتی صف سه ساعته یه چایی با قند حبه رو به تنشون بمالن٬ اما برن سفر…
راستش من که ایام عیدو برای سفر پایه نیستم٬ شولوغیا بیشتر اذیتم میکنه تا حس خوبی بهم بده. گرونی هم که نور علی نور.
ولی به شما خوش بگذره و سفرنامه ارغوانی٬ زرد قناری٬ پرتقالی٬ عنابی٬ زرشکی٬ آلبالویی و هفت رنگ رنگین کمونی رو برای ما بنویسید سوغات.
که هر برگ سبزی هم از درویش٬ تحفهی هندوستان است برای ما…
چه رسد این همه الوانش.
هنوز هستند مناطقی در ایران که می شود نوروز را بدون دغدغه شلوغی و گرانی در آن سر کرد … مناطق نابی مثل طبیعت بختیاری …
سلام و درود بر همه دوستان از بام ایران …
نوروزتان پیروز و خجسته
روح پدر شاد و جایشان سبز
ای کاش تا هستیم و هستند وجود گرانمایه شان را قدر بدانیم و حضورشان را غنیمت شمریم
ممنون از همراهی تان …
و
همراه هستم با “ای کاش” تان …
درود …
خیلی عالی احساسات قشنگتون رو به کیبورد آوردین …
روحشان شاد و بهارتان سبز سبز سبز باد . اروند نازنین را ببوسید .
خداوند روح همه درگذشتگان را بیامرزد … ممنون از لطف و همراهی تان.
تك تك كلمه هاي اين پست رو با تموم وجودم حس مي كنم…
روح شون قرين رحمت پدر آسموني من و رفيق آسموني شما، آقاي درويش عزيز.
ایمان دارم که حس می کنید …
رفیق آسمونی من، همیشه همراهت باد …
نوروز بی پدر…دلم گرفت
مهر پدر همواره گشایش گر زندگی تان باد دوست عزیز
آمين …
محمد عزیز, همینکه به فکر پدر هستید, انگار که او را در کنار خود دارید. امیدوارم هیچگاه او را از نظر دور ندارید, که خیال پدر همیشه با شماست. روحش شاد.
من هم امیدوارم و با همین امید سبز زنده …
درود بر دانش عزیز.
درویش گرامی
با او بوده ای هستی و خواهی بود
پدرم وقتی رفت دلم می خواست فقط صدایش را بشنوم فقط صدایش
سه عید است که بی او یم
سه عید است بر سر سفره هفت سین ننشسته ام
راستی راز سفر بی برگشت را می دانی من نمی دانم
راز نبودن را نمی دانم تو می دانی
تمام روزهایت بهاری باد و دلت چراغانی
راز نبودن را … راز سفر كردن را … راز رفتن را … راز جدايي را … راز مرگ را مي دانم كاليراد عزيز!
آن راز اين است كه قدر نرفتن را … قدر بودن را … قدر زنده بودن را … قدر عشق را بيشتر و نفس گيرتر و داغ تر و تب آلوده تر بدانيم.
و نگوييم كه مرگ چيز بدي است
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را …
درویش بسیار بسیار بسیار و باز هم بسیار عزیز و گرامی
من نمی دانستم که چرا عاشق یلدا بودم
من نمی دانستم که چرا شب شده است
و چرا شمع به اتش می کشد
و چرا یاس سر دیوار است
من نمی دانستم که چرا پروانه عاشق می شود
و چرا دریا به ساحل می زند
و چرا یاس فقط می خندد
بر بلنداي شب يلدايي روز را کاويدم
و تو امروز به من راز زمين را گفتي
“ آن راز این است که قدر نرفتن را … قدر بودن را … قدر زنده بودن را … قدر عشق را بیشتر و نفس گیرتر و داغ تر و تب آلوده تر بدانیم“.
مرسي مرسي مرسي و بازم مرسي
پدر جان:
تموم قصه هامو از تو دارم
بهترين خاطره هامو از تو دارم
تو اين شباي خالي از ترانه
آخرين ترانه هامو از تو دارم …
.
.
.
ممنون كاليراد عزيز كه مرا ياد او مي اندازي …
سلام دوست عزیز
گاهی وقتا زبانم در کامم میچسبه و واقعا کم میارم نمیدونم چی بگم
امیدوارم پدر روحشون شاد باشه و از اینکه پسری به این خوبی داره
که فراموشش نکرده جای هزاران بار شکر داره امیدوارم خدا شما رو
برای خانواده اتون حفظ کنه و درپناه الله هرجا هستین
سپاسگزار از همراهی و همدردی سزاوارانه و خالصانه تان.
درود بر شما ….
سلام
خیلی دیر است ولی تسلیت مرا بپذیر . دوری از پدر بسیار سخت است خدایا تمامی پدران دنیا را بیامرز. فوت پدر من هم هفتم شهریور 1388 بوده است. امیدوارم راه پدرت را برای فرزندانت ادامه دهی با تشکر و تسلیت مجدد
مراد فرید احمدی نیا
کارشناس مهندسی الکترونیک
کارشناس ارشد مهندسی صنایع
ممنون از غمخواری تان.
خداوند روح پدر بزرگوارتان را قرین رحمت و آرامش سازد.