سرودهای دارد افشین مقدم، حقوقدان ِ هنرمند و ترانهسرای عاشق وطن که هرگاه میشنوم، یاد مقاومترین و دیرزیستترین درخت ایران، اُرس – Juniperus – میافتم … درختی که به عشق سوزانش در افسانههای این کهن بوم و بر هم مشهور است.
هم او که در سنگلاخیترین، پرشیبترین، پربادترین، مرتفعترین و سردترین نقاط البرز، زاگرس و بینالود، سر به آسمان ساییده و همچنان میکوشد تا با گسترش ریشههایش، پاسدار خاک ارزشمند وطن باشد.
راستش اُرسها را بسیار دوست دارم؛ زیرا آنها نه فقط هرگز برای ماندگاری خویش، آبی از من و تو درخواست نکرده و نمیکنند، بلکه خود زایشگر آب در کوهستانهای ایرانزمین هم هستند و در عین حال از وقوع سیلابهای ویرانگر و تهدیدکنندهی پاییندست جلوگیری کرده و آشیانی مطمئن برای پرندگان اوجنشین به شمار میروند … انگار اُرسها زنده به آنند که برای ما بمیرند … نه؟
گوش کنید … اُرسها دارند برای تو میخوانند:
من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
خواستم بگویم:
بار دیگر که این ترانهی عاشقانه را با صدای بیمانند سیاوش قمیشی شنیدید،
بار دیگر که از دامنههای البرز مرکزی در سیراچال عبور کرده تا خود را به ساحل سبز و نمدار مازندران برسانید؛ یا قصد سفر به خوزستان را از کنار سبزکوه داشتید و یا از دیار عطار نیشابوری گذشتید …
نگاهی هم به دامنههای پیرامونتان بیاندازید … شاید هنوز بتوانید یکی از این سوزنیبرگان بیادعا و کهنزیست زمین را نظاره کنید که چگونه با سماجتشان در حضور بر روی این خاک، حیات ایرانیان را تداوم بخشیدهاند.
حالا برایم بگویید: اُرس ها عاشق چی هستند؟
رد پای اُرس (ors) در این تارنما:
– لبیکی جانانه به فراخوان کاشت نهال اُرس در سیراچال
– ماجرای درختان کهنسال در شبکه پنجم سیما
– شاخهی کوهستانی باغ گیاهشناسی ملّی ایران
– آشنایی با بلندترین اُرس ایران در بادرود
سلام …این نوشته منو یاد به روز بهاری انداخت که با جمعی از دوستان فعال زیست محیطی رفتیم سیراچال… و در خلال بازدید از مهندس خوشنویس خواستیم که برای روز تولد انجمن محیط زیست در دانشگاهمون یه درخت بهمون معرفی کنند تا به رسم یادبود در محوطه دانشگاه بکاریم و مسلما پیشنهاد ایشون ارس بود! ولی ما هنوزم داریم به این فکر می کنیم که اینجوری احتمالا ما جون میدیم تا یه ریزه بزرگ شدن این درخت فوق العاده رو با چشم خودمون ببینیم!
پاسخ:
کاری که شما و مصطفی خوشنویس کرده و می کنید؛ نمایش عشق و تعهد اخلاقی تان به پایداری حیات است … به این که نسل آینده هم بتواند اُرس را ببیند و از آن لذت برد. شما برای آیندگان کاشته اید.
درود بر همت والایتان.
اولش فکر کردم گفتید ار اس ها عاشق چی هستند می خواستم بگویم ۲۳۲!
مطلب بسیار زیبایی بود. فکر کنم ارس ها عاشق این هستند که یک کوهنورد خسته از راه برسد, وسایلش را به او تکیه دهد و در کنارش آتش به پا کند و در سایه او خستگی راه را از تنش در کند.
خیلی بامزه هستی آرش خان! نیستی؟ امیدوارم بالاخره در ینگه دنیا صاحب خونه شده باشی.
در ضمن فکر کنم اُرس با همه قسمتهایی که گفتی، موافق باشد، جز با آتش روشن کردن! الان کپسول های گاز کوچک سفری برای این کار وجود دارد و نیازی به سوزاندن مواد چوبی و آلی در کوهستان ها نیست.
امیدوارم همه ایرانیان امروز و فردا؛ همچون نسل دیروز ؛ توفیق و بخت آسودن در زیر سایه این درختان دیرزیست را داشته باشند.
درود.
مثل کهور .. راستی آقای درویش دیروز داشتم می رفتم عسلویه .. ۳۵ کیلومتری کنگان اینقدر کهور وحشی در اومده که بعضی جاهاش جنگل شده.. زمین سبز سبز هست.. فکر کنید زمین داغ جنوب سبز سبز شده به برکت کهورها.. راستی من هم کهور ها را خیلی دوست دارم.. تو داغی جنوب همیشه سبزند..
یکی از تفاوت های درخت ها با آدم ها شاید این باشد که اگر آدم ها مهربانی و ملاطفت نبینند، موجودات اغلب سنگدل و بی رحمی می شوند (بگذریم که گاه مهربانی را هم با نامهربانی جواب می دهند! نمی دهند؟) اما درختان اینگونه نیستند، درختان بلد نیستند که بد باشند؛ آنها همیشه بهترین کیفیت خود را ارایه می دهند، چه در دامنه های مرطوب هیرکانی و چه در ساحل سوزان خلیج فارس.
برای همین است که بزرگی چون بتهوون می گوید: برای جان یک درخت به اندازه یک انسان ارزش دارد.
درود بر مهتایی که کهورها را دوست دارد …
دکترجان خیلی خوب و زیبا به دور وبرتون نگاه میکنین!
کاشکی پارسا هم یک ارس بود !! 😀
منم تو این مدت یه کم ازتون تقلید میکنم !
آفرین …
تقلید کن!
هواتو دارم …
سلام آقای درویش
نمی دانم ارسها عاشق چه هستند.
شاید عاشق اینکه یاد بدهند چگونه عاشق باشیم.
عکسهای اول و دوم بی اختیار مرا یاد این تکه از شعر شاملو انداخت که اتفاقی دیشب به مناسبت درگذشتش می خواندم
… خانه ها در معبر باد نااستوار
استوارند،
درخت، در گذرگاه باد شوخ وقار می فروشد. …
… و در نیزه های سبز درختانی نظر کردم که به اعماق رسته بود و
آزمندانه به جانب خورشید می کوشید و دستان عاشق اش در طلبی بی انقطاع از بلندی انزوای من برمی گذشت. … ”
بعد یاد درخت کهنسالی افتادم درست بالای کوههای زاگرس در مسیر اصفهان به شهرکرد آنجا که شیب به سمت بالا تمام می شود درست لب پرتگاه درختی است کهنسال ، هزار رنگ . می دانی چرا هزار رنگ چون یک دنیا آرزو با پارچه های رنگی به شاخه هایش بسته شده است.
هربار که خواستم ازش عکسی بگیرم نشد.
بازم شعری از شاملو
… چندان دخیل مبند که بخشکانی ام از شرم ناتوانی خویش:
درخت معجزه نیستم
تنها یکی درخت ام
نوجی در آبکندی،
و جز این ام هنری نیست
که آشیان تو باشم،
تخت ات و
تابوت ات. …
پاسخ:
و متاسفانه همین دخیل بستن و حاجت خواستن از درختان کهنسال، حالا سبب ساز مرگ شان را فراهم آورده است! آن هم به جرم خرافه پرستی!
درود بر تمامت تنهایی …
خیلی لایک برای عکس دومی استاد !
کاش ؛ انسان این خصوصیت را بیاموزد :
“آبی از من و تو درخواست نکرده و نمیکنند، بلکه خود زایشگر آب در کوهستانهای ایرانزمین هم هستند ”
پاسخ:
آمین …
و ممنون.
لینک دان لود درست داون نمی کنه!
این لینک رو پیشنهادمیکنم :
http://www.4shared.com/get/msvry56s/Siavash_Ghomeishi_-_Alakiwwwbb.html
البته با عرض معذرت دکتر جان
پاسخ:
ممنون پارسا جان. اما این یکی هم پسورد می خواهد!
می دانستید :
این درخت که عمر طولانی دارد، به دلیل ترشح نوعی مواد بنزنی یا آراماتیک (ترکیبات آل کالوئیدی) که درجه اشتعال بالایی دارد، با وزش باد و سایش ساقه ها روی هم آتش می گیرد و از بین می رود.
از این رو مردم محلی معتقدند این درخت خود را می کشد. طی روزها و شب های پاییزی که باد در منطقه شدید است، نور روشنی که این درخت در آن می سوزد در نقاطی از ارتفاعات کوه که امکان حضور انسان در آن ممکن نیست، به چشم می خورد.
این درخت مقاومت زیادی نسبت به حشرات چوب خوار دارد و رطوبت تاثیری بر آن نمی گذارد، بوی حاصل از درخت ارس باعث فرار مار، عقرب و حشرات گزنده می شود
پاسخ:
بله یکی از افسانه های کهن ایرانی در باره این درخت چنین است. اما از نظر علمی ثابت نشده است.
درود …
بنظرم عاشق این هم باشند تا دمی زیرسایه بی منتشان بیاسایند !
قشنگند …
درود
پاسخ:
بله آنها بی شک بی منت مهربانی می کنند و بنابراین عاشق مهرورزی هاشان هستند.
سرفراز باشید.
درویش عزیز زیبا نوشتی
خستگی ام را کم کردی
شاد زی
ممنون نیما جان.
خسته نباشی … حال پدر محترم چطور است؟
عاشقند بر قهر و بر لطفش به جد!!
دیر آمدم… اما از درخت گفته اید و آدم را در لا به لای شاخه های ارس به مهمانی عشق برده اید… من پیش آز آنکه بخواهم پاسخی برای پرسش هوشمندانه شما بگذارم ترجیح می دهم بگویم: من عاشق ای هستم که بروم و اینقدر دستهایش را با دستهایم لمس کنم و با هر چه نگاه ستایشش کنم تا بداند که عاشقی اش را عاشقم… عاشق باید عاشقی کند… عاشقی … شما با این پست عاشقانه خودتان و دعوت به پاسخ گویی به این پرسش معاشقه با ارس را دامن زده اید… او عاشق همین است… نیست؟ چرا هست…. وقتی رو در رو در همین نشانیهایی که از او گذاشته اید چشم در چشمان سبزش دوختم و شهدش را چشیدم خواهم گفت عاشق چیست…!
به نیره:
لذت بردم از نگاهی که در پس این کلمات می درخشید …
سرفراز باشید.
.
.
به فلورا:
درود بر نخستین خواننده فیلسوف تارنمای درویش …
این پست رو خیلی دوست دارم آقای درویش!
نمیدونم چرا فکر میکنم نگاه کردن به این درخت به آدم احساس سرپا ایستادن و محکم بودن میبخشه.
البته فکر نمیکنم تا حالا از نزدیک دیده باشمش ، اگر هم دیدم نمیدونستم که اُرس هست.
توی شهر بخارا تو یه پارک عمومی یه درخت بود که به درخت بهائ الدین مشهوره این درخت رشد افقی هم داره نمیدونم ممکنه اُرس باشه یا نه؟
عکسشو پیدا میکنم براتون ایمیل میکنم.
جالب این بود که مردم بومی که به پارک میومدن یه دور به دورش میچرخیدن و یه آرزو میکردن. البته تا حالا به این خاطر خطر بریدن تهدیدش نکرده!
اما یه سوال دارم تو نیشابور کدوم قسمت درخت اُرس وجود داره؟
هرچند من تعداد محدودی درخت میشناسم ولی از روی عکسهایی که گذاشتین و رجوع به حافظه نتونستم به یاد بیارم. آخه من شهر خیام رو خیلی دوست دارم…
در دامنه های کوه بینالود و نیز در ارتفاعات بجنورد و همچنین مناطق کوهستانی و ییلاقی مشهد شما می توانید اُرس را ببینید.
در ضمن، ما نوعی سوزنی برگ رونده داریم که احتمالاً ان درخت در بخارا از آن جنس بوده است.
.
.
دست آخر آن که خیلی خوشحالم! نه فقط برای این که این پست را خیلی دوست دارید … بلکه به دلیل برق امیدی که در پس این خوشحالی می بینم … انگار بعد از مدتها دارید گرد و خاک حس شادمانه زیستن را از دل و جان تان می روبید و می گذارید تا او هم هوایی بخورد …
و البته … من هم این یادداشت را در زمانی نوشتم که فکر می کردم دارم با اُرس برای نخستین بار گفتگو می کنم … او حرف می زند و من گوش می کنم … او قصه می گوید و من اشک می ریزم و او سکوت می کند تا سیاوش برایش به نرمی بخواند:
من فقط عاشق اینم، عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم
من فقط عاشق اینم، روزایی که با تو تنهام
کارو بار زندگیمو بزارم برای فردا
عاشق اون لحظه ام که پشت پنجره بشینم
حواست به من نباشه، دزدکی تو روببینم
من فقط عاشق اینم، عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم …
.
.
درود …
خیلی جالبه… پیش از این تنها عکسها را نگاه کردم و چشمان را به زیارت آنها فرستادم ولی دوباره که برگشتم سیر و ترتیب چیدمان آنهاتوجه ام را جلب کرد…
عکس نخست: عجب زاویه طغیانگرانه ای! چه آسمان آشوبگری! چه نور سرگردانی! سرکشی فریا می زند.. طغیان کرده است این روح نیرومند … روح درخت… روح آزاد ایستاده در برابر نابودی…
عکس دوم:مثل دختر جوانی که موهای انبوهش را با خم کردن سرش به یک سو به رخ چشمهای مشتاق می کشد… دختر ایستاده با غرور، سر خم کرده است چون فهمیده است نگاهی به دنبالش خیره ماند هاست….
عکس سوم:بارور تنومند که آسمان را آرام کرده است… حکمرانی پیروز ایستاده در مرکز فتح … حکمرانی مقتدر اما مهربان که بینندگان را به درگاه می پذیرد…
عکس چهارم: پادشاه صلح و آرامش… نماد مادرانگی..
من از درخت گفتم… آشیان گنجشک… اریکه کلاغ… سایه بان زمین… همبستر خاک… من از درخت می گویم.. از ارس…
پاسخ:
دقت نظرتان در توصیف تصاویر، ستایش برانگیز است.
درود …
شما خیلی ترانه دوست هستین، و این ترانه دوست بودن رو به دیگران انتقال میدین… برام جالبه که چندان ترانه های شادی هم نیستن ولی سرشار از انگیزه و دوست داشتن زندگی هستن.
سوء تفاهم نشه؟! نگفتم شما ترانه شاد دوست ندارین ها!!
دروود
راستی بدرود برای من هم بار منفی داره نمیتونم خودم رو راضی کنم برای کسی بنویسمش… اینو برای دفاع از “سروی” نوشتم که نمیدونم کجاست!!!
ترانه ها ، هنوز هم مرا پرتاب می کنند به خاطره هایی که گرم احساسند … آنچنان که اگر ناگاه چهره ی امروزم را در آینه ببینم؛ شگفت زده شوم از سرعت گریزپای دور شدن ِ آن بزنگاه های گرم و پرشور زندگی …
.
بعضی موقع ها، یعضی آدما “بدرود لازم” می شن! این هم برای خودشون خوبه و هم برای خودشوووون!!
درود …
ای بابا، نصف شبی اشک ما رو هم درآوردین!
چه خوب میتونین همه ی احساس تون رو بیان کنین، کاملا صادقانه بدون تصنع. انگار هیچ انرژی مصرف نمیکنین. انگار ننوشتین که نوشته باشین انگار هدفتون نوشتن نبوده تنها و تنها در اون لحظه زیستن بوده و اون لحظه رو تجربه کردن. نمیدونم تا حالا دست به قلم بردین که یه متن جدی بنویسین؟
“دورها آوایی ست” که میگه: آری آری …
جمله ای را در نخستین برگ از دانش نامه ام نوشته ام که مانیفست من است:
کتابی که در آن باد نمی آید، نخواندنی است.
.
.
و البته آن پژوهش من، به رغم متفاوت بودنش، برنده بهترین پژوهش سال کشور در ۱۳۷۸ شد!
درود …
مانیفست های شما بسیار زیبا هستند از جمله اون امضای آخر نوشته هاتون… “دل من گره گیر چشم نجیب گیاه است”
با دوستانم جلی نویسی ش کردیم بسیار پسندیدنی شد.
اما این وقت شب دیگه “بدرود لازم” شدم.
بدرود
و دو صد درود
دیدی یه موقع هایی “بدرود” به درد می خوره! نمی خوره؟
کتابی که در آن باد نمی آید، نخواندنی است….
چقدر برگه های کتاب تان در رهایی باد آواز خوانند….با زمزمه ترانه هایی که آینه ها را شرمنده می کنند… پا به پای زمان دویدن را نقش می بندند… بدورد از آن غم باد…آن غمی که شادی را د ردل خود نفهمید…
اگر آدم، آدم باشد و ترانه، ترانه؛ آنگاه آینه ها باید بروند بوق بزنند تا آب بندی شوند! نه؟
دشمن طبیعت شرمنده باد. چرا تو رفیق؟
درود …
ارس ها را نمی دانم ؛
ولی من عاشق ارس ها هستم … خیلی …
اتفاقاً من اُرس ها را می دانم!
درود …
من به دانائی شما ایمان دارم رفیق ؛
و همین طور به این راز بزرگ که :
” دل مهربان شما گره گیر چشم نجیب گیاه است ”
البته که شما ارس ها را می دانید …
من فکر می کنم ، ارس ها هم شما را می دانند …
آخه از قدیم گفتند : ” دل به دل ، راه داره “
آره …
واقعاً راه داره! نداره؟
سلام
اسم این درخت رو نمی دونستم ممنون
یکی از این ارس ها تو جاده پر پیچ و خم خرم آباد -پلدختر دیدم تو پرتگاه کنار امامزاده جایی که رودخونه دور می زد و مسیری یو شکل مقابل دیدگان ما به اثر می گذاشت احساس می کردی هر لحظه ممکن است این ریشه های شسته جدا شوند ولی هر بهار با برگ هایش برایمان دست تکان می دهد.
درود بر همسایه عزیز …
چه تعبیر دلپذیری از دست تکان دادن در بهار ارایه کردید …
سرفراز باشید.
نمیدانم چرا دلم برای ارس سوخت
یک جاندار چقدر میتواند سودمند باشد و بی آزار؟
حال که ارس به علاوۀ اینها آن آبی هم که باید نمیگیرد ، بلکه آن را هم به ما میدهد
کاش میشد برایش مادری کرد…..کاش
یادتان باشد وقتی رفتید به دیدن ارس شهرستانک، یادش بیاندازید که او یتیم نیست و مادران فراوانی در این سرزمین دارد که برای نشاط و ادامه زندگی اش دعا می کنند …
درود.
سلام آقای دکتر . من قصد دارم داستان های محیط زیستی برای کودکان بنویسم . البته سابقه کار داستان نویسی برای کودکان را دارم . راستش دنبال افسانه های کهنی هستم که به نوعی با محیط زیست در ارتباط باشد و من بتوانم از آنها الهام بگیرم یا اقتباس آزاد و امروزی داشته باشم . آیا شما می توانید مر راهنمایی کنید.
با تشکر نسترن نسرین دوست
آدم از دیدنشون سیر نمیشه
سخاوتمندی شان ستودنی ست به خاطر این جملات شما “زیرا آنها نه فقط هرگز برای ماندگاری خویش، آبی از من و تو درخواست نکرده و نمیکنند، بلکه خود زایشگر آب در کوهستانهای ایرانزمین هم هستند”
امیدوارم حیات جاودانه ای داشته باشند.
بازتاب: کهنسالترین موجود زنده ایران : یک بانوی 2800 ساله | سایت خبری راه کارگر
واقعا با خواندن این مطالب و اینکه کسانی هستند که درختانمان را دوست دارند حس خوبی بهم دست داد. کاش همه مثل شما و دکتر غضنفری بودند.