ابوطالب ندری را همهی خوانندگان سرای مجازی درویش میشناسند؛ او در شمار معدود عکاسهای خبری ایران است که شهامتش در شکار موضوعات داغ بیشتر از هنرش در شکار زوایای ناب، است.
آخرین شاهکار او، رونمایی از کهنزادبومی تاریخی در گرگان است موسوم به قلعه خندان. قلعهای که گویا قرار است ساماندهی هم شده و بدل به موزه گردد (قلعه خندان یکی از مهمترین محوطه های باستانی است که در محدوده شهر گرگان – استرآباد قدیم – قرار دارد و نخستین بار دمرگان در سال 1269 خورشیدی از آن بازدید و نقشه آن را تهیه کرد).
اما همان گونه که در تصاویر تلخ ابوطالب میبینید، در قلعه خندان ظاهراً کسی خیال خندیدن ندارد و اصلاً مدتهاست که این قلعه رنگ خنده را ندیده … برعکس این سرنگهای خونی و چرکهای متعفن است که سر و روی قلعه را پر کرده و مهمتر از همه حضور چنین تماشاچیهای معصوم و پاکی که معلوم نیست به کدامین گناه باید شاهد صحنههایی اینگونه سیاه باشند …
اینک میخواهم از شما خوانندهی گرامی بپرسم:
برای آیندهی کدامیک از این سه دختربچه پاک و معصوم باید بیشتر نگران بود و گناه کدام پدر و مادر سنگینتر است؟
دخترکی که در کنار معتادین تا مفرق آلوده به مواد مخدر روزگار میگذراند؛
دخترکی که در میان چکمهها و اسلحهها دست پدرش را سخت فشرده است؛
و یا دخترکی که شاهد مراسم اعدام و طناب دار در معبری عمومی است؟!
یا شاید باید برای آن جامعهای نگران بود که اجازه میدهد تا چنین صحنههایی رخ دهد؟!
آقای درویش،من هم امیدوارم ولی منطق من غیر از اینو قبول نمیکنه،انسانی که جان کندن انسان دیگر رو نظاره می کنه ،قلبی از سنگ داره و کشتن دیگری رو در ذهنش تمرین می کنه…
یا شاید باید برای آن جامعهای نگران بود که اجازه میدهد تا چنین صحنههایی رخ دهد؟!
” شاید باید ” دردناکترین ترکیب ادبیات است !
موافقم! خیلی ترکیب دردناکی را انتخاب کرده اید سودابه خانم!