جهان سر به سر چو فسانه است و بس!

لطفاً  هيچ كاري نكنيد! فقط بر روي اين تصوير كليك كرده تا بتوانيد در ابعادي بزرگ‌تر آن را ببينيد …
آنگاه برايم بنويسيد كه داريد چه مي‌بينيد و چه احساسي را تجربه مي‌كنيد؟
حتمن من هم در عوض برايتان خواهم گفت كه فردوسي بزرگ بيش از هزار سال پيش، در انتهاي داستان كيومرث چرا مي‌نويسد:

جهان سر به سر چو فسانه است و بس
نماند بد و نيك بر هيچكس

147 فکر می‌کنند “جهان سر به سر چو فسانه است و بس!

  1. محمد درویش نویسنده

    امیدوارم که زیر سایه پدر و مادر عزیزت آنگونه پا به کوبی و شاد زندگی کنی که هر آنکس که پارسا لیلاز را می شناسد، به ویژه برادر کوچکش نیز شاد و پرانرژی شود …
    درود …

  2. محمد درویش نویسنده

    به عباس پالاش:
    امید که پرنیان بانوی معصوم و عزیزت همواره بال و پر پدر را تواناتر و گسترده تر ساخته و او را چنان به اوج رساند که نتواند مشکلات آدم زمینی ها را حتا ببیند!.
    درود …

  3. محمد درویش نویسنده

    به سیمین بانو:
    به نظرم شاه بیتش این است:
    هنر جوی و راز جهان را مجوی
    .
    این که می توان هنر را پی گرفت و به واسطه ی آن پی گرفتن راز جهان را فراموش کرد! نه؟
    درود …

  4. محمد درویش نویسنده

    به حمیدرضا:
    راستش هنوز هم به بهانه اروند گاه که از اون قصه ها می خوانم تا اروند را خواب کنم؛ خودم پرمی کشم به روزهایی که هنوز برایم تر و تازه هستند … خدا نکند کسی رؤیاهایش را فراموش کند …
    مخلصیم قربان.

  5. سیمین

    بله موافقم.
    راستي اسم اروند را آورديد. ديروز در خبرهاي ورزشي تلويزيون از يك مسابقه قايق سواري در بازي هاي گوانگجو خبر دادند كه قهرمانش از ايران و اسمش “اروند درويش”بود كه به دور بعدي مسابقات راه يافت!

  6. سیمین

    بله مطمئنا” اروند هم به یک قهرمان ملی تبدیل خواهد شد. با این پدری که داره انتظار زیادی نیست.
    البته ما قهرمان می خواهیم چکار! نه؟
    افسوس بر هر ملتي كه قهرمان ندارد و از آن بدتر واي بر ملتي كه احتياج به قهرمان دارد (برتولت برشت)
    پس ما نیاز به قهرمان نداریم! ولی خب داریم! چکار کنیم دیگه!

  7. سیمین

    راستش از اولش كه تصوير كمي پيشرفت مي كنه پي به كوچكي و حقارت بشر مي برم در مقابل اين دنيا ولي كمي كه بيشتر پيش ميره و به لحظات آخرش نزديك تر ميشه (و ديگه زمين وجود نداره و محو شده) احساس مي كنم كه انگار موضوع هم زياد جدي نيست و كلا” نبايد زياد سخت گرفت. مثل موقعي كه چيزي از حد و اندازه اي كه بگذره ديگه لوث ميشه و بي اهميت.
    بعد فكرش رو مي كنم كه براي من كه اينجوريه براي اون آميب كوچولو ديگه چه جوريه! بنابراين احساس بي اهميت بودن دنيا به من دست ميده و انگار هيچي واقعيت نداره! بعدش پيش خودم ميگم: ولش كن “فردا بهش فكر مي كنم” (جمله اي كه اسكارلت بربادرفته وقتي با مشكلي مواجه ميشد به زيان مي آرود) يعني از اون فرداهائي كه هيچ وقت نمياد!

  8. سیمین

    اگر متوجه نشدید چی نوشتم به گیرنده های خود دست نزنید اشکال از فرستنده است چون خودم هم نفهیمدم چی نوشتم!!!

  9. شنگول

    یکی از کسانی که تأثیر زیادی در زندگی من داشت، معلم درس حرفه‌وفن کلاس سوم راهنمایی‌ام بود. از ایشون چند بیت شعر به یادگار دارم، یکیش اینه:

    جهان در بحر این افلاک مینا
    چو خشخاشی بود بر روی دریا
    تو خود بنگر که ازین خشخاش چندی
    سزد تا بر غرور خود بخندی!

    درود…

  10. محمد درویش نویسنده

    به سیمین بانو:
    به نظرم اصلاً فرق چندانی شاید بین ما و آن آمیب کوچولو یا آن مورچه های خلیل جبران وجود نداشته باشه!
    درود …

  11. سارا ولی میرزا

    فاصله همیشه برای من حیرت آور بوده و هست. وقتی دیشب روی این موضوع صحبت می کردید این رو واقعا احساس کردم که زمان ومکان قراردادی بیش نیست…

  12. همسایه

    سلام
    روزهای اول تصویر رو دیدم بعد به دخترم نشون دادم و گفتم ببین ما کجا زندگی می کنیم و چه سهمی توی عالم داریم اما نتونستم چیزی بنویسم شاید ده بار پست رو باز کردم و نگاه کردم و دوباره بستم .

    اما حالا می خوام بنویسم که با دیدن این تصویر فقط می توان گفت:
    فتبارک ا… احسن الخالقین

    سپاس خدایی را که این جهان را آفرید و انسان را اشرف مخلوقاتش قرار داد

    بادیدن این تصویر فهمیدم که با این همه ادعایی که در انسانیت خود داریم به اندازه پیکسل این تصویر هم نیستیم و آنقدر گردنکشی می کنیم.

  13. محمد درویش نویسنده

    وقتی که دانایی ما از جهان پیرامون مان چنین حقیر است؛ چگونه باور داریم که ما هوشمندترین موجود زنده در این فراخنای بی پایان هستیم؟

  14. محمد درویش نویسنده

    به سارا ولی میرزا:
    خوشحالم که آن بخش از سخنرانی ام مورد توجه شما قرار گرفته است …
    باشد که این قراردادها را زیاد جدی نگیریم و بیش از حد عجله به خرج ندهیم که همیشه عقب هستیم! نیستیم؟
    درود.

  15. احسان

    با سلام …

    همکار عزیز اگر مایل به تبادل لینک هستید ما را با عنوان :

    پایگاه سرگرمی پاتوق98

    لینک کرده و سپس لینک خود را در قسمت دوستان سایت ما ارسال نمایید :

    http://www.patogh98.com/links

    لینک شما در صورتی که ما را لینک کرده باشید ثبت میشود و در لیست قرار میگیرد

    مشخصات سایت پاتوق98 :

    بازدید روزانه = 25000 بازدید
    الکسا در ایران : 475
    رنک گوگل: 3

    درصورتی که رنک 3 و بیشتر داشته باشید در سایت پیغام بگذارید تا در صفحه اول سایت لینک میشوید

    موفق و پیروز باشید
    متشکر

  16. RS232

    پای من هم در این پاتوق درویشی شما گیر کرده است. در این چند صباحی که استراحت وبلاگی دارم ویار نوشتنم را هم در سرای شما در خواهم نمود. آتش به دلق خود زدم تا مغزم از رنکینگ و بازدید روزانه پاک شود و دوباره بتوانم خودم باشم.

  17. محمد درویش نویسنده

    و همچنان
    جهان سر به سر چو فسانه است و بس …
    .

    .
    راستش یکی از مهم ترین دلایلی که سبب شد تا بتوانم با واقعیت این مزار کنار بیایم و آن را همچنان با حقیقتی که دوست دارم، به ستیز نکشانم! همین اشاره ی جاودان فردوسی عزیز و بزرگ است …

  18. فلورا

    امشب این مطلب رو تو آدرس پایین خوندم…
    http://www.fallosafah.org/main/weblog/item_view.php?item_id=333

    حالا دارم ربطش میدم به سخنان هاو کینگ که اینجا بین دوستان رد و بدل شد… خیلی دلم میخواست بحث شما با دوستان در این زمینه ادامه پیدا کنه اما متاسفانه نشد:

    روایت مشهور «عهد عتیق»، سفر پیدایش، باب ۱۱، آیات ۱۰–۱، می‌گوید که در ابتدا «تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود»، اما چون بنی آدم همه در یک جا جمع آمدند و خواستند برجی بنا کنند تا سرش به آسمان برسد، «خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی‌آدم بنا می‌کردند ملاحظه نماید. و خداوند گفت همانا قوم یکی‌ است و جمیع ایشان‌ را یک زبان و این کار را شروع کرده‌اند و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند. پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند». این روایت می‌گوید که خدای غیور «عهد عتیق» برشدن آدمیان به آسمان را برنمی‌تابد و آنان را ناهمزبان می‌کند تا نتوانند به همدلی و همفکری دست یابند و به مقاصد خود برسند. پراکندگی آنان بر روی زمین از همین روست. چون آنان با همزبانی و همدلی به هر کاری قادرند، حتی رقابت با خدا و سرکشیدن به قلمرو او. این روایت می‌‌خواهد علت تفاوتهای زبان آدمیان را نشان دهد، اما نمی‌گوید پس چرا انسانها با وجود اختلاف زبانها باز می‌توانند زبان یکدیگر را بفهمند؟

    واقعا ما کجای این آفرینش هستیم؟
    اگر هستی غیر از این چیزهایی که میبینیم و با دیدنش ذره بودن مون رو احساس میکنیم، مراتب غیر مادی و درک نشده ی دیگری -منظورم بهشت و جهنمبه سبک ِ ملاها نیست- هم داشته باشه کجاش قرار داریم؟

  19. محمد درویش نویسنده

    به نظرم روح منطق نهفته در استدلال روایت عهد عتیق،سخت می لنگد …
    هر چه گونه گونی ها در جامعه یا زیستگاهی بیشتر باشد، احتمال بقا و تکامل آن جامعه بیشتر خواهد بود؛ زیرا خلاقیت از دل تنوع و تکثر درمی آید. شاید اگر آدم ها بر روی زمین پخش نمی شدند؛ الان نوع بشر نابود شده بود.
    جنگل هایی که دست کاشت بوده و دارای یک گونه غالب هستند؛ بسیار آسیب پذیرتر بوده و در برابر حوادثی چون آتش سوزی یا حمله آفات به شدت تخریب می شوند.
    رمز پیشرفت جامعه آمریکا هم همین احترام به چندفرهنگی در آن است.
    اما این که چرا این همه تنوع در زبان وجود دارد؛ برمی گردد به تنوعی که در اقلیم و چشم اندازهای طبیعی زمین وجود دارد.
    درود و ممنون از معرفی این لینک.

  20. محمد درویش نویسنده

    به مسعود:
    سپاسگزارم مسعود جان …
    آن قطعه ی کوچک و ساده در بهشت زهرا را بسیار دوست دارم و به من آرامش می دهد … هرچند که هر جا که باشم، احساس می کنم در نزدیک ترین فاصله به من قرار دارد …
    درود.

  21. فلورا

    اگر نظر سعید رو هم بخونید میبینید که نظر عهد عتیق رو نقض کرده… و وادی ترجمه رو ناقض روایت نویسندگان عهد عتیق دونسته
    اما من ازون قسمتش روایت خوشم اومد که میگه “انها با همدلی به هر کاری توانایند حتی به رقابت با خداوند!”

  22. فلورا

    راستی
    روح پدر بزرگوارتون شاد باد
    همانا یزرگترین تضمین کنندهی شادی و آرامش روح و روان داشتن میوه های نیک در زندگانیه… پدر بزرگوارتون درخت نیکو ثمری بودن که امیدوارم میوه های نیک زندگانیش تمام سرزمین اهورایی مارو فرابگیره

  23. محمد درویش نویسنده

    ممنون از لطف و محبت تان.
    اتفاقاً من هم آن بخش که سخن از رقابت با خداوند را به میان آورده است، بسیار جذاب دیدم. بشر هر گاه توانسته معنای صلح و عشق و آرامش و امنیت و آزادی واقعی را تجربه کند، به رقیبی جدی برای خداوند بدل شده است …
    برای همین است که من دوران طلایی افلاطون را همچنان بی رقیب ترین از این منظر می بینم.

  24. سیمین

    روحشان شاد.
    چقدر جالب است سنگ مزارشان.
    ولی متوجه تصویر روی مزار نشدم.

  25. محمد درویش نویسنده

    رضا جان اجرتان با صاحب کربلا …
    به ویژه که گمان برم رویالتی این نوع ورود به محرم در دنیای مجازی را برای خود ثبت کردی! نکردی؟

  26. مجتبی

    از خوندن یک یک نظرها لذت بردم
    توی این وانفسای بی هویتی نسل امروز واقعا راه اندازی یک تماشاخانه ی اندیشه، هنر میخاد…و البته صداقت و همت و و کلی چیزای دیگه
    اونقدر کار بحثها به بالا (یا به ژرفا) کشیده که صاحب کلبه درویشی برای اولین بار (دست کم از نظر من) از سنگ یادبود بابا پرده برداری کرد. یادش همواره پر الهام باد…
    تنها چیزی که به این مجموعه چشم نواز میتونم اضاف کنم اشاره به پنجره ای است که فلورا به موضوع گشوده اون هم شانه زدن به فیزیک و خدا باوری است..
    بی آنکه شایستگی قضاوت و حتا فهم صحیح نوشته های فیزیکدانان موافق یا مخالف وجود یک خالق برای هستی را داشته باشم
    تنها این را یادآوری میکنم ؛ خدایی که با نظریات فیزیکی و آزمایشات منتج از اونها به اثبات برسه و پس فردا با یک فرضیات دیگه رد بشه رو باید به همون دانشمندان عالی مقام واگذاشت تا بلاخره تصمیمشون رو بگیرن و اجازه بدن که باشه یا نباشه..
    کارکردهایی که باور حقیقی به آفریدگار و پروردگار (خالق و پرورش دهنده) به عنوان منبع بی پایان الهام، امید، دلگرمی به افق پیش رو، و از همه مهمتر خاستگاه گوهر بی بدیل عالم یعنی “عشق” ، میتواند در وجود انسان بیافریند منبع شناخت دیگری نیاز داره
    جناب حافظ در یکی از زیباترین تصویرسازیهاش اینجور خیال همه رو راحت کرده:
    زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
    نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
    سر فرا گوش من آورد به آواز حزين گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست؟
    عاشقي را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست
    اگر جام تهی انسان آزمند سرگشته ی امروز و دیروز از این شراب روح افزا سرمست شد چنان پنجره ای از زیبایی به روی دیده دل و عقلش باز میکنه که نگو و نپرس
    این رهیافت باطنی به معنای خلصه صوفیانه نیست بلکه همه جا را پر از خدا دیدنه و اینکه عشق به او را به تمامی دست پرورده هاش تسری دادنه. اویی که همواره تو رو میبینه پس نیازی به دیده شدن نداری…همیشه سپاس گزار خوبیهات هست و اونها رو در تو تقویت میکنه پس نیازی به شنیدن هورای دیگران نداری…کهکشان در کهکشان عظمت آفریده اما تنها تو رو از جنس خودش معرفی کرده…پس
    نا زیباییهای دنیای پیرامون رو بخشی از رسالتی می بینی که بر دوش تو گذاشته شده تا در ادامه ترسیم تابلو زیباتری برای هستی او را یاری کنی. دوست داری با تمتم وجودت فریاد بزنی آآی ی انسانها خدای ما زیباست بیایید خودمونو و محیط انسانیمون رو و طبیعتمون رو به نازیباییها آلوده نکنیم

  27. محمد درویش نویسنده

    درود بر مجتباي عزيز كه جاي كامنتش در اين يادداشت سخت خالي بود و حالا نيست!
    ممنون كه از كيلومترها آن سوتر از ما و وطن، همچنان دل نوشته هايم را ره گيري مي كني …
    اين كه نوشته اي:
    این رهیافت باطنی به معنای خلصه صوفیانه نیست بلکه همه جا را پر از خدا دیدنه و اینکه عشق به او را به تمامی دست پرورده هاش تسری دادنه.
    حالا بيشتر از تو پذيرفته است؛ زيرا مي دانم كه اكنون شرق تا غرب عالم از نيم كره شمالي تا جنوبي را درنورديده اي و با مكتب ها و مرام هاي گوناگون آشنا شده اي و همچنان جهان را آن گونه مي بيني كه در وجود هميشه آرام بخشت آشكار است.
    برفراز باشي رفيق دوست داشتني و هميشه متفاوت من.

  28. حامد میرزاخلیل

    درود بر شما
    عجب حسن انتخابی. شعر بسیار زیبایی را انتخاب کرده ای. برای من هم دراینجا معنای دیگری دارد.
    خدا همیشه یاد پدرتان را زنده نگه دارد.
    .
    پاسخ:
    ممنون حامد جان. درود بر شما …

  29. یزدان خدابنده لو

    بر روی تصویر تقه زدم . آنچه دیدم ، زمین ، ماه و اعضاء دیگر منظومۀ شمسیمان که آنها را از نظر ابعاد ، در بزرگی و کوچکی به نمایش گذارده بود . امّا سهم زمین در این نمایش نسبت به سایر اعضاء برجسته تر بود ، چون او گوهرۀ حیات را به وساطت آب در پیکر خود به هستی آورد که شما داستان پیدایی و فراپویی آنرا در منشأ انواع و تاریخ تکامل خوانده اید . امّا این کلیّت چه ارتباطی با سخن فرزانۀ بزرگ ما دارد ؟ که گفت « جهان سربه سر ، چو فسانه است و بس ـ نماند ، بد و نیک ، بر هیچ کس » آنچه در تصویر بنمایش در آمد .. کیهان یا فضا ـ مکانی بیکران که در آن توده ای ماده در جای جای آن پیوسته در حال انقباض ، انفجار و انبساط است که در فرایند انقباظ سیاه چاله ها را ایجاد میکند که هیچ شکلی از ماده ، چه نوری ، چه زره ای و موجی امکان گریز از میدان جاذبۀ آنرا ندارد و هنگام انبساط ابر کیهانی یا کهکشان هارا پدید می آورد که در بطن این توده اشکالی از مادۀ ، جامد ، مایع و گاز پدید می آید که مدام در حال جذب یکدیگرند ، تا روز از نو و روزی از نو را تکرار کنند . که در یکی از این انبساط ها کهکشان راه شیری ما تولد یافت که در گوشه ای از آن بر حسب تصادف منظومۀ خورشیدی ما پا پا به هستی نهاد . و فراموش نشود که همۀ این فرایند ها محصول جاذبه که گوهرۀ ماده است که حرکت را خلق میکند و حرکت زمان را …. و زمان و حرکت و ماده هر سه به یاری هم در پهنۀ مکان عینیت می یابند که اگر ما ، ماده را از میان برداریم . هم مکان ، هم زمان و هم حرکت ناپدید میشوند. چون ، مکان و زمان و حرکت اشکالی از هستی ماده هستند . امّا سخن حکیم بزرگوار ما بیانگر نگاه اسطوره ای ایشان به پدیده های هستیست . در تعریف اسطوره آمده است که اسطوره ، تبیین یا بیان پیش عقلانی انسان از پدیده های عالم است ، چون در حکمی که صادر میکند ابزار منطق « منطق صوری ارسطویی یا تکامل یافتۀ آن منطق دیالکتیک » بکار گرفته نمیشود . در جهان اسطوره ، نگاه انسان اسطوره نگر در برخورد با پدیده ها ، بجای یافتن علت و کالبد شکافی آن همواره با معلول گلاویز میشود . چون در نزد او علت و معلول پدیده ایست واحد . « در این مورد نگاه کنید به فلسفۀ صورتهای سمبولیک اثر ارنست کاسیر فیلسوف انگلیسی . جلد دوم . اندیشۀ اسطوره ای . ترجمۀ یدالله موقن » و « کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده اثر لوسین لوی ـ برول . متفکر فرانسوی » و در نگاه اسطوره ای ایشان جهان انعکاسی سراسر افسانه وار می یابد . چون اسطوره بمدد عاطفه ، احساس و غریزه که مرحلۀ مقدماتی شناخت انسان در حورۀ هسی شناسیست که در قالب تصاویر و اشکال گوناگونی از سمبولها پیکرگیری و موزاییکبندی میشود و در این موزاییک بندی عاطفی و کموبیش کودکانه است که حکیم ، دُم بد و نیک را به افسانه پیوند میزند چون در جهان افسانه میتوان صد سوی تضاد و تناقض را بهم پیوند زد بدون اینکه لحظه ای چرح تخیل از حرکت باز ایستد .. آقا درویش باز می ایستد ؟

  30. محمد درویش نویسنده

    درود بر استاد خدابنده لو عزیز و فرزانه.
    معلوم است که باز نمی ایستد. اصلاً جهان بدون “تخیل” ؛ بدون “رؤیا” و بدون افسانه که دیگر برای زندگانی آدم زمینی ها مناسب نیست! هست؟

  31. افروز خلعتبری

    با درود فراوان
    نمی دانم چرا هر وقت این تصاویر را می بینم فقط ذکر سبحان الله از زبانم جاری می شود.من آدم مذهبی نیستم ولی معتقد چرا.من دیدگاه بقیه دوستان را خواندم. آن آقایی که گفت به خدا نیازی نیست یا قبل از آفرینش کاینات خدا چه کار می کرد باید بگویم که کتاب راه دشوار را مطالعه کند خدا قدیم است ازلی است برایش انجام کار مفهومی ندارد زیرا کن فیکون (یس) استهر چه اراده کند همان می شود البته این امر بدان معنی نیست که انسان صاحب اختیار نیست خیر بلکه اختیار را هم خدا به انسان تفویض کرده است.روزی دخترم پرسید مامان خدا چیه؟ گفت خدا نور است (آلله نور السموات و الارض) این نظریه به ذهنم آمد که چون خدا نور است پس انرژی است انرژی از بین نمی رود انرژی زمان و مکان ندارد انرژی همیشه ساری و جاری است فقط و فقط می توانیم بگوییم که هر چه بیشتر تحقیق می کنیم تازه به عمق نادانی مان پی می بریم پس چگونه می توانیم منکر یک قدرت لایزال شویم با تمام کوچکیم در برابر معبود باز هم زمین مال من است آسمان و هوا مال من است پس آن را خوب نگاه داریم و امانت دار خوبی برای آیندگان مان باشیم .پس آب را گل نکنیم با نادانی مان یا بهتر بگویم با خودخواهی مان هوا را آلوده نسازیم همه چیز های خوب حق ما و فرزندان مان است . خداوندا ایران ما را از دروغ ، دشمنی و خشکسالی در امان بدار

  32. محمد درویش نویسنده

    درود بر خانم خلعتبری عزیز …
    حقیقت این است که تقریبا هنوز ما هیچ از آنچه که باید بدانیم، نمی دانیم؛ پس بهتر است هر یک از ما آن باورهایی را در خود بپرورانیم و رشد دهیم تا سبب شود حس کنیم:
    هر کجا هستم باشم
    آسمان مال من است …
    .
    پایدار باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *