بیش از 600 بار در سالی که گذشت، جنگلهای کردستان آتش گرفتهاند؛ افزون بر آن، معضل ریزگرد و سوسک چوبخوار و هرس بیرویه و قاچاقچیان ذغال و مینهای عمل نکرده در بستر بیمار و فرتوت این جنگلهای زیبا و ارزشمند نفوذ کرده و آن را از همیشه کمرمق{تر ساخته است …
منتها وقتی آدم به تصاویر عبدالرحمان حسنی، عکاس سختکوش خبرگزاری مهر در کردستان مینگرد و در ماجرای کولبری مردان کرد دقت میکند؛ بیشتر درمییابد که چرا زاگرس با شتابی دمادم افزاینده میل به نیستی نهاده است؟
لطفاً یکبار دیگر به این تصاویر با دقت بنگرید و به ویژه در وضعیت جنگلها در دورنمای عکسها دقت کنید!
بیشک ردپای آشکار بیابانزایی و جنگلزدایی را به خوبی میتوانید رهگیری کنید!
و از آن مهمتر …
میشود شتاب بیابانزایی انسانی را همپای بیابانزایی طبیعی حس کرد! نمیشود؟
تاسف برانگیزه
طبیعت رو تلخ می کنیم غافل از اینکه کام خودمون هم تلخ میشه
سه ماه از شش ماه دوم سال گذشته و هنوز در مازندران باران قابل قبولی نباریده .
کسی باور نمی کنه که مازندران بتونه یک ماه بارش رو به خودش نبینه ولی الن سه ماه از آخرین بارش قابل قبول اینجا میگذره
مازندرانی هستم و چنین بی بارانی رو تا به حال حس نکرده بودم
درود…
با این وضعیتی که موجوده اصلا گفتن کلمه حفاظت ناممکنه چه برسه به عمل!!!
درسته … وضعیت پاسداری از رویشگاه های زاگرس اینک به یک لطیفه تبدیل شده است.
به دوستان پیشنهاد می کنم تا هنوز جنگل بلوطی باقی مانده، چند عکس یادگاری در کنارش بگیرند تا فردا روزی بتوانند به فرزندان شان نشان دهند!
به نیما:
البته در سالهای نخست دهه هشتاد هم این اتفاق رخ داده است؛ اما انگار هر چه جلوتر می رویم؛ خشکسالی به یک رویداد عادی تر در شمال بدل می شود!
خیلی متاسف شدم …
و انگار این ارتباط ؛ بین طبیعت آسیب رسیده و مردم آسیب پذیر ، همیشه یک نسبت مستقیم است .
یک نسبت مستقیم و قهقرایی که یکدیکر را تشدید هم می کنند …
درود.
میخواستم در رابطه با شباهت جنگل های کردستان و مردم مظلوم ان کامنتی بنویسم. ولی دریافتم هیچ کس به اندا زه خود همان مردم محروم نمیتواند شرح درد ونج کند. در این رابطه قطعه ادبی هست که توسط یک شاعر کرد عاشق انسان و طبیعت سروده شده. به قسمتی از ان توجه کنید.
ماه می تابد
وجوی باران در شالی زاران جوان
نور ماه را در آغوش گرفته اند
پرنده ها بر شا خه های در ختان آرامیده اند
وسکوت در مهتاب می درخشد
ومن در لابلای این طبیعت جان می گیرم
واز حاشیهء جنگل به ماه می نگرم
ودستانم در فکر تغییر وساختن است
تغییر این جهان وساختن
خانه ای که بر هشتی اش بیآرامم
وهر شب خواب مرغزاران سر سبز را ببینم
ودر آغوش ماری دختر جنگل
به طبیعت پیوند خورم .
من دلم برای کوه های البرز خون است
من دلم برای ما هی ها خون است
من در فکر آرامش بلبلان جوان هستم
که برای زنان شالی کاران
آخرین آواز های خود را زمزمه می کنند .
دیگر نمی توان به روز توهین کرد
این همه باروت وانفجار
مغز انسانها را متلاشی کرده اند
زمین بوی افیون می دهد
وخرافه های هزار ساله مغز آدمیان را پر کرده اند
وزمین از توفان ستاره گان نمی ترسد
اما از انسان وحشت دارد.
باد می وزد
زمستان سرد بر پوست شب
یخ می بندد
وزمین در حال نا بودیست
ای آیه های تاریکی
چه به من داده اید ؟
جز قصابی سرو
وقتل عام توده های خیابانی
در هوای دود آلوده هند وتهران و
واشینگتن وپکن.
سالی شانزده هزار انسان
از هوای دود آلوده تهران می میرند
وانسان شکار می شود
وقمری های جوان سلاخی می شوند
ومادران هند در عزای مرگ کودکان خود
به سر می کوبند .
در این نظم نوین
در این دنیای جهنمی سرمایه
که خون می خورد
وهر روز به بربریت نزدیک تر می شود
همه چیز بر اساس سود سرمایه داران است
خانه سود ؛ طبیعت سود ؛کار سود ؛ انسان سود
وعشق بر معیار سود بنا می شوند.
من در فکر یخهای کوه های هیمالیا هستم
من در فکر یخهای کو ه های کلیمان جارو هستم
که چمن زاران سر سبز را سیراب می کنند
من در فکر صدو هفتاد میلیون انسان بنگلادش واندونزی
هستم که آب اقیانوسها زندگی شان را نا بود خواهد کرد
من در فکر پانصد وپنجاه میلیون انسان افریقا هستم
که آواره می گردند وسلاخی می شوند
وقتی قطبهای یخی آب گردند
وقتی انبوهی از گاز متان که حاصل تخریب وتخمیرکوه ها
وجنگلهاست فضای زمین را پر کند
جنگلهائی که ازآب شدن یخ کوه ها سر بر می آورند .
سر مایه هر روز به بربریت نزدیک تر می شود
وزمین را می بلعد
وبنا به سیاستهای سود بری اش
قادر به عمومی کردن نیست
سیاستش خصوصی کردن است
هیچ آلتر ناتیوی برای این جنایت ندارد
احمدی نژاد این …
… دم از حفظ طبیعت ومحیط زیست
در اروپا می زند اما خودش همه چیز را
در ایران خصوصی کرده است
…
نگاه کن به کنفرانس کپنهاک
که چگونه غارت گرانه به زمین می نگرند !
وکودکان این جهان را قصابی می کنند !
پلیس فاشیست دولت دانمارک
بر مغز انسانها می کوبد
که چرا در فکر زمین اند !
چرا در فکر پرنده گان هستند ! .
همه جا بوی سیاهی می آید
زمین سیاه وآسمان سیاه است
وابرهای سیاهی در مقابل خورشیدند .
امروز اوباما این شیاد تاریخ آمریکا
به کپنهاک آمده بود
تا اهداف انسانی کنفرانس را نا بود کند
بودجه نظامی او ششصد میلیارد دلار است
او مهرهء مجتمع صنعتی نظامی امریکاست
که بر پشت تریبون سرمایه آمده است
تا دنیا را فریب دهد
تا راه را بر میلیتاریسم وغارت طبیعت هموار کند .
تمام بومیان امریکا را از کنفرانس بیرون کردند
چرا که آنها در فکر عشق ورزیدن به زمین وانسان بودند
وبیان می کردندکه :زمین مادر انسان است
وانسان بالاترین ارزش طبیعت است
وشما جلادان این زمین واین انسان هستید .
تمام جزایر اقیانوس ها زیر آب خواهند رفت
تمام کو ه های یخی که اکسیژن طبیعت را می سازند
خواهند مرد وچمن زاران سرسبز برهوت خواهند شد
وتنها آغوش انسان کویری خواهد شد
که عشق در آن یخ خواهد بست
واگر بشریت در فکر تغییر این ساختار جهنمی نباشد
زمین نابود می گردد
آسمان تیره می شود
هوا بوی قبرستان می گیرد
نه ماهی نیست
نه خورشیدی نیست
ونه انسانی نیست .
ای سرزمین من
چه بی دریغ در تو نگریستم
من لیاقت آغوش ترا نداشتم
زیستن در تو را با ذره ذره
حرکتهای لاک پشتی خود
تفسیر کردم
ونگاهم به این غول سرمایه
وتوجیه جنایتهای آن ؛
با آیه های شیطانی هزار ساله
به جیب گشاد سرمایه داران
پیوند خورد
وبه آه مادران چمن زاران سرسبز خندیدم .
زمین از ستم سرمایه می گرید
وآفتابی کم رنگ به ما می تابد
وگرسنگی انسان
وکشتار کودکان
در این قرن هدف غارتگران بین المللیست .
فقط یک راه می ماند
وآن شعور است
که به مغز انسان برسد وانسانی بیاندیشد
وطبیعت را به آغوش گیرد
می بینم که در این سروده بلند به کسی رحم نشده است! شده است؟
ببخشید که مجبور به حذف بخشی از آن شدم.
درود …
شعر بسیار زیبایی بود ولی شعر بعدی از نظر ادبی لطیفتر ه
اما اگر اون قسمت پریزدنت ما حذف شد باید پریزیدنت یو اس ا هم حذف میشد هر دو به یه اندازه بازیچه ی شیطان و نابخردی در این روزگار هستن… اون بازیچه و مهره ی سرمایه داری… این بازیچه ومهره ی ایدئولوژی طالبانیسم و بنیادگراهای …
شرمنده!
مجبور شدم کثیف را حذف کنم!!
دشمن تون شرمنده!
خدارو شکر دشمن ندارم! دارم؟
تازه اگه داشتم هم، دوست داشتم به جای آن که شرمنده بشه، خردمند و فرزانه بشه.
درود …
این اخلاق گاندی وار شما پسندیدنیه… جوابتون به جناب جواد در خونه بغلی هم همینطور بود… کاش همه به چنین سلوکی برسیم یا لاقل تلاش مون رو بکنیم…
دروود
چرا گاندی؟
مگر فریدون مشیری عزیز ما هم چنین سلوکی را ترویج نمی کند؟
.
.
دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میريخت
پليدیها و زشتیها به زير خاک می ماندند
بهاری جاودان آغوش وا میکرد
جهان در موجی از زيبايی و خوبی شنا می کرد
بهشت عشق میخنديد
به روی آسمان آبی آرام
پرستوهای مهر و دوستی پرواز میکردند
به روی بامها، ناقوس آزادی صدا میکرد
مگو اين آرزو خام است
مگو روح بشر سرگردان و ناکام است.
اگر اين کهکشان از هم نمیپاشد
وگر اين آسمان در هم نمیريزد
بيا تا ما فلک را سقف بشکافيم و طرحی نو در اندازيم
به شادی گل برافشانيم و می در ساغر اندازيم
.
درود …
به خارزار جهان گل به دامنم با عشق!
صفای روی تو تقدیم میکنم با عشق!
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم و همواره روشنم با عشق
همین نه جان به ره دوست میفشانم شاد
به جان دوست که غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام ای مهربان نگاه مکن
که بیستون را زپا در فکنم با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد میزنم با عشق
زنده یاد مشیری
دیگه هق هق م بلند شده
وقتی مرحوم مشیری فوت شده بودن من تهران بودم و با همه ی شرکت کنندگان در پایان مراسم شون این شعر رو خوندیم…
خیلی زشته که این باور حالا برام دست نیافتنی شده… یعنی فکر میکنم برای بشریت دست نیافتنی شده… اما اونروزها فکر میکردم هر روز داریم به این باور نزدیکتر میشیم…
.
سالها پیش، ژان شاردن، جهانگرد فرانسوی در توصیف ایرانیان گفته بود:
“ایرانی ها بر خلاف ما در باغ هاشان قدم نمی زنند … آنها فقط به چشم انداز و هوای تازه آن قانع هستند. ایرانی ها باغ ها را برای شادی دل هاشان بوجود می آورند.”
.
به نظرم، سروده های مشیری هم چنین باغ هایی است؛ باغ هایی که لازم نیست در آن قدم بزنی تا مست شوی …
روانش شاد و خوشا به حال تو که در بدرقه چنین مردی حضور داشتی …
درود.
درود به درویش گرامی که یاد آور سرمستی ها و شادیها و زیباییهای خفته ست!
باید بیدارش کرد … باید ستاره های درون را رها کرد و اجازه داد تا احساس هوایی بخورد … آنگاه خواهیم دید که جهان از برکت درخشش همین ستاره ها سرمست و زیبا خواهد شد …
ما باید برکت وجودمان را اثبات کنیم … و چه راهی بهتر از آن که بکوشیم تا زیبایی ها و سرخوشی های خفته ی مردمانی که دوست شان داریم را بیدار کنیم؟
درود
و چه خوبه هم کلام دوستانی باشیم که حرف حرف سخنان شون بوی زیبای سرمستی داره
درود
فکر کنم اگر ما بتونیم با پند فردوسی در آغاز داستان کیکاوس روزمان را شروع کنیم و با صبوری در سپهر لاجوردی به پیش رویم؛ همیشه شبی رؤیایی انتظارمان را می کشد! نمی کشد؟
.
اگر شاخ بد خیزد از بیخ ِ نیک
تو با بیخ تندی میاغاز و یک
.
به به چه زیبا بود تا حالا نشنیده بودم
باور میکنید بیتهای بر گزیده ی شما از حکیم توس رو تو دل نوشته ها و خونه بغلی یه جایی برای خودم جمع میکنم؟ آخه متاسفانه من زیاد شاهنامه نمیدونم
من هم زیاد نمی دانم … شاهنامه همان کهکشان بی انتهایی است که پیوسته با پیشرفت درک ما از او، بزرگ و بزرگ تر شده، تا جایی که دیگر زمین را نمی توان دید؛ چه رسد به خودِ خودمان!
و همین خوب است …
زیرا وقتی خودمان را نبینیم، خیلی چیزها را می توانیم ببینیم! نمی توانیم؟
.
از این گذشته: بگذار برای هر نسل، شاهنامه تازه و اسرارآمیز بماند …
من ایمان دارم که قرائت اروند از شاهنامه با پدرش متفاوت خواهد بود.
خوب نظر شما کاملا صحیحه
گاهی که به افکارم یا برداشتهام از اشعار فروغ و سهری یا مشیری در 20 سالگی فکر میکنم میبینم که چه همه متفاوت از اون دوران شدم… جاهایی که به سرمایه ی دانش آغشته شدن رو دوست میدارم و جاهایی که نم ناامیدی دارن رو نمیتونم بگم که دوست دارم اما تغییر دادنشون هم محاله یا بفرصتی 10/15 ساله شاید احتیاج داره
چه رسد به کودکان امروزین که هر روزشون به اندازه ی 1 سال ما متفاوته… و تفاوتهایی گاه چه زیبا و چه بلند و شاخص در رشد اندیشه
درسته …
کودکان امروز، تقریباً در هر سال به اندازه 5 سال پدران و مادران شان، تجربه و معرفت کسب می کنند. تنها نگرانی ام این است که کودکان امروز، صبوری و قناعت نسل دیروز را ندارند و باید همه چیز بر طبق میل شان باشد! نه؟
هرچند من کودکی ندارم… اما در کودکان اطرافم تمام این خصلتها رو میبینم… اما اینطور فکر میکنم؛ اینکه ما و پدران و مادرانمون صبور و قانع بودیم باعث شده چنین روزگاری رو در این خاک با صبوری بگذرونیم برای نسلی که صبوری مفهوم نداره شاید “خواستن” بهتر از ما به “توانستن” تبدیل بشه!
واقعاً آرزو می کنم همانگونه شود که تو پیش بینی کرده ای …
درود.
در کشور ما از همه چیز بوی دسیسه استشمام می شود حتی برای طبیعت!!!!!!!!!!!
می شه بیشتر توضیح دهید؟
هنوز نمی دانیم که چه دارد به سر طبیعت مان می آید،
اگر می دانستیم ، خون گريه می کردیم !