سه شنبهی هفتهی گذشته، وقتی خسته و کوفته از سرکار برگشتم خونه – نمیدانم چرا این روزها کوفتگی کار البته بیشتر از خستگی آن شده است! – اروند به استقبالم آمد و گفت: پدر! توی جاکفشی را نگاه کن! من هم نگاهی انداختم و با کمال تعجب این نقاشی را در آنجا دیدم …
گفت: پدر روزت مبارک! من هم – از همه جا بی خبر – او را درآغوش گرفتم و تشکر کردم … امّا شب هنگام یادم افتاد که ای داد و بی داد! من خودم هم به پدرم روزش را تبریک نگفتهام … خلاصه تماس گرفتم و آن پیرمرد را هم آخر شب بیدار کردم تا روزش را تبریک بگویم. او نیز در خواب و بیداری تشکر کرد و دوباره خوابید … بعد به خواهرم زنگ زدم تا از او گله کنم که چرا این روز را به من یادآوری نکرده تا اینگونه در برابر پدر گاف ندهم؟! اما خواهرم یادآوری کرد که حالا کو تا روز پدر؟
و من تازه فهمیدم که این اروند خان باز منو گذاشته سر کار!
فردای آن روز بهش گفتم: اروند جان! هنوز که روز پدر نیامده، تو چرا آنقدر عجله کردی؟
میدانید چه جوابی به من داد؟
گفت: میدونم پدر، منتها من حساب کردم که ممکنه هفته آینده در روز پدر وقت نداشته باشم تا روزت را تبریک بگویم، برای همین این نقاشی را کشیدم و زودتر تبریکمو گفتم!
یاد جملهای از آلبرت اینشتین افتادم که میگفت: «زمان را طوری صرف کن، گویی طلا را خرج میکنی. تلاش کن که همهی روزها را به حساب آوری.»
دیدم باز انگار این آقا اروند من دارد درس میدهد به من!
ماندهام که آیا درسی میماند که نسل من به اروندها بدهد؟!
مؤخره:
میخواستم ماجرای روز پدر را ثبت کنم و به دنبال نقاشی اروند بودم، اما آن را نیافتم! راستش از اروند خجالت کشیدم که بگویم نقاشیات را گم کردهام! برای همین گفتم: اون نقاشی قبول نیست؛ باید امروز که روز پدر است یک نقاشی جدید برایم بکشی. آن طفلکی هم این یکی را کشید که البته مثل قبلی پیامش را نگرفتم!
منتها جالبتر این است که شب هنگام وقتی خواستم کیسه زباله را از سطل اشغال تعویض کنم، متوجه شدم که هم این نقاشی و هم نقاشی قبلی را انداخته است در سطل زباله! به او گفتم: چرا این کار را کردی؟ گفت: برای این که از دستت ناراحت شده بودم!!
شما فکر میکنید دلیل ناراحتی اروند چه بوده است؟!
خیلی از شبها این پسر منو شرمنده میکنه … اما ما آدمبزرگها، اغلب فراموش میکنیم و باز یادمان میرود که آدم کوچیکها را باید دید و شنید و حرمت نهاد … شما لطفاً اشتباه مرا تکرار نکنید!
سلام
بازم هم دم اروند گرم !
می دونی مشکل تو و من و خیلی دیگر از مردم جهان سومی چیست ؟
اینکه در کلیه امور افراط و تفریط داریم
هنوز به آن مرحله از اصول زندگی نرسیده ایم که برای هر چیز یا هر کی و یا هر موضوعی زمان و ارزش گذاری بخاص اندزه آن قرار دهیم
شاید فردا دیر باشد
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که ناگه …………..
از طرف من به اروند تبریک بگو به اون بگو تو هم یک پدر در فردا خواهی بود
پاسخ:
چشم … می گویم فرهاد خان!
روز پدر مبارک .
ممنون کیارش عزیز.
تپش هاي قلب تابستان
در آب هاي فلج افكار
تند نمي زند
اما من ….
نبض فرياد را ميان شهر گرفتم
بوي سكوت مي داد و
تند مي زد.
منتظر حضور سبزت هستم.
سلام استاد درویش عزیز
روز پدر بر شما هممبارک باد متاسفانه اینترنت زغال سوز ما باعث شد تا نتوانم نقاشی های اروند خان گل را ببینم این بچه ها چه کارها که نمی کنند فرزاد و فرهاد من نیز کفشی نو برای کوهنوردی من گرفتند و مرا شادمان نمودند
مطلب زیبایتان در مورد خشکسالی و دیدگاه کورش کبیر را خواندم درود بر شما باد
راستی تالاب پریشان ما نیز خشکید با مطلبی در این باره به روزم
سلام بر محمد رضا عزیز … سپاسگزارم … امید که با آن کفش جادویی بتوانی جاهایی را درنوردی که سالها با یادش بخندی و در لذتش شناور بمانی. از شنیدن خبر خشکی کامل پریشان بر پریشان حالیم افزودی برادر …
درود
سناریویی که من تصورش رو میکنم اینه که : اروند نقاشی اول رو قایم کرد تا ببینه شما چقدر در نگهداری نقاشی هدیه اش دقت دارید و بعد وقتی دید که شما به اون بهونه ازش خواستید نقاشی دومی رو براتون بکشه هردوتا رو دور میندازه… شاید واسه اسنکه بگه: اون چیزی که براش مهمه نگهداری از نقاشی هستش نه خود نقاشی از لحاظ زیباییش … برای همین هم رنگ غالب در نقاشی اول سبز(رنگ طبیعت) و رنگ غالب در نقاشی دوم مشکی هستش.
البته شاید حدس بی ربطی باشه … اما این حس من بود 🙂
راستی… نه اینکه فراموش کردم دیروز رو بهتون تبریک بگم اما … فارغ از هر نگاه تعصب گرایانه، گاهی با خودم فکر میکنم که ما باید روزی رو به پدر تبریک بگم که اگه اون پدر ، دینی جز اسلام هم داشته باشه براش اون روز ارزش معنوی داشته باشه…
شاید اروند هم دلایل خاص خودش رو داشت، برای اینکه “روز متفاوتی” رو برای تبریک انتخاب کرد… شاید چون معتقده : یک “پدر متفاوت” شایستگی یک “تبریک متفاوت” رو هم داره…
شاد باشید، پدر گرامی اروند خان.
درود بر مریم بانوی عزیز: پاسخ شما در نهایت هوشمندی، احترام و ظرافت نوشته شده و حقیقتاً تحت تاثیر قرار گرفتم. البته به نظر من روز پدر را فقط به این دلیل انتخاب کردند که خانمها شریک غم داشته باشند! وگرنه هرکه یا هر چیزی که برایش روزی را قرار دادند، مرد و رفت! نگاه کن به روز جهانی محیط زیست، روز معلم، روز کارگر، روز مقابله با بیابان زایی، روز هوای پاک و روز زن … آیا این نامگذاری ها وضع ایشان را تغییر داده است؟ اصلا چرا ما روز تاجر نداریم؟! … زنده باشی …
عکس اول پست و نگاه اروند فوق العاده است ,الهی زنده باشه…
آره خب!به نظر من هم حق داشته از دست پدر دلخور باشه،این آدم کوچولوهای نازنین گاهی چنان از بالا می بینند که قد ما به نگاه اون ها نمی رسه!از طرف من ببوسینش
در مورد نامگذاری روز ها خیلی موافقم!
راستی!نقاشی ها محشرند
ممنون. موافقم قد اونها بالاتر است! چشم … می بوسمش.
بسیار جالب بود. من که سعی می کنم همیشه از همه ی اطرافیانم به خصوص دخترم چیز یاد بگیرم.
درور بر سیامک عزیز: هر چه بیشتر عادت کنیم به یادگرفتن و سربه زیر داشتن، احتمالا امکان پرتاب کلوخ نادانی از طرف ما کمتر خواهد شد! ارادت داریم رفیق دریایی.