برايش مهم نيست كجا نشسته است … همون دختربچهاي است كه دوستانش ميشناسند، همون دختر عزيز مامان و بابا … اصلاً به او چه كه آن دو نفر بغل دستياش تا همين اواخر آقا و بانوي نخست قدرتمندترين كشور جهان بودهاند! بودهاند كه باشند؛ به او چه؟ او فقط حوصلهاش سر رفته است و دلش ميخواهد خميازه بكشد! همين.
نامش Lily Margraret Greenway است؛ يك دختربچه 8 ساله اهل تكزاس. و حالا به بركت اين خميازه و نگاه بيخيالانهاش، عكس و نامش در بيش از 36700 سايت و روزنامه بازتكرار يافته است!
خواستم بگويم:
چقدر خوب است كه آدم در همه جا خودش باشد؛ چه در جبروت رهبران و چه در سكونتگاه حقير مردمان پاييندست.
خواستم بگويم:
آنها كه هنوز كودك درونشان را با عزت و احترام تحويل ميگيرند و مشتاقانه هزينههايش را هم ميپردازند؛ در چنين روزهايي چقدر حال بهتري را تجربه ميكنند! نميكنند؟
و خواستم بگويم اين كه ميگويند:
برقص
چنان که گویی کسی تو را نمیبیند
عشق بورز
چنان که گویی هرگز آزرده نشدهای
بخوان
چنان که گویی کسی تو را نمیشنود
و زندگی کن
چنان که گویی بهشت روی زمین است …
يعني همين دخترك 8 سالهي سبكبال و بيخيال از جبروت قدرت! نه؟
آدم خوبه که بچه باشه..
ولی همین که بزرگ شد دیگه حرص دنیا هم یاد می گیره و اون پاکی و بی آلایشیش هم از دست میده یا خیلی کمرنگ میشه..
پاسخ:
البته استثناهایی هم وجود داره! نه؟
اگر مردمان خودشان باشند حتما دانه های بیشتری از دلشان پیداست؛ نه؟
پاسخ:
چرا که نه؟ من اناری می کنم دانه رفیق …
یه روز همین کودک درون باعث شد با همکارم تو اداره لا به لای درخت ها قائم موشک بازی کنیم. برای ما دخترهای 28 ساله میگن بچه گانه است. اما ما لذت بردیم. ( ما 3 تا تو یه اتاقیم و هر 3 خودِ خودِ کودک درونیم)
ساعت های بیکاری هم پازل بازی میکنیم. یه دفعه یکی از خانم های خاله زنک همکار اومد مسخره کرد. ما هم گفتم به جای غیبت و خاله زنک بازی این کارو میکنیم
پاسخ کوبنده و شایسته ای به آدم های “خاله زنک محور” داده اید. امید که اینگونه نگریستن به زندگی همواره در شما تر و تازه بماند.
به نظر من که این دختر شهرتش را مدیون شهرتش است !!!
greenway
درود بر “راه سبز” و سلام بر رفیق تیزهوش خودم: سپهر عزیز.
جالبه
قطع صدها چناركهنسال براي تعريض جاده احمدآباد
http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1472139&Lang=P
پاسخ:
چی جالبه رسول جان؟ آن خمیازه یا حماقت شهردار و سرپرست محیط زیست؟!
سلام
خوشا عالم کودکی و راستی و راحتی!!
بدرود.
پاسخ:
تصورش را بکن اگر یک لحظه بتوان جهانی منهای کودکان تصویر کرد … آنجا همان جهنم خواهد بود! نخواهد بود ابوحنانه عزیز؟
سر زد به دل دوباره غم کودکانه اي
آهسته مي تراود از اين غم ، ترانه اي
باران شبيه کودکي ام پشت شيشه هاست
دارم هواي گريه ، خدايا بهانه اي!
دست سرد و سنگينش را گذاشته بود روي گلويم ، محکم فشارش مي داد. راه نفسم را بسته بود ، داشت خفه ام مي کرد . نفسم بالا نمی آمد ، فکر می کردم دیگر کارم تمام است . ترسیده بودم … از این دست سنگین که رهایم نمی کرد … از این که راه نفسم را بسته بود …
اين بغض لعنتي را مي گويم … داشت خفه ام می کرد …
داشتم در خودم خفه مي شدم … بهانه داديد دست اين دل صاحب مرده براي گريه … مثل بچه ها نشستم روي زمين … بر خلاف همیشه دستهایم را جلوی صورتم نگرفتم … دلم می خواست دنیا را از پشت پرده ی اشکهایم ببینم . دلم نمی خواست چشمهایم بسته باشد … گریه کردم … رها … آزاد … بی ترس از حرف ِ مردم … بی خیال ِ گوش های نامحرم …
سبک شدم …
حالا سبک شدم …
ممنون …
همیشه باورم این بوده: اشکهایی که از گونه ها فرو می ریزند، کمک می کنند تا قلبی از حرکت باز نایستد … درود.
سلام بر آقای درویش پدر (در مقایسه با آقای درویش پسر از این عبارت استفاده کردم.)
از بزرگ سالی- اگه واقعن بزرگ شده باشم به قول مامان!- استقلال و مسئولیت پذیریشو دوست دارم و از کودکی شادی بی بهونه و سبک بالیشو. هرچند همین نگاه باعث می شه رئیس محترم شرکت با تعجب راجع به پایان نامه ام پرس و جو کنه و هر از گاهی ناغافل از راه برسه که نکنه یه علف بچه ی 25 ساله!!! به خاطر بازی گوشی دودمان چند ساله ی شرکتشو به باد بده و باقی ماجرا. البته همین علامت تعجب ناشی از تناقض هایی که راجع من کشف کرده- به قول خودش- منو مطمئن می کنه که در هر دو جهت دارم خوب پیش می رم!
مرسی به خاطر نکته های قابل تامل این پست. شاد باشید.
درودی از درویش پدر به علف بچه ی 25 ساله ای که می خواهد دودمان بر باد دهد! نمی خواهد؟ من بر خلاف تو از بزرگ سالی، چیزهای دیگریشو بیشتر دوست دارم … این که آدم می تونه عشق را به مفهوم واقعی کلمه درک کنه و از لذت لمس انگشت کوچکش توسط مشت نرم و مرمرین یه آدم کوچیک دوست داشتنی به پرواز دربیاد … آدم کوچیکی که صداش می کنه: “پدر” یا “مادر” بیا منو ببر بگردون! حوصله ام سر رفته!!
می بینی! حتا وقتی آدم بزرگ هم می شوی، این حضور آدم کوچیکاست که زندگی ات را رنگ می پاشد! نمی پاشد؟
حق با شماست اما من آدم کوچولو ندارم و به تاندازه ی جربه ی خودم صحبت کردم.
خُب پس شاید مامان درست نمی گه و هنوز مانده تا برف زمین آب شود! نه؟
بگذریم …
امید که بتوانی در عصر پرتقالی زندگیت، روزگاری را پر از لحظه های صورتی، زرد، سبز و قرمز با آنان که بیشتر دوستشان داری یا خواهی داشت، سپری کنی و طعم استثنایی هم صحبتی و کل کل کردن با یک آدم کوچولوی هم خون را درک کنی …
توجه کن که البته گفتم: یک!
میبینید آقای درویش ، خدا یک جو شانس بدهد ! یک عمری است که خمیازه می کشیم نه کسی عکسمان را گرفت نه مشهور شدیم! خمیازه کشیدن هم شانس میخواهد!!!!
اون که شانس می خواهد، درست! اما یک دلیلش هم شاید این باشد که شما یه چند سالی با 8 سال فاصله دارید! ندارید؟
در کنار آنهایی هم که خمیازه کشیدید، یه مقداری با این دونفر فرق دارند! ندارند؟
در کشوری هم که این عمل را مرتکب شدید، اندکی با آن کشور متفاوت است! نیست؟
همه فرق ها قبول. ولی ما هم یک زمانی (همین چند سال پیش!) هشت ساله بودیم ، نبودیم؟ خمیازه هم می کشیدیم نمی کشیدیم؟ این دوتا که قبوله ،قبول نیست؟
چرا قبوله! منتها او چند سال پیش که شما هشت ساله بودید، جیمی کارتر رییس جمهور آمریکا بود و اصلاً به سوپربال علاقه نداشت! داشت؟
شما از کجا میدونین زمان هشت سالگی من کی رئیس جمهور بود؟؟!!
مسلماً دانستگی من در این باره ربطی به خزانه ی غنی حافظه شعر شما نداره! داره؟
آن خمیازه
خب اون خمیازه که اگه جالب نبود، 36700 بار منتشر نمی شد و در اینجا هم انعکاس نمی یافت! می یافت؟ دوست دارم بگویی چرا این خمیازه اینقدر جالب از آب دراومده؟
هم میتونه داشته باشه، هم میتونه نداشته باشه ، مگه نه؟
نه! مطمئن باشید نداره!!
مرسی. روزهای شما هم پرتقالی. 🙂
ممنون … اتفاقاَ امروز یکی از ژرتقالی ترین روزها من بود … آنقدر این ژسرکم را در مسابقه روبوکاپ تشویق کردم که گلویم گرفت و سرانجام به مدال نقر در بین 14 تیم و 28 شرکت کننده دست یافت … چقدر خوب است که آدم آدم کوچولو داشته باشد! باور کنید …
چه خوش حالم برای پسرک
پاسخ:
ممنون …
از طرف من به روند تبریک بگویید …حتما …یادتان نرود .
منظورم اروند بود ….
پاسخ:
به چشم.
پس شاید به حس کمی غیب گوئی شما ربط داشته باشه ، نه؟
(یادش به خیر آقای وبگرد، با این حس تان دیوانه اش کردید، نکردید؟)
طفلکی آقای وبگرد که بعد از فوت مادرش هنوز نتوانسته خودش را پیدا کند …
ا… مگه مادرشون فوت کرده؟ کی؟
حدود سه هفته پیش … در یادداشت پیشین که به آن اشاره کردم! معلومه بیشتر از این که مطالب هر پست را بخونید، کامنتها را می خونید! نه؟
ا…آقای درویش قرار نشد متلک بگین آ…واله با ابن وقت من همین هم کلیه! ضمن اینکه با همون نگاهی که میاندازم تقریبن همه پست تاتونو حفظم میخواین امتحان بگیرین!چیزی راجع به آقای وبگرد ندیدم نکنه منظورتون کمانداره؟؟!
ا مگه اون همون وبگرده؟! نمی دونستم!
دخترک امیدوارانه قد میکشد…
آسودگی خیال در کنار مدیریت جهان وانگار باید بییننده حس کند:
–رشد احساس و بالندگی بشریت نوجوان را در کنار…
–آرامش و امنیت در کنار…
–تکیه گاه نمیخواهی آزاد و رها باش و به ما اعتماد کن به اعتبار اینکه چه درست تکیه داده ایم.
–ما آبی آرامش و آسمان و دریا را با نگاهی (مرد مطمئن زن دقیق)به شما میدهیم و شما نوع بشر (نوجوان)قرمز و توده باشید.توجه نکنید قرمز و آبی عناصر یک پرچمند.
خب اینها +جز اینها دستور تهیه این کادر بوده…شاید!!
لیلی بزرگ میشود و دایره ها کوچک.
آنچه دوست دارم من: کره زمین را خانواده اداره کند نه دولت ها؛نه هیچ حجم دیگر.کره زمین را خانواده مدیریت کند بقیه کهکشان را جناب آمریکا
حسین جان:
روزی به علامه جعفری گفتند: آیا واقعاً همه ی آن چیزی را که شما در مقام ترجمه و تفسیر اشعار مولانا نوشته اید, در ذهن مولانا بوده است؟ علامه گفت: من نمی دانم بوده است یا نه؟! اما مهم این است که همه آنچه که می گویم از اشعار مولانا قابل دریافت است.
درود بر شما
آقای درویش جواب منو ندادین!
شرمنده! بله کماندار همان یک وبگرد است که این روزها در سوگ مادر عزیزش سخت عزادار است …
تسلیت ما را خدمتشان برسانید .شریک غم شانیم.
فعلاً که اصلاً در دسترس نیست!
روی این جدولهای کنار خیابان راه میروم، چونان پرنده ای که در اوج آسمان ها بال میزند….
در میان صدای بوق بوق ِ ماشین ها و دادو بیداد آدم ها میخندم، چونان کودکی که مسرور از یک قایم موشک بازی به خانه برمیگردد….
این منم، این چنین شاد و سرخوش !
لطفن شادی های تان را قسمت کنید بانو!