بایگانی نویسنده: محمد درویش

درباره محمد درویش

در دل‌نوشته‌ها كوشيده‌ام كه نسبت معني‌دارتري با خودم داشته باشم! براي همين ممكن است در مورد هر چيز جور و ناجوري، دست‌نوشته‌اي «درويشي» ببينيد!!

نامش ابوطالب ندري است!

پارك ملي گلستان - عكس از ابوطالب ندري

      هموطني هنرمند از ديار زيبا و چشم‌نواز گلستان در كرانه‌هاي خاوري درياي خزر. نگاه تيزبين و دقيقي دارد و با رمز و راز آسيب‌شناسي طبيعت آشناست. از دريچه‌ي دوربين جادويي‌اش مي‌تواني به راحتي چشمانت را خيس ببيني و يا طرح لبخندي آرامش‌بخش را تجربه كني. ابوطالب از جنس همان هنرمندان عكاسي است كه در حوزه‌ي خبر، به ويژه محيط زيست، سخت به آن نيازمنديم تا با كمترين كارمايه و زمان مصروف شده و به آسان‌ترين، مؤثرترين و ماندگارترين شيوه‌ي ممكن، مردمان را ياد اندازد كه طبيعتي كه در آن زيست مي‌كنيم، حرمت دارد و بايد قدر اين مادر مهربان و همه‌ي زيستمندانش را بدانيم و به آساني از متجاوزان به حريمش نگذريم.

شكوه برنج‌زارهاي گلستان - عكس از ابوطالب ندري

     به ديدن خانه‌ي سبز ابوطالب رويد و  – دست‌كم –  دست‌مريزادي نثارش سازيد.

بياييم به تشكيل جبهه‌‌ي متحد طبيعت‌خواهي بيانديشيم

«من اين كارها را انجام مي‌دهم، زيرا به اين چيزها زنده‌ام، اگر “روزها” مانعم شوند و “شب‌ها” دستم را بربندند، آنگاه مرگ را مي‌طلبم؛ زيرا مرگ شايسته‌تر است براي پيام‌آوري كه رانده‌ي مردم خويش است و شاعري كه غريب وطن خويش.»
                                                جبران خليل جبران

روز حرکت وبلاگ ها

      در نيمه‌ي دهمين ماه از هفتمين سال هزاره‌ي سوّم ميلادي قرار داريم؛ روزي كه بر بنياد ابتكاري ارزشمند قرار است همه‌ي داوطلبين وبلاگ‌نويس عالم با هر گرايش فكري، عقيدتي و برآمده از هر فرهنگ، نژاد و قوميتي را پشت يك خاكريز و در برابر يك تهديد مشترك به يگانگي و هم‌افزايي رساند؛ رستاخيز سبزرنگي كه مورد حمايت بسياري از نهادهاي معتبر جهاني، از جمله اغلب ارگان‌هاي وابسته به سازمان ملل متحد و نيز بسياري از تشكل‌هاي مردم‌نهاد در جاي جاي اين كره‌ي پهناور نيز قرار گرفته است.
     امروز بيست و سوّم مهرماه 1386 است؛ روزي كه از آغاز خلقت بشر تاكنون، نمي‌توان مشابه‌اي برايش يافت. بشري كه همواره خود را مقيد به پيروي از مرزها و باورهايي ذهني چون شهر و ديار و وطن و مذهب و نژاد و حزب و … دانسته و با خط‌كشي‌هايي كه بعضاً بوي خون و نفرت و كين از آن به مشام رسيده است، به تقابلي خواسته يا ناخواسته با هم‌نوع خويش برخواسته است. اينك امّا فرصتي تاريخي پديد آمده تا به بهانه‌ي مقابله با دشمني مشترك، براي يكبار هم كه شده، نمايندگان تمامي هفت ميليارد و اندي ميليون نفر شهروندان كره‌ي خاك، احساس كنند كه مي‌توانند دست در دست هم داده؛ ملاحظات مذهبي، نژادي، ملّي و منطقه‌اي خود را به كناري نهاده و براي ريشه‌كن‌سازي تهديد واحدي كه حيات را با تمامي موجوديت خود نشانه رفته است، به چاره‌جويي بيانديشند.
     جهان‌گرمايي، بيابان‌زايي، آلودگي آب، خاك و گياه، جنگل‌تراشي، فرونشست زمين، شيوع بيماري‌هاي جديد يا طغيان بيماري‌هاي گذشته و زوال تدريجي تنوّع زيستي در شمار مهمترين خطرات بالفعلي قرار دارد كه «زندگي» در قلمرو يگانه كره‌ي مسكون را به هماوردي مي‌طلبد.
     بياييم از اين ابتكار ارزشمند استفاده كرده و براي «هماوردي» با اين دشمن مشترك، از حربه‌ي «هماغوشي» بهره بريم و با نمايشي پرشكوه از همدلي و همراهي، از تمامي مردم جهان دعوت كنيم تا به دفاع از محيط زيست برخيزيند و براي پيكار با دشمن زندگي، اختلاف‌ها و كينه‌ها و تعصب‌ها را به كناري نهند.

Blog Action Day

    هموطن من، ايراني عزيز، هم خون سعدي
    بيا عملاً نشان دهيم كه تا چه اندازه به سروده‌ي غرورآميز اين پارسي‌گوي انسان‌دوست ايمان داريم و يكصدا فرياد برآوريم:

بني آدم اعضاي يكديگرند ؛ كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار ؛ دگر عضوها را نماند قرار

     و اينك «طبيعت» و همه‌ي زيستمندان آن از آزمندي و نابخردي گروهي از ما ساكنان دوپاي اين كره‌ي خاكي به درد آمده‌اند …
     بيش از يك و نيم ميليارد فقير گرسنه، 14 ميليون آواره‌ي جنگي و دهها هزار كشته، دستاورد خجلت‌بار تمدّن بشري در سپيده‌دم سوّمين هزاره‌ي پس از ميلاد مسيح(ع) است؛ تمدّني كه از آغاز شكوفايي‌اش در پنج هزار سال پيش تاكنون، وارث 14 هزار جنگ و قتل عام چهار ميليارد انسان بوده و هم اکنون نيز به طور متوسط شاهد 20 جنگ مسلحانه در روز است (اطلاعات، ش 22108، ص 11). از طرفي بحران‌هاي زيست‌محيطي، هيچ زمان چون امروز، مرگ‌آفرين و بنيان‌كن نشان نداده و هيچگاه اُفول اندوخته‌هاي طبيعي و ذخيره‌گاه هاي ژنتيك جهان تا بدين‌ حد، شتاب نگرفته بودند؛ به نحوي كه دست‌كم سالي يكصد ميلياردتن مواد آلوده‌كننده در هوا، آب و زمين پخش مي‌شوند و آخرين برآوردها حكايت از آن دارد كه – به موازات تشديد نگران‌كننده‌ي روند آب‌شدن يخ‌ها در شمالگان و جنوبگان – بيش از 5 ميليارد هكتار از سرزمين‌هاي جهان، يعني عرصه‌اي به وسعت 5 برابر كشور پهناور كانادا نيز، از جريان‌هاي بيابان‌زايي آسيب‌ ديده و دچار اُفت توان توليد شده‌اند و هم‌اكنون با شتابي معادل 50 ميليون هكتار در سال (5 برابر مساحت استان اصفهان)، بر وسعت سرزمين‌هاي متأثر از بيابان‌زايي در جهان افزوده مي‌شود؛ رويدادهايي كه خود به شكلي ديگر سيماي زمين را فرتوت‌تر از آنچه كه هست، نشان خواهند داد.

    خواننده‌ي گرامي!
    در روزگاري زيست مي‌كنيم كه در هر 24 ساعت آن، دست‌كم پنجاه هزار نفر از هم‌نوعان ما، تنها به دليل مصرف آب آلوده جان خود را از دست مي‌دهند؛ در روزگاري كه شمار جان‌باختگان بر اثر خفگي گاز و پديده‌ي گلخانه‌اي از مرز 5 ميليون نفر در سال گذر كرده است (فصلنامه‌ي اقتصاد كشاورزي، ش 24، ص 20-7). و در روزگاري كه بسياري از نخبگان بوم‌شناس هشدار داده‌اند: «در صورت ادامه‌ي روند كنوني، تا پايان قرني كه در آن هستيم؛ نسل بيش از نيمي از يك ميليون و هفتصد و پنجاه هزار گونه‌ي زيستمندي كه اينك در جهان يافت مي‌شوند، براي هميشه نابود خواهند شد».
     اين كدام دشمن ديني، ملّي و جهاني است كه مي‌تواند تخريبي چنين مرگ‌بار بيافريند؟ چرا چشم‌ها را نمي‌شوييم و براي واژه‌ي «دشمن» تعريفي خردمندانه‌تر ارايه نمي‌دهيم؟
      فقط كافي است اندكي در خود فرو رفته و به اين حقيقت خجلت‌بار انديشه كنيم كه تنها در طول چند دقيقه‌اي كه مشغول خواندن همين سطور بوديم، دست‌كم سه هزار نفر از هم‌نوعان ما از حق ادامه‌ي حيات محروم شده‌اند، آن هم صرفاً به جرم زيستن در زيستگاهي آلوده! چرا؟! تا كي مي‌توانيم نظاره‌گر اين جنايت باشيم و بر طبل ناپايداري حيات بكوبيم؟
     براي همين است كه به سهم خود از صاحبان همه‌ي آن بيش از 20هزار وبلاگي كه به اين رستاخيز سبز پيوستند، صميمانه قدرداني مي‌كنم و اميدوارم كه مخاطبين پرشمار و ميليوني اين وبلاگ‌ها بتوانند چنان طنيني از صلح در جهان جنگ‌زده‌ي امروز بيافرينند كه هيچ جنگ‌طلبي نتواند فرياد برآورد: «هر كه با ما نيست، بر ماست.»

دهم مهر ؛ هفت ساله شد!

arvand

منو ببخش كه
درخشيدي و
من چشمامو بستم

آخرين روز تابستان 86، نخستين روزي بود كه اروند مدرسه را با تمام وجودش درك مي‌كرد. و مانند همه‌ي پدر و مادرهايي كه نخستين تجربه‌ي فرستادن نخستين فرزند را به مدرسه دارند، من و همسرم نيز بي‌تابانه به انتظار نحوه‌ي مواجهه‌ي او با اين مهمترين تجربه‌ي زندگيش تا امروز بوديم؛ تجربه‌اي كه گمان برم كمتر كسي است كه آن را از ياد برده باشد.

اروند

35 سال پيش بود … نخستين روز از پاييز 1351 ؛ روزي دقيقاً مانند امروز براي پدر و مادرم … آنها نيز نظاره‌گر پژواك نخستين فرزند خويش با مدرسه بودند … همه‌ي جزئياتش را يادم هست؛ حتا آن كتوني قرمزرنگ با ستاره‌هاي سفيد بر روي آن را كه شب قبلش از فروشگاهي در چهارباغ اصفهان خريدم، به ياد دارم … با اين وجود، شيوه‌ي مواجهه‌ي من با نخستين روز بازگشايي مدرسه، زمين تا آسمون با عكس‌العمل پرشر و شور اروند فاصله داشت! يادم هست كه چگونه گوشه‌ي چادر مادرم را گرفته بودم و با اشك و آه به او التماس مي‌كردم كه مرا در دبستان الله‌ ورديخان (اصفهان) تنها نگذارد … طفلكي دست آخر مجبور شد تا انتهاي كلاس جايي در حياط مدرسه بنشيند تا من مطمئن شوم كه تنها نيستم!

امّا اروند – مانند بسياري از كودكان ديگر – بسيار ذوق و شوق داشت كه به مدرسه برود (در حقيقت شمار اندكي از كودكان را ديدم كه اشك در چشمان‌شان حلقه زده و مادرشان را رها نمي‌كردند) … آنقدر كه وقتي در نخستين روز مهر، همسرم براي بردنش به منزل نزد او رفت، با تعجب و حيرت گفت: «كجا؟ من كه هنوز چيزي ياد نگرفته‌ام!»

اروند در نخستين روز مدرسه - ۳۱ شهريورماه ۸۶

فرداي آن روز وقتي كه درباره‌ي مدرسه و معلمش از او پرسيدم، گفت: فكر كنم دارم با بچه‌هاي پررويي در مدرسه دوست مي‌شوم! آخه خانوم معلمم بهم گفت: اروند امروز خيلي شيطون‌تر از ديروز شدي!
خلاصه اينكه داشت به زبان بي زباني هشدار مي‌داد كه اگر معلمش از او شكايت كرد، تقصير معاشرت با دوستان ناباب است!! و او كاملاً بي‌تقصير!
عجب دنياي زيبا و پويا و ساده و پرخنده‌اي دارند اين بچه‌ها … و چقدر به دنياي آدم‌بزرگ‌ها شور و حال و اميد مي‌دهند …

يك مهر - مدرسه استقلال

با اروند يك بازي مي‌كنم كه نامش را خودش «لبخندون» نهاده است. ماجراي بازي از اين قرار است كه دو طرف بايد چشم در چشم هم بياندازند و خيره در هم نگاه كنند؛ هر كه زودتر خنديد، او بازنده است! و هميشه اروند از من و همسرم مي‌بازد …
راستي چرا آدم‌كوچيك‌ها نمي‌توانند نخندند و آدم‌بزرگ‌ها هر چه بزرگ‌تر مي‌شوند، نمي‌توانند بخندند؟!
امروز دهم مهر است، روزي كه – همزمان با جشن ديرينه‌ي ايرانيان، مهرگان – پرورگار مهربان، او را به ما داد … هميشه به پاس اين مهرورزي خود را خوشبخت احساس مي‌كنم و با همه‌ي توانم مي‌كوشم تا بدون منت در خدمت بالندگي و سرور و شادماني‌اش باشم. و باز تكرار مي‌كنم:
اروندم:
منو ببخش اگر
درخشيدي و
من چشمامو بستم …

در همين باره :

روزی که من پامو گذاشتم تو این دنیا!

10 مهر ! روزی که خیلی دوستش دارم …

وطني كه مي‌شناسم

بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاكن سبوی غم بشكن می به جام مینا كن

مصطفي بادكوبه‌اي

بهشتي كه در كوير گربايگان برپاشده است.

نيك‌آهنگ عزيز مرا به شركت در بازي «وطن» فراخوانده است … هرچند كه اين روزها دلم به نوشتن نمي‌رود، امّا نمي‌توانم دعوتش را پاسخ نگويم و از وطني كه مي‌شناسم برايش ننويسم.

دكتر آهنگ كوثر و اروند - 24 مردادماه 86 - گربايگان فسا

نيكان عزيز!
ماه پيش به بهانه‌ي شركت در چهارمين همايش «مديريت پايدار اراضي حاشيه‌اي خشك» مهمان پدر بزرگوارت در گربايگان فسا بودم؛ همان پهنه‌ي تفديده و خشكي كه به همت او، پاشايي، اسماعيل رهبر، عطايي و … اينك به نگيني سبز در دل كوير بدل شده و آبي شيرين براي همه‌ي زيستمندانش از انسان گرفته تا وحوش و نبات فراهم آورده است؛ نگيني كه هنوز كه هنوز است، آن گونه كه بايسته مي‌بود، قدرش را نمي‌دانيم و پيامش را درك نمي‌كنيم … مي‌داني سيد آهنگ كوثر، آن پيرمرد 71 ساله در سپيده‌دم بيست و چهارمين روز مردادماه 86 در گربايگان فسا چه كرد؟! رفت به كنار نخستين نهالي كه بيش از 21 سال پيش كاشته بود، قبله را پيدا كرد و در جهت آن شروع به كندن زمين نمود … آنگاه به مجتبي گفت: اگر رفتم، اگر مردم … پيكر مرا اينجا به خاك بسپاريد … او حتا براي لحظاتي در قبر خود كنده‌يِ خويش دراز كشيد و با طنزي كه هميشه در كلامش است و به نيكي به نيك‌آهنگ عزيزش نيز منتقل ساخته، گفت: مي‌خواستم به شيوه‌ي خياط‌ها قبر خود را پروو كنم!

دكتر كوثر در حال سخنراني افتتاحيه در همايش - ۲۳ مردادماه ۸۶

راستي چرا كوثر دوست دارد در جايي دور از شيراز و بسيار دورتر از سكونتگاه فرزندان پاك‌نهادش به خاك سپرده شود؟!
مي‌خواهم بگويم: وطن جايي است كه به انسان بهانه‌اي براي انسان بودن بدهد؛ بهانه‌اي براي روياندن؛ براي دميدن؛ بهانه‌اي كه اگر نباشد، ناگهان تو را با اين پرسش تلخ مواجه خواهد كرد كه «اگر نبودي چه مي‌شد؟!»

خرخاكي - Hemilepistus sp - موجودي كه دكتر كوثر او را بسيار دوست دارد و بر اين باور است كه يكي از دلايل موفقيت طرح آبخوانداري حضور همين موجود ريزنقش است كه با سوراخ كردن زمين از كاهش نفوذپذيري خاك در اثر انباشت رسوبات ريزدانه سيلابي مي كاهد.

دكتر كوثر بر اين گمان است كه اين جاندار ريز نقش موسوم به خر خاكي، بيشترين كمك را به موفقيت طرح آبخوانداري كرده است! چرا كه با حفر سوراخ‌هايي عمودي از كاهش نفوذپذيري خاك در عرصه‌هاي پخش سيلاب جلوگيري كرده است.

 

دكتر كوثر در حال نشان دادن خرخاكي به اروند

 

وطن بايد بهانه‌اي باشد براي عشق ورزيدن به يكديگر … همان گونه كه به خانواده‌ي خويش، به مادر، پدر، همسر، فرزند و همه‌ي كسان خويش عشق مي‌ورزيم … و آن كسان هستند كه شهر ما و كشور ما و جهان ما را مي‌سازند.
وطن نبايد دليلي بر جدايي، تعصب و نفرت باشد؛ وطن نبايد بهانه‌اي براي قتل عام هم‌نوع فراهم آورد؛ همان گونه كه دين قرار نبوده كه چنين كند … براي همين است كه دلم به درد مي‌آيد كه چرا در طول تاريخ به بهانه‌ي دين و وطن و عشق بيشترين خون‌ها ريخته شده و بيشترين تجاوزها صورت گرفته است؟!!
نه! من آن وطني را دوست دارم كه دوست داشتنش به همه‌ي زيستمندان عالم براي زندگي بهتر و آرام‌تر و امن‌تر كمك كند.

عظمت كاري كه دكتر كوثر و يارانش در گربايگان فسا انجام دادند در اين تصوير آشكار است.

كلام آخر آنكه
آيا بهتر نيست به جاي آنكه به خاطر وطن بميريم، براي وطن زندگي كنيم و زندگي ببخشيم؟ آيا بهتر نيست اگر قرار است خودخواه باشيم، باشيم! امّا براي «خود» تعريف درست‌تري ارايه داده و محدوده‌ي فراخ‌تري قايل شويم، قلمرويي كه نه‌تنها پوسته‌ي فيزيكي جسم را در بر گيرد كه خانه و محل و شهر و كشور و كره زمين و جهان را نيز دربرگرفته و ما را به «او» برساند …

از ديگر دوستاني كه اين صفحه را مي‌خوانند نيز مي‌خواهم تا به اين بازي وبلاگي بپيوندند و از وطن بنويسند.

چرا بايد از گردنه‌ي حيران، حيرت كرد؟!

     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه از آستارا به سوي اردبيل حركت كند، از كنار ويرموني و گيلاده بگذرد، جنگل زيباي فندق‌لو را ببيند و پيش از رسيدن به نمين و آبي‌بيگلو دمي با خالق اين جهان زيبا خلوت نكند!
     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه ناخودآگاه نگويد: سبحان‌الله
     گمان نبرم بشود بعد از ديدن آن همه زيبايي، حيران نشد و حيرت نكرد؛
     گمان نبرم بشود انساني را يافت كه پس از عبور از جوار چنين چشم‌اندازهاي سحرانگيزي، دلش بيايد كه طبيعت را دوست نداشته باشد و براي حفظش نكوشد …
     براي همين است كه وقتي چنين تفاوت فاحشي را در اين سو و آن سوي مرز ديدم، به خود لرزيدم …

تفاوت مديريت سرزمين و نقش مخرب عامل انساني در آن سو و اين سوي مرز ايران و جمهوري آذربايجان - گردنه حيران - ۹ مردادماه ۸۶- بر روي عكس‌ها كليك كنيد تا در ابعاد واقعي‌ديده شوند.


    چه كرده‌ايم با خود؟ با عشق؟ با زندگي؟ با طبيعت؟ با خدا؟
    چگونه خاموش مانديم و دم برنياورديم از اين همه مرگ، اين همه نفرين، اين همه آه …
    چرا نشنيديم صداي كمك درختان زيباي حيران را … و چرا اينگونه مرگ خويش را دمادم به جلو انداختيم؟
    راستي! اگر اين شاهد گويا را نداشتيم و نمي‌ديديم كه در آن سوي مرز، در جمهوري تازه استقلال‌يافته‌ي آذربايجان، چگونه از رويشگاه جنگلي‌شان حفاظت كرده و مي‌كنند، به چه طريق مي‌توانستيم باور كنيم كه مديريت غلط حاكم بر سرزمين مي‌تواند از چنين قدرت تخريبي برخوردار باشد؟! غم‌بارتر آن كه مردمان كشور همسايه در حالي توانسته بودند جنگل‌هاي خويش را حفظ كنند كه اغلب آن جنگل‌ها، همان گونه كه مشاهده مي‌كنيد، در دامنه‌ي رو به جنوب استقرار يافته‌اند (كه طبيعتاً از رطوبت كمتري نيز برخوردار است) و ما آنگاه اين بلا را بر سر رخساره‌ي سبز رو به شمال خود آورديم! چرا؟!
     آيا نبايد از اين همه نابخردي، كوته‌نظري و خودخواهي نسل ديروز و امروز سر به آسمان ساييد و فرياد زد و اشك ريخت؟
    آنها كه «يك حقيقت ناخوشايند» ال گور را ديده‌اند، لابد به ياد دارند مشابه اين منظره را در مرز بين دو كشور هائيتي و جمهوري دومنيكن.

تفاوت مديريت سرزمين در دوسوي مرز بين هائيتي و جمهوري دومنيكن - برگرفته از فيلم يك حقيقت ناخوشايند

     هموطن عزيز من!
     اگر با ديدن آن صحنه هنوز شك داريد، بيا و از حيران بگذر و از ارتفاعات آبي‌بيگلو و فندق‌لو به پاسگاه‌هاي مرزي ايراني و آذربايجاني بنگر تا دريابي كه ژرفاي تخريب تا چه اندازه گسترده است.
    آيا گناه اين تخريب‌ها را صرفاً بايد به گردن روستائيان و عشاير منطقه انداخت؟ آيا اين دخترك آويشن‌فروش كه نامش صنم است و در كوهپايه‌هاي آلوارس سبلان روزگار مي‌گذراند و يا اين دخترك پاكنهاد لپ‌گلي را بايد متهم كرد؟ يا ؟!
    واي بر ما …

    مؤخره
    اگر عمري باقي و مجالي فراهم آمد، از ماجراي شورابيلي كه شيرين‌بيل شد! از نئور زيبا و رؤيايي كه در ارتفاع 2500 متري با يك نوع گونه‌ي ميگوي منحصربه فرد ميگوي آب شيرين خودنمايي مي‌كند، از چمنزارهاي پرآبي كه علوفه‌ي آنها سالي سه بار درو مي‌شوند، از شترهاي دوكوهانه‌‌ و معمولي پارس‌آباد مغان كه نسلشان رو به انقراض است و اينك در ميانه‌ي تابستان تا دامنه‌هاي مرتفع و زيباي آلوارس سبلان صعود كرده‌اند، از زندگي گاوميش‌هاي تناور و كريه‌منظر، امّا پذيرا، كم‌توقع و مفيد، از رودخانه‌ي ارس كه به فلزات سنگين اهدايي از آن سوي مرز آلوده شده است، از تفاوت فاحش دامنه‌هاي شمالي و جنوبي سبلان و از نيروگاه زمين‌گرمايي روستاي موئيل بر دامنه‌ي زيباي سبلان، از شهر گرمي (زادگاه علامه محمد تقي جعفري) و از كار و كوشش مردمان سخت‌كوش ديار پارس‌آباد مغان، بيله‌سوار و اصلان‌دوز آن هم در آن گرماي طاقت‌فرسا و هواي دم‌كرده برايتان خواهم گفت … و از اينكه هنوز مي‌تواني پوم‌تاك زندگي را در ديار سبلان بشنوي و (به قول عبدالجبار كاكايي عزيز) شك رو از لمس سر انگشت‌ها پاك‌كني …

كيه چشماي تو رو ببينه طاقت بياره
تو بايد قصه باشي قصه حقيقت نداره
تو رو از خيال شاعرا به من هديه دادن
تو رو از باغ‌هاي خلوت خدا فرستادن
من كه رسم عاشقي را مثل مجنون بلدم
تورو باور مي‌كنم اما هنوز مرددم
اون كدوم ابره كه دل تنگ تو باشه نباره
كيه با چشم تو روبرو بشه كم نياره
تو هموني كه غم جدايي را خاك مي‌كني
شك رو از لمس سر انگشتان من پاك مي‌كني
كيه چشماي تورو ببينه طاقت بياره
تو بايد قصه باشي قصه حقيقت نداره …

جايزه‌ي من و آغاز ششمين سال زندگي وبلاگ فارسي!

لوح يادبود پنجمين سال تولد پرشين بلاگ

 

       شامگاهان پنج‌شنبه – چهارم مردادماه 86- تالار الغدير دانشكده‌ي مديريت دانشگاه تهران، ميزبان وبلاگي‌ترين همايش تمام عمر خويش بود! همايشي كه به بهانه‌ي آغاز ششمين سال حيات وبلاگ فارسي برگزار شد. بي‌شك نمي‌توان نقش و همت دكتر مهدي بوترابي و همكاران سخت‌كوش ايشان در گروه پرشين‌بلاگ را در اين مهم ناديده گرفت. هرچند كه باورم اين است، اگر حضور سرويس‌دهنده‌هاي ديگري چون بلاگفا، ميهن بلاگ، بلاگ اسكاي، ام‌جي بلاگ، پارسي بلاگ و … نبود، پرشين بلاگ هيچگاه در كوران رقابت قرار نگرفته و اينگونه براي حفظ موقعيت خويش در فضاي وبلاگستان نمي‌كوشيد. بنابراين جا دارد از همه‌ي عزيزان، به ويژه عليرضا شيرازي عزيز صميمانه قدرداني كنم و اميدوار باشم در جشن ششمين سال وبلاگ فارسي، همه‌ي اين مديران در كنار هم حاضر باشند.

طبيعت زيباست و هرچه در آن دقيقتر شويم، به زيبايي اش بيشتر پي خواهيم برد. عكس از فليكر: http://www.flickr.com/photos/۱۴۵۱۶۳۳۴@N۰۰/۳۴۵۰۰۹۲۱۰/

به هر حال از اينكه «مهار بيابان‌زايي» نيز در اين جشن، مورد توجه قرار گرفته و عنوان نخست وبلاگ فارسي‌زبان را در حوزه‌ي محيط زيست به خود اختصاص داده است، بسيار شادمانم و صميمانه از همه‌ي دوستاني كه در اين انتخاب به «مهار بيابان‌زايي» رأي دادند، قدرداني مي‌كنم. اميد كه لايق اين مهرباني‌ها و حمايت‌ها باشم. البته احتمالاً اگر خانم دكتر ابتكار آن گاف بزرگ را در مراسم جشن 5 سالگي پرشين بلاگ نداده و از مدير وبلاگ‌شان براي آپ كردن ماهي سه چهار تا پست – براي ايشان – تشكر نمي‌كردند، اين جايزه‌ي سبز بايد به ابتكار سبز مي‌رسيد! به هر حال توصيه مي‌كنم روايت وبلاگي‌ترين روحاني جمهوري اسلامي را از اين جشن حتماً بخوانيد. همچنين ماني منجمي عزيز نيز حال و هواي اين مراسم را به خوبي شرح داده است. از ديده‌بان محيط زيست ايران و گرگ خاكستري كوشا كه در مراسم حضور داشته و نخستين تبريك‌ها را به نگارنده، همسرم و اروند گفتند، سپاسگزارم.

گوشه‌اي از مراسم - عكس از ايسنا

مؤخره:
وبلاگ، شايد يكي از ناب‌ترين امتيازها و تفاوت‌هايي باشد كه برخورداري از آن، بشر هزاره‌ي سوّم را از پيشينيان خود جدا مي‌سازد؛ وبلاگ از آن موهبت‌هايي است كه هرگاه حسرت زيستن در جهاني آرام‌تر، بي‌صدا‌تر و پاك‌تر را در سده‌هاي پيش مي‌خورم، دوراني كه طبيعت وحشي و نارام وطن، در آن به راستي نفس مي‌كشيد و زنده بود؛ خود را با اين دلخوش مي‌كنم كه: به عوض همه‌ي آنچه كه از دست داده‌ايم، مي‌توانيم از ابزاري استثنايي و پرنفوذ و بهنگام به نام «وبلاگ» بهره بريم و به شناختي دقيق و ارتباطي منحصربه فرد با مخاطبان هم‌زبان‌مان دست يابيم. بايد اعتراف كنم كه براي نگارنده، اثربخشي 29 ماهه‌ي دست‌نوشته‌هاي «
مهار بيابان‌زايي» در طبيعت وطن و حوزه‌ي محيط زيست به مراتب بيشتر از همه‌ي يكصد طرح، مقاله، كتاب و سخنراني‌ است كه در طول 18 سال گذشته به رشته‌ي تحرير درآورده و سامان داده‌ام.
از همين رو، ايمان دارم كه اثربخشي وبلاگ در دهه‌ي آينده، بسياري از مفاهيم و بازنمودهاي فرهنگي آدم‌زميني‌ها را تغيير داده و مجالي ناب براي شناختي دقيق‌تر و بي‌واسطه‌تر مي‌آفريند.
براي همين است كه مي‌گويم: بياييم براي خالق اين دفترچه‌ي مجازي با ورق‌هاي بي‌پايانش كلاه از سربرداريم و به پيشگامان فارسي‌زبانش در وطن درود بفرستيم.

ابطحي، جهانگرد، ابتكار، تاج‌زاده، عماد‌الدين باقي و … از جمله مدعوين مشهور جشن بودند.اهداي جوايز

    در همين ارتباط:

   جشن 5 سالگی وبلاگ فارسی برگزار شد.

  وب نوردي با انگشت اشاره! – ناصر خالديان

  یکصد وبلاگ برتر فارسی را در اینجا ببینید.

  پرشين بلاگ يک سال بزرگ تر شد!

شمار انسان‌ها يا سلوك انسان‌ها! كدام خطرناك‌تر است؟

       بي گمان اگر شمار آدم زميني هايي که بدون دعوت بر خوان پرنعمت اين- فعلاً- يگانه سکونتگاه قابل زيست جهان نشسته اند، چنين فزوني نمي گرفت و اين گونه با ضرباهنگي شتابان رشد نمي کرد، شايد هيچ يک از بحران هايي که هم اينک زيستمندان حاضر در هزاره سوم، ناچار از درک و تحمل آن هستند، رخ نمي داد. بيابان زايي، جهان گرمايي، آلودگي آب، خاک و هوا، شيوع بيماري هاي ناشناخته و بنيانکن و سرانجام افت حاصلخيزي اراضي کشاورزي و کمبود پيش برنده منابع آب شيرين در دسترس در شمار مهمترين کابوس هايي است که خواب بشر متمدن و مغرور را در سپيده دم قرن بيست و يکم، بيش از هر زمان ديگري آشفته کرده و چشم انداز پايداري يک زندگي باکيفيت را از هميشه رويايي تر و نامحتمل تر ساخته است. به ويژه اگر بدانيم که تقريباً از بين همه زيستمندان عالم، اين تنها انسان (و برخي از دام هاي اهلي وابسته به بقاي او، مانند گوسفند و گاو و…) است که شمارشان در طول يک هزار سال گذشته به طرز معني داري افزايش يافته است.
      پرسش اساسي اين است؛ «ميزان فضاي زيست محيطي در دسترس براي هر يک از افراد بشر با توجه به بيشينه سرعت ممکن در استخراج منابع، بدون اينکه محيط زيست جهاني به عنوان يک عنصر حياتي مورد تخريب قرار گيرد، چقدر مي تواند باشد؟» در حقيقت آنچه کارشناسان حوزه محيط زيست را نگران مي کند، حفظ چيزي است که اقتصاددانان آن را «سرمايه طبيعي» و آنان «خدمات زمين زيست سپهر» مي نامند؛ سرمايه اي که هم در معرض کاهش قرار دارد (در نتيجه برداشت منابع توسط انسان) و هم در معرض افت کيفيت (با افزايش ميزان آلودگي) است.
    گفتني آنکه هر منبع طبيعي يا دارايي زيست محيطي، مي تواند نوعي «سرمايه طبيعي» محسوب شود که ارزش آن براي جامعه، طبق تعريف معادل با ارزش استهلاک منافع آتي است که مي توان از مصرف آن دارايي به دست آورد. به سخني ديگر، ارزش سرمايه هاي طبيعي را بايد مترادف با بقا و ادامه حيات نسل انسان در نظر گرفت، دريافتي که تا همين اواخر هيچ کوشش قابل توجهي براي کمي کردن آن صورت نگرفته بود و کسي در انديشه محاسبه ارزش جنگل، تالاب، خاک کشاورزي، آب پاک و… از اين منظر نبود.
    راست آن است، محيطي که در آن زيست مي کنيم، منبعي است کمياب که نشاط، تفريح و شادي را در بخش مصرف عرضه مي کند. دليل برخورداري محيط زيست از صفت «کميابي» را هم بايد در کيفيت منحصر به فرد و درجه خلوص تمامي منابع موجود در آن دانست. آب و هواي پاک، چشم اندازهاي ناهمتا، آبشارهاي ديدني، گردشگاه هاي طبيعي، طنين هاي شنيداري هوش ربا و… در شمار کالاهاي زيست محيطي جاي مي گيرند که منبع اصلي تامين و عرضه نشاط، شادابي و آرامش موجودات زنده، به ويژه انسان محسوب شده و کيفيت برخورداري از آنها، شناسه اي است که عيار رفاه جامعه را نشان داده و محک مي زند؛ شناسه اي که در هنگام محدوديت منابع و رشد مصرف، اثر خود را به خوبي آشکار مي کند. چه، در جهاني با منابع نامحدود مي توان به درستي انتظار داشت انتخابي که يک فرد يا جامعه انجام مي دهد، کاملاً عاري از مشکل و بازخوردهاي دردسرآفرين باشد، اما مشکل دقيقاً از آنجا آغاز مي شود که چنين جهاني تنها در عالم خيال است که عينيت مي يابد و به مجرد گام نهادن در سراي واقعي، محدوديت منابع، نخستين حقيقتي است که ناگزير از پذيرش آن هستيم. از اين رو، ناگزير هر انتخابي، هزينه خاص خود را طلب مي کند؛ هزينه اي که در علم اقتصاد از آن با عنوان «هزينه فرصت»1 ياد مي کنند و شوربختانه بايد اعتراف کرد که قدر مطلق اين هزينه با افزايش شمار انسان ها، به شيوه اي تصاعدي در حال افزايش است. رخدادي که در اثر رويکردي غيردموکراتيک و آزمندانه به محيط زيست و مواهب طبيعي تشديد هم شده و مي شود. به نحوي که نه تنها شاهد کنش و واکنش هايي پس رونده در بوم سازگان (اکوسيستم) هاي طبيعي هستيم، بلکه دامنه ناامني ها، آشفتگي ها و اضطراب ها در مقوله هايي چون فقر، غذا، کارمايه (انرژي)، آلودگي و افت کارايي سرزمين با شتابي نگران کننده همه ابعاد حيات انساني را دربرگرفته است.
    در همين ارتباط، در کتاب «بوم شناسي، علم عصيانگر» مي خوانيم؛ يکي از ضعف هاي سامانه حفاظتي موجود، آن است که قسمت اعظم زيستمندان عضو جامعه زمين را که ظاهراً هيچ ارزش اقتصادي ندارند (مانند گل هاي وحشي و پرندگان آوازخوان)، به حساب نمي آورد. به عنوان مثال، از بين بيش از 22 هزار گونه گياهي و جانوري بومي شناسايي شده در يکي از ايالت هاي امريکا، به دشواري بتوان حتي براي فروش 5 درصد آنها مشتري پيدا کرد.
     در اين ميان، آنچه که حتي نگران کننده تر به نظر مي رسد، وجود برخي باورها و انگاره هاي ايدئولوژيک است که به طبع آزمند آدمي مجوزي مقبول براي درازدستي هاي بيشتر به زيست بوم مي دهد. به عنوان مثال، کافي است به اصل هشتم از منشور 32 ماده اي باروخ اسپينوزا (1677-1632 ميلادي)، يکي از قديسان اخلاقي غرب بنگريم، که از قضا نام آن را «شرط زندگي بافضيلت» نهاده است. وي مي گويد؛ «ما مختاريم هرچيزي را در طبيعت بد مي شماريم، يا مانعي براي بقاي خود و تنعم از يک زندگي عقلاني مي دانيم، به هر طريقي که در نظر ما موثرتر است، از خود دور سازيم و محققاً هر کس به موجب عالي ترين حق طبيعت، مجاز است به کاري دست زند که آن را به نفع خود مي داند.» متاسفانه رواج چنين پندارهاي باطلي در طول سه سده گذشته راه را بر گستاخي بشر در چپاول روزافزون سرمايه هاي طبيعي هموار کرد، پندارهايي که هنوز بسيار زود است تا از ريشه کني آنها سخن رانده شود. مثلاً مک هارگ در کتاب خويش (بشر و محيط زيست) که به سال 1983 منتشر کرد، مي گويد؛ «بشر مقدس است و بر همه چيز سلطه دارد. در واقع خدا نيز در تصور انسان، ساخته شده است… انسان وحدت با طبيعت را آرزو نمي کند، بلکه خواهان پيروزي بر آن است… جهان نيز تنها از تبادل افکار و عقايد انسان ها با يکديگر يا انسان ها با خدا تشکيل مي شود و طبيعت تنها پرده تزييني سستي است که پشت صحنه نمايش بشر قرار دارد.» (ماتلاک، 1989) در ارتباط با برداشت نادرست از فرامين آسماني، آرنولد توين بي، فيلسوف و مورخ بزرگ انگليسي قرن بيستم، مي گويد؛ «اديان توحيدي بشر را بيش از حد خود عزيز ساخته اند. از اين رهگذر که به او تعليم داده اند خداوند جهان را براي تو آفريده، همه چيز از آن توست، تمامي کوه ها، درياها و صحراها براي زندگي بهتر آدمي آفريده شده و در اختيار اوست. هرچه مي خواهد مي تواند انجام دهد، اين طرز تفکر او را به بهره گيري بي رويه رهنمون کرد.»
     بر چنين بنيادي از واقعيت ها و دريافت هاي تلخ است که ناگزيريم بپذيريم؛ هنوز هم به رغم ورود به هزاره سوم و به دوش کشيدن تجربياتي گرانبها از بايدها و نبايدهاي يک زندگي پايدار، سالم و بانشاط، بسياري از نخبگان بر يک نقطه ضعف آشکار آدمي اتفاق نظر دارند؛ نقطه ضعفي که به قول پر زدکوئيار دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد، مي توان آن را چنين توصيف کرد؛ «در حالي که مي دانيم چگونه مي توان از چرم، کفش ساخت و از نيروي آب يا باد، کارمايه گرفت و چگونه مي توان اعماق فضا را شکافت و از کارمايه هاي خطرناک و مهيب فلزاتي سنگين در اعماق اقيانوس ها بهره برد، اما هنوز نمي دانيم که چگونه بايد خدمات اجتماعي، غذاي کافي و پاره اي از روابط نهادي را دقيقاً به زندگي مشترک درازمدت، سالم، بارآور، خلاق و رضايت بخش مبدل کرد.»
     مفهوم ساده سخن دبيرکل اسبق سازمان ملل متحد را شايد بتوان اين گونه تعبير کرد؛ نوع بشر در رقابتي عجيب براي تخريب طبيعت، پيوسته و شتابان در حال سبقت گرفتن از همسايه خويش است، اما به درستي نمي داند که حتي چگونه بايد از آن همه تلاش، رقابت و شتاب براي آرامش و رفاه واقعي خودش استفاده کند، چه رسد به اينکه انتظار آينده نگري و حرمت نهادن به ديگر زيستمندان عالم و رعايت آموزه هاي مبتني بر زيست پايدار را از او داشته باشيم.
     فرازناي کلام آن که هرچند افزايش شمار انسان ها، به خودي خود عاملي تهديدکننده و تحديدکننده براي پايداري زيست و برخورداري از کمينه فضاي مورد نياز زندگي محسوب مي شود، اما آنچه که به نظر مي رسد، به مراتب خطري بيشتر، آني تر و بزرگ تر از افزايش شمار فيزيکي انسان ها براي پايداري حيات در کره خاک دارد، همانا روح آزمندي و نابخردي حاکم بر مديريت سرزمين و نگاه طلبکارانه و سلوک سلطه جويانه و منفعت طلبانه افراطي بشر به مواهب طبيعي باشد. شاهد اين مدعا را مي توان در کشورهايي نظير ايران بيشتر از هر کشور ديگري لمس و مشاهده کرد؛ کشوري که سرانه شمار جمعيت آن در واحد سطح از سه چهارم کشورهاي جهان کمتر است و منابع در اختيار آن هم از سه چهارم کشورهاي جهان بيشتر است، اما در بسياري از شاخص هاي معرف پايداري سرزمين، در شمار يک چهارم پايين جدول مربوطه قرار دارد، مرگ شتابان پارک هاي ملي کشور در خجير، سرخه حصار، گلستان، نايبند، عقب نشيني تالاب ها به سوي نقطه صفر، فزوني نرخ جابه جايي خاک تا آستانه پنج ميليارد تن در سال، در خطر انقراض قرار گرفتن بيش از دوهزار گونه گياهي و جانوري ارزشمند ايران زمين، تراز منفي بيش از شش ميليارد متر مکعب در سال براي سفره هاي آب زيرزميني کشور و فرونشست هاي پيامد آن و ده ها و ده ها مورد نظير آن نشان مي دهد که مديريت حال حاضر اعمال شده بر سرزمين، مي تواند به مراتب عقوبتي خطرناک تر و ماناتر از افزايش شمار ايرانيان به همراه داشته باشد.

(اين مقاله امروز – 4 مردادماه 86 – همزمان در روزنامه شرق نيز منتشر شده است)