شاید این نقاشی، واپسین سفارش آن گاو به اسب باشد!

    و آخرین لحظه‌های وداع با زندگی برای این گاو از ایالت کاتالونیای اسپانیا، اینگونه جاودان می‌شود … لحظه‌ای که در شانزدهم نوامبر ۲۰۰۸ پدید آمد … چه کسی است که این غمخواری عجیب و شگفت‌انگیز بین این گاو زخمی و اسب را در میدان ماتادورهای خون ریز ببیند و دلش نلرزد از این همه نامرادی و خشونت بی دلیل هم نوعان ما بر علیه جاندارانی که بیشترین خدمت را در طول تاریخ به او کرده‌اند؟

     و شاید این نقاشی، وصیت آن گاو مظلوم در آخرین لحظه‌های زندگیش باشد که نجواکنان برای اسب تکرار می‌کرد! نه؟

     هرچند که می‌دانم، هیچ موجودی مانند انسان از گرفتن انتقام لذت نمی‌برد! می‌برد؟

    اصلاً شاید برای همین است که برتراند راسل گفته بود: «اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم، درحقیقت نسبت به حیوان بی‌انصافی رواداشته‌ایم! پس چه بهتر است که او را ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم

    با همین محتوا، شاعر دوست‌داشتنی وطن – شادروان فریدون مشیری – که در سومین روز از آبان ماه باید جشن میلادش را برپاداریم در سروده‌ای فراموش نشدنی و زنهاردهنده می‌گوید:

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی، در خونشان جوشید

آدمیت مرد، گر چه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت

قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه ی دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی ست
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست

قرن موسی چومبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام، زهرم در پیاله
اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن
جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ «محبت»، مرگ عشق
گفتگو از مرگ «انسانیت» است…

     در همین باره:

     – گاوی که دوستش دارم!

     – بار دیگر گاوی که دوستش دارم!

     – از ماتادورهای اسپانیایی تا گاوبازهای خوزستانی … ما چقدر فقیریم؟

     – یک خبر خوش برای گاوها از کاتالونیای اسپانیا!

     – ماتادورهای اسپانیایی و نهنگ کش های دانمارکی را رها کنید! خودمان را بگیرید!!

8 فکر می‌کنند “شاید این نقاشی، واپسین سفارش آن گاو به اسب باشد!

  1. مسعود

    آخر اشرف مخلوقاتیم !
    به خودمان کنیه ی اشرف مخلوقاتی داده ایم
    ولی کجاست شرافت ؟ و چه بسیار است شرارت !

  2. محمد درویش نویسنده

    برای همین شرافت ارزش دارد و آدم های شریف همچنان حرمت دارند و دوست داشته می شوند مسعود جان …
    برای آنکه شرارت بسیار است.
    درود …

  3. قلیچه

    متاسفم ازین ددمنشی ها!
    کسی که برای تفریح بکشد و بیازارد شایسته چیست؟ ( مثل شکارچیان)
    از این گونه جنایتها تو کشور عزیزمون هم کم نیست! مثل میدانهای جنگاندن سگها!خروسها!که اتفاقا در وب هم فعالیتهای گسترده ای دارند!
    استاد درویش به شما پیشنهاد میکنم مطلبی هم در رابطه با همین جنگاندن حیوانها در کشور قرار دهید

  4. نیما

    سخت تلخ و ناگوار
    من اگر حضور مورچه رو در جلوی پای خودم ببینم حتماً سعی می کنم گام بلند تر یا کوتاهتری بردارم تا خدای نکرده لگدشان نکنم
    حس می کنم این نوع اعمال به ذات انسانها بر می گردد بعضی ها چنان خودخواهی را از حد گذرانده اند که برای خوشی خودشان به هر لجنی دست می زنند .
    راستش نمونه بی شرمی و بی شرافتی ما انسانها بسیار است و این نمونه شاید سمبل این اعمال باشد ولی در زندگی روزمره خوی پلید بسیاری از همنوعان خودمان را به چشم می بینیم

  5. کوشان مهران

    درویش خانا
    مهربانا
    شیرین بیانا

    می گویند که ارسطو اوناسیس میلیاردر معروف یونانی تبار علاقه شگرفی به گاوبازی داشت و هربار در سفر به اسپانیا به تماشای مسابقه می نشست و پس از پایان کار گاو به رستوران مخصوصش می رفت تا خوراک دنبلان گاو همراه با نوشیدنی غیر بهداشتی بخورد.

    درویش خان

    در اسپانیا گوشت گاو های کشته شده در مسابقه بهای فراوانی پیدا می نماید.

    گذشت تا روزی در وسط مسابقه اوناسیس ناچار به خروج از آرینا شد و پس از مدتی به رستوران همیشگی رفت. گارسون بشقابی محتوی یک دنبلان کوچم پیش روی او گذاشت و اوناسیس با تعجب گفت:

    این دنبلان چرا اینقدر کوچک است؟

    پیشخدمت با شرمندگی پاسخ داد:

    سینیور اوناسیس امروز ماتادور بجای گاو کشته شد!!!!

    جز اسپانیا و شاید پرتقال در آمریکای جنوبی هم گاوبازی مرسوم است و در جنوب اسپانیا گونه ای از گاوبازی بدون خون ریزی وجود دارد ولی در بسیاری از کشورها همچون سوئیس، ژاپن و شمال ایران نبرد گاوان نر با یکدیگر مرسوم است.

    خلاصه درویش خان
    خدا قسمت کند با هم یک سفر به آندالوزیای آفتابی بزنیم تا من از تماشای نبرد گاو نیزه آجین شده و خون آلود در زیر آفتاب سوزان مدیترانه لذت ببرم و شما هم…

    … و شما هم مانند یک طرفدار واقعی محیط زیست در وسط مسابقه به میان میدان بپرید و جلوی کشتن گاو به نفس افتاده را بگیرید که …

    … که مردم خشمگین آندالوزیا به گمان اینکه شما یک شورشی کاتالونیایی می باشید و می خواهید وسیله تفریح و ممر درآمد انها از طریق جذب گردشگر را از بین ببرید به شما حمله می کنند!

    زندگی سخت است درویش خان
    باور کنید!

  6. بازتاب: داستان الاغی که یک حیوان‌آزار را آدم کرد! | خبر فارسی

  7. بازتاب: داستان الاغی که یک حیوان‌آزار را آدم کرد! | آخرین اخبار خبرگزاری های ایران

  8. بازتاب: داستان الاغی که یک حیوان‌آزار را آدم کرد! | مادورنا خبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *