از قورباغه‌های عاشق در ناهارخوران تا قورباغه‌های نادر در آلمان!

    یادتان هست چندی پیش ( دقیقن ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸) از ماجرای جریمه‌ی سنگین راننده‌ی یک اتوبوس در آلمان نوشتم که به دلیل زیرگرفتن یک قورباغه‌ی نادر به شش سال حبس محکوم شد؟ یادتان هست بعدها دریافتیم که در اینجا برای زیر گرفتن آدم در روز روشن هم ممکن است چنین جریمه‌ای را در نظر نگیرند، چه رسد به قورباغه‌ها!
    برای همین است که دیگر از دیدن این صحنه‌ها حیرت نمی‌کنم، هر چند بسیار متأثر می‌شوم …

    راستش ماجرا از این قرار است که هفته‌ی گذشته، همزمان با ما، گروهی از فعالان محیط زیست در جمعیت زنان مبارزه با آلودگی  محیط زیست (از جمله خانم‌ها کاشفی، خسروشاهی و سالار) نیز خود را به گرگان رسانده تا اعتراض خویش را به تعریض جاده از قلب پارک ملّی گلستان اعلام دارند. ایشان هنگام ترک محل اقامتشان در ناهارخوران گرگان و حرکت به سوی استانداری گلستان، متوجه شدند که لاشه‌های فراوانی از قورباغه‌ها در وسط خیابان افتاده است، زیرا آن قورباغه‌های کندرو و عاشق! حواسشون به تردد آدم‌های خودرو سوار نیست و البته برعکس!

    از همین رو، خانم کاشفی عزیز هم تصمیم می‌گیرد سرعت حرکت این بندگان بی‌زبون طبیعت را افزایش داده و به سهم خود چند تایی از آنها را از خطر مرگ برهاند.
    حالا که نمی‌شود از سیستم قضایی کشور انتظار داشت که مجازاتی برای قتل جاده‌ای قورباغه‌های عاشق درنظربگیرند؛ دست‌کم کاش شهرداری گرگان تابلویی را در مسیر عبور قورباغه‌ها نصب کرده و به رانندگان هشدار دهد که در این مسیر، بیشتر مواظب تردد قورباغه‌ها باشند. آیا درخواست بزرگی است؟

    به خدا تصور دنیایی که در آن صدای قورقور قورباغه‌ها شنیده نمی‌شود؛ تصور عذاب‌آور و دوزخی‌ای خواهد بود! نخواهد بود؟
    خوشحالم که هنوز کاشفی‌ها در این دیار زندگی می‌کنند و می‌شود تمام قد در برابر عظمت مهربانی‌های بی‌ادعاشان خم شد.
    همچنین ممنون از پویه سالار که به اصرار من، این تصاویر را برایم ارسال داشت تا در لذت دانستگی‌اش، با خوانندگان عزیز مهار بیابان‌زایی سهیم شویم.

    پی‌نوشت:
    می‌گویم، آن سفر به گلستان هنوز هم می‌تواند ثمرات بیشتری داشته باشد! درست نمی‌گویم لطیف جان؟

83 فکر می‌کنند “از قورباغه‌های عاشق در ناهارخوران تا قورباغه‌های نادر در آلمان!

  1. محمد درویش نویسنده

    بله واقعن شعر محشری است …
    راستی! من به وبلاگ عسل مهر سر زدم و در نهایت متوجه نشدم که آیا ایشان در سوگ از دست دادن مادر عزیزشان عزادار هستند یا خیر؟ شما متوجه نشدید ماجرا چیست؟

  2. شقایق

    نه خدا نکنه!
    فکر می کنم؛
    ایشان دل تنگ رفتن ِ مسافرانشان هستند که شاید مادر هم جز آنان است

  3. عسل مهر

    سلام، هر چند در وبلاگم و در پاسخ به شما عرض کردم علت دلتنگی ام را. و خدا را شکر که شقایق (این گل همیشه عاشق) و بقیه دوستان استنباط درستی داشتند . ولی این دلیل نمیشود که حق با شما نباشد .و کمی ابهام در نوشته ام موج نزند. البته شاید شما هم به دلیل طولانی بودن متن کمی با بی حوصله گی از آن گذشته باشید، نه؟ وگرنه داستان فرودگاه و جا خالی نباشد و … گویای رفتن مسافر هستند، نیستند؟. ضمن اینکه به یقین خوشحال میشوم اگر نوشته ام مورد انتقاد، ایراد و یا پیشنهاد شما قرار بگیرد. ولی چون شما ابهام نویسی ام را به کل وبلاگ نویسی ام تعمیم داده اید و نه فقط به این پست مورد بحث،اگر موارد دیگری به نطرتان میرسد که موجب ابهام میشود ممنون میشوم بفرمائید. چون هدفم قوت بخشیدن به ابهام نویسی نیست ، باور بفرمائید.

  4. محمد درویش نویسنده

    خب الحمدالله که به خیر گذشت و فقط موضوع یک دلتنگی ساده مادرانه بوده است … امیدوارم که خداوند به شما صبر و تحمل بیشتری در مواجهه با رخدادهای ناگوارتر زندگی دهد؛ زیرا اینجور که معلوم است؛ چینی نازک زندگی شما بسیار شکستنی است!
    و این البته اصلن خوب نیست! هست؟
    مادر در سفر است و سفر تجربه لذت بخشی برای مسافر بوده و خواهد بود.
    ما اگر مسافر را دوس داریم؛ نباید کاری کنیم که سفرش با غم دلتنگی عزیزان همراه شود.

  5. عسل مهر

    جناب درویش شما را چه می شود !! می بینید بنده بی تقصیرم. بی ابهام هم گفتم شما طور دیگریرداشت کردید.مجبورم شفاف تربگویم ، نه؟ عرضم به خدمتتان اینجانب مدتی است یعنی حدود دوسال می شود که با پذیرفتن کاری در شهرستانی دور (شما بخوانید روستایی متمدن )، با خانه و خانواده و دوستان در تهران خداحافظی کرده و تک و تنها و البته با یاری خدای مهربانم که حتمن خواسته او بوده که من تن به چنین دوری بدهم و همراهی “ماه” که همواره بالای سر تنهائی است ! روزگار میگذرانم. و مادر عزیزو دو سه تن از افراد خانواده دو سه هفته ای میهمان من بودند و برگشتند سر خانه و زندگیشان. در حقیقت مسافر منم ، نه مادر. وکسی نمیتواند اندوه و دلتنگی ای را که در این مواقع که مسافران را راهی میکنی و به تنهائی به خانه بر میگردی تصور کند به خصوص در شهری که هیچ دوستی، آشنائی ، خویشی نداشته باشی. (البته به جز همکار عزیز و خانواده اش) مگر اینکه شخصن چنین تجربه ای داشته باشید.نمیخواهم شکوه کنم ، فقط در لحظه ای که دلتنگ بودم و با تمام احساس نوشتم ، نه نگران طولانی بودنش بودم و نه متوجه مبهمی آن. فقط نوشتم چون باید مینوشتم تا آرام تر شوم. و معتقدم دلتنگی انواع مختلفی دارد و هر بار در رویاروئی با یک حادثه انگار که نوع جدیدی از دلتنگی را تجربه میکنی.
    “عشق رقص زندگی ” نام کتابی است از “اوشو” .بسیارجالب و خواندنی استَ. او در جائی تاکید دارد بر اینکه برای هر حادثه و رویدادی که غمگین مان میکند در زمان خودش میبایست سوگواری کرد. یا به عبارت خودش “اندوه مان را جشن بگیریم” تنها در این صورت است که از آن رویداد صدمه نمی بینی. و بعدها آن غم آزارت نخواهد داد. من هم سعی کردم چنین کنم. هر چند که معتقدم دو چیز را نمی شود پنهان کرد ، یکی “غم ” و دیگری “عشق” .هر چقدر که تظاهر و تلاش کنی برای پنهان کردنشان باز هم خودت را “لو” خواهی داد.!
    راستی صحبت مادر شد و یاد کماندار عزیز افتادم. خداوند صبرش دهد.

  6. محمد درویش نویسنده

    درود بر عسل مهر عزیز …
    جمله اوشو بسیار زیبا بود. من هم از این لکنت بوجود آمده در برداشتم از مکنونات قلبی تان؛ جشن گرفتم! چون سرانجام وادار شدید تا تکلیف مسافر واقعی را روشن کنید!
    امید که این دوری از زادبوم برایتان تجربه ای بزرگ و ارزشمند و توشه ای به یادماندنی به ارمغان آورد!
    زنده و سرفراز باشید … خداوند مادر کماندار عزیز را بیامرزد … هرچند اینگونه که کماندار داره پیش می ره؛ احتمالن خودش هم به زودی آمرزیده می شه! نمی شه؟

  7. عسل مهر

    تکلیف مسافر که از اول روشن بود ،جناب ، راستی در مورد اون چینی نازک… جوابش را در وبلاگم گذاشته ام.
    این کماندار عزیز را هم یکی باید بهش بگوید که اینجا برایش دلتنگیم ، شاید برگردد ، نه؟ شاید هم اصلن دلیل دیگری برای نیامدنش دارد. شما چه فکر میکنید؟؟ تازه آمرزیده شدن هم که خیلی خوبه ، نه؟

  8. Montra

    آقای درویش پدر،
    یه عذرخواهی دیگه هم بده کار شدم ها. به وب سایتتون گفتم وب لاگ! دی: (سه چهار تا). راستی، ماجرای بادکنک هم عاااالی بود، مهندس.

  9. محمد درویش نویسنده

    راس می گی! یادم نبود … این جرم آخری، واقعن سنگینه! حالا فکر می کنی چه تنبیهی واسش مناسب باشه؟!
    می خوای بادکنک رو واست بترکونم؟!

  10. محمد درویش نویسنده

    خب … مگه خیلی های دیگه هم اعتراف نکردند؟ تازه خودشان هم اعتراف کردند! نکردند؟ اما آخرش چی شد؟ بخشیده شدند یا فقط تخفیف خوردند؟
    به هر حال این آخرین فرصت است تا از تخفیف های ویژه درویش در آستانه عید نوروز بهره مند شوید!! وگرنه ممکن است مثل ابطحی شوید! نه؟

  11. مهلقا كاشفي

    جناب آقای درویش با سلام
    از اینکه عکس قورباغه ها را روی سایت گذشتید سپاسگزارم. حقیقت اینکه آن روز وقتی قورباغه ها را به طرف آبراه می بردم فکر نمی کردم سرنوشتشان به سایت شما گره بخورد و دوستان ان را ببینند و نظر بدهند و خود شما اینگونه تمجید کنید . برایم خیلی با ارزش است.
    دیدن قورباغه های سرگردان که دوست داشتند زنده بمانند و صدای آب را می شننید ند و می خواستند به آن برسند برایم دردناک بود.عحیب است که اداره محیط زیست گرگان همان ابتدای جاده نهار خوران است و بدون شک محیط بانان این صحنه ها را می بیینند.
    چند سال پیش روز سیزده بدر در منطقه دماوند با یک قرقی تیر خورده مواجه شدم . اورا به درمانگاه دانشکده دامپزشکی بردم و پایش را دکتر آتل بست . ۱۵روز از او در قفس نگهداری کردم و ۳ روز هم با روغنی که دکتر داده بو فیزیوتراپی کردم و سپس در همان نقطهای که تیر خورده بود رهایش کردم.چندی بعد در یک روز تعطیل و پر مشغله زمین خوردم و دستم ظاهرا از ناحیه ساعد و بازو از هم جدا شد. با قرقی راز ونیاز کردم و گفتم یک روز من تورا نجات دادم امروز تو منو نجات بده. و قتی دکتر عکس گرفت گفت مشکلی نیست و فقط آن را با باند بست. داستان طبیعت بسیار پیچیده است اما یک طرفه نیست . فقط بایستی آن را باور کنیم .
    با صفا باشید .
    مه لقا کاشفی

  12. محمد درویش نویسنده

    زنده باشی خانم کاشفی عزیز … اشکم را درآوردید …
    کاش خداوند این توفیق را به همه بدهد تا بتوانند یک قرقی را در زندگی شان نجات دهند …
    درود بر شما.

  13. بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » آیا لاله‌های واژگون را می‌شود به زور اسلحه و چکمه نجات داد؟!

  14. شباهنگ

    جناب درویش خوشبختانه مطلبتان اینقدر علاقه مند داشت که هنوز فرصت نکردم همه نظرات را بخوانم، بنابراین اگر نظرم تکراری است پوزش میطلبم.
    در مورد تابلو، نه قربان چاره اش این نیست. به این مطلب روزنامه ی قلب اروپای متمدن و پیشرفته نگاهی بیاندازید که میگوید:
    تابلوهای هشدار تردد قورباغه ها بازهم دزدیده شد!

    http://tinyurl.com/3944q4u
    ولی کار خوبی که مردم در اینجا انجام میدهند این است که: هر ساله فصل تردد قورباغه ها، داوطلبان با جابجائی انها به سمت دیگر جاده جان هزاران قورباغه را از مرگ نجات میدهند.

    http://tinyurl.com/32bzbv4

    با تشکر از خانم کاشفی و همراهانشان

  15. بازتاب: مهار بیابان زایی » بایگانی » خبری که دل‌مان را خنک کرد!

  16. بازتاب: خبری که دل‌مان را خنک کرد! : دینگ

  17. سيمين

    عنوان این مطلب را همیشه می دیدم ولی نخونده بودم. همش فکر می کردم که پسری به نام نادر در آلمان از قورباغه ها نگهداری می کند!
    امروز که خوندم از فکر خودم خنده ام گرفت. آقانادر کجا بود؟!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *