دیروز وقتی داشتم از کلاس بسکتبال برمیگشتم، به پدر گفتم:
یادش به خیر … اون موقع که آبله مرغون گرفته بودم، چقدر خوب بود!
پدر (با تعجب): چی چیش خوب بود؟!
اروند: آخه اون موقع، هر چی میخواستم، واسم آماده میکردید و لازم نبود تا واسه خودم آب بیارم بخورم!
پدر (در حالی که احتمالاً در فکر کلاس هایی بود که منو امسال تابستون ثبت نام کرده و البته با میل خودم!): آهان فهمیدم … واقعاً شرایط سختی رو داری میگذرانی پسرم! دلم داره واست کباب میشه …
نتیجه گیری اخلاقی:
یک گفتگوی خوب، همیشه منشأ لذتهای بزرگ است!
پسر گل شیطون روز به روز با نمک تر و آقاتر میشی. خدا حفظت کنه. هزار ماشالا
پاسخ:
من شيطون نيستم! ديگرون خيلي بي حس و حال هستند … به بزرگي خداوند سوگند!
نظر من کو؟
من نظري نديدم! احتمالاً …
به پدر بگو ,کامنت سبز من کجاست؟!
پدر مي گه: كامنت سبزي در كار نيست. لطفاً مجدداً تلاش كنيد … پليز تراي ا گين!
احتمالا تو را مونده!
یه وقتایی حرف هایی که زده می شه مال حس و حال همون موقع است و شاید دیگه اون حس تکرار نشه که ترای اگین جواب بده!!
حيف شد … شنيده بودم كه مي گن: خبرارو يه بار مي گن!