یکی از کلاسهایی که خییلی دوس دارم، زنگ آشنایی با حیوانات است. معمولن خانوم معلممون یه دونه حیوون از موزه حیات وحش میآره و شروع میکنه به معرفی تمام و کمال اون …
وای … یه دفعه یه دونه جغد آورده بودند و چشمتون روز بد نبینه! این آقا جغده! (شاید هم خانوم جغده!) از اول تا آخر با اون چشمای گُندهاش، چشم از من برنمیداشت! البته شاید هم حق داشت! نداشت؟ اصلن فکر کنم خانوم جغده بوده! نه؟
خلاصه ما همیشه یه گزارشی بعد از دیدن این حیوونا مینویسیم که حالا میخوام یکی از اونا رو واستون اینجا دوباره انتشار بدم:
میخوام بدونم نظرتون در باره این گزارش چیه؟ آیا آن چیزی که در باره میمونها، همسترها، خرگوشها، خفاشها، روباهها و جوجهتیغیها نوشتم، برایتون جالب بود؟ برای پدر من که خیییلی جالب بود، به خصوص قسمت مربوط به خرگوش و این که:
معنی خرگوش این نیست که گوشهای مثل خری دارد!
راستی! اگه گفتید معنی خرگوش پس چیست؟
همون!این پارسا نشد یه پارسای دیگه!نه؟
به جان آذین من دیگه به شرفم سوگند میخورم از یه متر اونورتر به میز خانوم مهندس نزدیک نمیشم!
آذين؟
مگه من گفتم مهربون نیستن!مگه من گفتم ماه نیستن!
بابا جان شما اینجا نیستین که ببینین چقدرررررررررررر جدیه
آقا جان من میترسم
یعنی همه با اینکه خیلی ماهه و دوسش دارن ولی حواسشون هست!اصن میگی نه از اروند بپرس!
آذین!؟ من گفتم؟
منظورم همون دلارامه !
پارسای عزیز
ما فقط یک ” پارسای عزیز ” داریم ،
ان هم تا اون دور های دور باهامون خواهد بود .
شقایق عزیز
با اون همه مهربونی ،
چطور دلتون میاد حتا یک لحظه هم ” پارسای عریز ” جاش عوض شه .
این اصلن نشدنیه .
باور کنین .
کی؟این؟
(با لحن ِ مجریان ِ پارازیت بخوانید لطفا!)
این 171 پشت بند ِ 169 بود!
یه وقت توهین به عموی نازنینم نشه!
شوخی می کنم عموجان…
وگرنه ما مگه چند تا آقای لیلاز داریم که این همه فنی و حرفه ای هم باشن؟
دکتر جان
خانوم مهندس لوطی کش کرد ما رو با 173
ما چاکریم عمو محسن
بابا 173
بابا لوطي كش
این خوشبختی بین دو بدبختی است!
حالا نمي شه يه بدبختي بين دو تا خوشبختي ارزاني اش مي كردي؟
هی هی هی
پشت این ستاره ی حلبی قلبی از طلا دارم من!
راستی شقایق جان
خیلی خوشمان آمد که یک مرد اینچنین از یک خانم مهربون حساب ببرد. من این رو میذارم به حساب برش شما.
خیلی توپ بود
بععععععععععله دیگه
داشتیم متین خانوم؟
من شما رو می بینم دیگه؟
قراره بریم نایب دیگه؟
دکتر جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان کجایی که پارساتو کشتن!
دکتر جان نمیشه به این زودی نرین؟
من تا موتورم گرم میشه و سرم خلوت@
شما میری و من از خماری تا فردا صب دست و پا درد میگیرم!!!!
پاسخ:
عزیزم! مشکل از من نیست؛ مشکل از موتور توست! الان دیگه رسم گرم کردن موتور ور افتاده … احتمالن پیکان 48 داری! نه؟
مگه من دروغ گفتم؟
برش داره دیگه شقایق جون. کسی میتونه منکرش شه. شما اینجا به همه ثابت کردین دیگه. نکردین؟
آره دیگه نایب میریم.
بعدش من با بادی گارد میام. فکر اینکه سر منو بتونین زیر آب کنین رو نکنین. بادی گارد من خودش همه رو یه تنه حریفه
عمو محسن عزیز ،
141 تون محشر بود … محشر …
کی به شما گفته ترسناک ؟ بگید من خودم یه ترسناکی نشونش بدم که تا زنده اس فراموش نکنه …
و … اینکه “اولش ” هستید عالی بود … گرچه شما کلا “آآآآآآآآآآآآآآآآخرش” ید
به شقایق:
من با شما یه صحبت خصوصی دارم عزیزم ، در مورد اتفاقات دیروزه ، ظاهرا اینجا کسی می خواد بزنه زیر قرار ِ نایب
به اروند ( یا پدرش) :
تو کامنت های قدیمی ، یه دوست داشتی به اسم آنا که حالا دیگه پیداش نیست . ازش خبر داری؟
کامنت های جالبی می ذاشت ، با شقایق دوست شده بود و مثل شقایق ، آبانی بود.
پاسخ:
هنوز هم هست … منتها اون هم مدیرکل شده و وقتش کم! البته تو همین پست قبلی هم کامنت گذاشته بود.
سلللااااااام
آخ جون. این همممه کامنت خوندنی. زود زود برمی گردم و همه شونو میخونم.
مونترا جون شما نباید مونیتور رو نگاه کنی زیاد. کامنت ها رو بعداً بخون.
به مونترا:
مواظب چشمای خوشگلت باش شازده خانوم
مونترا جان همیشه خوش خبر باشی. بسیار خوشحالمان کردی.
درود …
مونترای عزیز
رنگین کمان حضورت ،
در ذهن مان پراکنده شده است ،
ذهن قدر این حضور را دانسته است .
بدجوری هم دانسته است …
درود بر عمو محسن عزیز
که حواسش
به همه است …
من صحبت خصوصی را پایه ام سروی جون!
سروی جونم ؛
آنا از قدیم ندیما که این دخترکان و پسرکان ِ قدبلند ِ امروز ؛ جوجه کوچولو بودند ؛ مهمان قلب های ما بود و “هست” البته…
می دونم که این جا رو هم چراغ خاموش می خونه …
يك قاصدك آباني خبر رسوند كه اينجا از من ياد شده ، اينه كه ديدم ديگه نمي شه آهسته اومد و آهسته رفت .
اول اينكه از لطف دوستان گل ممنون . دوم اينكه ما كجا و مديركلي كجا قربان ؟ اما سوم : فكر كنم دوستان همراه مي دونند كه من بنا به دلايلي ، مدتها سكوت اختيار كرده بودم . اون هم به انتخاب خودم . همين تازگي ها برگشتم . اتفاقا اينجا هم سر زدم و مي زنم ، اما واقعيتش اينه كه تعداد كامنتها منو ترسوند و چون توي اين شلوغي آخر سال نمي تونستم پابه پاي بقيه بيام جلو و در سوال و جوابها و كل كل ها شركت كنم ( آخه مي دونين اگر خداي نكرده جواب ندم ، ممكنه فكر كنين زبون ندارم ) ترجيح دادم فعلا حضور محسوس نداشته باشم . اما ظاهرا” نشد و كنترل نامحسوس دستگيرم كرد .
باز هم دم آباني ها و مرام و معرفتشون گرم كه رودست ندارند .
سعي مي كنم باز هم برگردم .
کلا آبانی ها بی نظیرند آنا جون ِ من که دلم برات یه ذره شده!
خب فکر کنم باید از سروی تشکر کنیم که سرانجام توانست آنا – این قدیمی ترین یار کلبه مجازی اروند – را دوباره با اروند و دغدغه هایش همراه کند. امیدوارم بابای فردای نازنین هم این طرفها دوباره پیدایش شود.
من – که پدر اروند باشم البته – الان منتظر خودرویی هستم که قرار است مرا به تنکابن برساند … بنابراین تا بازگردم هر نوع شیطووونی آزاد است! هر چند البته باز هم که گشتم؛ باز هم آزاد است! نیست؟
درویش عزیز
سفر در پیش و لذت های سفر همراه ،
و،
احتمالن ” اشکار عزیز ” در انتظار ،
و،
غذاهای همیشه مورد تعریف ” اشکار عزیز ” فراهم .
سفر پر بار ،
و ،
در برگشت ،
کولهِ پر از سوغاتی برای همه مان .
پرطراوت باشید .
سفرتون بی خطر
منتظر ِ بازگشتتان هستیم
در ضمن اگه شیطونی اجازه بخواد که شیطونی نمی شه!
شیطونی بی اجازه و یواشکی اش خوبه!
اول سلام به خر عزیزی که گوشهای درازش ماجرا ساز شد تا اروند نازنین بدونه خرگوش چیه
دوم سپاس بیکران خدای را که آفرید جوانانی همزاد کودک درون
تشکر از عمو محسن گرامی بخاطر اینهمه نازک بینی و مرور در نوشته ها
و درود بر پدر و پسر درویشی که میدانی برای تاختن آفریده اند
تا حالا به خر عزیزی سلام کرده اید؟
خیلی لحظه ی خوبی است
مثل لحظه ای که خودت رو می کشی تا به کسی بفهمونی
صداقت را گم کرده ولی تو کتش نمی ره
مثل لحظه ای که تلاش می کنی آبی آسمان را نشان بدی ولی ابرها جلوی دیدش رو گرفتن
مثال غرق شدگی در خشکی
کوه پیمایی در دشت
تشنگی در دریا
گرسنگی بر سر سفره
و مثال تنهایی در میان همنوعان
درویش عزیز
این جوری که شما میگین میشه ” شیطنت ” ،
“شیطونی ” اون جوری که ” شقایق عزیز ” میگن .
درسته ؟؟