یکی از کلاسهایی که خییلی دوس دارم، زنگ آشنایی با حیوانات است. معمولن خانوم معلممون یه دونه حیوون از موزه حیات وحش میآره و شروع میکنه به معرفی تمام و کمال اون …
وای … یه دفعه یه دونه جغد آورده بودند و چشمتون روز بد نبینه! این آقا جغده! (شاید هم خانوم جغده!) از اول تا آخر با اون چشمای گُندهاش، چشم از من برنمیداشت! البته شاید هم حق داشت! نداشت؟ اصلن فکر کنم خانوم جغده بوده! نه؟
خلاصه ما همیشه یه گزارشی بعد از دیدن این حیوونا مینویسیم که حالا میخوام یکی از اونا رو واستون اینجا دوباره انتشار بدم:
میخوام بدونم نظرتون در باره این گزارش چیه؟ آیا آن چیزی که در باره میمونها، همسترها، خرگوشها، خفاشها، روباهها و جوجهتیغیها نوشتم، برایتون جالب بود؟ برای پدر من که خیییلی جالب بود، به خصوص قسمت مربوط به خرگوش و این که:
معنی خرگوش این نیست که گوشهای مثل خری دارد!
راستی! اگه گفتید معنی خرگوش پس چیست؟
کالیراد عزیز
روزی برای ج وانان ِ ه وشمند ِ ت وانا گفته بودم ،
شوری را فهمیده ای ؟
پس به وسعت بیکران آب اقیانوس ها دل خوش نکن ،
عطش تو را آرام بخش نیستند ،
اما ،
جرعه ای کوچک از چشمه ای زلال،
گوارای وجودت میشود .
خالص ” انسان ” ،
چشمه ای زلال است ،
همین .
عموی گرامی
خلوص انسان تنها در لحظه هایی بروز میکند که خودش است بدون هیچ نفع و ضرری و یا پست و منصب و لقبی
نوشته های شما عطش تشنگی را فرو می نشاند
تا به کجا به سر روم
تا که به دوست من رسم
تا به کجا سفر روم
تا تو مرا نما شوی
دست به دست من بنه
تا همه چشمه ای شوم
آب زلال من تویی
تشنه به سر کجا روم
پندارهای کودکانه ی مرا جز کلمات پخته ی شما در مانی نیست
کالیراد عزیز
” درویش عزیز ” همه اش مرا با همان ” شناسنامه” ام ،
میبرد آن آخرها ،
اما من ،
با همان بی سنی “سن عقل”یم ،
همین اول ها ایستاده ام و از همگی تان می آموزم .
این باور من است .
عمو محسن عزیز من که عیدی نخواستم پای شناسنامه را کشیدید وسط
فقط خواستم شما به باور برسونم که عیدی می خوام
آی خوب گفتین
منم عیدی می خوام
کالیراد عزیز
مگر فراموش کردید ،
” درویش عزیز ” رفته که عیدی بچینه ،
(اگر شیطنت نکنه )
به هممون خواهد داد .
عیدی را میگم .
عیدی
منم میخوام
عمو محسن عیدی ما یادت نره
احوال شما متین خانوم!؟
پس با بادی گارد می خوای بیای؟هان؟
اگه خانومه که طرف با منه!اگه آقاس که اصن برای چی با خوت میاری؟
سروی جان
این حرف خصوصیتون با خانوم مهندس چیه!!!؟
من مفلوک که گردنم باریک تر ازمو است!میبرمتون نایب دیگه!اهه!
من که مطمئن هستم اگه خانم باشه شما حساب میبرین. نمونه اش همین قضیه نایبه دیگه. نه مگه؟
سلام به همگی،
۱- اروند عزیز، چه خوبه که این جام- میون این همه فرشته ی دوست داشتنی. مرسی به خاطر این اتاق مجازیت که حالا دیگه واقعی شده واسه ی من… راستی از این که این بار مخاطبم جز تو، عزیزم، کسایی دیگه هم هستن عذرخواهی می کنم.
۲- آقای درویش عزیز، سفر خوبی داشته باشید؛ و به سلامت برگردید.
۳- عمو محسن مهربون،
الف- یه چیزی تو نوشته هاتون هست که آدمو می بره تو ابرها؛ نه به خاطر بی تفاوتی که به خاطر سبکی و رهایی ایده های ناب و دل نشین تون. مرسی که ما رو سهیم می کنید.
ب- ممنون از کامنتی که گذاشتید؛ خوش حالم کردید.
ج- مطمئنم هرکی بهتون بگه “ترسناک”، “سوسک” می شه و به سقف می چسبه. درسته اروند؟
د- این بی سنی عقلی که گفته بودید، بی نظیر بود.
۴- شقایق عزیز،
الف- ازت ممنونم که بهم سر زدی.
ب- رایج کردن “مونترا”، ایده ی خوبیه ها. دیگه راحت می شم از این همه توضیح… دی:
۵- چشم متین جان. مراقب خودم هستم. 🙂
۶- خانوم کالیراد عزیز، عاااالی بود نوشته هاتون. مثل همیشه.
پیشاپیش هم سال خوبی برای هممممه تون آرزو می کنم.
پاسخ:
می دونی چی برام سؤاله!
این که چرا سروی از ویژگی صدایت برای مون نمی نویسه؟ همونطوری که از صدای خاله فرزانه و عمو محسن اروند پدر و پسر نوشته!
من فکر می کنم صدای تو دقیقن صدای معصومیت و نجابت کودک درون مونتراست …
به آقای پارسا:
احساس کردم دارید می زنید زیرش.
خلاصه حواستون جمع باشه . من و شقایق همیشه باب مذاکراتمون بازه.
به عمو محسن:
یکی اینجا حرف عیدی زد… بله؟
منم عیدی می خوم … منم عیدی می خوام
راستی من تازه جریان ” ج ه ت ” رو فهمیدم . البته نصفه نیمه .
می خوام با اجازه ی اروند پیشنهاد بدم به لینک زیر برین و مطلبش رو بخونید
یه نقل قول خیلی خیلی زیبا از افشین علاء هست .
می ارزه که بخونید
http://zahediam.blogfa.com/post-227.aspx
پاسخ:
اجازه بی اجازه!
اینجا همه چیز آزاده …
نخیر!من از همه خانوما حساب نمیبرم!خانوم مهندس چون تاج سرن!
متین گوشتو بیار:میترسم ازش!!!!!
درود بر سحر خیزان
سلام استاد محسن
چهار شنبه سوری مبارک!
راستی ها دکتر کجان؟هنوز از سمینار سد نیومدن؟
پاسخ:
سمینار سد کدومه؟ سمینار مخالفت با سد!
تابش روشنائی بر همه ی تاریکی ها ،
“برهمگی مان” خجسته .
سلام عمو محسن
من از همه سحر خیز تر بودما….
4 صبح کامنت گذاشتم
یعنی اصلا نخوابیده بودم که برخیزم
جایزه می دین به سحرخیزان؟
اروند حتما رفته برای مراسم چهارشنبه سوری آماده بشه
سروی مهربان
در همان سحر ،
آسمان را که نگاه کنی ،
این نوشته را در آن سکوت زیبا میخوانی ،
“سحر خیزان سخاوت مندان زمانند” .
این است که سحر خیزان باید که :
جایزه ، عیدی ، سخن های زیبا، هدیه دهند .
” همگی مان ” تمام قد آماده ،
دریافت ، پذیرش و شنیدن هستیم .
برای ” همگی مان ”
من پیشنهاد می کنم امسال را سال ” شاخص ” بنامیم.
میدانید چرا؟
اصلن این ” شاخص ” چیست “؟؟؟
هرکس بگوید ” اروند نازنین ” جایزه ویژه اش را تقدیم ” او “خواهد کرد .
مگر نه ” اروند نازنین “.
قبول کن دیگه این روز ا “درویش عزیز ” سخت گرفتار ه ، کاری بکار “ما ” نداره .
ممنون که قبول کردی .
معلومه حسابی سرو ” لات ” ی شدی . نشدی ؟
پاسخ:
چشم … اروند جایزه می دهد! البته بیشتر دوس داره تا این جایزه را به دخترا بدهد!!
گفتین سال شاخص یاد این سی دی هایی افتادم که محموت تی وی تبلیغشو می کنه!
به گمونم منظورتون از شاخص
این ه که روی یه خصوصیت اخلاقی که قراره ملکه بشه برامون
زوم کنیم تا ملکه و شاخص بشه برامون تو سال ۸۹
راهنمایی کنین استاد محسن
ما امروز جشن ۷ سین داریم اینجا
یه سفره ای دختران محترم چیدن که بیاین و ببینین
کاشکی همتون پیش ما بودین
پاسخ:
خوش بگذره … عکسهایش را برایم ایمیل کن.
می خوام ببینم خوشگلترینتون کیه؟ شاید به مسابقه گذاشتم! نذاشتم؟
پارسای عریز
“خانم مهندس” دقیقن درست گفتن که فقط یک ” پارسا” داریم ،
اون هم از نوع هوشمند ترینش ،
“ما ” هم شک نداریم .
حتمن همینطوره که پیش میروید.
” اروند نازنین ” جایزه رو آماده کن .
همین طوری که گفتین ما هم تجسم کردیم ،
از اون “دختران ” که توی اون فضای ” شما ها ” هستن غیر از این انتظار نداریم .
بابا استاد محسن زدین منو فنا کردین با این تعریفا!
پرواز کردم رفتم طبقه پنجم!!!!
خانم مهندس تحویل بگیر!
پاسخ:
حالا خوبه تو مجبور نیستی دامن بپوشی! وگرنه اینقدر که اینجا این و اون می فرستادنت رو هوا، معلوم نبود چی می شد! نه؟
دکتررررررررررررررررررررررررررررررر مُردم ها!کجایین؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
اتفاقن به نظر می آد بدفرم رو فرم باشی پارسا جان!
حالا روفرمی یا زیرفرم یا اونیفرم؟!
اروند نازنین
به یکی از همون ج وانان – ه وشمند – ت وانا گفته بودم نگاهی به وبلاگ ” اروند نازنین ” بینداز ،
بعدن ازش پرسیدم ،
چطور دیدی فضای وبلاگو ؟
بهم گفت براتون یک چیزی میفرستم ، جوابمه .
و فرستاد .
میتونی بخونیش ، بعدن از نگاهش برات میگم .
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم ، بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم
خیلی قشنگ نوشته … این ها همه پارادوکس های آدم بزرگا و آدم کوچیکایی است که یه جورایی هر کدومشون تو حسرت روزگار اون یکی کف کردند! نکردند؟
اما من فکر می کنم می شه یه جوری زندگی کرد که همه ی دوران های زندگی بدون افسوس سپری بشه.
امیدوارم آن یار “جهتی” هم بیشتر برای مان بنویسد و البته بی واسطه.
درود …
اروند نازنین
قرار گذاشته بودی اینجا جنسیت و بذاری کنار ،
جایزه که دخترو پسر نداره ،
نکنه از رنگ ” صورتی ” بیشتر خوشت میاد؟؟؟
” صورتی ” شم قبوله ،
هم برای پسرا ، هم برای دخترا !!!!
چیکار کنیم دیگه عموو جون!
گفتیم بلکه بتونیم تلافی سالها مهندس کشاورزی بودن پدر را دربیاریم! درنیاریم؟
در ضمن صورتی رو هستم بد فرم! منتها یه خورده پرتقالی، یه ذره زرد قناری و یه کمی سبز مغز پسته ای به همراه نیلی آسمونی هم چاشنی اش کن که کبکمون داره خرووووووس می خونه! بدجوووووووووور …
اروند نازنین
اگه “یه خورده پرتقالی، یه ذره زرد قناری و یه کمی سبز مغز پسته ای به همراه نیلی آسمونی هم چاشنی اش کنی !!!!! انوقت دوباره نمیشه همون مهندس ……………………………………….؟؟؟؟
راس می گی عمو! باید یه قرمز گلی در حد بندسلیگا هم بهش اضافه کنم تا مشکل تکرار نشه!
اروند نازنین
کاملن با نظرت موافق م ،
حتمن ِ حتمن میشه اونجوری زندگی کرد که :
” زندگی بدون افسوس سپری بشه ”
حتمن ،
اما فقط یه بایدائی داره ،
بزار این باید رو پاکش کنم ،
حتمن ،
اما فقط باید یه کارائی کرد ،
اگه بشینیم و هی حرفشو بزنیم ،
“افسوس ” از تو خونه ذهنمون بیرون نیمره ، میره ؟
پاسخ:
درسته … باید نترسید، آمد بیرون و حرف را زد؛ باید واکنشها را هم شنید و بر اساس آنها دوباره حرفها را مرمت کرد تا به زبانی پالوده تر درآید و ژرفای نفوذش بیشتر شود …
تنها آن هنگام است که احساس آرامشی عمیق سراپای وجودت را فرامی گیرد.
چون درمی یابی که خودت هستی؛ همان خودی که دارد جامعه را تغییر می دهد!
و این چه موهبت بزرگ و دستاورد غرورآفرینی می تواند باشد.
دستاوردی که حالت را جا می آورد و آرامشی دوچندان به تو می بخشد.
و اینها همه در سایه دانستن بدست می آید … در سایه خواندن … نترسیدن و به کار بستن.
اروند نازنین
مثل اینکه بایده نمی خواد پاک شه ،
شاید درستش این باشه :
حتمن ،
فقط تلاش میخوادو یک کارائی که همشون پر از قشنگین ،
مگه نه ؟؟
آره و نه!
یه چیزی برای آنا هم نوشتم … اینجا هم تکرارش می کنم …
هفته پیش که رفته بودیم شاهنامه خوانی استاد صادقی در فرهنگسرای پورسینا … ماجرا به قصه فریدون و منوچهر رسید …
منوچهر خطاب به مردمی که فریدون را فرشته می خواندند و معصوم ، گفت:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
می بینی عمو محسن!
بیش از هزار سال پیش فردوسی عزیز ما دارد می گوید: ول کنید این پیرایه ها و رویین تنی ها و معصومیت های کذایی را …
همه می توانیم فریدون باشیم و فرشته خود، به شرط آن که “داد و دهش” پیشه کنیم … آن هم بدون منت …