این بازی را بسیار دوست دارم! شما چطور؟

در هشتمین روز فروردین به باغ بهادران رفتیم و یه عالمه بازی کردیم، از جمله توپ تو سوراخ که من اول شدم، علی دوم شد، پدر و نیلوفر و شقایق، سوم شدند و امیر هم چهارم شد!

اما میون همه ی اون بازی ها، من از این یکی بیشتر خوشم می اومد! نمی دونم چرا؟ شما می دونید؟ اصلن از این بازی خوشتون می آد؟

95 دیدگاه دربارهٔ «این بازی را بسیار دوست دارم! شما چطور؟»

  1. ببینم میانه ات با حرکات موزون چطور است؟
    کتک کاری هم کردی؟

    پاسخ:

    حرکات موزونم که حرف نداره! کتک کاری هم فقط شیش هفت دفعه بیشتر لازم نشد!

  2. بازی…
    از بازی خوشمون میاد یا نه؟…
    مهم اینه که ما خیلی ساله وارد بازی زندگی شدیم. چرخ و فلکش الان رسیده اون بالای بالا و دیگه وقتشه که بیاد پایین. نمی دونم دور چندمه، چون نمی دونم هر سالش یه دوره، یا هر روزش یا هر ثانیه ش… یا هر اتفاقش. ولی هر چی هست دور همۀ شون رسیده اون بالا…
    قبول داری اروند جان که هر کی سوار یه چرخ و فلکه و هم بازیا و تماشاچیای خودشو داره؟ بنابراین از یه جایی به بعد، شاید مهم نباشه که آدما از بازیای زندگیشون خوششون بیاد یا نه. مهم اینه که وقتی یرشونو بر می گردونن و یه نگاهی به پشت سرشون می ندازن، بگن دست مریزاد، خوب بازی کردم؛ حتی اگه هیچ گلی نزده باشن، پاسای گل زیادی فرستاده باشن بالای همۀ دروازه های همۀ بازیا…
    تا حالا فکر کردی کدوم نقش زندگیتو از همه قشنگ تر بازی کردی؟ اصلاً تا حالا چند تا پاس گُل فرستادی؟

    پاسخ:

    سلام بر رهگذر عزیز … من فکر می کنم اونایی که پاس گل می دن، آخرش خودشون هم گلزنای خوبی از کار درمی آن. نمی شه یه نفر برای همیشه آقای گل باشه و بمونه؛ مگر این که خودش اهل پاس دادن و به قول فردوسی بزرگ “دهش” باشه:

    فریدون فرخ، فرشته نبود؛
    ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
    به داد و دهش یافت آن نیکویی
    تو داد و دهش کن، فریدون تویی

    چقدر خوبه که آدم همیشه از خدا بخواد که پاسور خوبی باشه؛ تا این که گلزن خوبی باشه.
    می دونی چرا رهگذر جان؟
    واسه این که در این صورت به تعداد پاسهای گلی که داده، آأمهایی هستند که براش دعا کنند تا گلزن خوبی بشه!
    درود …

  3. اون عكس قاصدك خيلي باحاله. ولي مي دوني بين خودمون بمونه من از قاصدك مي ترسم و هر چي بابا ميگه بازهم گوش نمي دم.

    پاسخ:

    راستش پدرم می گه: منم از قاصدک دل خوشی نداشتم …. چون اون موقع ها هر وقت که می اومد … یعنی تابستون داره تموم می شه و باید دوباره بریم مدرسه!
    اما من که اینجوری نیستم. چون مدرسه که ترس و ناراحتی نداره. همش عشق و حاله.
    امیدوارم صدرا کوچولو هم نه از قاصدک بترسه و نه از دستش ناراحت بشه …

  4. رهگذر چقدر قشنگ در مورد “پاس گل” نوشته

    راست میگه ، راست میگه …

    گاهی وقت ها لذت پاس گل ، از خود گل زدن ، بیشتره

    اما این دلیلی نمیشه که به خودمون فرصت گل زدن ندیدم
    اینکه همیشه از “خود” مون بگذریم تا دیگری بتونه گل بزنه

    گاهی وقت ها لازمه به “خود” مون ثابت کنیم که بلدیم در بزنگاههای تاریخی ، گل های محشری بزنیم

    البته به شرطی که گل به خودی نزنیم

    پاسخ:

    البته یه موقع هایی که نمی تونم بگم: کی!
    و یه جاهایی که نمی تونم بگم: کجا!
    و یه جورایی که نمی تونم بگم: چه جوری!
    گل به خودی زدن هم می چسبه! نمی چسبه؟

  5. اروند من پایه همه بازی ها هستم
    از درخت بالا رفتن. گل و پوچ. نون بیار کباب ببر. قائم موشک. تازه یه بازی بلدم مثل قاصدک فوت کردن باحاله.
    بذرهای درخت کاج- از اونایی که تو باد میرقصه- رو جمع کنی و بعدش بندازی هوا تا تو باد هی بچرخه
    هی دور خودش بچرخه تا بیاد پایین . تازه میتونی زیرش فوت کنی تا زمین نیاد . حیلی کیف میده پسر

    در ضمن پسرک آبی من مهندس کشاورزی هستم.

    1. بَه … پسر! تو چه شیطووووونی هستی ها! حالا خووووبه مهندس کشاورزی هستی؛ وگرنه معلوم نبود چه آتییییشی می سوزوندی! نه؟

  6. یعنی الان واقعا انتظار داری من جواب بدم که می چسبه یا نه؟
    فکر نمی کنی توضیحاتت یه ذره بیش از یه ذره کم بود؟

    در مجموع گل به خودی چیز بدیه مگر اینکه با یه مثال نقض مناسب ثابتش کنی

    1. حالا یه مقداری صبر کن، شاید کسی تونست معما رو حل کنه!
      به هر حال، امسال سال شاخص است و باید صبر پیشه کرد! نه؟

  7. اگه در صبور بودنشون شک داری ، از پدرت یه سوالی در این زمینه بکن ، پسرم

    پاسخ:

    آخه پدرم قیاس خوبی نیست! چونکه مهندس کشاورزیه!!

  8. من قبل از اینکه مهندس کشاورزی شم یعنی همون محدوده سنی شما اروند جون هر چی بچه شیطون تو فامیل پیدا میشد میگفتن به من رفته. شیطون بودم اروند. اونم چه شیطونی

    1. واقعن پس مهندس کشاورزی شدن واسه شما یه نعمت بزرگ بود، وگرنه ممکن بود الانی سر از کره مریخ دربیاری و یا در آرکاتراز آب خنک بخوری!

  9. خوب از مامانت بپرس

    تازه کلی دوست نازنین ِ بهمنی داری
    😀

    پاسخ:

    مامان من که اصلن صبر نداره! غزل هم که اصولن شیش ماهه به دنیا آمده!!

    1. آفرین بر رهگذر عزیز …
      فکر کنم سروی هم جواب معما را یافت.
      .
      .
      .
      اروند یه موقع هایی که حریف پیدا نمی کنه، می شینه با خودش مشاعره می کنه! منم غرق این رقابت تک نفره اش می شم …
      یه موقع هایی حتا نیمچه تقلبی هم می کنه!
      اما سرانجام قبول می کنه که به خودش باخته! معمولن هم سر حرف “ل” کم می آره! یعنی یه کاری می کنه تا حرف “ل” به خودش بیافته و ببازه!!
      می بینی؟ اینم یه جور گل به خودی محسوب می شه! نه؟
      درود …

  10. سروی عزیز…
    خوب گفتی…
    فرصت دادن به “خود”مون؛ همون “خود”ی که دکتر شریعتی می گه؛ یعنی خودِ خودمون، نه خودهای بیخودمون….
    فقط مشکل من اینه که خیلی وقتا نمی تونم این “خودِ” واقعیمو با “خود”های دیگه م اشتباه می گیرم و به اون واقعیه ظلم می کنم…
    دعا کن بشه این مظلوم ساکتو از لای این غبارا پیدا کرد…

    و اروند نازنین و آقای درویش…
    عجب دلیل خوبی گفتین برای دعا کردن برای پاسور خوب شدن…
    خیلی خوب…
    یه دلیل دیگه هم من اضافه می کتم: اینکه اون روزی که نوبت گل زدن به خودش شد، بتونه سریع پاس بده و چشماشو ببنده و بره تا نبینه اون لحظه رو… نه که لحظۀ بدی باشه ها… به خاطر اینکه لحظۀ بزرگیه؛ لحظۀ سوختن ققنوس رو می گم… و تولد “خود” جدیدی که قراره شاه این بازی بشه…
    مثل شطرنجی که سیاه و سفیدش خودتی…

    من اون لحظه رو یه بار توی عمرم دیدم؛ با اینکه یه پاسور حرفه ای بودم؛ ولی نتونستم چشمامو ببندم و برم…
    با همۀ زهگذریم…

  11. به اروند نازنین:
    یکی رو جا انداختی

    به رهگذر عزیز:
    من هم تجربه کردم ، یک بار

    اونقدر سوختم که چیزی از “من” باقی نموند
    تلخ بود، سخت ، خیلی سخت … خیلی خیلی سخت

    بلند شدن از لای خاکسترها هم سخت بود
    این که دستت رو بذاری روی زانوی خسته ی خودت ، یه یا علی بگی و بلند برای دوباره “بودن”

    خیلی سخت بود
    اما حالا که به اون روزها فکر می کنم ، از خودم راضی هستم
    هنوز “خود” جدیدم رو کامل نساختم ، هنوز مونده تا این “خود” جدید شکل بگیره ،
    اما پایه های محکمی داره
    و مهمتر از اون ،
    اینکه … دیگه از سوختن نمی ترسم
    دیگه نمی ترسم که “خود”م رو بشکنم ، بسوزونم و دوباره بسازمش

    دیگه نمی ترسم از خراب کردن پایه های کج ، از تیشه زدن به ریشه ی ناراستی های “خود” م …

    دیگه نمی ترسم از اینکه از “اول” شروع کنم
    چون حالا می دونم،
    از “اول” ساختن میتونه خیلی قشنگ و دلپذیر باشه ، اگه بدونی که می خوای چی بسازی

    پاسخ:

    می دونی مشکل چیه؟
    مشکل اینه که خیلی از ماها بلد نیستیم عشق بورزیم! و تازه اونایی که هم بلدند، عشق بورزند، اغلب نمی دانند که نباید از عشق هیچ پایبندی بسازند!

    1. فکر کنم برای یه بار هم که شده باید، دست نوشته های اتاق آبی سهراب را نگاه کنی سروی جان!

  12. عشق ورزی بدون پایبندی. خیلی قشنگه. خیلی
    بتونی دوست داشته باشی بدون اینکه دوست داشتنت زنجیر باشه.
    اگه میخوای بمونی باید کار دیگه کنی.
    عشقت مجوز موندنت نیست.
    عشق یه برکه قشنگه .
    یه برکه که تو دلش یه چشمه است.
    اگه مجال بدی و زمان شاید روزی دریا بشه .
    اما
    اما اگه بخوای از عشقت برای موندنت استفاده کنی همه آباش شاید یه روز تموم شه.

    1. آفرین متین جان … صدها آفرین.
      امیدوارم دانایی تحسین برانگیزت در باره رمز ماندگاری عشق را روزی عیناً بتوانی تجربه و لمس کنی و بازخوردهایش را به هم نسلان و آیندگان بتابانی …
      درود.

  13. اروند نازنین

    با همه آنکه ” شاخص ” رو چسبوندم گوشه ذهنم ،
    با وجودیکه سخت مواظبش هستم که ازم دور نشه ،
    اما باید بدادم برسی ،
    به همه اهالی این اطاق آبی م میگم ،
    اهای ، اهای
    من نمی فهمم ، نمی فهمم .
    عشق ورزی بدون پایبندی چیه ؟؟
    دوست داشتن بدون زنجیر کردن چیه ؟؟
    برکه ای که درش چشمه باشه که دیگه برکه نیست . هست؟
    خوب نمی فهمم ،
    خوب نمی دونم !!
    تازه گل بخودی رو هم نفهمیدم !!
    چطوری ” شاخص ” داره کمکم میکنه ،
    شما هم کمکم کنید .
    دعوام نکنید ها ،
    ننوازیدم ها ،
    با همان “کودک درون ” برایم بگوئید .
    شاید تو سال ِ جدید ، عشق رو هم تعریف تازه ای کرده اید،
    تروخدا به من هم بگوئید .
    مگه ما از ” صداقت ” حرف نزدیم ؟
    مگه ما از “دانائی ” حرف نزدیم ؟
    اونجا هم یه جورائی التماس کردم بمن هم بگید چیکار کنم “صادق “باشم !
    چه طوری به “دانا “ئی برسم ؟
    چطوری وقتی ” صادق ” بودن رو هنوز یاد نگرفته ام ،
    وقتی به ” دانا” ئی رسیدن رو یاد نگرفته ام ،
    یه هوئی ” عشق ورزی بدون پایبندی رو ” پیشه کنم ،
    ناغافلکی منو نندازین تو دست انداز ها ،
    یه هوئی نگین حالا که “صادق” بودن رو نفهمیدی ،
    حالا که به ” دانا” ئی نرسدی،
    “عشق ورزی بدون پایبندی “رو هم نخواهی فهمید ها،
    آخه –کودک درون — با همون ” شاخص ” ش ،
    آروم و با حوصله ،
    نه مثل آدم بزرگا ،
    واسه آدم بزرگائی که تازه اولش هستن ،
    منظورم اول راه دونستن ،
    همه چیزو یه جورائی میگه که اونا بفهمن،
    پس ،
    کمکم کنید،
    با ” شاخص ” ی که توی هر کدومتون سراغ دارم ،
    مثل همون موقعی که ” گل بخودی” میزنین و تلاش میکنین تحملش کنین !!
    (راستی ” اروند نازنین ” ،بکسی نگو ، گفتم که این یکی رو هم نفهمیدم !!!)
    اما ،اینه دیگه ،
    وقتی در اطاق آبی ت واز ِوازه ،
    یه همچین آدمی مثل من هم میاد توش ،
    میخوای بیرونش کنی ؟؟
    تو که جزو آدم بزرگا نیستی ،
    “شاخص”ه تو این نیست . هست ؟
    من همین کوشه کنارا وایسادم ،
    اگه برام نگی ، اگه کمکم نکنی ،
    باطریم تموم میشه .

    پاسخ:

    تموم شدن باطری؟ اونم مال عمو محسن؟!
    من که باورم نمی شه!
    به هر حال، هستیم حالا حالاها … با گل های بیشتر برای خودی ها!

  14. اروند جان ،
    اول اینکه :
    اگر گفتی جوابت چه ربطی به کامنت من داشت یه جایزه بهت می دم.

    بعدا اینکه :
    اون عشقی که “پای بند” باشه ، اصلا عشق نیست ، هوسه
    عشق ، نه پای رفتن رو می بنده ، نه بال پرواز رو
    عشق ، جاده است برای پاهایی که اهل رفتن هستن و بلدند در کنار هم قدم بزنن
    عشق ، آسمانه ، برای بال هایی که مشتاق پرواز هستن و بلدند در کنار هم اوج بگیرن

    اون چیزی که پای رفتنت رو ببنده و بال پروازت رو بچینه ، اصلا “عشق ” نیست

    باور کن

    آخر اینکه :
    منظورت کدوم قسمت از کتاب آبی سهرابه؟
    چند سال پیش خوندمش
    یادمه که چند بخش مختلف بود
    از خاطراتش

    پاسخ:

    من که طرفدار عاشقی تو شدم!
    در ضمن، منظورم خط خطی کردن های سهراب بود.

  15. عمو محسن عزیز…
    با این توصیفات, شما از من یکی که بیشتر فهمیدین…
    معنی همه شونو…

    1. رهگذر جان: گُل گفتی …
      این ترفند عمو محسن است به خدا … در تنگه سماع هم همینجوری داشت کک می انداخت تو آستین همه!

  16. من اشتباه کردم

    عشق وقتی ایجاد میشه که ” پایبندی” اتفاق افتاده
    اگر پای بند نشده باشی که عاشق نمی شوی

    عمو من اشتباه کردم
    خوب شد گفتین عمو
    خوب شد هستین و می بینین و میگین
    امروز روز شلوغی بود. یه دفعه تصمیم به یه مسافرت 2 وزه گرفتهشد. تنها تونستم یه نگاه سر سری به نوشته شما بندارم. همون اما کافی بود. موقع خوردن نهار فقط داشتم به پایبندی فکر میکردم. دیدم آدم عاشق که میشه پای بند هم هست. اما این پای بندی بعد از عشق نیست. چند قدم مانده به عشقه.
    اومدم باز باید بخونم 213 رو. چند بار باید بخونم. چندین بار

    مرسی عمو . مرسی

  17. به آقای درویش پدر:
    تولد 5 سالگی وبلاگتون مبارک.
    ببخشید امروز روز شلوغیه برای من. تا چند روز هم اینترنت ندارم.

  18. عمو محسن نازنینم ،
    حرف های قشنگتون رو خوندم

    حالا دارم فکر می کنم
    می خوام از اول شروع کنم
    می دونم که جواب سوال ها رو می دونید و می خواید که ما بیشتر فکر کنیم

    پس فکر می کنم و بعد می گم ،
    می گم که از نظر من “صداقت” ، ” گل به خودی ” و “عشق ” یعنی چی

    می گم …
    در نهایت صداقت می گم …
    قول می دم …

    1. خب من که خیییلی خوشحالم که می خوای بگی!
      چونکه شیطنت من داره کار خودشو می کنه!
      چقدر خوب شد که من نخودیم! نه؟

  19. مهم اینه که خودت هم با صداقت بیای و در مورد اینا حرف بزنی
    نخودی بودن تو باعث می شه احساس کنم که تو چیزی جدای این فضا هستی و اون وقت “می ترسم”

    می ترسم که با صداقت حرف بزنم
    چون احساس امنیت نمی کنم
    چون اون وقت مدام فکر می کنم یه موجود نخودی که از “ما” نیست و فقط از بیرون داره به ما نگاه می کنه ، و وارد بحث ها نمیشه … داره من و “صداقت ” ام رو قضاوت می کنه

    و این من رو می ترسونه
    وقتی که فکر می کنم ، یه نخودی وایستاده کنار و با چراغ خاموش ، داره “خود” ِ من رو که در نهایت صداقت داره بروز می کنه ، تماشا می کنه ، می ترسم

    نخودی نباش

    این طوری من احساس نا امنی می کنم
    و وقتی احساس ناامنی کنم ، حرف نمی زنم

    بخشی از جریان باش

    شاید یه دلیل اینکه بعضی وقت ها توی این فضا یه بحثی باز میشه ، جلو می ره اما سرآخر به نتیجه نمی رسه همین باشه

    همین که “آدم” ها از قضاوت شدن می ترسن
    از اینکه”خود” شون رو نشون بدن می ترسن
    از این همه چراغ خاموش می ترسن
    از نخودی هایی که وارد بحث نمی شن ، می ترسن

    هنوز بحث “صداقت” به نتیجه نرسیده
    و هنوز برای من هزار تا سوال در مورد “صداقت” وجود داره

    اما انگار کسی دوست نداره وارد این بحث بشه

    و …
    تو هم که نخودی هستی

    باور کن …
    من هم بلدم شیطنت کنم …
    همه مون بلدیم شیطنت کنیم …
    خیلی قشنگ تر از شیطنت های تو …

    مهم اینه که پای شیطنتمون می ایستیم یا نه …

    وایستا …
    پاش وایستا …
    و تو بحث شرکت کن…
    قضاوت نکن …
    بخشی از جریان باش…
    نمره نده ،
    جایزه نده ،
    این جوری ترس از نمره ی کم باعث می شه ، چراغ ها دونه دونه خاموش بشه
    کسی قرار نیست توی این بحث ها پیروز بشه یا شکست بخوره
    قرار نیست کسی رو شکست بدیم
    قراره یاد بگیریم

    و اگه غیر از اینه …
    اگه غیر از اینه …

    بگو که نیست …
    بگو که اینجا ، همه شاید هم قد نباشیم ، اما قد بلندمون رو به رخ دیگری نمی کشونیم ، کمکش می کنیم تا قد اونم بلند بشه

    بگو که این جا هنوز جای امنیه …
    بگو …
    بگو تا دیگه نترسم
    که دیگه اینقدر نترسم

    1. ای بابا نمی شه با شما خانوم ها هم شوخی کرد!
      آخه من که 5 ساله اینجا می نویسم و بیشتر از هر کدوم شما رد پا دارم، چگونه می تونم چراغ خاموش حرکت کنم سروی جان؟
      گرفتی مارو … نه؟

  20. نواختمت تا دیگه از این شوخی های بد بد نکنی

    خوب …
    بسم الله …
    شروع کن …

    “صداقت” یعنی چی؟
    براش مرز قائلی؟

    اگه آره مرزش کجاست؟
    و اگه نه چرا؟

    پاسخ:

    ببین سروی جان: یا هنوز نمی دونی شوخی بد بد چیه؟ یا نمی دونی شوخی بدبد هنوز چیه؟ و یا شوخی بدبد هنوز نمی دونی چیه؟!!
    کدوم یکیش؟

  21. هنوز بقیه اکیپ نیومدن و همه فکر من اینجاست. باید بروم اما دلم اینجاست. همه فکرم درگیره پابندی و صداقت و… شده

    همش دارم دنبال جوابی برای پایبندی میگردم.
    به این فکر کردم که چرا آدما یه قرارداد رسمی برای ازدواج مینویسن.

    چون عشق میخوان و اینو میدونن کسی که عاشق باشه حتماً پایبنده.
    پس میان پای بند میکنن تا بگن ما عشق داریم.

    پس کسی که عاشقه پایبنده.

    عمو درست میگه. عشق بی پایندی اصلاً وجود نداره.
    مثل این میمونه که بگیم یه جا دریاست اما آب توش نیست. مگه آب اگه با یه شرایط خاص یه جا باشه دریا نمیشه؟
    همون آب با یه شرایط دیگه میشه رودخونه
    وتوی یه شرایط دیگه میشه مرداب.

  22. حرف متین رو این طور می فهمم :
    ” عشق یه رفتار مسئولانه است ”

    و اگر منظور متین این باشه ، من کاملا باهاش موافقم

    موافقم که “من” باید پای بند به اخلاق باشه و با احترام به “خود” ش و دیگری ِ کنارش بتونه آزادانه “خود” ش رو بروز بده و به دیگری هم اجازه بده که رها و ازاد”خود”ش رو در فضای موجود بینشون جاری کنه

    اما هر دو در قبال رفتارشون و آنچه ازشون سر می زنه ، مسئول هستن

  23. اروند نازنین

    بگذار اینطوری بگم :
    آهای اهالی — اهلی – شده این فضا ،
    هوشمندی و تیز هوشی یتون منو میخکوب کرده سر جام ،
    انگار همون طور که برای همدیگه آرزو کردیم ،
    امسال میخواد سال خیلی خوبی باشه ،
    برای من که خوب شروع شد و با این فضائی که دارین میسازین ،
    فکر کنم خیلی خیلی خوبتر هم میشه ،
    خوب اینا همه از ” درویش عزیز ” ه دیگه ،
    تازه انقدر از خوندن یادداشت ” همگی تان ” حال خوبی دارم که :
    آمادهِ آماده نواخته شدن هم هستم .
    اصلن خود ِ خودِ ِ ” صداقت ” داره جاری میشه ،
    یادش میگیرم ؟؟
    می فهممش ؟؟
    یا باید اول به دانائیه برسم ؟؟؟؟
    پس میمونم تا همون دانائیه که حتمن ” عشق ” هم تو اون باید باشه ؟؟
    اگه توش نبود بازم ، بازم منتظرش میمونم .
    همتون پر از طراوت باشین .
    همتون خیلی خیلی خوبین .

  24. منم فوت کردن اون قاصدکارو دوست دارم بازی قشنگیه ضمن این که منو یاد اون دستگاه حباب سازی هم که قراره در آینده بهم بدی می اندازه 😛

    1. نه خیر هم! شما اصلن تو اون بازی شرکت نداشتید. می گی نه برو از نیلوفر و علی بپرس. شما داشتید جوجه های بنده خدا رو کباب می کردید! نمی کردید؟

  25. اروند داره فکر می کنه ، عمو هومان

    آخه قراره دیگه نخودی نباشه و به سوال های من جواب بده تا من هم بدون ترس حرف هام رو بگم.

پاسخ دادن به عمو محسن لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا