چرا در پیک نوروزی، هیراد خوشگل‌تر از من شده؟!

یکی از ابتکارهای جالب معاون آموزشی پرطرفدار مدرسه اروند، یعنی آقای قاسم‌پور – که همین جا بدرودشان را از دوران مجردی تبریک و تسلیت عرض می کنم! –  این بود که ردپایی کاریکاتورگونه از بچه‌های کلاس در پیک نوروزی شان قرار داده بود که بر خلاف همیشه سبب شده بود تا بچه‌ها این پیک را از خودشون بدونند و با اشتیاق تکالیفش را انجام دهند.

منتها یک اشکالی این وسط پیش اومد! اونم این بود که قیافه‌ی هیراد مثل اولش، توپ باقی موند، ولی قیافه‌ی بقیه، از جمله من، ضربه‌ی کاری خورده بود! البته نه به اندازه‌ی فرخ!!

خلاصه قرار شد فردا حال آقای قاسم‌پور را بگیرم! موافقید؟
راستی بچه‌ها! دیروز با بابابزرگم رفتم کوه کارا مثل دو تا مرد! جای همگی‌تون خالی، نون و پنیر و گوجه‌فرنگی در اون بالابالاها آی چسبید که نگو و نپرس! منتها فقط اشکالش این بود که موقع برگشتن خیییلی شلوغ پلوغ شده بود درکه، انگار همه‌ی پسرای عالم، قرار مدارشونو با دوس دختراشون در آخرین روزهای تعطیلات نوروزی به درکه انتقال داده بودند! نداده بودند؟

اروند: پدر نمی دونی چقدر دختر و پسر اونجا بود … از گروه جهت عمو محسن اینا هم یه عالمه بیشتر بود!

پدر: حالا بیشتر به تو خوش گذشت یا به اونا؟

اروند: خُب معلومه … به اونا!

پدر: چرا؟ مگه با بایابزرگ خوش نگذشت؟!

اروند: با بابابزرگ خوش گذشت، ولی ما تنها بودیم … فقط دو نفر بودیم … اما اونا “با هم” بودند!

226 دیدگاه دربارهٔ «چرا در پیک نوروزی، هیراد خوشگل‌تر از من شده؟!»

  1. عشق تنها یادگار کودکی است
    عشق همبازی خوب سادگی است

    تکرار بعضي کلمات آدم رو به عرش مي رسونه و دوست داشتن يکي از این کلمات خيال انگيز است
    وقتی احساس کردی عاشقی منتظر نباش که قدم پیش بذاره
    با تما عطش عشق بهش بگو که دوستش داری
    شاید فردایی برای گفتنش نباشه
    و شاید چین زمان تو را در حسرت گفتنش بذاره

  2. کالیراد عزیز
    شاید عشق بهترین همبازی سادگی است ،
    این اصل ِ اصلشه .
    اما اگه با همه عطش عشق بهش گفتم دوسش دارم و جوابش تو گوشم یا دلم ننشست ،
    چه جوری باید جوابمو بگیرم ؟
    از کی باید جوابمو بگیرم ؟
    آخه هنوز ، الان که میخوام بهش بگم ،
    فردا رو ازم نگرفتن ،
    آفتابِ فردا منتظرمه ، منتظرشم ،

  3. عمو محسن گرامي
    اگه جوابش دل نشين نبود عيسي منشانه يکبار ديگه صورتت رو به سيلي جواب او بسپار
    و فرياد بزن که:
    عشق فرياد رساي من و توست
    باز کن پنجره را که شقايق اينجاست
    و
    وقتي کتاب فاصله ها بسته مي شود
    زيباست جمع خواهش من با غرور تو

    پاسخ:

    اتفاقاً شقایق اینجا نیست! داره درس می خونه مثلن!!

  4. مونترای عزیز

    حضور شما همیشه به طراوت های این فضا می افزاید ،
    برای همین ،
    همیشه منتظرتان هستیم .

  5. کالیراد عزیز

    بسیار زیبا می گوئید ،
    اصلن تا شقایق هست ،
    اینجا و یا آنجا ،
    فرقی نمی کند ،
    زندگی باید کرد .
    اما ،
    اگر کتابش رو نبست و باد ورقش زد ،
    چطور باید خواهشمو با غروش پپوند بزنم ؟

  6. عمو محسن عزیز

    اگه کتابش رو نبست و باد در تار موهاش چرخید و کتاب رو ورق زد
    بدان که غرورش رو در گنجه ی دلش زیر پا گذاشته و عاشق شده
    عشق هم سادگی لبخندی است که تو بر لب داری
    یکبار دیگه صورتت رو به سیلی جواب او بسپار
    نوازشت میکنه
    اگه عاشق باشی

    پاسخ:

    آفرین … محشر بود …

  7. کالیراد عزیز

    حتمن ،
    حتمن ذهنمو دچار این هم خواهم کرد .
    ذهن پر از ” عشق ” تان گل باران .

    پاسخ:

    چه جمله زیبایی گفتی عمو:

    ذهن پر از ” عشق ” تان گل باران .

  8. جای من این جا خیلی خیلی خالی بوده امروز

    من امرزو از 8 صبح کلاس داشتم تا غروب
    تازه شانس آوردم که شگردهام کلاس آخر رو پیچوندن و دررفتن وگرنه کلاسم ساعت 7 عصر تموم میشد

    چقدر حرف های خوشگل خوشگل زدید

    و …

    51 :
    عمو محسن عالی بود … ممنون

    102 :
    اروند ، خیلی عالی بود
    این بخش از نگاهت رو به عشق قبول دارم
    امکان نداره عاشق باشی و تو ذهنت ، کینه و حسادت و نفرت و غیبت و … باشه
    اگه باشه … اگه باشه …
    اون وقت میشه :
    خوش بود گر محک تجربه آید به میان
    تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

    عشق بند نیست که به گردنش ببندی و بترسی از فرارش
    قبول دارم

    تو عشق ، “از دست دادن ” مفهوم نداره
    چون همه اش به دست آوردن همه ی خوبی ها و شادی های دنیاست
    اینم قبول دارم

    105:
    خیلی ذهنم رو درگیر کرده … خیلی
    فکر کنم باید چند بار دیگه هم بخونمش

    106:
    کمی عصبانیه

    111:
    به خدا من سر کار بودم
    من صبح ها کلاس دارم ، به جز شنبه ها و پنجشنبه ها

    112:
    اون “شب رو ” رو خوب اومدی
    الان میگی : ” من همیشه خوب میام ولی بد می رم ”

    120:
    مگه میشه کسی رو وادار کرد که عاشق آدم باشه؟
    باور کنید ، عیسی منشانه هم رفتار کنید و مدام صورت سیلی خوردتون رو مهمان نوازش های تلخش کنید … عاشقتون نمی شه
    چون دچار ، نشده
    دچار ِ شما نشده
    و این عشق ِ یه سره ، یقینا دردسره

    پاسخ:

    در مورد 106، بحث عصبانیت نیست؛ احساس کردم عمو محسن نمی خواد حرف گوش کنه!
    جوکشو که بلدی! نه؟ اگه نه! از آنیموس بپرس!!

  9. شرمنده می کنید، عمو محسن. گاهی می خونم و می خونم و لذت می برم. ساکت هم می شم، این طور وقت ها! 101 عالی بود و کاملن محسوس.

    راست می گی، اروند. ترس که بیاد، عشق می زاره می ره. تو انجیل متا اومده که: “در عشق، هیچ ترسی وجود نداره. عشق حقیقی ترس رو بیرون می کنه و عشق در کسی که می ترسه، هویدا نمی شه…
    اما با اون بخشی که گفتی عاشق تنهاست، موافق نیستم. نگاه خیس و عمیق عاشق نمی ذاره چیزهایی رو که در اطرافشن، نبینه و احساس تنهایی کنه.

    پاسخ:

    ـ دچار يعنی: عاشق.
    و فکر کن که چه تنهاست
    اگر که ماهی کوچک٬
    دچار آبی دريای بيکران باشد.

    هميشه عاشق تنهاست
    و دست عاشق در دست ترد ثانيه‌هاست.
    و او و ثانيه‌ها می‌روند آن طرف روز.
    و او و ثانيه‌ها بهترين کتاب جهان را
    به آب می‌بخشند.

    مونترای عزیز:
    من فکر می کنم که تنهايی از همون نخستین لحظه ی آفرینش حادثه عشق ، زاده می شود و با عشق بزرگ شده و گسترده می گردد. می دانی چرا؟
    چون عاشق صداهایی را می‌شنود که ديگران نمی‌شنوند. عاشق چيزهايی احساس می‌کند که ديگران نمی‌کنند و رازهایی می داند که دیگران نمی دانند.
    برای همین است که می گوید:

    من گنگ خواب ديده و مردم همه کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

    پس یادت باشد:
    او که عاشق‌تر است٬ بيشتر می‌داند و آنکه بيشتر بداند٬ – چه بخواهد یا نخواهد – بيشتر از آنها که نمی‌دانند فاصله دارد.
    مونترای عزیز:
    او که عشقش بزرگتر است٬ خواب بزرگتری می‌بيند و او گنگ‌تر و ديگران کرترند.
    این قانون عشق است و باید که در او شناور ماند و نپرسید که چرا؟!

  10. سروی جان، موافقم نمی شه کسی رو “وادار کرد”. اصلن “وادار کردن” با ماهیت عشق، تناقض داره… اما باید ابرازش کرد تا خفه نشه و آدم رو خفه نکنه!

  11. “ناغافل کی” مربوط به ابتدای جاده ست. وارد که شدی، باید مثل هر چیز دیگه ای مسئولیتش رو بپذیری… مسئولیت پذیری صفت آدم هاییه که بزرگ شدن و می دونن از خودشون، زندگی و اطرافیانشون چه انتظاری دارن. حتا هوس کردن هم- اگه نمی خوایم سانسورش کنیم- مسئولیت داره، نداره!؟ من هوس می کنم برم کوه و می رم. این رفتن هموم مسئولیتشه، نیست؟

    پاسخ:

    و همه چیز از ابتدای جاده و نخستین قدم است که شکل می گیرد. مثلن آشنایی تو با این وبلاگ چگونه بود؟ کاملن تصادفی یا ناغافلکی!
    اما ماندنت و استمرار بخشیدن و پررنگ شدن حضورت، بسته به میل و اراده و علاقه ی خودت شکل گرفت.
    اما فکر کن اگه اون ناغافلکی اول شکل نمی گرفت، آیا بقیه رویدادها اتفاق می افتاد؟
    برای همین است که می گویم: نقش اتفاقات تصادفی (ناغافلکی) در سرنوشت آدمها انکارناشدنی است.

  12. همه هستن، مونترا نيست. مونترا هست، بقيه نيستن! نصف النهارها فرق مي كنه!؟ گمونم ابوسهوهیِ ستاره‌شناس و رياضي دان، حق داشته نواقص مسائل ارشميدس رو بررسي كنه و دوباره نصف النهارها رو حساب كنه ها…
    دي:

  13. 40:
    هیچ اشکالی نداره ، به شرطی که مسئولیت هوس هامون رو بپذیریم
    و بتونیم درست مدیریتشون کنیم

    پاسخ:

    هوسی که درست مدیریت بشه، دیگه نمی شه اسمشو هوس گذاشت! می شه یه خواسته؛ یک نیاز که باید جواب داده بشه به معقول ترین شکلش.

  14. دقیقن به همین دلیل است که می گویم تنها نیست! می بیند، حس می کند و می فهمد چیزهایی را که دیگران حتا از وجودشان بی اطلاعند. ولی راست می گویی، اروند. کسی زبان عاشق را نمی فهمد مگر این که خود عاشق- یا همان طور که گفتی “دچار” باشد. و درباره ی نقش انکارناپذیر این اتفاقات هم حق با توست…
    راستی، درسته که خیلی وقت ها جای دوستامون خالیه اما چیزی این جا نمی تونه حال گیری باشه.

  15. بانو آنيموس

    اروند جان داشتم فكر مي‌كردم با اين تيريپي كه شما براي من تجسم كرده و در نظر گرفتيد، احتمالاً كاريكاتور من از هيراد هم خوشگل‌تره!

    به خدا!!!
    حداقل يه ربع باعث خنده‌‌س!

    پاسخ:

    بر منکرش لعنت!

  16. بابا اون شرکت شما نیرو نمیگیره؟
    اینجا هیچ نامردی سارافون و زیریش رو نمیپوشه!

  17. بانو آنيموس

    اتفاقاً پارسا جان در راستاي تصميمات اخذ شده، تنها نيروي سارافون پوش از ديروز قراره كه منتقل بشه به انفرادي!

  18. بانو آنيموس

    كلاً بعضيا با نفس كشيدن هر رقمش مخالفن!
    چه رسد به نيروي تازه نفس!

    در مورد 156 هم اصلاً نظري ندارم، اصلنا!

  19. با آذین دیگه!
    دلارام رو من گفتم؟کی ؟ من ؟(به قول پارازیت و خانوم مهندس!)

    نیروی خوش نفس با تجربه حرفه ای فنی کاربلد تازه از همه مهمتر پارسا!نمی خواین؟

  20. بانو آنيموس

    خودمون يه پارسا اينجا داريم واسه هفت پشت كليه‌ي همكارا بسه!

    پاسخ:

    برو بالاتر …

  21. بانو آنيموس

    داشتم دكتر؟! سرم خورد به سقف!

    پاسخ:

    حالا خوبه دامن چین چین پات نکردی پس! نه؟

  22. همینه ! ننه بابای ما میدونستن اسم مارو واقعا پارسا نذاشتن دکترجان!
    هرچند شما خودت میدونی لابد!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا