یکی از ابتکارهای جالب معاون آموزشی پرطرفدار مدرسه اروند، یعنی آقای قاسمپور – که همین جا بدرودشان را از دوران مجردی تبریک و تسلیت عرض می کنم! – این بود که ردپایی کاریکاتورگونه از بچههای کلاس در پیک نوروزی شان قرار داده بود که بر خلاف همیشه سبب شده بود تا بچهها این پیک را از خودشون بدونند و با اشتیاق تکالیفش را انجام دهند.
منتها یک اشکالی این وسط پیش اومد! اونم این بود که قیافهی هیراد مثل اولش، توپ باقی موند، ولی قیافهی بقیه، از جمله من، ضربهی کاری خورده بود! البته نه به اندازهی فرخ!!
خلاصه قرار شد فردا حال آقای قاسمپور را بگیرم! موافقید؟
راستی بچهها! دیروز با بابابزرگم رفتم کوه کارا مثل دو تا مرد! جای همگیتون خالی، نون و پنیر و گوجهفرنگی در اون بالابالاها آی چسبید که نگو و نپرس! منتها فقط اشکالش این بود که موقع برگشتن خیییلی شلوغ پلوغ شده بود درکه، انگار همهی پسرای عالم، قرار مدارشونو با دوس دختراشون در آخرین روزهای تعطیلات نوروزی به درکه انتقال داده بودند! نداده بودند؟
اروند: پدر نمی دونی چقدر دختر و پسر اونجا بود … از گروه جهت عمو محسن اینا هم یه عالمه بیشتر بود!
پدر: حالا بیشتر به تو خوش گذشت یا به اونا؟
اروند: خُب معلومه … به اونا!
پدر: چرا؟ مگه با بایابزرگ خوش نگذشت؟!
اروند: با بابابزرگ خوش گذشت، ولی ما تنها بودیم … فقط دو نفر بودیم … اما اونا “با هم” بودند!
دکتر جان
من آب قند فقط میتونم واسه دیگر دوستان بیارم
شما خوب باشین خواهشا
ها ها ارادت داریم دکتر!
هم به شما هم به خبر رسان!منظورم همون پیش بینیه دیگه!!!
خواهش داریم خواهشا!!!
رو زمین اینجا چسبی چیزی نریختین دکتر جان؟
نه! خیالت راحت … می تونی تکووون بخوری!
منتها بهتره تکون تکون دیگه نخوری!!
پارسا و فری خانم فکر نمی خوان که!
خودشون بالغ وعالغند!!نه خانمی؟
ها ها این تکون تکون رو الان دیدم!!!!
end ین ها!
پارسا جان:
همیشه یادت باشه در زندگی، چیزهایی را که باید در لحظه ببینی و شکار کنی، به آینده موکول نکنی!
بله بله بله
هم باید در لحظه ببینم هم در لحظه اقدام کنم!
نه دیگه! در لحظه لازم نیست اقدام کنی! اونجا رو باید نمه نمه بری!!
کی بود در مورد مهندس کشاورزی چیزی میگفت!؟به گمونم من بودم!!!!!
ای بابا دیگه سوسن خانومو که اروند هم می خونه چه برسه به پدرش! مگه نه بانوی چین چین دامن؟!
بابا سوسن خانوم که بهونه است منظور نمه نمه است استاد جان!
مگه نه خانم چین چینی ؟
عمو محسن کجا هستن؟
فکر کنم اونقدر این آنیموس سوسن سوسن کرد که عمو محسن هم هوس کرد بره در دشتهای شهمیرزاد گل سوسن بچینه!
ای جانم! اونا باهم بودن؟
حالا کی اجرای زنده سوسن خانوم هست ما هم بیایم؟ راستی اروند نمی دونی تو پانتومیم وقتی “سوسن خانوم” رو انتخاب می کنین چقدر با نمک می شه!
پاسخ:
به به … می بینم که طرفدارای سوسن خانوم دارند از طرفدارهای مهار بیابان زایی هم می زنند بالا!!
اگه زشت هم بودی ما دوستت داشتیم اروند خان!
ممنونم نگار خانوم. یادم باشه وقتی دختر دار شدی، یه بررسی جدی تری داشته باشم!!
راستی! با آرزویی که دم عید واستون کردم، موافقید؟!
سروی عزیزم از مدیریت هوس گفته بودی ،میخوام بگم که من با این جمله بیشتر موافقم—–>”هوسی که درست مدیریت بشه، دیگه نمی شه اسمشو هوس گذاشت ”
مثلا خود جنابعالی وقتی هوس کردی بری بالای اون تخت دو طبقه که بلد نبودی ازش بیای پایین (!)هوست رو مدیریت نکرده بودی که داشتی خودتو به کشتن می دادی دیگه؟ …تازه عمو محسن هم شاهده…اگه راست میگی هوس کارای خطرناک نکن دخترم،مدیریت کن!
ولی بنظرم در مورد مسئولیت هوس هامون حق با شماست .
اروند عزیز انگار اتاق ابی شما بشدت دچارشده……دچار یک بحث جالب …
“عشق “موجود سهل و ممتنعیه که بیشتر از اینکه وصف کردنی باشه ،درک کردنیه …
به قول خانوم کالیراد عزیز ،عشق هم سادگی لبخندی است که تو بر لب داری…
راستی عمو محسن عزیزم جمله های شما همیشه توی دلشون یه مفهوم قشنگی قایم کردند… “آفتابِ فردا منتظرمه”یه عالمه رنگ زرد ساطع می کنه و تویِ دلش یه دنیا امید نهفته است…شاد باشید
مگه من چی گفتم، آقای نماینده ی اروند!؟ می گم که تنها نیست یا به تره بگم احساس تنهایی نمی کنه چون سرگرم چیزهاییه که فقط اون می تونه ببینه و احساس کنه. از طرف دیگه طبیعتن دیگرانی که دچار نیستن نمی تونن اونو بفهمن… این که دیگرانی که مثل اون نیستن نمی تونن بفهمنش که دلیل نمی شه اون تنها باشه. اون چیزها و آدم هایی رو که باید، در کنار خودش- تو همون جاده- احساس می کنه و با زنده گی هم راهه. نه!؟
کاری نکردم که…
پاسخ:
زنده باشید.
ناغافلکی اومودن با ندونستن فرق داره
بعد از اینکه عاشق شدی تازه میفهمی عاشق شدی
مگه میشه تا ذات یه چیز ندونی چیه دوسش داشته باشی
تو میدونی شکلات چه طعم نابی داره برای همون طعم نابش دوسش داری. عشق هم همینطوره. حالا نیاین بگین عشق شکلات نیست. میدونم فقط یه مثال بود.
مگه میشه ندونی کسی که عاشقش شدی چه نازنینیه عاشقش بشی. امکان نداره
دل بستن ناگهانی رو عشق معنی نکنیم
عشق تو یه نگاه عشق نیست
من کٍی گفتم عاشق شدن یه کار اردای و با حساب کتاب روزگاره. اما ناغافلکی بودن “عاشق شدن” با اینکه کسی که عاشقش میشی رو” بشناسی “منافاتی نداره
یادمون باشه مجنون صه هم تو یه نگاه عاشق نشد و میگه “تو مو میبینی و من پیچش مو” .
مجنون قصه ها هم عاشق “مو” نشد. عاشق “ظاهر” نشد. “عاشقی بدون شناخت یکی” عاشق مو شدنه.
این” پیچش مو” همون شناختنه.
آخه اینکه توی یه نگاه دیدن یکی رو بخوای و بگی عاشق شدی مگه میشه. میتونی بگی دلبسته شدی. میتونی بگی یکی رو میخوای اما نمیتونی بگی عاشقی
( من در حال تعویض “آی اس پی “هستم. برای همین یه هفته ای اینترنت ندارم. اینم از خونه سروی نوشتم)
مرسی از زیبایی کلامتان عموی عزیزم
مرسی از همه ی ذهن های دوست داشتنی که چرخ ذهن منو روغن کاری می کنند
مرسی از اروند عزیز که در دنیای کودکی خودش جا رو برای بزرگای عاشق کودکی باز کرده
و مرسی از خدای بزرگی که منو با همه ی فرشته های دوست داشتنی این کلبه ی مجازی آشنا کرده
سپاس بیکران خدای را که:
بسیار دوستش می دارم و یقین می دانم دوستم می دارد
” عشق هم در عاشقی بر کوی و برزن می زند
در میان عاشقان هر دم به من سر می زند”
برای عاشق شدن هرگز ته صف عاشقی نایستید
دنیای عاشقان زیر تن پوش کویر رویایی است
و من از راهروی عشق گذر خواهم کرد
دست در دست سپید گل یاس
با چمن می مانم
نسترن نام مرا می داند
به شقایق گفتم که سفر نزدیک است
کاش با آتش لبخند سحر؛ یار عاشق می شد
کاش آبستن روياي شقايق مي شد
اروند عزیز
شاید اگر رمز مرگ را آنگونه که درویش گرامی گفت(” آن راز این است که قدر نرفتن را … قدر بودن را … قدر زنده بودن ر … قدر عشق را بیشتر و نفس گیرتر و داغ تر و تب آلوده تر بدانیم”. )در می یافتیم هرگز در صفی بنام عاشقی نمی ایستادیم
هرگز چراغی را قرمز نمی یافتیم
هرگز به دنبال چراغ سبزی نمی گشتینم
و هرگز دلتنگ و دلگیر نمی شدیم
کاش او پنجره را بگشاید
پاسخ:
با همش موافقم، جز چراغ قرمز!
از قضا پيشنهاد من اين است كه در صف عاشقي تنها چراغي كه به كار مي آيد، همانا قرمز است و بس!
درود …
دل ما پوسید فنا شد از بس کار کردیم.دکتر جان
ابرو كمونو هستم، اما ترجيح ميدم به جاي سوسن خانم سهيلا جون باشم!
(شكلك ياهو كه داره با استرس ناخن ميجوئه)
استرس خوب نیست سهیلا جووون … قند خونو می بره بالا و اونوقت دیگه آب قند هم دردی رو که دوا نمی کنه، هیچ؛ بلا ملا می آره! نمی آره؟
بله آقا. حق با شماست. صف يعني چي!؟ نوبت، نوبت عاشقیه… 😉
درود بر هر چی آدم با مرامه که در نوبت عاشقی، صف را رعایت نمی کنه! می کنه؟
و البته به شماره 240 و بقیه ی دوستان!
دی:
پاسخ:
خواهش دارم … خواهش دارم …
چی کار کردیم که عمو محسن با ما قهر کرده؟
دلم می خواد تو این بحث عشق و صداقت و نوبت عاشقی و دانائی و … شرکت کنم …
اما این فاصله ها که می افته بین بحث ها رو دوست ندارم
احساس می کنم نمی خوایم جدی در موردشون حرف بزنیم
انگار حوصله ی شنیدن حرف های هم رو ندایم که زود بحث رو عوض می کنیم
نگید نه …
نگید اینطور نیست …
یه نگاهی به کامنت های این صفحه بندازید …
من فکر می کنم اگه قراره راجع به یه موضوع حرف بزنیم ، اگه قراره نظرهامون رو بگیم ، اگه قراره از هم ، از نظرات هم یاد بگیریم ، اگه قراره قدمون بلند شه ، باید تا ته یه بحث بریم
وگرنه فایده نداره …
نخست آن که ما کاری نکردیم! اگه تو کاری کردی زود باش اعتراف کن! (دست کم درگوشی بهمون بگو چه جور کارایی کردی! نکردی؟)
به هر حال اگه نگی مثل ماجرای تخت، آخرش افشا می شه ها!
دوم این که خودت فاصله می اندازی! کی گفته صبح بلند شی بری سر کار؟ خب مثل دختر خوب و حرف گوش کن بمون تو خونه و از پشت مانیتور تکون نخور! حتا تکون تکون هم نخور! درست مثل پارسا!!
سوم این که برادر من … ببخشید خواهر من! چه انتظارها دارید شما! این بحث صداقت و عشق و دانایی و نوبت عاشقی از روز خلقت آدم مطرح بوده و تا جهنم هم ادامه خواهد یافت! نخواهد یافت؟
بنابراین اگه فکر کردی می شه این بحثها رو تو وبلاگ من سر و ته هشو هم بیارید، فووووتی نا!
البته من داوطلبانه و به خاطر فرزندم حاضرم بحث “نوبت عاشق” و عدم رعایت صف را تا قیام قیامت ادامه دهم! چون می دونم اروند هم مرد ِ ماندن در صف نیست! هست؟
در نهایت این که عمو محسن فردا پیداش می شه! چون با یه عالمه سوسن خانوم … ببخشید گل سوسن از شهمیرزاد برگشته! درست مثل چکهایی که این روزها زیاد برمی گرده! نمی گرده عمو جان؟
خُب حالا دیگه برای شادی امواتتون یه صلوات بفرستید تا نمه نمه برویم تو رختخواب …
پس می ریم تا فردا، که عمو محسن هم باشن. شب همگی به خیر.
پاسخ:
ای نامرد! حالا عمو محسن نباشه، باید کافه رو تعطیل کرد؟ این بود رسم پارو زدن؟
باشه ما هم خدایی داریم …
تقصیر منه که اون عکس فتوشاپی شو گذاشتم تو وبلاگم واسه خودم شر درست کردم! نکردم؟
.
.
.
شب خوش و به قول اروند: خواب خرمگس نبینی الهی …
247 ، عصبانی بود
ببین سروی جان!
تو یا نمی دونی عصبانیت چیه؛
یا عصبانیت نمی دونی چیه؛
و یا نمی دونی چیه عصبانیت!
.
.
.
لازم شد تا اندکی از خشم مرا از عمو محسن سراغ بگیری تا دریابی که عصبانیت چیست؟
در 247 من داشتم فقط قصه می گفتم!
من یه چیزی برام عجیب بود خانم سروی
چرا فکر می کنی کامنتها اشتباه راه رفته؟
چرا فک میکنی اگه جدی باشه درسته و اگه
شوخی باشه زنگ تفریحه و به قول شما چیپس وسط داربی!!!؟
من بحث رو هستم اسیدی و نمیخام هم منحرفش کنم ولی این یه کم عجیبه از شما که اگه من تو بحث نیستم یعنی اون بحثه خوب نیس!
بابا جان قراره ماسک نداشته باشیم
پاسخ:
آقا اون چيپس وسط داربي رو هستم بدفرم! منتها اگه ذرت بوداده باشه ترجيح مي دم!
در ضمن مي بينم كه جنگ جهاني سوم بين نرم افزارها و سخت افزارها و پياده سازها و آناليست ها در حال شكل گيريه!
آخ جون!
حيف كه آنيموس امروز مشغول اسباب كشيه!
وگرنه همچين “نمه نمه” مي رفتيم به استقبال سنگ قيچي كاغذ!
خوبه سبیل نداردم وگرنه الان می جویدمش!!!!!
پاسخ:
پارسا جان! در مورد اون چيزايي كه نداري، نمي خواد توضيح بدي!!
در مورد چيزايي شرح بده كه داري و مي دوني كه هنوز كار مي كنه! نمي كنه؟
از این دور تر های تهران ،
از یک شهر صنعتی در سرزمین پاک مان،
با همان — اینترنت های ذغالی —” درویش عزیز ” ،
چاشت نیمروی تان نوش جان .
پر طراوت و سرخوش باشید.
ببينم عمو جان آخه اين سزاواره؟
شما آنجا سوسن خانوم درو كنيد و ما اينجا آب قندش را به همراه پارسا بخوريم؟!
رسیدن به خیر عمو محسن عزیز
اروند خوب
وقتی چراغ را دیدی
و رنگ را وسیله حرکت و یا منع حرکت دانستی نمی توانی در سرزمین عشق در صف بزنی
و باید رنگ ها به تو فرمان بدهند
اما من معتقدم و باور دارم در سرزمین عاشقی بی رنگی تنها رنگ پیروز است
چشم ها را شستم
قطره ای اشک به دامان ریخت
آه را بوسیدم
باد هم در پیچش موی سیاهش مانده است
کاش آن روز به او می گفتم:
دوستت می دارم
یاس را می بویم
قاصدک پیغام من را می برد
او نگاهی می کند
کاش آن روز چراغ قرمزی و صفی نبود
کاش در صف ایستادن را نمی دانستم
و کاش آنروز به او می گفتم:
دوستت می دارم و یقین می دانم دوستم می داری
درست مي گويي در سرزمين عشق بايد كور رنگ بود و با چشم ديگر ديد:
آن گاه
رنگ ها بيني
به جز اين رنگ ها
گوهران بيني
به جاي سنگ ها
درود بر عهديه عزيز …
سلام استاد محسن
دکتر جان دعوا که نداریم ! ولی نمه نمه رو هستم اسیدی!
من این اتاق رو دوست دارم همین و خلاص!
من ذرت مکزیکی رو ترجیح میدم!!!