دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
دوستاتونم مثل خودتون ماهن
البته بگما خانوما باید خیلی ماه باشن که بتونن این شرایط رو تحمل کنن!دختر کشی رو میگم@!خشششششششششششش به حال هردوشون
پاسخ:
خیلی بیشتر از خیلی!
و البته باید طرف هم ظرفیت این خیلی را داشته باشد!
این قانون طبیعت است.
شیشه خورده ها همواره سر و صدا می آفرینند …
شیشه خرده ها رو خوب اومدین استاد
ممنون ممنون ممنون
میگم بیاد اینا رو بخونه
اتفاقا همکار شماس!کشاورزی خونده و الان داره ارشد منابع طبیعی میگیره
و شما رو هم میشناسه!@
پاسخ:
باز هم تبریک می گویم و امیدوارم برای هم برازنده باشید و برازنده بمانید رفیق دوست داشتنی من.
دلم تنگ شده بود برای اینجا …
این دوست وبگرد ، همون آرش کمانداره؟
به قول شریعتی عزیز :
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید ، شاید هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن
درود بر سروی عزیز …
رسیدن به خیر.
بله همون آرش کماندار است.
کسی که هرگز کوری را به خاطر آرامش تحمل نکرده و نخواهد کرد.
مرسی ،
حالا سریع اعتراف کنید … من منتظرم …
بذارید من از راه برسم بعد دست به ویرایش بزنید
و نکنید حرام، آنچه را که خداوند برایتان حلال کرده است!
.
.
.
یکی از مصداق هایش همین بهره مالکانه از ویژگی ادمین بودن در آبی ترین اتاق مجازی جهان است! نیست؟
ممنون استاد جان
شما بینظیرید
اعتراف جریانش چیه؟
سلام خانم سروی
پاسخ:
الان برایت تعریف می کنه سروی …
من فردا پیش خانو م مهندس و باقی بچه هام
میام خدمتتون
فعلا
من هم فردا 8 صبح در شبکه 5 هستم و می آم خدمتتون!
می خواهم در باره تهران صحبت کنم … شهری که بود و شهری که هست!
.
.
.
یک شام دلچسب در یک شب مهتابی و در هنگامه ای بهاری گوارای وجود …
اون 4 بانده هم جووون می ده برای راهپیمایی بعد از شام! جون نمی ده؟
تعریف کنین من میمونم تا بشنوم
منتها باید برای شام برم عقب شیرین
سلام وبگرد جان
مزه ی 115 شما رو می گم ، اروند جان بیاد بگه چه مزه ایه…
پاسخ:
مزه چلو کباب می ده! نمی ده؟
آخ آخ ، من مرده ی اون قدرت بی نظیر ادمین جماعت هستم
به آنیموس :
اون خاطرات طلاییت ، فوق العاده بود عزیزم
یاد روزهای مدرسه افتادم …
ما هم که کلا آدم خاطره بازی هستیم …
ممنون … ممنون “عصای دست جادویی “
سلام
آبی بمونی اروند
ممنون سرنای عزیز.
از کجا می دونستی من استقلالی هستم؟!
اروند عزیزم …برات دنیا دنیا موفقیت ارزو می کنم ….می تونم تصور کنم که سالها میگذره و یک روز این یادداشت رو از لابه لای یادداشت های دیگه بیرون میکشی و بارها و بارها می خونیش…چشمهات می بارند و بعد… شاید تصمیم بگیری بری و دوباره بعد از سالها خانوم باطبی رو ببینی..
از ته قلبم برات دعا می کنم که اون روز مدیر جدید مدرسه ات از اون ادرس هایی که مدیر جدید مدرسه ام برای پیدا کردن خانوم صفاتی بهم داد بهت نده…خانوم صفاتی معلم کلاس اولم بود…اون روز ارزو کردم کاش چند ماه زودتر برای دیدنش رفته بودم….یادت باشه که این پستت حسابی صورتم رو خیس کرد پسرک مهربون.
خدا رحمت کنه خانم صفایی رو …
ممنون فاطمه جان که اینقدر صمیمانه احساست را با اهالی اتاق آبی به اشتراک می نهی …
کاش همیشه به موقع برسیم و حسرت نبریم!
درود …
من هم ممنونم …کاش هرگز اینقدر زود دیر نمی شد…
راستی ،خانوم صفاتی کلی با صفا بود ولی صفایی نبود ،صفاتی بود…
پاسخ:
آخ فکر کنم پدرم نیاز به عینک پیدا کرده! نکرده؟
فاطمه جان ، خاطره ات دلم رو لرزوند …
برای خانم صفاتی ، آسمانی آبی ، بالهایی جاودانی و رحمتی بی انتها آرزو می کنم …
راستی فاطمه ، از نوید ِ من چه خبر؟
😀
پاسخ:
مانده تا برف زمین آب شود …
شکلک درمی آری حالا واسم! نه؟
دلیلش اینه که من خیلی بد قولم بخاطر قولی که داده بودم و نشد که عمل کنم :))
ولی این دفعه دیگه قول میدم که بیل کامل کنم :))
البته منم خیلی نفهمیدما.. فکر کنم منظورش همینه !!!
درسته … منظورش همینه!
پس شمارش معکوس را برای دیدن یک بیل کامل شروع می کنیم!
آِ … اروند جان ، تو اینجا بودی؟
نه … شکلک چیه؟ شکلک کدومه؟
اشکال داره ما حال و احوال نوید جان رو بپرسیم ؟
;D
آه سروی جان!
به نظر می رسه باید یه جوک جدید برایت تعریف کنم! آمادگیشو داری؟
فکر کنم مثل آنیموس که در محضر عدل الهی سکوت می کنه ، من هم باید سکوت کنم …
آقا ، پرچم سفید …
آفرین دختر حرف گوش کن!
سلاااااااااااااااااااااااام. اومديم كارت ساعت بزنيم. من روزي سه بار كارت ساعت ميزنم، سوميش يا اينجاس يا توي دلنوشتهها…
سروي جان سلامن عليكم ويجه.
يه لقب جديد معرفي كنم از خودم: “فري خاطره” !
بعله ديگه! وقتي كه بعضيا نباشن سر خونه زندگيشون، ما هم مشغول تماشاي زنده برنامهشون از شبكه 5 باشيم، و ديگران هم در حال تماشاي همون برنامه از توو خونهشون باشن، ديگه كي بايد بياد اينجا كامنت بده؟
هان هان هان؟
عمو برنامه بسيار مفرح و دلنشين بود. ممنون. هر روز داريد من رو نسبت به محيط اطرافم حساستر ميكنيد.
آقا ما اومدیم یه چیزی بگیم همه با هم بخندیم!
صبح از خروسخون و من و یه خانومی که نخواست نامش فاش شود!
داشتیم خودمونو هلاک میکردیم که آنلاین شبکه تهران رو بگیریم که نشد !
یه دفه همون خانومی که نخواست نامش فاش شود!پاشد کیفشو انداخت رو شونش گفت من یه کاری خونه دارم میرم و بر میگردم!!!!!!!
ما هم دانکی دیگه!
بععععععععععد تا طرف رفت!
ما تونستیم کانکت بشیم!هو هو هو !
دکترجان شما چقدر آرومید !
بیا! شاهد از غیب رسید!!!!!
جدا؟ خانوم مهندس رفت خونه برنامه رو ببینه؟من فکر کردم یه کاری داشت!!!!!!!! D:
ببخشید! بقیه ی دوستان لطفن گوشاتون رو بگیرین!
پارساااااااااااااا! کوفت !
اوهووووم… همون كه ليدر جنبش گفت. من اصلاً خانوم مهندس جونو نگفتم!
يكي از دوستامو در جريان قرار دادم، اون داشت از خونه ميديد.
اگر بينندهها ميدونستند اين دكتر ما، پشت ظاهر آرومش، بمبي از شيطنت داره…
ببین فری جون تو باید طرف من باشی نه خانوم مهندس جونتا!
آره می دونم یکی دیگه از دوستات!
خاااااااااااااانوم مهندس ! شما اهل فحش دادن نبودینا!
دکتر کجایییییییی؟پارساتو کشتن