دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
تولد همون دوستم كه كنارم نشسته. داشتم كيكش رو ميبريدم. فقط خواستم بگم امروزه رو ميبشخمت. به خاطر آيدا و تولدش و كلي خندهاي كه امروز كرديم.
وئلا بعدن در مورد لنگه كفش حرف ميزنيم مفصلاً…
نه فرم بانوي آنيموسي!
😉
مبارکه
چه کسی بود صدا کرد متولد نیمه ی اول آذر!؟ D:
شما هم آذری هستین مونترا جان؟پس به قول استاد فیلسوف میشین!
من البته خودم نیمه دومم!
بععله، وب گرد جان. شما هم؟ 🙂
راستی، سلام!
سلام دوست.
من شما رو اینجا میشناختم.اون نوشته مادربزرگتون خیلی خوب بود
استاد میگن باید یه خردادی بیابید!مال ما که آبانی از آب دراومد!شما چی؟شانس باهاتون بوده به قول مهندس؟
من همش منتظر شام گاه امروزم، اروند…
emshab khabarie?
نظر لطف تونه و مرسي كه به وب لاگم سر زديد.
توصيه ي من يه بهمنيه!!! بهمني هابچه هاي خوبين. =)
ولي مهم تلاش اون طرفه براي رسيدن به آرمان هاي مشترك شون. براي شما و هم راه آباني تون بهترين ها رو آرزو مي كنم. آباني ها هم خوبنددددددد…
امشب آخرين فرصت راي دادن به مهار بيابان زايي ست.
ووووو!بهمنی ها!آره اگه اون مرد خوشبخت مثل مهندس باشه که معلومه خوبه!خوش باشین و به آمالهای مشترکتون برسین.
امشب چه خبره؟
عمو محسن كجايين؟ چه قد دلم براتون تنگ شده…
مررررررسي، وب گرد عزيز. شما هم.
درود بر دوستان عزيزم و شرمنده كه نتوانستم امروز در خدمتتان باشم …
البته بيشتر كامنتها را خواندم و از ماجراي كوفت! و لنگه كفش بسيار لذت برديم! نبرديم؟
راستي! چرا پارسا هنوز براي كماندار توضيح نداده كه ماجراي امروز چيست؟!!!
شب دوباره برمي گردم …
لطفن همچنان پارو بزنيد!
ما از تنهايي پا زدن خسته شديم. بدون سكاندار آدم بيحوصله ميشود…
باشيد لطفاً!
پارو زدن!
سلام آقای مهندس
آرش آدرس اتاق آبی پسر یکی یکدانه تان را به من داد و خواستم سلامی کرده باشم.
او از شما خیلی تعریف کرده و من که دورادور شما را از طریق سمینارها میشناختم خیلی هیجان زده شدم!دنیا خیلی کوچیکه !
برای شما و خانواده آروزی تندرستی و تعالی دارم.
متشکرم که آرش مرا دوست داریدو برایش دعا میکنید!
اینجاست و سلام گرم میرساند.
سلام و درود بر یار جدید اما بسیار عزیز اتاق آبی ، یاری که می دانم اگر صفا و صمیمیت و مهرورزی خالصانه اش نبود، کماندار عزیز ما هم معلوم نبود دوباره کی خواهد توانست با زندگی آشتی کند و به جمع دوستانش که بسیار دوستش دارند، بازگردد.
برایتان “عشقی” را آرزو می کنم که “زمان” در برابرش کم بیاورد و به لکنت بیافتد.
امیدوارم حضور “شیرین” هم بر شیرینی فضای اتاق آبی اروند بیافزاید و هم کام رفیق دوست داشتنی ام را چنان شیرین کند که هیچ تلخی و هیچ نیشخندی در زندگی نتواند، نوشخند لبانش و زلالی دل پاک و سلوک بامرامش را بگیرد.
درود …
پس این اهالی اهلی شده کجان!؟
آقای مهندس از دیشب که در کنار هم جوابتان را خواندیم هنوووز داریم کیف کنیم.
پیروز باشید
مونترا جان
من و پارسا و خانوم مهندس که مهمونی هستیم
آنیموس هم لابد تا دوستش نباشه نمی نویسه@!
سروی هم لابد تا آنیموس نباشه
متین هم تا سروی نباشه
و در کل همه تا خود اروند گل گلاب نباشه
استاد دل ما سه تا براتون تنگ شده.بقیه رو نمیدونم!@
بله اقای وبگرد عزیز ،اروند جان نباشه شیطونی کنه ،اینجا کم و بیش در سکوت فرو میره….
ما هم دلمون تنگ شده…
در جواب 141 خدمت سروی عزیزم عرض کنم که نوید جان شما در سلامتی کامل به سر میبرند خدارو شکر…و اینکه …داره سعی میکنه یک کم چاق بشه،دیدی چقدر ضعیف شده بود؟
راستی امانتی هایی رو که داده بودید وقتی از رشت برگشت برامون اورد….مرسی
به دختر خوبم شقایق عزیز…
از اینکه در کامنت ۱۱ از دستخط من برای آقای درویش, با عنوان “عین خط پدرم” یاد کردید, بینهایت منشکرم.
این “یاد پدر بودن”, تعمتی است که همه از آن برخوردار نیستند. بچه هایی هستند که سال تا سال به یاد پدر نمی افتند, ولی امیدوارم شما همیشه این نعمت را قدر بدانید, همینطور که تا به حال دانسته اید.
پاسخ:
دلم را لرزاندي دانش عزيز … چندي پيش كامنتي از فرزند برومندت داشتم كه مرا مورد لطف قرار داده بود و اشاره كرده بود كه به اشاره پدر چنين كرده است …
من فكر مي كنم فرزندان همه عزيز هستند، حتا اگر ياد پدر و مادر را نكنند … همين كه هستند خوب است … همين كه بداني يه نفر هست كه تو آن را از خودت بيشتر دوست داري …
همين خوب است …
درود …
یه کم نیگران شدم ها… این جا هیچ وقت این جوری نبوده، اروند!
کجایین، بچه ها!؟
شهر در امن و امانه مونترا جان … خیالت راحت …
پدر اروند هم با دست پر برگشتن و شیطونی مجددا برقرار می باشد
عمو دانش عزیزم
من مدتهاست که ارادتمندم…
زنده باشید.
دکتر جان! ما دوباره داریم وحشی میشیم!یعنی ممکنه از اهلیت بریم ها!کجایین بابایی؟
اين دو روز شمال بودم. آب و هوا عالي بود، جاي همگي خالي بود.
البته دوستاي شمالي كه الان نبايد به من لبخند كجكي بزنن، بايد بزنن؟!
سلام راستي.
دوستان ؟ فری خانوم؟