دیروز در پایان درس هدیههای آسمانی، خانم باطبی، معلم عزیز و دوستداشتنیام که خیلی برام عزیز است، به رسم یادبود هم یه دونه هدیه به من داد و هم این نامهی خوشگل را برام نوشت که نمیدونم چرا مامانی به خاطرش واسم این کادو را خرید (اعصاب سنج) و پدر هم طبق معمول با خوندنش اشک ریخت!
و من قول میدهم در همین جا و در حضور دوستان عزیز اتاق آبیام که هرگز این معلم مهربان را فراموش نکنم و همیشه به یادش باشم.
خداوند برای همهی کودکان این سرزمین، آموزگارانی مثل خانم باطبی عطا فرماید.
آمین
به به سلام خانوم!هیچ معلومه تنهایی شمال چی کار میکنی.؟هیچ معلومه کجایی؟نمیگی اون که زیر پاته دله؟
دوستای شمالی باید ما رو دعوت کنن بریم ببینیم راس میگن هوای شمال خوبه یا نه!؟
آخي پارسا جان… شما نه كه مهموني بودين، نخواستم ديگه مزاحمتون بشم. اونم كه با شقايق جون و آرش كماندار… ديگه خود ِ خوش گذشتنه، شمال ميآمدي چيكار؟
من يه دل ديدم زير پا بود برش داشتم گذاشتم لب ِطاقچه خدا نكرده خس و خش نگيره.
ماااااا حواسمون جمع ِ.
ولي شمال تنها نبودم با خواهر جان محترمه بودم.
آی فلک!ما دلمون برای استادمون تنگ شده!
جاتون توی مهمونی خیلی خالی بود . از خانوم مهندس بپرسین!
من 136 بار اینو گفتم!
خوب بود بودین و یه حالی از یه نفر بچه پررو به اشتراک میگرفتیم!
اونوخ کی بوده این بچه پررو؟
همون که هم او وسط بود دیگه نه!؟
اوپس!تویی که!
من فکر کردم استاد اومده جواب داده!
نه !اون که مدام با این حرف میزد با اون حرف میزد , با این عکس مینداخت با اون عکس مینداخت برای این دسر میکشید برای اون شام میاورد برای این آب پرتقال سفارش میداد برای اون از مدارک علمی وفنیش تعریف میکرد!!!
سلام و درود بر اهالي اهلي شده و دوست داشتني اتاق آبي …
.
.
مي بينم كه در همان نگاه نخست، تهديد پارسا كاملا معني دار به نظر مي رسد! و ممكن است برخي از اهلي ها در اثر غيبت “نخودي” نيمه اهلي مايل به نيمه وحشي شوند! حالا فكر كنيد اگر قبله عالم بخواهند غيبت كبري كنند، چه خواهد شد؟ نخواهد شد پارسا جان؟!
.
.
.
در ضمن چرا دوستان داريد خودزني مي كنيد؟! مي بينم كه كماندار عزيز مركز صحنه را در عروسي اشغال كرده بوده و پارسا در پشت جبهه مشغول انجام بيزينس هاي سرخ رنگش بوده! نبوده؟ آن هم بدون توجه به شيريني هايي كه ممكن است در اثر نبود آذين در زير پا ناديده انگاشته شوند!
چی ؟ داداچ من؟
من فکر کردم اونی رو میگی که اصن نشست!
کردی ترکی کرشمه بابا کرم شمالی و … زدن و رقصید
بعد دید تو رقص شمالی کسی به پاش نمیرسه مجبور شد با یه خانوم غریبه برقصه و الکی هم به گرل فرندش لبخند میزد که بابا شما عشق مایی اینا اقتضای شرایطه!
اوه!!! چه شرايط موجودي!!!!
مداركشم موجود آقاي آرش؟!
اجازه آقا معلم
دل ما دیگه خیلی تنگ شده !
اين فكر كنم در شمار نخستين كلاس هايي باشه كه بچه هايش، دلشوون واسه آقا معلموشون تنگ مي شه! نمي شه؟
پارسا جان اين هم مداركش:
.
نه! اون که مدام با این حرف میزد با اون حرف میزد , با این عکس مینداخت با اون عکس مینداخت برای این دسر میکشید برای اون شام میاورد برای این آب پرتقال سفارش میداد برای اون از مدارک علمی وفنیش تعریف میکرد!!!
به به!
ابو اروند!
كجائيد؟! شما نبوديد اينجا كم لطف شده بود…
جون من این بیزینس های سرخرنگ از کجا به گوشتون رسیده
در ضمن خانوم مهندس راس میگه!از قیافش معلومه!
بله ، بله ، تنگ میشه
از بس که ما شاگردهای خوبی هستیم ، یه وقت فکر نکنید معلممون خیلی ماهه و دوست داشتنیه! … نه!
😀
پاسخ:
خيالت راحت … من فكر نمي كنم! من اصلن بدون فكر مي كنم … واسه همينه كه زندگي ام بي نظيره و هميشه همه چيز خوبه و من چقدر خوشبختم و …
من فكر مي كنم واسه يه كارايي اصلن نبايد فكر كرد!
1- واسه ابراز محبت،
2- واسه خنديدن،
3- واسه ترانه خواندن و پاكوبيدن
4- واسه كمك كردن
5- واسه بازي كردن
و 6-
واسه زندگي كردن!
الان 7 نفر آن لاین هستن :
احتمالا ، من و شقایق و آنیموس و پارسا و وبگرد و اروند
انوقت هفتمی کیه؟
زود بیاد اعتراف کنه … زود … زود …
شما اینورا بودین سروی؟
سلام!
دکتررررررررر مریدیم
نه البته نخستین بار نیست …
من برای معلم ادبیات دبیرستانم و معلم تاریخ راهنمایی ام ؛
هنوز هم دلتنگی می کنم
ولی حس اغوا کننده ای است!دلتنگی را می گویم البته!
کم نمی آرین که دکتر!باشه!دانکی صفر در خدمت شماس!
عاشقتم اروند جان!کجا بودی عمو؟
به فاطمه :
مواظب نوید باش تا من خودمو برسونم ، نذار کسی نگاه چپ بهش بکنه ;d
اروند عزیزم به پدر بگو هیچ جوره حرف غیبت میبت نزنه ها!من یکی مردم!
چه جالب شقایق ، منم دلم برای خانم اسماعیلی فرد دبیر ادبیات دبیرستانم تنگ می شه ، همیشه ازم می خواست که جدیدترین قصه ام رو تو کلاس بخونم ، نمی دونی چه کیفی داشت.
وقتی می خواست محبتش رو نشون بده میگفت “ذلیل مرده ”
من عاشق اون “ذلیل مرده ” گفتناش بودم
دکتر یعنیاگه باز نباشین من مامورم و معذور نمی تونم ببینم یه جوون به اسم آرش خطر اینجوری دلتنگی کنه و بمیره !حیفه بابا!مجبورم بیام کت بسته بشونمتون پشت سیستم!
هي هي… همه دارن جمع ميشن دوباره.
هوووووووووووورا.
همگي رو به خوندن پست جديدم دعوت ميكنم. بس كه بهم خوش گذشته.
من دچار اون 6 گانه ی پاسخ 230 هستم … بدجووووووووووووور
چه پاسخ بی نظیری دادید…
مرسی که هستین
پاسخ:
پاسخ ها را، پرسش ها مي آفرينند …
براي همين است كه اينشتين مي گويد: به جاي حل درست مساله، بكوشيد تا آن را بهتر توضيح داده و سوال هاي تان را صيقلي كنيد!
درود …
جای متین و عمو محسن خالی …
می دونم متین کجاست …
اما … عمو محسن … کجااااااااااااایید؟
دلم براتون یه ذره شده
اروند !نامرد!حالا دیگه همه خاله های دنیا برای عمو آرشت؟
بابا پس من چی؟
بیزینس سرخ ارغوانی میشه ها!
این دو جمله ی آخر 248 ، یه رگبار بهاری ، تو چشمام ایجاد کرد
از اون رگبارهای ناغافلکی …
راست می گی اروند جان ،
من هم اهالی خوب اتاق آبی رو دوست دارم ، چون دوست داشتنی هستن … خیلی …
همه شون … همه تون …
و … بی صبرانه منتظر اون گزارش جادویی هستم …
من مشتاقانه منتظر خواندن ِ آن بهترین گزارش ِ بهترین وبلاگ محیط زیستی ِ وطن همیشه سبزم هستم… .
پارسا جون خداييش نميدونم چرا اينقدر سر به سر تو گذاشتم مزه ميده…
اگه فهميدي به ما هم بگو!
من از همين تريبون از عموي كماندار سپاسگزاي ميكنم.