مدرسه داره روزهای آخرش رو می گذرونه و منم تمامی وسایلم را از کمد مدرسه جمع کردم و به خونه آوردم …
یه چیزایی از اون وسایل، واسه مامانی و پدر خیلی جالب بودند …
مثل تصویر این آقای بدون سر!
یا این قصه با عنوان “داستان فیل” … نگاه کنید به شیرازه ی دفتر!
و یا خاطرات اول تا سوم دبستان …
و البته آنچه که در باره ی ایران نوشته بودم …
به نظر شما کدامیک جالب تر هستند؟!
همه شون !
بزرگتر که بشی متوجه میشه اینا چه گنجی هستند 🙂
گنجهای دوران کودکی
کاش همه بتونیم گنج های دوران کودکی مان را به کودکانی که از ما ریشه می گیرند، منتقل کنیم.
همه شون دوست داشتنی اند
و به نظر من این آخری ،
هم انشای قشنگی داره ، هم جمله بندی خوبی و هم حس عالی وطن دوستی…
زنده باشی پسرک هنرمند !
اون پسرک هنرمند خیییلی چسبید ها …
وووووووووو!
چه نقاش حرفهاي هست اروند!
من فقط ميتونم صورت بكشم!
اين مدل بدن كشيدن رو باور كن 80 درصد مردم بلد نيستند.
عاليه كارات اروند، خطت هم خيلي خوب پسر. دست به قلمت حرف نداره.
واي اروند تو يه دونهاي، آفرين خيلي باهوش و با استعدادي مرد جوان.
ممنون آنیموسی عزیز …
هم به خاطر تعریف های دلچسبت و هم به خاطر این که امروز حالت خوبه و داری انرژی می ریزی در اتاق آبی.
خوشحالم که خوبی …
عالیه کارات اروند، خطت هم خیلی خوب پسر. دست به قلمت حرف نداره.وای اروند تو یه دونهای، آفرین خیلی باهوش و با استعدادی مرد جوان.
+1
ارووووووووووند! تو خیلی چیزات شبیه منه ها پسر@
منم نقاش خوبیم!ها ها ها @مامانم نقاشیای بچگیمامو نگهداشته بود
تو مهمونیا از خانوما نقاشی میکردم@البته خانوما با لباسای خاص@به پدر بگو بعدا واست میگه@@
آخ جوون … پس وقتی بزرگ شدم … می تونم مثل تو “دخترکُش” هم بشم! نه؟
من رفتم امتحان املاء بدم …
خدانگهدار …
تو الانم دختر کشی پسر@ پاشو بعد امتحانت بیا اینجا ببین چند تا دختر حاضرن کشته بشن!@تازههههههه هنوز فقط یه کلیپ ازت دیدن 😀
ولی یه چیزیا @ خیلی دخترا میشه که واسه آدم کشته میشن ولی فقط یکیشون میشه که آدم واسش کشته میشه!@
پاسخ:
خوش به حالت که کسی را می تونی به جا آوری که واسش کشته بشی …
این موهبت کمی نیست رفیق.
اين پارادكس 11 آرش حرف نداشت.
تكميل ميكنم، خيلي سخت به دست مياد كه يكي كشتهت بشه، تو هم مردهش بشي.
اين اتفاقيه كه براي آبي آرش افتاده و ما هممون به خاطرش ذوقناكيم.
امتحانتو خوب بدي پسر.
راستي اين خيلي نامرديه كه اون كليپ رو خواجه شيرازم ديده باشه، اما آنيموس تهران نه!
ايميل كه دارم عمو!!!
🙁
پاسخ:
به چشم … فکر می کردم تا حالا از لیدر جنبش اونو گرفتی! انگار زیاد همدیگرو نمی بینید! می بینید؟
یک:آقای بدون سر
ابتدا از این نقاشی شگفت زده شدم پس از آن به فکر فرو رفتم. فکرای من مثل یک فیلم روزهایی یا سالهایی درازه نمیتوانم بنویسم. شاید با فکری در سر داشتی یکی باشند
دو داستان فیل:خوشحال میشوم داستان را بخوانم
سه:خاطرات اول تا سوم دبستان
کنجکاوی من به جایی نرسید چون فقط جلدشو دیدم. من هم دفتر خاطرات داشتم یک جلد روغنی زرد کهربایی داشت. خاطراتمو با خودنویس می نوشتم و پای دفتر نقاشی می کردم. نمی دونم چی شد . خوب از چهل سال می گذره…
چهار:
جای تو در نشست های به خصوص آخری کانون فردوسی خالی بود چون چند بانوی شاهنامه خوان چنان شوری به پا کردند که از سوی … دوباره تهدید به تعطیل شدیم.
ای ایران در برگیرنده ی همه ی قبلی ها بود پس این را از همه بیشتر دوست دارم. اصلن میبرم میزارمش گوشه خانه ی کوچکم. یک چاپ هم ازش میگیرم قابش می کنم آویزنوش می کنم به دیوار خونه مون.
پایان: هر روز که می بینم پدر این قدر تو سایتش می نویسه و منم به گرد خوندنش نمی رسم یاد مامانت می افتم که ندیده برایم بسیار ارجمند است.
از طرف من به مامان سلام زیاد برسون و بگو آرزومند دیدارشان هستم.
روی گلتو می بوسم
پاسخ:
درود بر خاله پروانه عزیز و مهربون …
– اون روز پدر رفت تا در همایش ناگفته های سدسازی در اصفهان شرکت کنه … شرمنده که نیامدیم.
– علت این که اون آقاهه سرش رو تنش نیست، اونه که سرش بزرگ بود و جا نشد!!
– داستان فیل و خاطرات مدرسه را برایتان انتشار خواهم داد.
– وای … خیلی ممنون از این که نوشته من در باره ایران عزیز، آنقدر برای شما هم عزیز است …
مصیبت وارده را هم مجدداً به شما و آقا فیروز تسلیت می گویم.
ها ها ها خواجه شیرازو خوب اومدی!!@
استاد جان
من به خانوم مهندس میگم من دارم میرم!
میگه چیه!؟باز با مقامات بالاتر هماهنگ کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه اگه پرسید شما بگو آرهههههههه!
آرش جان!
من هم به خانوم مهندس می گم: با من هماهنگ نکرده و اگه از من پرسید:
می گم: نهههههههه
شرمنده …
.
.
در ضمن مقدمات و مؤخرات اون کار هم فکر نکنم اینقده مرخصی بطلبه! نه؟
می طلبه مهندس جان ! @ شما دیگه چرا!؟
یعنیییییییی شما اگه هوای مارم نداشته باشی ما باز عاشقتونیییییییییم@
من که هوای مار رو ندارم! اما هوای کماندار عزیز را دوقبضه دارم و دوس ندارم آفتامات بسوزونه …
به افق های دور بنگر فرزندم و به این که طرف آبان ماهیه و ممکنه کم بیاری ها!
بنابراین من فکر می کنم هفته ای دو روز مرخصی با توجه به تعطیلی پنج شنبه و جمعه و دراختیار بودن همه ی شبهای هفته، ممکنه اندکی سبب یاتاقان زدن را آن هم در 32 سالگی فراهم آورد! نمی آورد؟
سلام جناب مهندس.
مایه شادیه که شما خصوصیات آبان ماهی ها را به آرش ِمن یادآوری می کنید!
ولی باور کنید امروز پیش من نیست .من مثل یک طفل معصوم خونه ی خودم ، تنهامی باشم !
امروز آرش مسابقه شنا داشته جناب مهندس.
پاسخ:
آخی دلم سوخت … به خصوص از اون قسمت طفل معصومش!!
راستش تا حالا ندیده بودم فرزندان عقرب را طفل معصوم صدا کنند که کردند! نکردند؟
انشالله آرش خان بعد از شنا خدمت می رسند و تلافی ساعات غیبت را در می آورند! نمی آورند؟
درود …
پسر خوش چهره عزیزم ، اروند
شاهکارت را دیدم و باور کن خیلی جلوی خودم را گرفتم که ال سی دی را نبوسم
خیلی دوست داشتنی هستی و برایت بهترین روزها را از خداوند می خواهم
با آن قلب روشنت برای ما آرزوهای خوب کن
with love
اگه پدر بود که می گفت: کاش من ال سی دی بودم! خوب شد حالا با آرش رفیقه!!
.
.
من اما عمو آرش و شیرین جانش را ندیده بسیار دوست دارم و آرزو می کنم حاصل این عشق هم پایدار و پیش برنده بماند و هم به تولد دلبرکانی زیباروتر و باهوش تر و خوش قلب تر از پدر و مادرشان منتهی شود.
درود و ممنون که اتاق آبی را اتاق خودتان می دانید …
من تصویر آقای بدون سر و انشای آخر را خیلی دوست داشتم . خط خوشگلی هم داری ها . از تو چه پنهون وقتی اون رسیدی را که به بابابزرگ جمال داده بودی دیدم از خطت ناامید شده بودم ، اما بادیدن این دست نوشته فهمیدم که توی کلک اون سند را مخصوصا خرچنگ قورباغه نوشتی که جای انکار داشته باشه . مخصوصا که اسمت را هم اورند نوشته بودی ، نه اروند .
😉
خیلی ریزبین هستی …
در عین حال دیدی گفتم سیاستمدار هم هستی!
انتقادها را می ذاری یه موقعی می کنی که به آدم برنخوره!
موندم اون اخلاقیان چه جونوریه که تو نتونستی رامش کنی!!
البته اینو بگم که من اون رسید را در حالت خواب و بیداری و به اصرار بابابزرگ جمال دادم. وگرنه عمراً به کسی رسید مسید نمی دم! می دم؟
هروقت خواستي مي توني بزني زيرش . اون رسيدو “اورند درويش” داده بود ، نه تو .
ايشون ظاهرا رام بودند . من دركمال خوبي و خوشي درخواست انتقال دادم . اون چيزي كه از بيرون و ازديد آدمهاي خارج از اين واحد ديده مي شد ، يك تعامل دوجانبه بود . مثل اونهايي كه سالهاست طلاق عاطفي بينشون جريان داره ، اما ظاهر قضيه نشون نمي ده و يك دفعه ديگه طرف كم مياره . صبر ايوب من هم بالاخره تموم شد . ايشون هم هيچوقت فكرشو نمي كرد كه من بگم مي خوام برم ، اما از درون داشتم فرسوده مي شدم . سالهاست كه دارم خلاف جريان آب شنا مي كنم . خلاصه كه ايشون يك گونه نادر و اصلاح ناپذيرند كه به قول مدير قبلي خودش ، خدا هم نمي تونه درستش كنه .
پاسخ:
باشه مي زنم زيرش! اتفاقن اونقده كيف داره آدم يه موقع هايي بزنه زيرش!! مي گي نه، برو از پارسا بپرس!!!
در ضمن اين آقاي اخلاقيان آدم را ياد بازرس مشهور بي نوايان – ژاور – مي اندازد! نمي اندازد؟
اين هم افزار كه نوشتي، همون جنگ افزاره ديگه! نه؟
ما هم كه استاد گرفتن سوتي! نه؟
راستي! اين كه بي هوا يه چيزي مي آيد پشت بند يه چيز ديگه، هميشه هم بد نيست! هست؟
با درود به اروند نازنین
اروند: اون روز پدر رفت تا در همایش ناگفته های سدسازی در اصفهان شرکت کنه … شرمنده که نیامدیم.
پاسخ: کار ِ پدر از رفتن به نشست های فردوسی مهم تر است. پدر شما به اندازه ی کافی روحش بزرگ است و خیلی نیاز به این نشست ها ندارد.
اروند:
– علت این که اون آقاهه سرش رو تنش نیست، اونه که سرش بزرگ بود و جا نشد!!
پاسخ: می دونی بعضی چیزها هم در ناخودآگاه آدمها میگذره و یه چیز دیگه وقتی تو یک اثر به این زیبایی از خودت میدی، من ِ تماشاگر برداشت خودم رو می کنم مانند همون یادداشتی که نوشتی بچه ها برداشت خودشون می کنند من هم برداشت خودمو کردم.
این پاسخت منو یاداین گفته ی انداخت:« سرش به تنش زیادی کرده !»
اروند:
– داستان فیل و خاطرات مدرسه را برایتان انتشار خواهم داد.
پاسخ:
پس بی زحمت منتشرش کردی خبرم کن.
اروند:
– وای … خیلی ممنون از این که نوشته من در باره ایران عزیز، آنقدر برای شما هم عزیز است …
پاسخ: میدانی این روزها همه فکر می کنند آن دورترها بهشت است و سعی می کنند فارسی را خوب نخوانده انگلیسی یاد بگیرند فرهنگ خودشان را نخوانده کتاب های ترجمه شده را می خوانند.انگار همه شستشوی مغزی شده اند!شاعران و نویسندگان ما را هم دارند به آنطرف ها میبرندشان. وقتی چنین نوشته ای از فرزند این آب و خاک می بینم کمی امیدوار می شوم.
اروند جان اشتباه نشود نظرم این نیست که انگلیسی و چینی و عربی و.. نخوانیم همه را باید بخوانیم به همه جا باید سفر کنیم ولی خودمان را فراموش نکنیم.
اروند:
مصیبت وارده را هم مجدداً به شما و آقا فیروز تسلیت می گویم.
پاسخ:
غم نبینی و همیشه مانند این عکسی با شمشیر خوابت برده مردی جنگی باشی. جنگ با تیره گی ها
پاسخ:
چشم …سعي مي كنم به توصيه هاي قشنگتون عمل كنم..
راستي! هيچ مي دونيد وقتي رو مووود باشيد، يادداشتهاي تون در حد يك شاهكار اوج مي گيره و در عين حال همچنان گرم و صميمي هم باقي مي مونه!
اميدوارم هميشه روي مووود باشيد.
درود و به اميد ديدار.
البته به تنارديه هم بي شباهت نيست
😉
پاسخ:
حالا که فکرش را می کنم، می بینم ژاور شرف داشت به تناردیه …
مرا در غم تحمل چنین مصیبتی خود شریک بدانید بانو !
درست مثل پدر … و پروانه و …
درود …
من عاشق اون “ای ایران” ت هستم و
البته دارم از کنجکاوی ( بخون فضولی ) مرده می شم که هر چه زودتر خاطراتت رو بخونم …
پاسخ:
تحمل كن رفيق! سحر نزديك است …
یادم رفت بگم :
اون تکیه ی ” ای خانه ی پرشکوه من ” رو که خوندم ، چشمام بارونی شد … نمی دونم چرا …
منظورم “تیکه” بود …
و …
کامنت های بانو پروانه معرکه هستن …
راستی بهشون تسلیت می گم …
موافقم …
پروانه دقيق مي نويسد و صميمي و اصيل …
تلافی طبق فرمایش انجام شد@
استاد!جای ال سی دی باشین!؟
حالا شیرین حسود نیس ولی من که هستم @ 🙂
ممنون كه فرمايشات ما را انجام مي دهيد، آن هم مو به مو!
.
.
.
باشه به پدر مي گويم: لازم نكرده ال سي دي باشه، همون لامپ تصويري مگه چشه؟!
راستي آرش جان!
اون عكس شكارچي ماهي را كه دارد به فرزندانش شكار خود را هديه مي كند – در آخرين پست دل نوشته ها – نشان پارسا بده و نظرش را جويا شو.
درود …
شما هر چی باشین ما مخلصیم استاد جان
استاد
پارسا یه کم دمغه@چشم بش میگم
نبينم پارساي عزيز اتاق آبي اروند دمق باشد …
خب يه بار ديگه كاري كنيد تا تكون بده … خودشو نشون بده!
با همکارا کلی به خلاقیتت بکار رفته برای شیرازه ی داستان فیل خندیدیم .مادربزرگ نابینای مادرم توی بچگی با خمیر وپوست شکلات برایمان پرنده درست می کرد اما فکر نکنم کسی عقلش به استفاده پوست شکلات بجای شیرازه می رسید
آفرین!
یه جا ایران رو ایرن نوشتی یاد جوکه افتادم که بعضی ها گیر دادن ایران اسم زنه باید اسم کشور رو عوض کنیم بزاریم نریمان!!!!!!