ای ایران ؛ ای خانه ی پرشکوه من!

مدرسه داره روزهای آخرش رو می گذرونه و منم تمامی وسایلم را از کمد مدرسه جمع کردم و به خونه آوردم …

یه چیزایی از اون وسایل، واسه مامانی و پدر خیلی جالب بودند …

مثل تصویر این آقای بدون سر!

یا این قصه با عنوان “داستان فیل” … نگاه کنید به شیرازه ی دفتر!

و یا خاطرات اول تا سوم دبستان

و البته آنچه که در باره ی ایران نوشته بودم …

به نظر شما کدامیک جالب تر هستند؟!

43 دیدگاه دربارهٔ «ای ایران ؛ ای خانه ی پرشکوه من!;

  1. همه شون دوست داشتنی اند
    و به نظر من این آخری ،
    هم انشای قشنگی داره ، هم جمله بندی خوبی و هم حس عالی وطن دوستی…

    زنده باشی پسرک هنرمند !

    پاسخ
  2. وووووووووو!
    چه نقاش حرفه‌ای‌ هست اروند!
    من فقط می‌تونم صورت بکشم!
    این مدل بدن کشیدن رو باور کن ۸۰ درصد مردم بلد نیستند.

    عالیه کارات اروند، خطت هم خیلی خوب پسر. دست به قلمت حرف نداره.
    وای اروند تو یه دونه‌ای، آفرین خیلی باهوش و با استعدادی مرد جوان.

    پاسخ
    • ممنون آنیموسی عزیز …
      هم به خاطر تعریف های دلچسبت و هم به خاطر این که امروز حالت خوبه و داری انرژی می ریزی در اتاق آبی.
      خوشحالم که خوبی …

      پاسخ
  3. ارووووووووووند! تو خیلی چیزات شبیه منه ها پسر@
    منم نقاش خوبیم!ها ها ها @مامانم نقاشیای بچگیمامو نگهداشته بود
    تو مهمونیا از خانوما نقاشی میکردم@البته خانوما با لباسای خاص@به پدر بگو بعدا واست میگه@@

    پاسخ
  4. تو الانم دختر کشی پسر@ پاشو بعد امتحانت بیا اینجا ببین چند تا دختر حاضرن کشته بشن!@تازههههههه هنوز فقط یه کلیپ ازت دیدن 😀

    پاسخ
  5. ولی یه چیزیا @ خیلی دخترا میشه که واسه آدم کشته میشن ولی فقط یکیشون میشه که آدم واسش کشته میشه!@

    پاسخ:

    خوش به حالت که کسی را می تونی به جا آوری که واسش کشته بشی …
    این موهبت کمی نیست رفیق.

    پاسخ
  6. این پارادکس ۱۱ ‌آرش حرف نداشت.
    تکمیل می‌کنم، خیلی سخت به دست میاد که یکی کشته‌ت بشه، تو هم مرده‌ش بشی.
    این اتفاقیه که برای آبی آرش افتاده و ما هممون به خاطرش ذوقناکیم.
    امتحانتو خوب بدی پسر.

    راستی این خیلی نامردیه که اون کلیپ رو خواجه شیرازم دیده باشه، اما آنیموس تهران نه!

    ایمیل که دارم عمو!!!
    🙁

    پاسخ:

    به چشم … فکر می کردم تا حالا از لیدر جنبش اونو گرفتی! انگار زیاد همدیگرو نمی بینید! می بینید؟

    پاسخ
  7. یک:آقای بدون سر
    ابتدا از این نقاشی شگفت زده شدم پس از آن به فکر فرو رفتم. فکرای من مثل یک فیلم روزهایی یا سالهایی درازه نمیتوانم بنویسم. شاید با فکری در سر داشتی یکی باشند

    دو داستان فیل:خوشحال میشوم داستان را بخوانم

    سه:خاطرات اول تا سوم دبستان
    کنجکاوی من به جایی نرسید چون فقط جلدشو دیدم. من هم دفتر خاطرات داشتم یک جلد روغنی زرد کهربایی داشت. خاطراتمو با خودنویس می نوشتم و پای دفتر نقاشی می کردم. نمی دونم چی شد . خوب از چهل سال می گذره…

    چهار:
    جای تو در نشست های به خصوص آخری کانون فردوسی خالی بود چون چند بانوی شاهنامه خوان چنان شوری به پا کردند که از سوی … دوباره تهدید به تعطیل شدیم.
    ای ایران در برگیرنده ی همه ی قبلی ها بود پس این را از همه بیشتر دوست دارم. اصلن میبرم میزارمش گوشه خانه ی کوچکم. یک چاپ هم ازش میگیرم قابش می کنم آویزنوش می کنم به دیوار خونه مون.

    پایان: هر روز که می بینم پدر این قدر تو سایتش می نویسه و منم به گرد خوندنش نمی رسم یاد مامانت می افتم که ندیده برایم بسیار ارجمند است.
    از طرف من به مامان سلام زیاد برسون و بگو آرزومند دیدارشان هستم.

    روی گلتو می بوسم

    پاسخ:

    درود بر خاله پروانه عزیز و مهربون …
    – اون روز پدر رفت تا در همایش ناگفته های سدسازی در اصفهان شرکت کنه … شرمنده که نیامدیم.
    – علت این که اون آقاهه سرش رو تنش نیست، اونه که سرش بزرگ بود و جا نشد!!
    – داستان فیل و خاطرات مدرسه را برایتان انتشار خواهم داد.
    – وای … خیلی ممنون از این که نوشته من در باره ایران عزیز، آنقدر برای شما هم عزیز است …
    مصیبت وارده را هم مجدداً به شما و آقا فیروز تسلیت می گویم.

    پاسخ
  8. استاد جان
    من به خانوم مهندس میگم من دارم میرم!
    میگه چیه!؟باز با مقامات بالاتر هماهنگ کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خلاصه اگه پرسید شما بگو آرهههههههه!

    پاسخ
    • آرش جان!
      من هم به خانوم مهندس می گم: با من هماهنگ نکرده و اگه از من پرسید:
      می گم: نهههههههه
      شرمنده …
      .
      .
      در ضمن مقدمات و مؤخرات اون کار هم فکر نکنم اینقده مرخصی بطلبه! نه؟

      پاسخ
  9. می طلبه مهندس جان ! @ شما دیگه چرا!؟
    یعنیییییییی شما اگه هوای مارم نداشته باشی ما باز عاشقتونیییییییییم@

    پاسخ
    • من که هوای مار رو ندارم! اما هوای کماندار عزیز را دوقبضه دارم و دوس ندارم آفتامات بسوزونه …
      به افق های دور بنگر فرزندم و به این که طرف آبان ماهیه و ممکنه کم بیاری ها!
      بنابراین من فکر می کنم هفته ای دو روز مرخصی با توجه به تعطیلی پنج شنبه و جمعه و دراختیار بودن همه ی شبهای هفته، ممکنه اندکی سبب یاتاقان زدن را آن هم در ۳۲ سالگی فراهم آورد! نمی آورد؟

      پاسخ
  10. سلام جناب مهندس.
    مایه شادیه که شما خصوصیات آبان ماهی ها را به آرش ِمن یادآوری می کنید!

    ولی باور کنید امروز پیش من نیست .من مثل یک طفل معصوم خونه ی خودم ، تنهامی باشم !
    امروز آرش مسابقه شنا داشته جناب مهندس.

    پاسخ:

    آخی دلم سوخت … به خصوص از اون قسمت طفل معصومش!!
    راستش تا حالا ندیده بودم فرزندان عقرب را طفل معصوم صدا کنند که کردند! نکردند؟
    انشالله آرش خان بعد از شنا خدمت می رسند و تلافی ساعات غیبت را در می آورند! نمی آورند؟
    درود …

    پاسخ
  11. پسر خوش چهره عزیزم ، اروند
    شاهکارت را دیدم و باور کن خیلی جلوی خودم را گرفتم که ال سی دی را نبوسم
    خیلی دوست داشتنی هستی و برایت بهترین روزها را از خداوند می خواهم

    با آن قلب روشنت برای ما آرزوهای خوب کن
    with love

    پاسخ
    • اگه پدر بود که می گفت: کاش من ال سی دی بودم! خوب شد حالا با آرش رفیقه!!
      .
      .
      من اما عمو آرش و شیرین جانش را ندیده بسیار دوست دارم و آرزو می کنم حاصل این عشق هم پایدار و پیش برنده بماند و هم به تولد دلبرکانی زیباروتر و باهوش تر و خوش قلب تر از پدر و مادرشان منتهی شود.
      درود و ممنون که اتاق آبی را اتاق خودتان می دانید …

      پاسخ
  12. من تصویر آقای بدون سر و انشای آخر را خیلی دوست داشتم . خط خوشگلی هم داری ها . از تو چه پنهون وقتی اون رسیدی را که به بابابزرگ جمال داده بودی دیدم از خطت ناامید شده بودم ، اما بادیدن این دست نوشته فهمیدم که توی کلک اون سند را مخصوصا خرچنگ قورباغه نوشتی که جای انکار داشته باشه . مخصوصا که اسمت را هم اورند نوشته بودی ، نه اروند .
    😉

    پاسخ
    • خیلی ریزبین هستی …
      در عین حال دیدی گفتم سیاستمدار هم هستی!
      انتقادها را می ذاری یه موقعی می کنی که به آدم برنخوره!
      موندم اون اخلاقیان چه جونوریه که تو نتونستی رامش کنی!!
      البته اینو بگم که من اون رسید را در حالت خواب و بیداری و به اصرار بابابزرگ جمال دادم. وگرنه عمراً به کسی رسید مسید نمی دم! می دم؟

      پاسخ
  13. هروقت خواستی می تونی بزنی زیرش . اون رسیدو “اورند درویش” داده بود ، نه تو .

    ایشون ظاهرا رام بودند . من درکمال خوبی و خوشی درخواست انتقال دادم . اون چیزی که از بیرون و ازدید آدمهای خارج از این واحد دیده می شد ، یک تعامل دوجانبه بود . مثل اونهایی که سالهاست طلاق عاطفی بینشون جریان داره ، اما ظاهر قضیه نشون نمی ده و یک دفعه دیگه طرف کم میاره . صبر ایوب من هم بالاخره تموم شد . ایشون هم هیچوقت فکرشو نمی کرد که من بگم می خوام برم ، اما از درون داشتم فرسوده می شدم . سالهاست که دارم خلاف جریان آب شنا می کنم . خلاصه که ایشون یک گونه نادر و اصلاح ناپذیرند که به قول مدیر قبلی خودش ، خدا هم نمی تونه درستش کنه .

    پاسخ:

    باشه می زنم زیرش! اتفاقن اونقده کیف داره آدم یه موقع هایی بزنه زیرش!! می گی نه، برو از پارسا بپرس!!!
    در ضمن این آقای اخلاقیان آدم را یاد بازرس مشهور بی نوایان – ژاور – می اندازد! نمی اندازد؟

    پاسخ
  14. با درود به اروند نازنین

    اروند: اون روز پدر رفت تا در همایش ناگفته های سدسازی در اصفهان شرکت کنه … شرمنده که نیامدیم.

    پاسخ: کار ِ پدر از رفتن به نشست های فردوسی مهم تر است. پدر شما به اندازه ی کافی روحش بزرگ است و خیلی نیاز به این نشست ها ندارد.

    اروند:
    – علت این که اون آقاهه سرش رو تنش نیست، اونه که سرش بزرگ بود و جا نشد!!
    پاسخ: می دونی بعضی چیزها هم در ناخودآگاه آدمها میگذره و یه چیز دیگه وقتی تو یک اثر به این زیبایی از خودت میدی، من ِ تماشاگر برداشت خودم رو می کنم مانند همون یادداشتی که نوشتی بچه ها برداشت خودشون می کنند من هم برداشت خودمو کردم.
    این پاسخت منو یاداین گفته ی انداخت:« سرش به تنش زیادی کرده !»

    اروند:
    – داستان فیل و خاطرات مدرسه را برایتان انتشار خواهم داد.
    پاسخ:
    پس بی زحمت منتشرش کردی خبرم کن.

    اروند:
    – وای … خیلی ممنون از این که نوشته من در باره ایران عزیز، آنقدر برای شما هم عزیز است …
    پاسخ: میدانی این روزها همه فکر می کنند آن دورترها بهشت است و سعی می کنند فارسی را خوب نخوانده انگلیسی یاد بگیرند فرهنگ خودشان را نخوانده کتاب های ترجمه شده را می خوانند.انگار همه شستشوی مغزی شده اند!شاعران و نویسندگان ما را هم دارند به آنطرف ها میبرندشان. وقتی چنین نوشته ای از فرزند این آب و خاک می بینم کمی امیدوار می شوم.
    اروند جان اشتباه نشود نظرم این نیست که انگلیسی و چینی و عربی و.. نخوانیم همه را باید بخوانیم به همه جا باید سفر کنیم ولی خودمان را فراموش نکنیم.

    اروند:
    مصیبت وارده را هم مجدداً به شما و آقا فیروز تسلیت می گویم.
    پاسخ:
    غم نبینی و همیشه مانند این عکسی با شمشیر خوابت برده مردی جنگی باشی. جنگ با تیره گی ها

    پاسخ:

    چشم …سعی می کنم به توصیه های قشنگتون عمل کنم..
    راستی! هیچ می دونید وقتی رو مووود باشید، یادداشتهای تون در حد یک شاهکار اوج می گیره و در عین حال همچنان گرم و صمیمی هم باقی می مونه!
    امیدوارم همیشه روی مووود باشید.
    درود و به امید دیدار.

    پاسخ
  15. البته به تناردیه هم بی شباهت نیست
    😉

    پاسخ:

    حالا که فکرش را می کنم، می بینم ژاور شرف داشت به تناردیه …
    مرا در غم تحمل چنین مصیبتی خود شریک بدانید بانو !

    پاسخ
  16. من عاشق اون “ای ایران” ت هستم و
    البته دارم از کنجکاوی ( بخون فضولی ) مرده می شم که هر چه زودتر خاطراتت رو بخونم …

    پاسخ:

    تحمل کن رفیق! سحر نزدیک است …

    پاسخ
    • ممنون که فرمایشات ما را انجام می دهید، آن هم مو به مو!
      .
      .
      .
      باشه به پدر می گویم: لازم نکرده ال سی دی باشه، همون لامپ تصویری مگه چشه؟!

      پاسخ
    • راستی آرش جان!
      اون عکس شکارچی ماهی را که دارد به فرزندانش شکار خود را هدیه می کند – در آخرین پست دل نوشته ها – نشان پارسا بده و نظرش را جویا شو.
      درود …

      پاسخ
  17. با همکارا کلی به خلاقیتت بکار رفته برای شیرازه ی داستان فیل خندیدیم .مادربزرگ نابینای مادرم توی بچگی با خمیر وپوست شکلات برایمان پرنده درست می کرد اما فکر نکنم کسی عقلش به استفاده پوست شکلات بجای شیرازه می رسید
    آفرین!
    یه جا ایران رو ایرن نوشتی یاد جوکه افتادم که بعضی ها گیر دادن ایران اسم زنه باید اسم کشور رو عوض کنیم بزاریم نریمان!!!!!!

    پاسخ

پاسخ دادن به سروی لغو پاسخ