چند روزی است که اروند مدام مرا دلداری می‌دهد!

    پس از حذف ناگهانی و حیرت‌انگیز نشان دُرنا از پیراهن تیم ملی والیبال در لیگ جهانی که سبب تأسف و ناخشنودی بسیاری از دوستداران محیط زیست را فراهم کرد. بسیار تلاش کردم تا به کمک معصومه ابتکار بتوان معما را حل کرده و دریابیم که چرا آقای داورزنی دست به چنین حرکتی زد؟ … ادامه

اروند و تبلت و عشق!

    از ابتدای امسال آرام آرام خرید یک تبلت در شمار مطالبات اروند از پدر قرار گرفت. من هم هربار به او می‌گفتم که فعلاً از عهده پرداخت هزینه‌ی خریدش برنمی‌آیم و باید منتظر بمانی. اما ماجرا از زمانی حادتر شد که امیر – پسر عمه‌اش – صاحب یک تبلت شد و البته اشکار … ادامه

دلم می خواهد مدرسه عشق نام دیگر مدرسه اروند باشد!

امروز ۱۲ اردیبهشت است … سزاوار نیست که در چنین روزی هم وبلاگ اروند همچنان خاموش باشد. یادش به خیر آن روزها اگر معلمی را دوست داشتیم، او را تا مرتبه پیامبری بالا می بردیم و عاشقانه به درسی که او می داد با دل و جان گوش فرا می دادیم. امروز هم البته چنین … ادامه

وقتی کلاغ‌ها و گربه‌ها با هم دوست می‌شوند؛ ما چرا نباشیم؟!

    با پدر رفته بودیم پارک ملت تا ورزش بکنیم … البته من که هیکلم حرف نداره! داره؟ بیشتر به خاطر پدر شیکم گُنده رفته بودیم! نرفته بودیم؟     خلاصه اونجا یه خانومی رو دیدیم که همه‌ی گربه‌ها و کلاغ‌های پارک دنبالش راه می‌رفتند و انگار محافظش بودند! نمی‌دونید بچه‌ها چقدر این گربه‌ها و کلاغ‌ها، … ادامه

زندگی مثل حباب است؛ از حباب‌ها لذت ببرید!

      ما برگشتیم و جای شما خالی، به اندازه‌ی یک دنیا بازی کردم و خندیدم و خنداندم … در باره‌ی این سفر رؤیایی و در کنار دوستانی باصفا و آسمانی بیشتر خواهم نوشت … تا آن موقع این گل را به شما تقدیم می‌کنم … گلی که در کنار زاینده‌رود، در باغ بهادران به مشتاقانش … ادامه

اروند هم مجبور به تذکر به نیروی انتظامی شد!

      پنج شنبه گذشته، وقتی راهی کلاس ویولون بودم، ناگهان با صحنه‌ای خجالت‌آور روبرو شدیم! زیرا سرنشینان این ماشین نیروی انتظامی از داخل خودرو چند زباله را به خیابان پرت کردند. من هم رو کردم به پدر و گفتم: اینقدر می‌گویی آشغال نریز بیرون، کار خوبی نیست و پلیس جریمه می‌کنه … حالا کی می‌خواد … ادامه

اشکال از پسر تهرانی بود یا اروند یا آدم‌بزرگ‌ها؟!

     هفته‌ی پیش در سینما اریکه ایرانیان به تماشای یه فیلم بامزه به نام «پسر تهرونی» رفتیم. در حالی که البته پدر و مامانی ترجیح می‌دادند « در باره الی را ببینند» … منتها من از عکس‌های پسر تهرونی بیشتر خوشم اومد و از اونجا که در خانواده ما فرزند‌سالاری موروثی است، معلومه که درنهایت … ادامه

ترفندهای اروند برای یادآوری به خودش!

     از روز سه‌شنبه با پدر قرار گذاشته بودم که تکلیف ثبت نام مرا برای کلاس فوتبال در تابستان روشن کند. پدر هم در حضور بابای فردا تلفنی به من قول داد که پنج‌شنبه اقدام خواهد کرد. من نیز برای این که این موضوع نه یاد خودش برود و نه یاد من؛ از این ابتکار … ادامه

اشک‌هایی که پدر را خنداند!

     امروز با محمد و میلاد – پسر همسایه‌های ساختمونمون – بگو مگو کردم و کم مونده بود براشون شاخ بشم که متأسفانه برام شاخ شدند و اشکم رو درآوردند … من هم رفتم و ماجرا رو واسه پدر که تازه از اداره برگشته بود، تعریف کردم … اما پدر به شنیدن قصه من و … ادامه