امروز صبح در برنامه سلام تهران، خانم بسطامی داشت یه خبر نیمه جالب را اعلام میکرد که عکسالعمل اروند آن خبر را جالب کرد!
خبر این بود که گویا وزارت آموزش و پرورش سرانجام شرط معدل را برای ثبت نام دانشآموزان در مقاطع پیش دانشگاهی حذف کرده است.
اروند که این خبر را شنید، سریع خودشو به اهل منزل رساند و با خوشحالی زایدالوصفی گفت: آخ جوون … حالا دیگه اگه صفر هم بیارم تو دانشگاه قبول میشم و نیازی نیست درس بخوانم!!
راستی! این تمایل به انتروپی از کجا میآد بچهها؟!
با مزه بود !
همیشه اولی ها !!
مث شرکت ما که دیروز بهمون گفتن ساعت ورود و خروجموون شناور شده مام گفتیم آخ جون شبا می آیم شرکت@@
اون هیکلت منو مرده اروند@
راستی اون همیشه اول رو عالییییییییییییییییییی اومدین استاد@من عاشقتونم بسیاااااااااااااااااااااارها@
پاسخ:
ولی من فکر نکنم تو شبا بتونی بیای شرکت! یعنی اجازه بهت نمی دن! می دن؟
ارثی بید :))
بله انگار ذاتیه!
سلام.
وب جالبی داری. مطلبت هم عالی بود من هم اگه میشنیدم حتما خوش حال می شدم ولی نشد چون در مدرسه بودم و داشتم امتحان آیینه و نگارش می دادم.
حتما به وب من هم بیا جالب است.
منتظرم هاااااا!!!!!!
سلام بر آقا کیان عزیز … خوشحالم که وبلاگ زدی. به کتایون هم سلام برسون تا ببینمتان …
سلام.
پس کی قرار است هم دیگر را ببینیم؟! بابا مرد حسابی دلم واست خیلی تنگ شده زود بیا دیگه!!
خدانگهدار.
راستی یادت است رفتیم پارک؟
ازت خوشم آمد که در وبت آن روز را زدی.
درود بر تو
من در خدمتم کیان جان؟
در ضمن قابلی نداشت.
جناب مهندس اجازه ی ما نیز دست شماست!
همانند اجازه و حق امضای دوستان مشترکمان!
خداییش باید به احترام ذکاوت آبان ماهی ها همواره کلاهی بر سر داشت که برداریم!
پیش خودمون باشه! بعضی وقتها دلم واسه آرش می سوزه! نسوزه؟
چی شد چی شد ؟ باید به حال جناب آرش خان غبطه خورد . این سعادت نصیب همه نمی شه .
اروند جان توی این عکس و با این عینک خیلی خوش تیپ شدی ها . البته خوش تیپ تر شدی . از اون تپل های دوست داشتنی و خوردنی .
آقاجان بنی بشر ذاتا میل به بی نظمی و تنبلی داره دیگه . من هم امروز طی یک جلسه فوری دونفره بین “من ” و ” خودم ” تصمیم گرفتم که به خودم مرخصی بدم .
نخست آن که بله موافقم! این سعادت نصیب همه نمی شه! می شه؟
دوم این که خوشحالم که تصحیح کردی و گفتی: خوش تیپ تر شدی!
سوم این که همیشه بذار خودت به جای “من ت” تصمیم بگیره!!
درود …
نتیجه گیری فوق العاده ای بود پسر …
آفرین …
و … کلن درس نخوندن بیشتر کیف می ده .
ممنون …
و آي گفتي!
آییییییییییییییییییییییییییییییی من مردم از بی اروندی آخه!
دلممممممممممممم تنگییییییییییییییییییییییییید
ایننننننننننن همه کار ریختن سر من فک نمیکنن من کارای مهمتری هم در وبلاگستان دارم!@
شیرین خانوم شیرین ما اینجا خوب مینویسه ها استاد!@
منم فک میکنم خیلی خدا دوسم داشته که شیرینو بهم داده آنا خانوم@
كاملن با نظرت موافقم.
به نظرم خدا هر دوي شما را بسيار دوست داشته و مي خواسته با آشنايي تان با هم، پاداشي به آن همه مرارت و سختي عطا كند.
باشد كه هم تو و هم او قدر اين موهبت استثنايي را بدانيد و همه ي نداشتن هاي احتمالي را در سايه اين داشتن گوارا تاب آوريد و شاكر باشيد.
استاد خیلی کولین به مولا
مرسییییییییییییییییییی
ماجرای زندگی شیرینو خانوم مهندس واستون گفته؟@
نه … من از زندگي “شيرين” چيزي نمي دانم … اما وقتي شيرين را از دريچه نگاه آرش مي نگرم كه چگونه در باره اش سخن مي گويد … و وقتي كلام شيرين را مي خوانم، احساس نوعي طراوت و تجربه و پويايي و پختگي را در وجود شيرين به صورتي تؤامان درك مي كنم كه داشتن چنين دانستگي اي با توجه به سن و سال اندكش، كمي شگفت آور است، حتا اگر آبان ماهي باشد!
براي همين احساس مي كنم كه شيرين قدر لحظه هاي خوش زندگي را، قدر داشتن يك يار را كه بتوان روي ديوارش با آسودگي يادگاري نوشت و قدر نوشخندهاي زندگي را بسيار بيشتر از همتايانش مي فهمد و درك مي كند و در عين حال، عجيب صبور است و مهربان … آن هم دختري كه بسيار زيبا و رعنا هم هست! نيست؟
حالا خودت قضاوت كن رفيق! تو آدم خوش شانسي نيستي كه شيرين داري؟
و آيا مي شود شيرين آدم خوبي نباشد، وقتي كه مردي را در كنار خود احساس مي كند كه حاضر است همه ي زندگي و عشق و جان و مالش را به پايش بريزد؟
.
.
آرش و شيرين عزيز: دوست دارم اين نكته را كه اينك براي شما مي گويم، همواره به خاطر داشته باشيد و بدانيد تا هنگامي كه اينگونه بيانديشيد و عمل كنيد، سعادت با شما همراه خواهد بود …
شيرين عزيز! تو بايد بداني كه آرش نباید چیزى باشد که تو میخواهى، آرش خود را از خود ساخته است. يادت باشد: به قول گاندي بزرگ:
منى که من از خود ساختهام، آمال من است
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
ما بايد هرگز فراموش نكنيم:
آنچه كه در اين دنيا کیفیت زندگى را تعیین میکند، لياقت آدم هاست نه آرزوهاشان.
پس: نه آرش و نه شيرين نبايد متعهد باشند كه چيزي شوند كه يار مي خواهد
ما میتوانيم انتخاب کنيم که او را میخواهيم یا نه …
ولي هرگز نبايد اشتباه كرده و گمان بريم كه
میتوانيم انتخاب کنيم که از يار چه میخواهيم و چه نمي خواهيم؟
آرش جان! به شيرينت بگو:
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم
چرا که ما هر دو انسانیم.
درود …
مهندددددددددددددددس من عاشقتونم
من که مردم که آخه .
اینقدر اشکهام پلق پلق ریخت رو صورتم که پا شدم زدم بیرون از اتاق
و طفلکي همكارم هم دنبالم اومد که چت شده!
خیلی عاشقتونم استاد
چقدر خوشحالم که شناختمتون
چقدر عاشقتونم خو!
دوستت دارم آرش جان …
دست خودم نيست …
تو ببخش درويش را كه گه گاه اشكت را سرازير مي كند …
استاد قربون دستتون این سوتی منو ادیت کنین !@
خيالت راحت … برو تا آسمون كه هواتو دارم پسر دو قبضه!
استاد من الان چسبیدم به آسمون!@
دستمال كاغذي لطفا”
چه ماركي معمولن مصرف مي كنيد آنا خانوم؟!
خیلی کولین.مرسی از ادیت استاد
هرچی بگم باز کم گفتم
آرش جان:
آنقدر مي گي : كولين … كه يه دفعه ديدي شدم كولين پاول!!
در ضمن من مجبورم برم به يك جلسه …
تا شب خدا نگه دار …
فرقي نمي كنه . هرچي باشه مهم نيست فقط قدرت جذبش بالا باشه
پاسخ:
سراغ ندارم دستمال كاغذي اي را كه بتواند همه ي اشك آبان ماهي را جذب كنه … شرمنده!
شرمنده كه من قبل از اديت اينجا بودم . به قول مامانم حسنك راستگو ام ديگه . كاريش نمي شه كرد .
البته مي تونيد اينم اديت يا حتي حذف كنيد .
پاسخ:
به مامان محترم سلام برسونید و بگید: ما هم می توانیم شهادت دهیم که دخترش حسنک راستگو است! نیست؟
خدا پشت و پناهتون مهندس جان
پاسخ:
زنده باشی رفیق …
شما که از خودشونین آنا خانوم !@ فک نکنم اشکال داشته باشه!@
پاسخ:
کاملن از خودشون هستن! ایشون اصلن از سابقون هستند و اصلن نیازی نیست که زنبیل بزارن!!
با آقای آرش موافقم! شما از خودمونین!
این نشون می ده که منم قبل از ادیت اینجا بودم !
امضا : حسنک راستگوی شماره دو !
پاسخ:
می بینم که حسنک ها دارند شماره دار می شوند!!
آخیش ! چقدر خوبه که تو باز هم اینجایی آنا…
حرف دکتر جان خیلی حرف بودا !
منو کلی تو فکر برد
پاسخ:
پارسا جان دوست دارم بدانم تو چه جور فکرایی برد؟
اگر امکان داره برایمان بگو …
بی شک این هم اندیشی ها روزی برای “اروند مرد” من هم به درد خواهد خورد.
یه موقع هایی آدم همه ی خستگی اش با خوندن یه جمله ساده که از دل براومده باشه، در می ره … آنچنان که دیگه نمی تونی بگیریش … خستگی را می گویم!
می خواستم بگم: من هم به نوبه خودم از یکان یکان دوستان عزیز اتاق آبی اروند سپاسگزارم که اینجا همیشه خودشان هستند … بی غل و غش و شوخی های گاه و بی گاه مرا هم تحمل می کنند …
درود …
سلام…
واقعا آخ جون…
بخاطر چند تا غیبت عذر می خوام آخه فردا سخت ترین امتحان رو داریم،امتحان علوم…
خیلی گسترده ست….
راستی اروند ما 20 خرداد تعطیل می شیم به اضافه ی 8 روز مطالعه آزاد…
شما چطور؟
دلت بسوزه! ما از شش خرداد تعطیل می شویم!
امیدوارم علوم را پاس کنی توووپ ….
منتظرتان هستیم در تهران … تا شمال ….
اروند جان ، 20 ات ، بیست بود … نه 100 بود … شایدم 1000 …
اصلن … برو بالاتر …
و … فکر کنم یکی اینجا حرف شمال اومدن زد… نزد؟
ما کی سفره ی نهار رو پهن کنیم؟
باشه می رم بالاتر …
بله داریم می ریم شمال با عمه فریبا اینا و عمو هومان اونا …
به احتمال زیاد تا قبل از تیرماه می آییم …
روبرو آماده باش!
عجب پس این قضیه در همه بچه ها هست!!!راستی اروندی تو برای کلاس موسیقیت میای تهران و برمیگردی؟
نه … من در تهران زندگی می کنم!
این :
“یه موقع هایی آدم همه ی خستگی اش با خوندن یه جمله ساده که از دل براومده باشه، در می ره ”
را عالی گفتین…
چرا گاهی از هم دریغ می کنیم؟
و چرا گاهی با کلمات ِ نسنجیده مان خانه و خلوت کسی را ویران می کنیم؟
ممنون از لطف همیشگی تان …
پرسش حقی را مطرح کرده اید.
ما نخست باید یاد بگیریم، وقتی حال مان خوش نیست، از ابراز نظر، به ویژه مکتوب صرف نظر کنیم.
به قول سهراب:
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
.
فکر کنم فقط لازمه تا زمانی که تب داریم، خاموش بمانیم. آنگاه بی شک دنیا گلستان می شود.
درود …