به دنبال سخنان سبزرنگ دو امام جمعه مهم کشور در قم و شیراز، اینک حجتالاسلام حسین نمازی از بامترین بام ایران، حجت را تمام کرده و میگوید: «حفظ منابع طبیعی از هر دستاورد بزرگ صنعتی دیگری، حتا هستهای مهمتر است.»
نه! خواب نمیبینید، لطفاً دست به گیرندههای خود هم نزنید! ماجرا کاملاً جدی است و گویا ایران میرود تا شاهد ظهور طیفی از سبزترین آخوندهای خود از زمان شاه عباس صفوی تا امروز باشد.
میگویید نه! خودتان سری به تارنمای هومان خاکپور بزنید و متن کامل سخنان نماينده ولي فقيه درجهادکشاورزي و منابع طبيعي چهارمحال و بختياري را بخوانید تادریابید که سبزها دارند میآیند! نمیآیند؟
تا کور شود هر آنکه نتواند دید. اما ممکن است بفرمایی آقایان تاکنون کجا را آباد کردهاند که محیط زیست و منابع طبیعی دومی باشد. امیدوارم نگویی دستگاه قضایی را.
پاسخ:
باشد نمی گویم! حوزه های علمیه را چطور؟ آن را می توانم بگویم یا نه هوشنگ جان؟
درود …
آدم از لطف بزرگواران همیشه شرمنده میشه. ممنون از لطفتون.
شاد باشید و برقرار.
پاسخ:
اتفاقاً من از آن همه شور و شوق و پیگیری تو تحت تأثیر قرار گرفتم جناب شریفی عزیز … امیدوارم که همیشه سربلند باشی رفیق من.
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید، با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی برزبان نیاورد.. او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان
بود، جلوی ماشین نشست و به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:
«« دوستت دارم بابایی»»
…..
…..
روز بعـــــد آن مــــــــرد خودکشـــــــــــی کــــــرد!!!!!
داستان تلخ اما عبرت آموزی است … کاش هیچگاه عجله نکنیم و در هنگام خشم عکس العمل نشان ندهیم.
آواز دهل شنیدن از دور خوش است درویش خان
حاج آقای اداره شما چرا از این حرفها نمیزند؟
از کرامات پیر ما چه عجب
شیره را خورد و گفت شیرین است!
پاسخ:
اين نشان مي دهد كه محتواي وبلاگ مرا كامل نمي خواني رفيق. اولين شيخ سبزي كه شناختم اتفاقاً همين حاج آقاي اداره خودمان بود: حاج آقا هاشمي عزيز.
درویش خان اینها سبز مغز پسته ای هستند
بشنو و باور مکن
پاسخ:
اتفاقاً من از رنگ سبز مغز پسته اي خوشم مي آيد!
پسر ۴ ساله ….دوستت دارم بابایی
…..بچه 4 ساله از کجا نوشتن بلد است؟
پاسخ:
اتفاقاً اين نكته اي كه تو گفتي مرا ياد لوكزامبورگ و شاهزاده متمول و بسيار محبوش انداخت!
سلام
به اميد ايراني سرسبز و آباد.
بدرود.
پاسخ:
منظورت ايراني سبز با روحانيتي سبز است ديگه! نه؟
ساده لوحانه امیدورام!
ساده اميدوار باشيد كافي است!
مثل سهراب كه عقيده دارد، همه جا حتا در باجه يك بانك بايد ساده بود. نه؟
موافقم و به حرف سهراب عزیزم ایمان دارم ؛
ولی
وقتی باراول با ایمان به وجود صندلی ِپشت ِسرتان می نشینید ولی در می یابید پیش از نشستن صندلی از زیرتان کشیده شده!سعی می کنید در مرتبه های بعدی ِ نشستن اول؛ وجود صندلی را چک کنید!
حالا شده حکایت ما و این عزیزان!
يك كار ديگر هم مي شود كرد! اين كه رفقاي شيطونمون را متنبه كنيم تا جرأت نكنند دوباره اينكار را بكنند! نه؟
حاج آقا هاشمی عزیز.
سلام العیکم برادر
احوال شما چطور اس
می شود دست بنده را هم در ادارتان بند کنید؟
دو نکته :
اولا در باره ان حکایتی پدر و بچه اش اخر کدوم بچه 4 ساله ای م یتونه بنویسه ؟ این دوستمون خواسته قضیه رو دیگه خیلی رمانتیکش کنه !!
دوم من هم باهات موافقم درویش جون . حتی اگه عقاید و منش اینها رو قبول هم نداشته باشی حالا که می تونند گرهی از کارتون باز کنند باید ازشون استفاده کرد .
پاسخ:
دقيقاً به نكته درستي اشاره كردي رگبار جان. بايد از اين فرصت يك مزيت ناهمتا براي افزايش پايداري طبيعت ساخت. درود …
درسته!
ولی اگه به روش های مدنی نشه چی؟
پاسخ:
نشد نداره … هر چه را بخواهيم مي شود؛ فقط كافي است واقعاً بخواهيم.
می خواهیم!
ما مي توانيم … و وقتي مي توانيم، چرا نخواهيم؟
درود …
محمد جان ممنون از همراهی های همیشگی ات …
زنده باشی هومان جان. برای من افتخاری است که هر از چند گاه به چنین بهانه هایی یادی کنم از دوستی که از سال 1366 می شناسمش و به دوستی با او افتخار می کنم.
درود …