این عکس در بیابانهای اطراف تهران گرفته شده و با افتخار در فیس بوک صاحب عکس هم منتشر شده است تا لابد همه ببینند و بدانند که این آقا چه شازدهی گلپسری هست! نیست؟
اما به باور من، شرمآورتر از این کار، کامنتی است که به گفتهی صاحب تارنمای زاغبور، یک دانشجوی محیط زیستی که خارج از ایران دکترا میخواند در کامنتهای عکس نوشته است …
میدانم، شاید باور نکنید؛ اما این تحصیلکردهی مکتب محیط زیست، برای این شکارکُش ناجوانمرد نوشته است:
دوتاش را برای فسنجان ما بگذار کنار!
این است درد بزرگ طبیعت وطن؛ دردی که امروز دکتر حسين آخانی عزیز در تالار حقوق بشر دانشگاه شهید بهشتی تهران هم با صدایی لرزان و دلی پردرد فریاد زد و به زودی در بارهی آن خواهم نوشت.
گاه فکر می کنم که چرا بیژن عزیز می گوید: آیش 50 ساله هم جوابگوی درمان بیماری طبیعت ایران نیست، چه رسد به 5 ساله!
مؤخره:
اگر فرض کنیم که هر یک از این اردکها به طور متوسط مسئول حیات بخشیدن به ده جوجه اردک دیگر بودند، آنگاه ژرفای جنایت این قاتل خندان و چشم در دوربین را بیشتر میشود درک کرد! نمیشود؟
محمد جان دلشو داري چند تا عكس ناب از شكارهاي اطراف تهران و قزوين توسط همان پولدارهاي شاگرد اساتيد عرفان بر روي وبلاگ بگذارم تا ببيني؟ ولي مجبورم عكس شكارچي را سانسور كنم!
درود بر امیر عزیز …
کمترین کاری که می شود و باید کرد، آن است که شکار کردن و در کنار لاشه شکار عکس گرفتن را از حالت افتخار خارج کنیم. به خدا این درد بزرگی است که خون بریزیم و در کنار خون ها به دوربین به خندیم و عکس مان را هم در فیس بوکمان با افتخار قرار دهیم!
بنابراین، وظیفه همه ماست که این ارزش را به ضد ارزش بدل سازیم … لطفاً انتشار بده امیر عزیز.
یکی دو سال قبل عده ای از خانمهای تی تیش مامانی به سبک “جنبش رهایی بخش قورباغه های دربند” یک جنبش عظیم ده دوازده نفره را در وبلاگستان راه انداخته بودند بنام ” ما روی سفرهء هفت سینمون ماهی قرمز نمی ذاریم! ” علت این را هم احساس دلسوزی برای ماهی های کوچلوی مامانی می دانستند. از آنجاییکه دو سه نفر از این خانمها در سرویس اجتماعی روزنامهء اعتماد و یکی دو روزنامهء دیگر هم کار می کردند و جزو باند مسوم به “کمپین یک میلیون امضا ” هم بودند، عده ای آدم مشنگتر از خودشان برای این جنبش “اجتماعی – مامانم اینایی ” لوگو و تابلو هم درست کردند. ناصر کرمی در همان زمان جوابشان را داد که شمایی که دلتان برای یک ماهی کوچلوی قرمز مقیم تنگ هفت سین آتیش می گیرد چرا احساسی نسبت به آن ماهی شوریده و حلوایی که شب عید سرخ می کنید و با سبزی پلو میل می فرمایید ندارید؟! که البته جوابی هم نگرفت. با این مقدمه عرض می کنم که مایی که هفته ای یکی دو بار زرشک پلو با مرغ میل می کنیم و سه بار هم خورش قیمه و ماهیچه پلو و چلو کباب – یا اگر پولدار نباشیم – لااقل همبرگز و سوسیس و کالباس میخوریم ، قاعدتا” نباید از کشته شدن و کباب شدن چند اردک وحشی یا اهلی هم ناراحت بشویم. اما اینجا مسئله چیز دیگری هست. آنچه که در این عکس دیده میشود بی رحمی هست. یعنی فرد شکارچی نه برای رفع گرسنگی و یا حتی ارضای میل به شکارش یک یا دو مرغابی را زده بلکه از سر جنون و توحش و سنگدلی و حس غارتگری اش دست به قتل عام این اردکها زده است. چنین اشخاصی در روابط اجتماعی و حتی روابط فردی و شخصی شان نیز همین روحیهء سنگدلی و بی رحمی غارتگری را دارند . در نتیجه حضورشان در اجتماع واقعا” خطرناک است و هر نوع رابطهء دوستانه و شغلی و عاطفی با آنها منجر به خسران و پشیمانی میشود. از آن بدتر آن کارشناس محیط زیستی هست که درد محیط زیست ایران و احتمال انقراض نسل این پرندگان را میخواهد اما با دیدن یک چنین صحنهء دلخراشی نه به فکر نجات محیط زیست ایران بلکه به فکر فسنجان اردک می افتد. آنوقت سام خسروی می گوید فقط متخصصین محیط زیست حق دارند دربارهء محیط زیست ایران طرح بدهند. لابد اسم طرحشان را می گذارند ” طرح فسنجان! ” .
ببخشید که از سر ناراحتی و خشم ناشی از دیدن این عکس کامنتی که در بالا نوشتم پر از غلطهای املایی و انشایی شد
پاسخ:
خدا ببخشه لطیف عزیز … حق داری که ناراحت شوی … هنوز هم پذیرش این همه خشونت و ددمنشی برایم سخت است و فکر می کنم چگونه یک انسان می تواند چنین پست و خونریز شود و بدتر آن که به خون ریزی خود هم افتخار بورزد؟
به نکته درستی اشاره کردی، حضور چنین افرادی در جامعه از سرطان هم خطرناک تر است، آنها روابط اجتماعی را به انحطاط می کشانند و باید حتماً بکوشیم تا چنین سلوک و رفتار غیر انسانی را به انزوا بکشیم.
درود …
سلام بزرگوار
وبلاگتون رو تا حدودی مطالعه کردم.خدا خیرتان بده.
در این دنیای وبلاگ نویسی جای خالی افرادی چون شما به شدت احساس می شود.
از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می کنم.
اگر فرصت کردید سری هم به وبلاگ من بزنید.
در پناه حق
پاسخ:
ممنون از لطف و همراهي و دلگرمي دادنت علي آقا.
یاد این شعر از استاد شفیعی کدکنی عزیز افتادم :
” زلال روشن چشمانش
– آبشار کبود –
که آیتی ست به تصویر بیم و شرم و شکوه
نگاه ترد گوزنی است
کز بلند ستیغ
در آب می نگرد
عبور سایه ی صیاد را
ز دامن کوه ”
شرم آور است … حیوانات هم تنها برای سیر کرن خودشان شکار می کنند نه برای تفریح ، برای پز دادن ، برای چه؟ واقعا برای چه؟
چه چیز است که می ارزد که برایش چنین قتل عامی راه بیاندازی؟
شرم آور است … خیلی …
از خودم ، از اینکه کسی ، چیزی از نژاد من اینطور بی رحمانه موجودات دیگر را آزار می دهد ، خجالت می کشم …
درود بر این حس پاک … باید همینگونه از چنین رفتاری خود را بری کرد و اینگونه آدمها را دعا کرد که دوباره آدم شوند.
یعنی می شوند؟!
با این همه سنگدلی؟ شک دارم به این راحتی ها آدم شوند .
بله … من هم شک دارم. اما نخست باید کوشید تا این سنگدلی ها تکثیر نیابد و مهم تر آن که همه دریابند که گرفتن و انتشار چنین عکسهایی نه تنها سبب افتخار نیست؛ که باعث شرمساری ابدی است.
سلام. من دوستدار طبیعت والبته بلاگ شما هستم و خیلی از مطالب شما رو میخونم. با دیدن عکس این مرغابیها مو به تنم راست شد، ولی افسوس که این مطلب رو کسانی که سر ستیز با طبیعت دارن شاید اصلا نخونن.
پاسخ:
نه اينگونه نيست سامان جان … آنها هم مي خوانند؛ مطمئن باش … سكوتشان براي همين است!
چه بسا بیماری روانی قلمداد بشه میل به کشتار. بی اطلاعم البته.
بیشتر از بقیه چیزی برای گفتن درباره این پست ندارم، اما به عنوان کسی که با جوامع ایرانی زندگی میکنم خیلی خوشحال میشم ادبیات تحقیرآمیز و machismo از دیده ها و شنیده هام حذف بشه. آدم رشیدالفاظی مثل “خانم های تیتیش مامانی”، “دختر لاغر مردنی”، “پسر با موی سیخ سیخی” و… رو در مورد کسی استفاده نمیکنه. مخصوصا از کسی که وسعت فکری داره به حدی که متوجه مسائل محیط زیست هست و خواننده مطالب شما هست انتظار نمیره.
پاسخ:
درود …
دوست دارم قبل از من پاسخ لطيف را بخوانم.
جناب درویش سلام
از این اتفاقات در ایران زیاد می افتد ولی چون کسی آن را در فیس بوک نمی گذارد ما بی خبر هستیم از جمله شکار کبوترهای صحرائی و گنجشک توسط تفنگ های ساچمه ای که بی نهایت می باشد .
پاسخ:
بايد روشنگري كرد و نشان داد كه چنين كارهايي را نبايد نمايش داد.
ممنون از مجاهدتهاي بي منتي كه براي محيط زيست ايران مي كشي حسين عزيز.
درویش خان در اروپا و بخصوص بریتانیا در شکار های گروهی که برگذار می شود تعداد به مراتب بیشتری اردک و کبک و قرقاول و خرگوش شکار می شود اما… اما آنها شکار را پرورش می دهند در شوروی سابق روس ها از ایران گله مند بودند که ما با هزار زحمت مرغابی سانان را پرورش می دهیم و شما زحمات مارا برباد می دهید!
اگر ما زیستگاه را حفظ کنیم و جوامع محلی بدانند که همیشه جمعیتی برای صید وجود دارد و شکارگر غریبه کمک به چرخه اقتصاد می کنند نوش جان این آقا بیشتر میزد!
چه کسی از گوشت شکار بدش می آید؟
مثلا خانم سروی که گیلانی است آیا از فسنجانی که درونش چنگر باشد بدش می آید؟یا آقای سر رشته داری از کباب راسته آهو چرا باید بدش بیاید؟شما چی آیا دوست ندارید سبزی پلوی عید شما با ماهی سفید باشد؟
پاسخ:
در اين كه اين آقا بيشتر مي زد يا نمي زد، فعلاً بحث نمي كنم. موضوع اين يادداشت اين است كه چرا فكر مي كند بايد با افتخار از اين كشتار آزمندانه در فيس بوكش ياد كند؟
شرم آور است ؛
آن نگاه مغرور و آن ژست مفتخر شرم آور است.
یاد عکسِ آن سیخ گنجشک کبابی در وبلاگ خانم فتوره چی افتادم … .
پاسخ:
بيشتر حتا از شرم آور … خيلي بيشتر …
با سلام و عرض اجازه از اقای درویش …..
دوست گرامی و عزیز اقای عبادی متاسفانه متنی رو که نوشتید و اعلام کردید که اقای ناصر کرمی جواب همه را داد .. سخت در اشتباهید ..چون در همان زمان همفکر عزیزمان .. جوای ایشان را در لینک ذیل دادند.
http://haamiaan.persianblog.ir/post/10
ولی متاسفانه آقای ناصری عزیز جوابی برای این نامه نداشتند.
با احترام
پاسخ:
قابل توجه ناصر و لطيف عزيز … اگر پاسخي داريد، بسم الله.
با عرض پوزش آقای ناصری به آقای ناصر کرمی اصلاح می شود …
اينجا براي عشق، بهايي نمي دهند
اينجا براي بوسه ي گل، رو نميدهند
اينجا هوا پر است، ز شور و ز شاعري
بر برگ گل نوشت، که نوشت نمي دهند
پاسخ:
اما من ايمان دارم كه مي دهند … بها را مي گويم، بوسه را مي گويم، عشق را مي گويم …
اينجا هم مي توان و مي بايد نوشت …
با هر چه عشق و با هر چه شور كه داريم
و البته با خردمندي مي توان دوباره هيچستاني را آفريد كه آدمها بد نمي گويند، به مهتاب؛ اگر تب دارند.
درود …
سلام جناب درویش
ابتدا که باید گفت واقعا شرم آور بعد هم بخش اول مصاحبه من با جنابعالی در خبر گزاری مهر منتشر شد و این هم لینکش!
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1022964
پاسخ:
درود بر جواد حيدريان عزيز … ممنون از زحمات شما و عكاس محترم خبرگزاري.
درویش عزیز
از یکسو ,
این با چشم قلب دیدن,
این چسبندگی ذهن به تاریخ,
گاه ” انسان ” را دچار دلسوزی ها و ترحم های بسیار میکند.
از سوی دیگر,
خشم و عصبانیت ” انسان ” را به بن بست میرساند.
تاملی باید, و درپی آن اندیشیدن به راهکارها.
در این مقوله ای که از دیدگاهی بسیار زیبا به آن پرداخته اید( اگرچه محتوا تاسف بار است )
و در این فضای موجود که مخاطبین بسیار دارد و بدور از چشمان آن همکار شما که تخصص را مجوز ورود به هر مقوله ای میداند ( بحث عمیقی با برداشت های سطحی موجود از تخصص میطلبد )باید نیم نگاهی هم به دامنه چرخه طبیعی ماندگاری طبیعت انداخت .
اینگونه از روی دلسوزی و ترحم سخن راندن ما را به همان جاده ها و بزرگ راههائی میبرد که در حاشیه هاشان پر است از انچه گفته اید،
عکس دلخراشی را که به ذهن مان چسباندید بشکلی دیگر در جغرافیای دیگر ” انسان ” ها را نیز در برمیگیرد،
………………..نیز در بر میگیرد .
به تصور من آنگاه هیچ دوربینی قادر به انعکاس یا شکار چنین صحنه هائی نخواهد بود که بستر فرهنگی لایه های ذهن ما کمی پربار تر شوند .
برای این پر باری فرهنگی باید که تلاش بسیار نمود،
انتظار از این فضای پدید آمده توسط شما همین است.
پر طراوت و موفق باشید
نه تنها در مقوله محیط زیست که در تمامی گستره ” زندگی”.
پاسخ:
درود بر عمو محسن عزيز …
مي فهمم كه چه مي گويي؛ اما اينجا واقعاً نخواسته ام از منظري سانتي مانتاليته به موضوع بنگرم. من هم ضرورتهاي حذف را در برخي اكوسيستمهايي كه به ناچار از شرايط طبيعي شان فاصله گرفته اند، مي پذيرم. اما اينجا همان طور كه خودت هم اشاره كرده اي؛ يك بزه و ناهنجاري بزرگ و ضدارزشي مورد خطاب قرار گرفته كه برخي آ‹ را در ويترين افتخارات خود قرار داده و مي دهند.
بايد در برابر چنين رفتارهايي البته بر پربارتر كردن لايه هاي ذهني خود بكوشيم و آنگاه خردمندانه بايستيم و پاپس نكشيم.
جناب اشكار عزيز، فكر كنم تا حدي پاسخ جناب عبادي جواب شما هم باشد ولي در عين حال بايد به عرض برسانم كه حداقل ماهي يكبار گوشت شكار (اعم از پرنده و چرنده) خودش را به من نشان مي دهد ولي جز يكبار (گوشت قوچ) كه آنهم نمي دانستم، مورد ديگري از شكار را نخورده ام. حقيقتش من شكمو هستم ولي از خوردن آن لذت نبردم. بعد از آن هم در جايي كه فكر مي كنم گوشت شكار مي تواند حضور داشته باشد قطعا غذايي تناول نخواهم كرد. من گياه خوار نيستم ولي شكار را دوست ندارم.
پاسخ:
همين خوب است … بايد كاري كنيم كه هيچ شكارچي نتواند به پيشه اش افتخار كند … همانگونه كه امروز سيگار كشيدن در بخش انتلكتوال جامعه ديگر نشانه اي از فخر و روشن فكري به شمار نمي رود.
با تو همراه هستم و هرگز به چنين گوشتهايي لب نزده و نخواهم زد …
جالب اینجاست که این هیولاها به خود لقب (طبیعت مرد)هم داده اند !!!!! و خود را عاشق طبیعت مینمامند. گویا خبر ندارند مخلقوات خدا هم جزئی از طبیعت هستند.
از کامنت آقای لطیف خیلی خوشم آمد.
پاسخ:
كاش موضوع فقط ناداني باشد و به قول شما خبر نداشته باشند كه فقط اين “آدم” نيست كه مخلوق خداست …
زنده باشيد ديده بان شجاع و عزيز حيوانات ايران.
سلام/نه متاسفانه عکسی از آن روزهای بلوار24 متری سعادت آباد ندارم
پاسخ:
حيف شد … به هر حال ممنون.
اینجانب آپیده است جانم باز هم!
درود خداند بر محمد عزیز و قدیم!
این همه مرغ که کشته است
دل نداشتند مگر؟
نبود دلتای قلبی در حسرت رود نگاهشان؟
که اینگونه تاراج شده اند بی بسمل و لالا خواندنی برای روح به خواب رفته شان؟!
درود بر ژرژ عزيز؛ خواننده قديمي مهار بيابان زايي: كجايي رفيق؟ پيدايت نبود! بود؟
چه زيبا گفته اي:
نبود دلتا … در حسرت رود!
درود …
درود بیش بادا ……….سپاس! هستیم مرد مبارز! هستیم و همین زیر ذره های شن بیابان ها می لولیم تا شاید از گرمای زمین چیزی هم نصیب ما شد!….
مي دانم كه هستي رفيق من … گفتم كه بيشتر باشي و از زير ذره ها خود را بيشتر بنماياني …
درود …
مگه دکترا خوندن و دانشگاه رفتن فهم و شعور میاره ؟
پاسخ:
هم آره و هم نه! آدمی که فهم و شعور داشته باشه، با علم آموزی مسلماً منظر دیدش فراخ تر شده و سلوکی درخورتر می یابد. در غیر اینصورت، نرود میخ به سنگ خارا سنگ! برود؟
عجب … جنون یعنی چه؟
درویش عزیز عقل من اجازه نمی دهد حتی گمان کنم که کسی که بدینسان خونخوار و قانون شکن است با تجویز قوانین آیش تاثیری در عملکرد این موجود شکارکش بوجود آید، بلکه تنها چشمان شکارچیان در طبیعت بسته خواهند شد و نیش موجود بازتر.
مگر زمانی بوده که قانون چنان کشتاری مجاز کرده باشد.
به نظر بنده که شما بهتر از من می فهمید که قانون بدون امکان اجرا و مجری قصه ایست شیرین.درست است؟
پاسخ:
درود بر بشیر عزیز … راست می گویی برادر؛ برای اجرای یک طرح نیاز به مجریانی خردمند و تابع قانون وجود دارد که بتوانند با جلب مشارکت حداکثری، مقاومتها را به کمینه ی خود تقلیل دهند.
دو رفتار احمقانه تر از یکدگر …
پاسخ:
البته به نظرم، با توجه به تخصص کامنت نویس محترم! گناه ایشان و نابخردی اش به مراتب عقوبتی بیشتر را می طلبد. نمی طلبد؟
در طول جنگ جهانی دوم تنها در کشور شوروی یازده میلیون نفر کشته شدند. اما چرا کسی سخن از آن صدها میلیون نفری که در این جنگ کشته شدند و بویژه آن یازده میلیون نفری که در شوروی قربانی جنگ شدند نمی کند و همهء نگاههای وجدانهای بیدار دنیا متوجه شش میلیون یهودی اروپا شده است در طول آن جنگ مردند؟ جوابش ساده است. چون یهودی ها نه در جبهه یا زیر بمباران بلکه در اردوگاههای مرگ و با نهایت سنگدلی و بی رحمی کشتند. وجدانهای بیدار جهان در مقابل بی رحمی و سنگدلی ایستاده اند . من با اصل شکار مخالف نیستم بلکه ترسم از گسترش روح بی رحمی در جامعه هست. کسی که با افتخار در کنار اردکهای قتل عام شده عکس یادگاری می گیرد قطعا” اگر لازم باشد در کنار انسانهای قتل عام شده نیز با همین افتخار عکس خواهد گرفت. این از این .
آن دوست عزیزی هم که گفته بودند پاسخ ناصر کرمی داده شده و لینکی را هم در این زمینه گذاشته بودند را متوجه یک نکتهء مهم می کنم . “جواب کسی را دادن” با “در جواب کسی مطلبی را نوشتن” خیلی فرق می کند. کوپرنیک گفت زمین گرد است (البته خیلی ها تصور می کنند این حرف را گالیله زده است!) . صدها نفر (از جمله کشیشهای محترم) فرمودند که نخیر! زمین تخت است . بعد بالغ بر پنجاه دانشمند و کشیش در جوابش “ردیه” نوشتند. اما آیا صرف ردیه نوشتن و جواب نوشتن به معنای “جواب” دادن است؟ البته که خیر! منظور از جواب، جواب قانع کننده است . من نگفتم کسی به ناصر جوابی نداد. گفتم ناصر “جوابی نگرفت” و الا از این دست جوابها بسیار داده شد. دیگر اینکه در مطلبی که لینک شده است (و بنده به نسبت به نویسنده اش احساس مودت و دوستی دارم) همچنان از موضوع اموشنال (احساسی) به ناصر جواب داده شده بود. برخلاف نویسندهء عزیز آن جوابیه، اموشنال در زبان انگلیسی به هیچ عنوان مترادف و هم معنای سانتی مانتالیسم نیست. اموشنال یعنی “از سر احساس” . این احساس ممکن است معقول هم باشد و وجودش در همهء انسانها و به اندازهء طبیعی واجب هم هست . اما اگر محور یک تفکر قرار بگیرد تبدیل به یک دیدگاه فکری میشود که به آن می گویند “سانتی مانتالیزم” . سانتی مانتالیزم در نقظهء مقابل “راشنال” و “لاجیکال” قرار می گیرد. یعنی تفکری است که بجای تکیه بر خرد و منطق صرفا” تکیه بر احساسات دارد. در زندگی اجتماعی سانتی مانتالها “پسفیست” میشوند. یعنی مطلقا” با هر شکار که سهل است، با هل دادن یک گاو هم مخالفند. از هر نوع جنگ و دعوایی بیزارند و نهایتا” به مکاتبی همچون بودیزم (بودایی) و یا هیپی گری و امثال آنها روی می آورند. در روابط فردی آرام سخن می گویند، با هر صدای بلندی حالشان بد میشود ، لباسهای گل منگولی می پوشند ، از مقابل قصابی ها رد نمی شوند ، با دیدن قلاده بر گردن یک سگ گریه شان می گیرد ، از تردد ماشینها بر زمین و هواپیماها در آسمان بیزارند ، و خلاصه کم کم نچرالیست میشوند و به عنوان طبیعت گرا هفته ای یکبار لخت مادر زاد میشوند و دور هم می نشینند. در همین منچستر خودمان هم سالی یکبار با همین هیبت لخت مادر زاد (زن و مرد و دختر و پسر!) سوار بر دو چرخه میشوند و در معیت پلیس سراسر شهر را رکاب میزنند. اینها را می گویند سانتی مانتال. مخالفین سانتی مانتالها را نیز هارتلس نمی نامند. هارتلس یعنی سنگدل . نقطهء مقابل سانتی مانتال ، لاجیکال هست به معنای منطقی. اما همین سانتی مانتال در حالت خفیفش به فارسی میشود “تی تیش مامانی” . اصلا” هم تحقیر نیست. در خانواده های ما همیشه یک دختر یا پسر تی تیش مامانی پیدا میشود که اتفاقا” آدمهای خیلی نازی هم هستند. بهرصورت، آنچه که من به شخصه با آن مخالف هستم رواج روح بی رحمی هست. من با شکار در ایران مخالفم چون میدانم در دشتی که تنها صد آهو هست نباید دست به تفنگ شکاری برد یا در باغی که تنها سه گل هست، نباید گل چید و یا در فصل تخم ریزی ماهیان نباید تور به دریا افکند. اگر اینچنین کنیم یعنی اینکه ما بی رحم و سنگدلیم. بد نیست یک نکته را هم یادآوری کنم. پدربزرگ و اجداد مادری من که لر هستند، همه شکارچی بودند و نام خانوادگی شان نیز شکاری و میرشکار هست. بنابراین با فرهنگ شکارچیان قدیمی آشنایی دارم (البته بنا به واقعه ای، چندین سال پیش همه تفنگهای خود را شکستند و از شکار توبه کردند) . آنچه که باعث تاسف من شده است این است که می بینم شکارچیان کنونی ما با فرهنگ شکار ندارند. یک شکارچی محض تفنن هیچ وقت بیشتر از یک بار در ماه به شکار نمی رود و هیچوقت هم محض تفنن بیشتر از دو مرغابی نمی زند. یا اینکه هیچ شکارچی واقعی و قدیمی هرگز “قوچ گله ” را نمی زند چرا که می داند گله از هم می پاشد. اما اخیرا” هر چه عکس شکار می بینم شکارچیان ایرانی را یا در کنار انبوهی از پرندگان قتل عام شده نشان می دهد یا در کنار لاشهء قوچ گله! . من با این بی خردی ها و بی رحمی ها مخالفم ، و از آنسو نیز با سانتی مانتالهایی که در برخورد با روابط و پدیده های اجتماعی و طبیعی صرفا” تکیه بر احساسات می کنند.
هیچ وقت گوشت شکار نخورده ام و تمایلی هم به خوردنش ندارم ، هر چقدر هم که خوشمزه باشد …
از غذاهای خیلی معروف گیلان ، خوتکا فسنجان است که می گویند خیلی هم لذیذ است اما تا حالا نخواسته ام امتحانش کنم و امیدوارم جوری زندگی کنم که هرگز حتی خیال امتحانش هم به سرم نزند…پرنده ی مظلومی است این خوتکا، من نمی دانم این یه ذره پرنده گوشتش کجاست که مردم اینقدر با ولع آن را می خورند؟!
اصل فسنجان در گیلان با گوشت خوتکا درست می شود(متاسفانه)
درود بر لطیف عزیز …
راستش داشتم می کوشیدم تا پاسخی برای کامنت روشنگرانه ات بنویسم … اما دلم سوخت! آنقدر سوخت که الان نمی توانم کلمه ای در شرح این جوابیه اضافه کنم. البته دلم برای سانتی مانتالها یا لاجیکال ها یا حتا قوچ گله نسوخته است! دلم بیشتر برای پلیسهای منچستر می سوزد که چه وظیفه دشوار و نفس گیری را برعهده گرفته اند! فقط کافی است وظیفه آن پلیسهای بی نوا را با بر و بچ نیروی انتظامی ما در این روزها مقایسه کنید تا دریابید که چه می گویم! نه؟
جناب درویش عزیز با منطق سفید بودن شما و سیاه بودن دیگران که نظری مخالف شما و دوستانتان دارند چیزی حل نمیشود.
اینکه اصلا شما با شکار مخالفید بحثی دیگر است و اینکه تخریب دیگران کاری اخلاقی هست یا نه بحثی دیگر(چه توسط فردی دوست نما چه توسط فردی نا آشنا). ولی برای اطلاع لازم میدانم چند نکته را متذکر شوم :
اینکه شکارخوب است یا بد مساله ایست کهنه مانند گیاه خوار بودن یا نبودن، و البته کاملا شخصی
اگر کمی با دیده بازتری نگاه کنیم، ورای پیله ای که دور خود تنیده ایم، در میابیم جهان واقعیت سیاه و سپید محض نیست و اتقاقا خاکستری هم جزو رنگ هاست ساده بگویم همه چیز نسبی است.علاقه به طبیعت به هر صورتی ستودنی است، شکارچی، ماهیگیر، کوهنورد و … همه محترمند.
اگر سری به website های متخصصین حیات وحش در دانشکده های معتبر دنیا بزنیم درمی یابیم که به شکارچی بودنشان می بالند و ابائی از ابراز آن ندارند. شکار آنان صرفا علمی نیست بلکه ورزشی است! (http://fwl.oregonstate.edu/labs/dugger )
آن بنده حقیری که شما مورد عنایت قرار دادید به خاطره تجربیات یک عمربیابان گردی، البته شاید کوتاه، و با عنایت به اینکه شكارچيان علم اكولوژيك را تجربي آموخته اند و دردآشنا هستند، به این رشته عشق ورزیده و به همین خاطر راهی دیار غربت شده تا با ترکیب علم روز مدیریت حیات وحش با دانسته های خود به اندازه بضاعتش به عنوان یک شکار چی و متخصص حیات وحش بتواند گره ای از مشکلات مملکتش باز کند. شاید خیالی واهیست! اما گفته اند با ایمان و اعتقاد قلبی می توان کارهای بزرگی انجام داد(http://www.ducks.org/About_DU/AboutDucksUnlimitedHome/2093/Timeline.html ).
درود بر جناب سالاری گرامی:
من یکبار دیگر هم تذکر دادم که در این یادداشت، منظورم تقبیح نفس شکار نیست؛ بلکه تظاهر کردن و فخر فروختن از شکار بی رویه است. آیا شما نیز اگر جای فرد مورد نظر بودید، در بیابان های اطراف تهران که با فقری فزاینده در حوزه گیاهی و جانوری روبرو است، اینگونه عمل کرده و سپس عمل خود را در ویترین افتخارات تصویری تان به ثبت می رساندید و در معرض دید همه قرار می دادید تا برایتان هورا بکشند؟!
می بینید؟ اینجا موضوع خیلی پیچیده نیست که بخواهیم با تعابیری خاکستری آن را آسیب شناسی کنیم. کسی که در امانت خیانت می کند، خیانتکار است. لطفاً برای خیانت تعابیر اولترا دیالکتیکی نیافرینید.
یک طرف این داستان کسانی قرار گرفته اند که حرکت این مرد و تظاهرات بیرونی اش و به ویژه کامنتی که برایش رسیده را ناشایست می دانند. به همین سادگی.
امیدوارم یاد بگیریم که با مؤدبانه ترین و مدنی ترین شکل ممکن، شفاف تر و صریح تر مکنونات قلبی خود را بروز دهیم.
به قول سهراب عزیز:
ساده باشیم
چه در باجه یک بانک
چه در زیر درخت.
در جواب به عبدالله سالاری
در لبیک به فراخوان شما برای سر زدن به website های متخصصنی حیات وحش در دانشگاههای دنیا سری به دو لینکی که گذاشته بودید زدم تا ببینم این دوستداران حیات وحش چگونه ” به شکارچی بودنشان می بالند و ابائی از ابراز آن ندارند ” و قتل عام اردکهای بدبخت را یک “ورزش! ” تلقی می کنند؟ نشانی اول راکه باز کرم وبسایت فردی بوم شناس بود که به دلیل نگرانی اش از شکار اردکها و کاهش شمار آنها در آمریکای شمالی ، همراه با دانشجویانش در حال تحقیق دربارهء میزان اردکهای وحشی ، شناسایی محیط زیست آنها ، به دام اندازی و شماره گزاری آنها و نیز جمع آوری اعانه برای کمک به ازدیاد نسل اردکهای آمریکای شمالی است. لینک دوم نیز متعلق به بنیادی بود بنام “اردکهای بیشمار” که در زمینهء مبارزه با شکار بی رویه اردکهای آمریکای شمالی و اعلام خطر دربارهء انقراض نسل آنها و نیز در جهت جمع آوری اعانه و کمکهای مالی برای ازدیاد نسل اردکهای رو به انقراض در مکزیک ، آمریکا و کانادا فعالیت می کند . در واقع از نوع ارجاع دادن شما برای اثبات عقایدتان و توجیه عملکردتان – آنهم به سایتهای کسانی که دقیقا” در نقطهء مقابل و متضاد شما با عقاید و اعمال شما هستند – شگفت زده شدم . خدا می داند اگر “تیم نجات اردکها ” در دانشگاه اورگان و نیز اعضای بنیاد ” اردکهای بیشمار ” کانادا و مکزیک بدانند که شخصی بنام عبدالله سالاری چه اعمال و عقایدی را به آنها نسبت داده تا عکس چه شکارچی ایرانی را توجیه کند، با همان تفنگهای بیهوش کننده و سگهای تعلیم دیده شان به سراغت می آمدند!
توضیح : برای زدن پرندگان در حال پرواز و گرفتار کردنشان برای شماره گزاری ، اصطلاح “تفنگهای بیحس کننده ” درست تر است چون پرندگان مذکور صرفا” بی حال شده و نهایتا” توسط سگهای تعلیم دیده یافته شده و جمع آوری میشوند.
ممنون از استمرار روشنگری ها و هوشمندی هایت لطیف عزیز.
من چند بار کامنت آقای سالاری را خواندم، اما باید اعتراف کنم که در نهایت متوجه نشدم، ایشان از کدام منظر با آن فرد همذات پنداری دارند؟ امیدوارم دوباره بیایند و ابهام زدایی کنند. به حر حال، ظاهراً ایشان در خارج از کشور مشغول تحصیل هستند و نباید چنین گاف هایی بدهند!
درويش عزيز،
1- 50 سال كه هيچ 500 سال هم ممتوعيت ثمري ندارد. شما بر اين طبل بكوبيد و ديگران بكوبند كار به سامان نميشود.
2- همين عكسي كه گذاشتيد نشان ميدهد كه محدوديت و ممنوعيت در برابر اين افراد نتيجه ندارد. بسياري از اين شكارچيان پس از دستگيري به طرفهالعيني آزاد ميشوند در نهايت جريمه را ميپردازند. عقل ميگويد از تهديد اين چنيني ميتوان فرصت ساخت.نه؟
3- تعجبم از آقاي عبادي است كه وقتي عصباني ميشوند همه را مورد نوازش قرار ميدهند.
4-مطلبي نوشته ام كه در هفت بند دلايلم را توضيح و راهكار هم به طور كلي دادهام!اميدوارم فردا آن را در بلاگم قرار دهم.
5-عجالتا عرض كنم كه هيچ كس به بن مايه هياهوي بسيار براي چيست ايرادي نگرفته است. گرفته است؟
مخالفان فقط فرمودهاند چرا گفته ام كارشناسان نظر بدهند و از قضا برخي از آنان موضوع كارشناسي را به محيط زيست وصل كرده اند. مگر من گفته ام محيط زيست كارش كارستان است و شكار خوب است؟
نگاه افراطي همان ميشود كه امروز به بار نشسته است: شايسته سالاري بايد به محاق برود چون دلسوختگان دلسوزند!اين دلسوزي بيش از حد مثال همان خاله خرسه است. نيست؟
1-
من تعجبم از این است که تو همواره یکی از تحسین کنندگان مدیریت اسکندر فیروز بوده ای و او را به حق “پدر محیط زیست ایران” لقب داده ای.
خب آیا تاکنون از وی نپرسیدی که چگونه توانست اقتدار سازمان زیر دستش را در مناطق حفاظت شده نشان دهد و از موجودیت حیات وحش کشور سزاوارانه دفاع کند؟
2-
ببینم برای اینکه اعتیاد را درمان کنیم؛ باید دولت خودش مواد مخدر در دراگ استورها توزیع کند از ترس آن که ممکن است قاچاقچی های محترم ناراحت شده و عکس العمل بدتر نشان دهند؟!
درود …
به سام خسروی فرد
سام جان! قربانت گردم، الهی درد و بلایت بخورد توی سر من، شما می گویید برای نجات محیط زیست جانوری ایران ” پانصد سال ممنوعیت شکار ” هم فایده ای ندارد. علتش را هم این می دانید که شکارچی ها کار خودشان را می کنند. به عبارتی دیگر شما ظاهرا” با (اعلام خشک و خالی ممنوعیت شکار ) مخالفید چرا که آنرا بدون پشتوانهء اجرایی و طبیعتا” بی فایده می دانید . اما سئوال اینجاست که اگر – حالا نه پانصد سال – بلکه پنج سال ممنوعیت شکار ( البته با پشتوانهء اجرایی ) پیاده گردد چه؟ باز هم مخالف این طرح هستید؟ پشتوانهء اجرایی که عرض می کنم شامل ممنوعیت قاطعانهء شکار و نیز ممنوعیت عملی و واقعی انجام هرگونه فعالیت مخرب در حوزهء مناطق حفاظت شده و نیز اجرای برنامه های کمک به افزایش بیشتر زاد و ولد انواع جانوران هم میشود. اگر شما با این نوع طرح ها هم مخالف باشید آنوقت این سئوال پیش می آید پس به نظر شما چه باید کرد؟ اساسا” با این منطقی که شما دارید، مبارزه با قاچاق و مصرف مواد مخدر هم بی فایده است . من می توانم صد عکس به شما نشان بدهم که قاچاقچیان مواد مخدر را در حال بار زدن یا تولید کردن یا حمل کردن یا فروختن این مواد نشان می دهد. آیا واقعا” با دیدن چنین تصاویری باید مبارزه با مواد مخدر را عملی بیهوده بدانیم؟ البته که صرف مبارزه با این قاچاقچیان معضل مواد مخدر در کشورمان را حل نمی کند و باید کارهایی عمیق و اجتماعی ، اقتصادی ، فرهنگی و غیره کرد. اما تصور نمی کنید دست شستن از هر نوع مقابله ای با این پدیده وضعیت را از بحران تبدیل به فاجعه و نهایتا” از فاجعه تبدیل به نکبت مطلق می کند؟ من وقتی می گویم طرح ناصر کرمی عالی اما غیر قابل اجراست معنی حرفم این نیست که حالا که اینگونه است پس راهمان را بگیریم و برویم و همه چیز را به امان خدا رها کنیم. عرض بنده این است که همزمان دو کار را باید انجام بدهیم. اول دادن طرح هایی که در عین حال مثمر ثمر بودنشان برای سازمان حفاظت محیط زیست – با همین امکانات اندکی که دارد – قابل اجرا هم باشد و دوم اینکه تلاشمان را در جهت افزایش بودجهء این سازمان بکار بگیریم و سوم آنکه سعی کنیم این نهاد و آدمهای – نسبتا” – به دردبخوری که احتمالا” در آن پیدا می کنیم را تقویت کنیم. حالا اگر شما طرح و نظر بهتری دارید بفرمایید . این گوی و این میدان. روی من هم حساب کنید.
پاسخ:
خُب چون نوشته ای “به سام خسروی” من دیگر جوابی نمی دهم … وگرنه می خواستم برای سام اضافه کنم: شما مدام می گویید طرح آیش 5 ساله بد است. اما نمی گویید که برای نجات ذخبره ژنی منحصر به فرد کشور در کوتاه مدت چه راهکار عملی را مد نظر دارید؟
حالا خوب شد نگفتم! گفتم؟
جالب است! اگر به ساعت ارسال این دو کامنت بالا دقت کنید مشخص میشود که من و محمد درویش همزمان در حال نوشتن مثال مواد مخدر بوده ایم. ظاهرا” منطقی که سام خسروی در جواب دادنش بکار برده ناخودآگاه هر کسی را متوجه موضوع مبارزه با مخدر می کند.
پاسخ:
درسته … برای من هم جالب بود این همزمانی. درود …
ممنون جناب درویش و تشکر از آقای عبادی .. خوشحال از منطق شما …
پاسخ:
زنده باشی جناب شیرازی عزیز.
درويش عزيز
دو نكته را به ترتيب جواب ميدهم
1- مديريت بر مبناي زمان و مكان تعريف مي شود جمعيت 25 ميليوني و اكثرا بي سواد با جمعيت 74 ميليوني مثلا باسواد با هم فرقي ندارد از نگاه شما؟ از قضا در گفت و گويي آقاي فيروز هم معترف بودند بعضي جاها زياده روي شده است (البته طبيعي است نگويند خيلي جاها) در عين حال با تمام احترامي كه براي ايشان تا ابد قائلم بايد عرض كنم تعريف از كسي يا قبول ديدگاه ها و نظراتش به معني مقدس بودن آن فرد و عاري از اشتباه دانستناش نيست. هست؟
2-به مواد مخدر اشاره كرديد. فكر ميكنيد با محدود كردنش مشكل حل شده؟ چون مثلا با آن مبارزه ميشود ديگر معتاد نداريم؟ چرا نگاهي به آمار معتادان نميكنيد كه با وجود ممنوعيت، روند رو به رشدي داشته است؟ چرا به تعطيل شدن پشت خيابان جمشيد اشاره نميكنيد در اثر آن فحشا لجام گسيخته و چند برابر شد؟
هنوز هم سر حرفم هستم محدوديت، توهين، تمسخر، تحديد علاج نيست.
در جواب آقاي عبادي:دوست عزيز اين كه وضعيت طبيعت وخيم است من شكي ندارم اما راهكار آن محدوديت صرف نيست. شما كه اهل تاريخ هستيد بايد بدانيد كه اول انقلاب به خاطر همان محدوديت مردم حيات وحش را غارت كردند. عرضم كوتاه اين است با درگير شدن ذينفعان و توجه به جوانب ديگر ميتوان به نتيجه رسيد. اين ذينفعان از قضا شكارچيان هم هستند. اميدوارم موضوع به قدر كافي روشن باشد. اما براي آگاهي شما و ديگران فردا مطلبي روي وبلاگ خواهم گذاشت كه چرا اين آيش را عملي نميدانم!
پاسخ:
1- متوسط سواد در جامعه 74 میلیونی امروز، کلاس چهارم ابتدایی است رفیق من!
2- مهم نفس عمل است و نه تعداد جمعیت. اسکندر فیروز اگر جمعیت ایران در آن زمان، 25 میلیون نفر هم نبود، آن کار را می کرد. سام عزیز برای حفظ گنجینه های غیر قابل تجدید طبیعت و نسخه های خطی کتابخانه های جهان، نمی توان فقط کوشید و منتظر ماند تا سطح فرهنگ و دانش جامعه بالا رود … چرا که در آن صورت و تا رسیدن به آن سطح مطلوب از فرهنگ و دانش دیگر نه از گونه گونی زیستی و اندوخته ژنی کشور چیزی باقی خواهد ماند و نه از آن کتاب های خطی یگانه! نه؟
دلم مي خواهد كوتاه بنويسم اما خود را مواجه با چندين موضوع ميبينم كه حتي نوشتن يك خط در باره هر كدام ميشود مثنوي 70 من …و البته با توجه به مشغلههاي ريز و درشت كاري است دشوار! خوش به سعادت آقاي عبادي كه با صرف وقت و حوصله به جزييات ميپردازند. دلم مي خواست من هم ميتوانستم!
پاسخ:
حتماً می توانی رفیق … نگاه کن که در همین مدت دو هفته اخیر به اندازه چند ماه قبل از آن در وبلاگستان فعال بوده ای! نبوده ای؟ و این فعالیت یه مقداریش مدیون ناصر کرمی است! نیست؟
به سام خسروی
من در شبانه روز سه ساعت برای کار کردن با ابنترنت وقت می گذارم و خیلی هم برایم عجیب است که عده ای دائما” در وبلاگهایشان تاکید می کنند وقتی برای نوشتن ندارند ( و چقدر هم بهانه هایشان باکلاس و خوشمزه است از قبیل اینکه : امتحان امتحان دارم ، درس دارم ، زن دارم ، شوهر دارم ، کار دارم ، یخچال دارم ، بز دارم ، ماشین دارم ، مقام دارم و غیره)بعد که زندگی شان را نگاه می کنی می بینی همین افراد در شبانه روز جزو بیکارترین و علاف ترین موجودات روی زمین هستند. بد نیست بدانی که رئیس جمهور آمریکا کارش ثرفا” از ساعت 9 صبح تا چهار بعد از ظهر است و بقیهء روز را مشغول رسیدگی به امور شخصی و خانوادگی، سرگرمی و خواندن ، نوشتن، بازی! ، خرید و غیره می کند. عبداللطیف عبادی از رئیس جمهور آمریکا مهمتر و پر مشغله تر نیست
(:
دیگر اینکه هر وقت صحبت از لزوم تخصص گرایی و شایسته سالاری و اهمیت مدرک و نمره و درس و مشق می کنی و به من می رسی، اشاره ای هم به نسبت من و تاریخ می کنی. جهت اطلاع شما باید عرض کنم که بنده علاوه بر تاریخ جهان، به قدر کفایت در حوزه های جغرافیا (شامل جغرافیای طبیعی ، جغرافیای انسانی و جغرافیای جانوری) و همچنین محیط زیست و نیز زمین شناسی درس خوانده ام. اتفاقا” این علوم را در بهترین دانشگاههای دنیا و زیر نظر برخی از بزرگترین دانشمندان جهان هم خوانده ام. عضو بسیاری از معتبرترین انجمنهای علمی دنیا و بخصوص آمریکا، انگلستان ، کانادا ، استرالیا و ژاپن در حوزهء محیط زیست ، جغرافیا و زمین شناسی هم هستم. اینها جدای از درس و مشقهایی بوده که در زمینه های علوم سیاسی ، ادبیات ، روابط بین الملل و علوم استراتژیک (نطامی و امنیتی) خوانده ام. منتها هیچوقت هیچ علاقه ای به نوشتن از مدرسه و مدرک و نمره و کارنامه و بیست و صد آفرین و خانم معلم و این قبیل مسائل مبتذل و بی ارزش نداشته ام.
دیروز به اروند می گویم: پسرم بیا اتاقت را مرتب کن. می گوید: می بینی پدر که وقت ندارم!!
درست می گویی لطیف … بهانه وقت نداشتن را امروزه می توان از پسرک 9 ساله من تا پسرک 90 ساله ایران خانوم شنید!
درود،
نوشته ی فوق و نظرات دوستان را خواندم، البته مراجع مورد اشاره را هم دیدم، برایم خیلی جالب بود.
واژه هایی توسط بعضی از دوستان به کار برده شده بود که نپسندیدم، و آن را نشانه ی بغض و عصبانیت دیدم. شاید بد نباشد قبل از انعقاد کلام به تمام جنبه های آن فکر کرد، نه وجهی که ما دوست داریم از آن زاویه به آن نگاه کنیم. بنابراین معتقدم که نظرات مطرح شده توسط دوستان اکثرا بسیار افراطی و به دور از واقعیت است. (مخصوصا نظرات قدیمی تر)
عکس فوق نشان می دهد که شخصی شکار کرده (فارغ از تعداد) و از آن عکس یادگاری گرفته است . البته این امری کاملا عادی و طبیعی است.عبارت “قتل عام کردن و سپس با افتخار عکس گرفتن” را متوجه نمی شوم. ادعای طرفداری از محیط زیست و هیچ یک از طرفین مورد نظر این وبلاگ را هم ندارم، و بنابراین به راحتی می بینم که دوستان در این وبلاگ چشمشان را به حقایق بسته و زبانشان را به نیش و کنایه باز کرده اند. بهتر نیست که مسائل را فراتر از نظرات شخصی خودمان و واقع بینانه تر ببینیم؟ (قصابی یک شغل عادی است، همچنان که سلاخی. شاید در فامیل هم کسی را داشته باشیم که این شغلها را داشته باشند. حال اگر کسی بچه خود را از ایشان بترساند و او را تهدید کند که اگر عمل خلافی انجام دهد او را به آنها می سپارد، مقصر کیست؟ (پدر یا قصاب)) عمل شما در این وبلاگ شبیه تهدید بچه از قصاب است. (توصیه می کنم شما که متخصص و روشنفکر هستید کلاهتان را بالاتر بگذارید.)
اما اینکه کسی در فیس بوک راجع به عکس دیگری نظر بدهد (چه شوخی، چه جدی) امری شخصی است. دور از اخلاق است که نظرات شخصی دیگران را عمومی کنیم و نتیجه ی دلخواه خودمان را از آن بگیریم. چه بدتر آنکه آنرا به سابقه، تحصیلات و سایر دوستان او هم بسط دهیم. سپس موضوع را به شاخه ی دیگری ربط دهیم (که بی ربط است) و باز نتیجه ی مطلوب خودمان را بگیریم(آیا این است روشنفکری؟ من شک دارم) متاسفانه به نظر می آید اینگونه تخریبهای بی انصافانه نقل و نبات مجلس ما شده است (از بزرگان و سیاستمداران کلان گرفته تا متخصصینی مثل شما و افراد عادی مثل من)
نهایتا آرزو می کنم که تمام دوستان صاحب نظر در زمینه محیط زیست و البته سایر زمینه ها، به جای اینکه یکدیگر را تخریب کنند و در مقابل یکدیگر بایستند، و به جای اینگونه مناظرات پوچ و تهاجمی (تهاجم اشخاص به یکدیگر) به مباحثات دوستانه و تدافعی (دفاع و پشتیبانی از یکدیگر و همچنین محیط زیست) بپردازند. معتقدم که تمام مسایلی که ما امروز با آن مواجهیم با پذیرش یکدیگر و اتحاد حل خواهد شد.
به امید آن روز.
پاسخ:
در توصیف آن عکس چندش آور نوشته اید: ” … شخصی شکار کرده و از آن عکس یادگاری گرفته …” و بعد – فارغ از تعداد – این امر را کاملاً عادی و طبیعی دانسته اید!
وای بر ما جناب صادق؛ اگر اینگونه عکس گرفتن را عادی و طبیعی بدانیم …
سخنان شما مرا یاد گفته های سران رایش سوم می اندازد که با مشاهده تصاویر کوهی از آدمهای تکیده بر روی هم در اردوگاه های مرگ در دادگاه نورمبرگ، می گفتند: این واقعیت جنگ بود و ما را از آن گریزی متصور نبود!
وای بر ما جناب صادق … وای …
یعنی واقعاً ما فرزند آن فرزانه ای هستیم که می گوید:
کاری نکنیم که به قانون زمین بربخورد؟
و آیا واقعاً ما نیز چون او؛
سبزه ای را بکنیم، خواهیم مُرد؟
این است معنی گره گیری از چشم نجیب گیاه؟!
یعنی ما فرزند آن کوروش بزرگ هستیم؟
ایرانی آزاده ای که 2500 سال پیش گفته بود:
هرکه رونده ای را بیازارد
جهان را آزرده است …
به صادق
من این قبیل افراد را با بولدوز و کلنگ و بیل و قلم و هر چه دم دستم باشد خراب می کنم و هشت بار هم با غلطک رویشان رد می شوم و ده بار هم دنده عقب می گیرم تا صاف زمین شوند! این از این . در افشا کردن ماهیت هولناک این قبیل موجودات سنگدل و بی مغز و خطرناک هم کوچکترین پروایی ندارم و هر چه عکس و مشخصات و جزئیات از زار و زندگی شان به دست بیاورم را روی پشت بام داد می زنم و منتشر می کنم و تا آنجایی که زورم برسد ماهیت زشت و واقعی شان را به همه نشان می دهم. کشتن چهل اردک مهاجر در یک تریپ شکار را قتل عام وحوش می دانم و عکس یادگاری گرفتن با آنها را هم یادآور عکسهای یادگاری افسران اس.اس. آلمان نازی با یهوریان قتل عام شده در لهستان می دانم . تا صد سال سیاه هم کنار این اشخاص نامطلوب و مضر به حال اجتماع نمی ایستم و دست از تخریب اعتبار این قبیل دشمنان خطرناک محیط زیست هم بر نمی دارم و این مناظرات تهاجمی ام را هم ادامه می دهم و هیچ گفتگوی دوستانه ای هم با شکارچیان بی رحم و سندگل و مجرم و خطرناک ندارم و پشتیبانشان که نمی شوم هیچ، پشتیبانانشان را هم سر جای خودشان می نشانم و هر نوع اتحادی با این افراد را هم بر هم می زنم .
به لطيف عبادي
ميفرماييد علاقه اي درباره نوشتن درباره 20 و 100 آفرين و غيره نداشته ايد اين بحر طويلي كه خطاب به اين كمترين نوشتيد چه بود؟ جز اين كه نقض غرض فرموديد؟
آقاي عبادي از شما تعجب ميكنم؛ شما كه در زمينههاي گوناگون زيرنظر دانشمندان جهان، علوم گوناگون را كسب كردهايد لطفا استدعا ميكنم در زمينه تفنگ هم يك دوره ببينيد. قربان شكلتان كجاي دنيا ديدهايد با تفنگ 270 و دلول پرنده بيهوش شود؟ بله ميشود ولي بيهوش ابدي!!!
منظور از تخصصي بودن توجه به اين نكات است. البته بنده وب سايت بروس داگر را ديدم. حرفي از شكار نزده بود اما همان عكس به اندازه كافي گويا بود. در ضمن براي بيهوشي جانور را در حال حركت يا پرواز هدف قرار نميدهند. شرايطي دارد كه بماند!!درباه Ducks Unlimited’s History معلوم مي شود كه بيانگذاران شكارچي بوده اند. تعجبم از اين است كه چرا همه واقعيت بيان نميشود.
به سام خسروی
اینها را برای شما جوانها نوشتم تا منبعد وقتی که دارید دربارهء اهمیت درجات و قپه های مقامات و کشوری لشگری عالم محیط زیست حرف می زنید و در باب لزوم گوش کردن به حرف متخصصین و پا چسباندن برای اهل فن و بزرگان می نویسید، به من که می رسید بدانید که باید چه کنید و چه بنویسید. این از این .
دیگر اینکه اگر قرار هست تعجب کنید باید از سطح عقلی آن همفکر و احتمالا” همکلاس عزیزتان تعجب کنید که برای توجیه شکار و در واقع قتل عام اردکها به ” ازمایشگاه حفاظت و تکثیر اردکهای دانشگاه اورگان ” و نیز بنیاد زیست محیطی “اردکهای بیشمار” لینک می دهد و شما هم مثل آن دوست مشنگتان تفنگهای تیم تحقیقاتی دانشگاه اورگان را با تفنگهای ساچمه زنی شکارچیان بی رحم عوضی گرفته اید و از طریق تماشای عکسهای یک وبسایت تصور کرده اید دانشمندان بوم شناس آن دانشگاه مشتی شکارچی هستند و اردکهایی که در دستشان هست را هم برای طبخ فسنجان می برند! من صلوات می فرستم بر آن زبان انگلیسی که شما دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا در خارج می خوانید و صلوات می فرستم بر آن علمی که خوانده اید و آن استادان و دانشگاهی که دارید.
و آخر آنکه در این چند روز متوجه شده ام شما از موضع ” آوت آو لاین ” می نویسید و واکنش نشان می دهید. آوت آو لاین کسی است که خودش هیچ نظر ایجابی و علمی و عملی ندارد و صرفا” با پریدن به این و آن و پرخاشگری به اطرافیانش و ایرادگیری بر همه و در واقع با عقایدی “سلبی” میخواهد وجود خودش را ثابت کند. درست مثل دخترهای ترشیده و پشت کنکوری که از صبح تا شب علیه زنان و دختران همسایه و شوهرها و نامزدهای آنها وراجی می کنند تا عقب ماندگی ها و بدبختی های خودشان را بپوشانند و دلشان خنک شود. من چنین برخوردها و شیوه هایی را مطلقا” علمی و اخلاقی و در شان یک مرد جوان نمی دانم. همهء کامنتهای من خطاب به شخص شما موجود هستند . می بینی که در تمام سعی کرده ام با نهایت اخلاص و بسیار دوستانه با شما مناظره کنم و اساسا” این گفتگوها به این دلیل بوده که برایتان ارزش و شخصیت قائل شده ام. اما تمام کامنتهایی که شما خطاب به من یا در اشاره به من نوشته اید مملو از متلکهای سخیف خاله زنکی و پرخاشهای مبتذل بوده اند. من از شما خواهش می کنم که اگر مایل هستید جوابتان را بدهم از این پس لطف کنید و جوری خطاب به من یا دربارهء من بنویسید که احساس کنم لااقل با فردی بالای هیجده سال و دارندهء مدرک پنجم دبستان حرف میزنم. در غیر اینصورت بنده هیچ عرضی با شما و سایر جوانهایی که البته مثل بچهء من می مانید و دوستتان دارم ، ندارم .