شنیدهام که در مراسم معرفی رییس جدید سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور، جناب وزیر در طول سخنرانیشان و به بهانهی مدیریت زمان، از ذکر این نام طولانی صرفنظر کرده و اختصاراً از عبارت “سازمان منابع طبیعی” استفاده کردهاند.
نگارنده هم بر این باور است که این نام، سزاواری بیشتری برای نامیدن نهادی دارد که متولّی بخش منابع طبیعی کشور است، زیرا منابع طبیعی که فقط جنگل و مرتع نیست و تأملبرانگیزتر آن که مگر میشود جنگل یا مرتعی را یافت که خارج از آبخیز شکل گرفته و مستقر شده باشد؟!
این درست مانند آن است که به جای سازمان حفاظت محیط زیست، بگوییم: سازمان حفاظت گیاهان، جانوران، تالابها، انسانها، چشماندازهای طبیعی و …
امید که دکتر علی سلاجقه در نخستین گام ورودش به این سازمان بزرگ و ارزشمند، بتواند نامی برازندهتر و کوتاهتر برایش یافته و نشان دهد که مانند دوران دانشکده، از شکستن کلیشههای فسیلشده، هراسی ندارد. به ویژه آن که وی در نخستین سخنرانیاش به درستی به مفهوم بزرگ و بسیط منابع طبیعی اشاره کرده و خواهان حرمتنهادن به همهی کارکردهای غیرقابل تبادل منابع طبیعی شده است.
برای این یار و دوست دیرین در انجام مسئولیت بزرگی که بر عهده گرفته، بهترینها را آرزو دارم.
ماجرای نامها و نامگزاری های مربوط به این رئیس جدید برایم جالب شده است . سلاجقه یعنی سلجوقیان که حکایتش جداست . اما این آقای سلجوقی در عکسی که گذاشته اید پشت تریبونی ایستاده است که روی آن به خط فارسی نوشته شده است “دانشگاه منابع طبیعی ” و شگفت اینکه بالای این نام ، نشان دانشگاه تهران را گذاشته اند! به عبارتی دیگر برگزار کنندگان و سخنران های مجلس – و قاعدتا” از جمله جناب سلاجقه – خودشان هم نمی دانسته اند که بالاخره اسم دانشگاهشان دانشگاه تهران هست یا دانشگاه منابع طبیعی؟ و خیلی هم طبیعی هست که در چنین هرج و مرج علمی و اداری که بر مملکت حاکم شده است جناب وزیر مربوطه هم تا آخر سخنرانی اش در مراسم معرفی جناب سلاجقه نفهمد که دارد در سازمان جنگلها و مراتع کشور حرف میزند یا تشکیلاتی خیالی بنام سازمان منابع طبیعی؟ و خیلی طبیعی تر هست که یک آقای عزیزی که مدرک دکترای حمل و نقل و راه و ترابری دارد هم فرق بین تهیهء فسنجان را با تولید انرژی اتمی نفهمد و بیاید رو به جمعیت کند و بگوید در یکی از شهرهای کشورمان یک دختر شانزده ساله با استفاده از دو قابلمه و یک دیگ زودپز در آشپزخانه شان انرژی هسته ای تولید می کند
با سلام به شما و آقای عبادی
یک- کاش آقای درویش توضیح می داد که این عکس مربوط به مراسم مورد نظر (معارفه) نمی باشد.
دو- نوشته روی تریبون را من دانشکده منابع طبیعی می خوانم!
سه – سازمان منابع طبیعی خیلی وقت است رواج یافته و در لایحه پیشنهادی به مجلس هم آمده
چهار- رسم این است این جور مواقع(تحولات) همه اول احساس خوش بینی می کنند.
پنج- خسن و خسین دختران مغاویه اند!
با پوزش از توضیح فوق وآرزوی توفیق و لطافت بیشتربرای آقای عبادی
من چشمم ضعیف است و دانشگاه میخوانم! اگر هم فرض را بر خطای دید بنده بگذارید ، یک نمره از کامنتم کم میشود و باقی قضایا کماکان سرجایشان هستند . در نتیجه ، بنده نگفته ام این عکس مربوط به آن مراسم معارفه هست ، ثانیا” دو اسمی بودن یک سازمان نشاندهندهء هرج و مرج ادری حاکم بر مملکت هست ، ثالثا” میزان خوش بینی به این قبیل تغییر و تحولات در ایران بستگی به حجم عقلی افراد دارد ، پنجما” آنچه که مصداق داستان خسن و خسین است کامنت شماست و نه اظهارات بنده! اگر روی آن تریبون صدبار هم از بالا تا پایین و به خط خوش نستعلیق بنویسند ” دانشکدهء منابع طبیعی ” باز هم تغییری در منظور و مواضع بنده حاصل نمیشود : سلاجقه همچنان یعنی سلجوقی ها ، بر کشور ایرانن چنان هرج و مرجی علمی و ادری حاکم شده است که امثال سلاجقه و وزیر محترمش هنوز نمی دانند در راس سازمانی بنام جنگلها و مراتع قرار دارند یا تشکیلاتی خیالی بنام سازمان منابع طبعی . و دولت کریمه شان هم وقتی لایجحه ای به مجلس می فرستد نمی داند سازمان مورد نظرش را سازمان منابع طبیعی بنامد و یا سازمان چنگل ها و مراتع؟ جالب اینجاست که اوضاع مملکت بقدری حسن قلی خانی شده است که هر کسی به هر شکلی که عشقش می کشد روی سازمانهای مختلف اسم می گذارد . در نتیجه من هم از فرصت استفاده می کنم و به اقای سلجوقی پیشنهاد می کنم اسم سازمانش را بگذارد ” سازمان مدیران گیلاس و آلبالو ” . این اسم هم قشنگ است ، هم درختی هست و هم واقعی هست . هفتصد استاد و کارشناس و کارمند و میرزا بنویس در دانشکدهء منابع طبیعی و نیز ” سازمان مدیران گیلاس و آلبالو ” نشسته اند و در ول پنجاه سال اخیر نتوانسته اند به اندازهء یک متر مربع به وسعت جنگلهای ایران بیفزایند و تنها هنرشان این بوده کا ماهیانه یک تا سه میلیون تومان از پول نفت خام خوزستان را بگیرند و بیانیهء صادر کنند که ” ای هوار .. رفت جنگلها .. و به داد جنگلها برسید! ”
داستان فسنجان و دیگ و قابلمه و زود پز و حکایت آشپزی دختر شانزده ساله هم کماکان برقرار است و با خسن و خسین نوشتن شما جمع نمیشود.
هر کسی در این مملکت مدیر شود خوبخود در فهرست ” نقد باید شدگان! ” بنده قرار می گیرد .
ضمنا” امیدوارم نه این کامنتها حمل بر جسارت به جناب سلاجقه شده باشند و نه کسی تصور کند محمد درویش عزیز با این کامنتهایی که نوشته ام موافقتی دارد .
درود بر لطیف عزیز و شاهرخ جباری گرامی:
– نخست آن که اشتباه از من بود که عکس مربوط به معارفه دکتر سلاجقه را در سازمان جنگل ها در اختیار نداشتم و مجبور شدم تا تصویر مربوط به معارفه ایشان در مقام رییس دانشکده منابع طبیعی دانشگاه تهران را قرار دهم که مربوط به سال گذشته بود. باز هم ببخشید.
– دوم این که خوشحالم که گویا قرار است نام سازمان منابع طبیعی جایگزین گردد؛ فقط نمی دانم این همه تعلل برای تغییر نام چه دلیلی دارد؟
– سوم این که جناب جباری از ریش سفیدان عرصه منابع طبیعی بوده و مطمئن هستم که لطیف ایشان را به جا نیاورده اند.
– چهارم این که 23 سال است که علی سلاجقه را می شناسم (من و او با هم وارد دانشکده منابع طبیعی دانشگاه تهران در کرج و در سال 1366 شدیم). او فردی با پشتکار است و اهل مصلحت سنجی به بهانه چشم پوشیدن از ملاحظات راستین منابع طبیعی کشور نیست. امیدوارم بتواند در این شرایط دشوار، نام نیکی از خود در تاریخ منابع طبیعی کشور به یادگار نهد. هرچند می دانم که کار بسیار دشواری پیش رو دارد … اما همه باید به او کمک کنیم.
– پنجم این که دیگر کسی نمانده است! لطیف بهتر از هر کسی می داند که چه می گویم … توان ها تحلیل رفته و حوصله ها به سر آمده است. ما چند نفر اندک هم که باقیمانده ایم، بهتر است خودمان را دیگر ننوازیم!
درود …
به گفته وزیر آموزش و پرورش متوسط دریافتی معلمان 645 هزار تومان است. اگر نوشته آقای عبادی صحیح باشد و پرسنل سازمان جنگلها و مراتع ماهیانه بین یک تا سه میلیون دریافتی داشته باشند که وضعیت معاش آنها بسیار عالی است و طبیعی است که پرسنل چنین سازمانی شدیدا باید در راستای حفظ وضع موجود بکوشند.
آقای درویش پس بگو چرا همیشه کبک شماخروس میخواند نمیخواند؟
پاسخ:
درود بر جناب زین العابدین عزیز … آقای عبادی از روی وجه لطیف شان، لطیفه تعریف کرده اند برادر! شما چرا جدی گرفته اید؟ من با 22 سال سابقه کار، دریافتی ام هرگز بیشتر از 680 هزار تومان نبوده است و گمان نمی کنم تا وقتی که بازنشسته هم بشوم بتوانم صاحبخانه گردم! ولی آرزو می کنم که حرف تان برای من همواره مصداق داشته و کبکم خروس بخواند! نخواند؟
باید اذعان کنم که نوازشهای لطیف من را آرامتر می کند. درعین حال سعی من را در نوشتن به سوی مکتوبات عدالت گرانه تر بیشتر می سازد.
محمد جان در استواری، سواد علمی و پشتکار دکتر سلاجقه حداقل من یک نفر شکی ندارم. ولی وقتی نتایج جمع بندی شده از کنفرانس بررسی برنامه چهارم توسعه را که مرحوم دکتر عظیمی برگزار کرد مجددا مرور می کنم نگرانیم بیشتر می شود. در آنجا نتایج چند بررسی علمی نشان داده بود که علاوه بر بحث خود مدیران بخش اعظمی از مشکلات به ساختارهای فسیل شده اداری تشکیلاتی سازمانهای دولتی برمی گردد. (بر من خرده نگیر که بالاخره من دایی جان ناپلئون سبز نویس (البت از نوع محیط زیستی) هستم.
من هم امیدوارم دکتر سلاجقه بتواند این ساختارهای فسیل شده را اصلاح کند. آمین.
پاسخ:
بله … آمین!
سلام. راجع به کامنت های بالا نظراتی دارم که کنارشان می گذارم.
اما یک سوال. به نظر شما ترکیب “منابع طبیعی” برای این نامگذاری کمی کلی نیست؟ حداقل از منظر اقتصادی Natural Resources خیلی از موضوعات را پوشش می دهد، جنگل، منابع دریایی، زغال سنگ، نفت، زمین، هوا، معدن مس! شاید اشتباه من این است که دارم از نظر اقتصادی به موضوع نگاه می کنم نه از دیدگاه محیط زیستی. توضیح دوستان را پیشاپیش سپاس می گویم.
درود بر بهروز عزیز … وقتی صحبت از منابع طبیعی در تشکیلات وزارت جهاد کشاورزی یا حوزه محیط زیست می شود، منظور بخش تجدیدشونده و پوسته زنده آن است. بخش های مربوط به معادن فلزی و سنگ و سوخت های فسیلی متولی خاص خود را دارد. بخش آب و انرژی های نو هم که در تولیت وزارت نیرو است.
همين نوازشهاي دوستانه بود كه در اواخر دوران اصلاحات مردم تهران را به راي دادن به تركيبي براي شوراي شهرشان سوق داد كه معجزه قرن را به كشور ايران معرفي كردند…
درود بر آقا مجتبی عزیز. باشد که نوازش هامان، مهرورزانه تر باشد! نباشد؟
میانگین حقوق دریافتی کارشناسان زیر مجموعهء وزارت کشاورزی ( به شمول حقوق ثابت ، حق ماموریت ، اضافه کار ، حق ماموریت ، مطالعه پروژه! ، و برخی دیگر از عناوین من درآوردی ) یک میلیون تومان و میانگین حقوق دریافتی مدیران میانی آن وزارت خانه یک و نیم میلیون تومان است . حالا اگر درویش عزیز سیصد هزار تومان کمتر از برآورد بنده می گیرد تقصیر من نیست . دیگر اینکه اگر این کارشناسان و مدیران در حوزهء کاری شان قادر بوده اند خدمتی به مملکت کنند و یا واقعا” در حال خدمت علمی و عملی به مملکت هستند این حقوقهایی که حاصله از فروش نفت خام خوزستان هستند نوش جانشان باد و اگر دست من باشد چهار برابرشان می کنم . بنده همیشه معتقد بوده ام که کارمندان و کارشناسان و مدیران لایق و خدمتگزار و موثر را باید روی سر گذاشت و حلوا حلوا کرد .
اگر از بین مسئولان وزارت کشاورزی این کامنت بنده را می خواند و برآوردهای بنده را در زمینه حقوق پرداختی به کارشناسان و میران و کارمندان عالی رتبهء آن وزارت خانه حقیقی نمی داند هم می تواند در این زمینه از من توضیح بخواهد و هم اینکه می تواند به عدلیهء تهران مراجعه کند و علیه اینجانب عارض شود . بنده در هر دو صورت حاضرم خدمت برسم و حساب و کتاب و عدد و رقم و چرتکه و با استناد به ارقام و اعدادی که به عنوان بودجهء جاری وزارت جهاد کشاورزی در لایحهء بودجهء سال 1389 از طرف دولت کریمه به مجلس شورا ارائه شده است محاسباتم را توضیح بدهم . همین کار را دربارهء مدیران و استادان و کارمندان محترم و بزرگوار و بی سواد دانشگاه تهران نیز می توانم انجام دهم . اصولا” یکی از علایق و سرگرمی های بنده مطالعه و محاسبهء دقیق طرح ها و لوایحی هستند که در مجلس شورا مطرح می گردند . بخصوص ردیف بودجه ها و هزینه های کشورمان را با دقت می خوانم و زیر نظر دارم
به مجتبی
معصومه ابتکار در جایی گفته بود که یک بار با خاتمی سوار بر هواپیما بودیم و به سفر می رفتیم . وقتی به جنگلهای شمال رسیدیم من از آن بالا پایین را نشان خاتمی دادم و گفتم ببینید که این کارخانه های چوب بری چگونه درختان را قطع و قتل و غارت می کنند ( نقل به مضمون) . ملاحظه کردید؟ به این می گویند ” مدیریت شاه سلطان حسینی “یعنی عملکرد و عرضه و اختیار و قدرت یک مدیر شریف و محترم و در عین حال بی عرضه و بی خاصیت و فلج و علیل و ذلیل و دکوری که فقط به درد نشستن پشت یک عدد میز چوب گردویی بزرگ و امضا کردن نامه های اداری می خورد و دیگر هیچ! یعنی مدیر بی لیاقت و بی عرضه و بی خاصیتی که نابودی جنگلهای شمال و قتل عام درختان و غارت جنگلها و محیط زیست مملکت توسط مافیای چوب بری و جنگل کشی ایران را از آن بالا به رئیس بی لیاقت و بی عرضه تر از خودش نشان می دهد و می گوید ” تو رو خدا می بینین که اینا دارن چیکار می کنن؟! ” قربانت گردم ، کسی که معچزهء قرن را با دو درصد آراء مردم تهران به کرسی شهرداری رساند قلم معترض من نبود بلکه کارنامهء آن مدیران بی عرضه و شاه سلطان حسینی بود که همهء افتخاراتشان در بالا رفتن از دیوار سفارت آمریکا و کپی کردن مقالات دیگران و چاپ کردنشان به اسم خودشان و پوشیدن عبای رنگ روشن و گفتگو با تمدن آشور و بابل و مصر باستان خلاصه میشد . مدیران بی لیاقتی که مدیریت را از یک دولت نسبتا” تکنوکرات و میانه رو گرفتند و بعد از هشت سال دو دستی تقدیم واعظ جوادی و امثال او کردند و بعد هم رفتند با عزت و احترام رفتند در پشت میز همان شورای شهری نشستند که معجزهء قرن تولید می کند .
آقاي درويش، هرچند ميدونم اين كامنت ربطي به موضوع اين پست نداره و مورد غضب آقاي عبادي قرار خواهم گرفت ولي دلم ميخواد بپرسم كه:
“نفت خوزستان” ديگه چه صيغه ايه؟
تاكيد آقاي عبادي روي اين دو كلمه در نوشته هاشون، يه مقداري آدم رو به ياد جنبشهاي “پان…” و جدايي طلب ميندازه، كه به نقاط مثبت اقتصادي يا اخلاقي و اجتماعي يك ناحيه از كشور و يا يك قوم ميپردازن.
شايد نه، حتما، اگر در اون سال منحوس نفت در مسجد سليمان كشف نميشد امروزه ايران وضعيت اقتصادي بسيار بهتري ميداشت، چون به جاي اقتصادي كه به سبك وابسته بودن به درآمد نفت شكل گرفته و اداره ميشد و ميشه اقتصادي متكي به اصول اقتصادي صحيح و قواي فكري درست از ابتدا شكل ميگرفت. از طرف ديگر اينقدر هم مورد توجه كشورهاي استعمارگر قرار نميگرفتيم كه نهادهاي اجتماعي و اقتصادي از ابتدا مبتني بر روابط -و نه ضوابط – در ايران شكل بگيره كه حالا بخواهيم اين نهادها رو از وجود اين ساختارهاي فسيل شده و سرطاني نجات بديم، كه واقعا شدني نيست.
پاسخ:
تفکر ما باید حمایت گر منافع ملی باشد. چه در غیر آن صورت، بختیاری ها هم خواهند گفت، آب کارون و دز متعلق به ماست! پارس آباد مغان هم خواهد گفت: بخش مهمی از محصولات کشاورزی به ما تعلق دارد! رینه هم خواهد گفت: دماوند مال ماست و …
اما البته لطیف منظور دیگری از این تکیه کلامش دارد! ندارد؟
درود …
به كجا چنين شتابان آقاي بندهي خداي لطيف
اين بيانات در تداوم همان تفكري است كه همه مشكلات ما را از توطئه دشمن مي داند اما يك جور ديگرش
آقا صد كلام به يك كلام “ما ملتي هستيم كه نمي توانيم با هم كار كنيم” نمي دانم چرا اما اطمينان دارم اگر هم دست بيگانهاي در كار باشد ولي يك درد بي درماني در خود ما هم هست.
اگر دولت كار محور بيايد ميگوييم دزد است با او قهريم. اگر مردمي آزاد انديش و خوش قلب بيايند ميگوييم بي عرضه اند پس تنهايشان بگذاريم تا اينكه به كفاره بي تفاوتيهايمان اين مي شود كه ميبينيم
هموطن ارجمند، دلسوز و آگاهم
هر كه در دل آرزو و در سر فكر بالندگي كشورمان را دارد بي گمان بايد اول فكري به حال اين درد مشترك در جان خودش و جامعه بكند.
نه همه استادان دانشگاه تهران بي سوادند و نه تمام مديران آن دوره كذايي بي عرضه و نه…
باور كنيد خداوند مشغول خلق كردن يك انسان خارق العاده و بي نقص براي به سامان درآوردن مشكلات جامعه ما نيست و براي ولايات آن ور آب هم چنين كاري نكرده بلكه يك حرف زده و محكم هم به پايش ايستاده و آنهم اينكه “سرنوشت هيچ ملتي را تغيير نميدهم مگر اينكه آنچه در خودشان است تغيير دهند”.
از دل همين انبوه كارشناسان پول نفت بگير بايد دستهايي به هم داده شوند تا راهي براي درمان دردهاي بيشمارمان بيابند.
گفتني است كه شور و هيجان و همگرايي كه در جريان پاروزنان به كمك شما به راه افتاد را با سپاس به جا ميآورم
با تشکر از آقای عبادی نکته سنج
مجموعه پرسنل وزارت جهاد کشاورزی حدود 97000 نفر است. حالا شما محاسبه نمائید هزینه های اداره این مجموعه عظیم و صد البته کارآمد را!
به مجتبی
قربانت گردم ، هدف من از نوشتن این کامنت ها نه دست به یقه شدن با کسی هست و نه خالی کردن عقده هایم علیه شخصیتی حقیقی و حقوقی . منظور بنده صرفا” روایت ” آنچه که بر ما گذشته و می گذرد ” هست و آنهم صرفا به منظور کشف حقیقت . بنده نمی توام حقیقت را بنا به میل شما کم و زیاد کنم . ما اینجا داریم با عدد و رقم حرف می زنیم ولی شما مثل کشیش های کاتولیک در حال موعظه کردن های احساسی شده اید و بنده را به راه راست هدایت می کنید .
داستان جادوگر شهر اوز ( شهر زمرد) اثر فرانک باوم را خوانده ای؟ یا فیلم و لااقل کارتون آن را دیده ای؟ شهری که در آن مردمش شیرهایی هستند که شجاعت ندارند ، آدم آهنی هایی قلب و از همه بدتر مترسک هایی ترسیم شده اند که مغز ندارند . و ابد اگر فرانک باور الان زنده بود نمادهای دیگری هم به اهل شهر اوز می افزود ، از جمله مدیرانی که تجربه ندارند ، استادانی که علم ندارند و مردمی که از مسئولین ادارات و شرکت ها و کارخانه ها و سازمانها و نهادهای فرضا” محیط زیستی و کشاورزی شان بیلان کار و حساب و کارنامهء عملکرد نمی خواهند .
علمای دینی خطبه های نمازشان را باین جمله شروع می کنند که ” اوصیکم بتقوالله ” و شما بنده را توصیه می کنید به کف زدن برای مدیران بی لیاقت خوش قلب . مدیری که هشت سال در راس تشکیلاتی قرار گرفته باشد و مثل مستوفی های بی خاصیت و بی عرضه و بی اختیار و بی برنامهء قاجاری از مدیریت و ریاستش قط تکیه زده بر مخده های یزدی و بالش های تبریزی را یاد گرفته باشد و بیلان کارش را نتواند با عدد و رقم واقعی شرح دهد و نهایتا” وضعیتی خرابتر از قبل را بسازد و دو دستی تحویل مدیری بدتر از خودش بدهد و برود ، چه برکتی داشته است که بنده باید طبق توصیهء شما شاکر و مداحش شوم؟ عزیز من ، اینجا اصلا” بحث دزدی نیست . اگر کسی بیاید و خانهء بنده را آباد کند ، هر چه به عنوان مزد دستش بردارد نوش جانش باد . اگر قالیچه ام را مخفیانه برداشت ، خودم دو لحاف هم به عنوان ناز شصت به آن قالیچهء مسروقه اضافه تقدیمش می کنم . منتها به شرط آنکه پشت سرش بنایی را آباد کرده باشد . بنده دارم با نام و نشان واقعی ام و به شکلی عقلانی و آماری و با تحکم و حسابخواهانه و متکی به اعداد و ارقام حرف می زنم ، اما شما دارید با نحوی بی نام نشان و از سر احساسات جملاتی شاعرانه می نویسید و بنده را دعوت به یک ” بی خیالی عارافانه ” و شکر گزاری به درگاه مدیران بی عرضه و بی لیاقت دعوت می کنید . خب ههمین افکار و عقاید بودند که ما را به اینجا رساندند .
پاسخ:
خوشحالم که مجتبی معنی “قربانت گردم” را نمی داند! وگرنه ممکن بود در این بحث شیرین و داغ دیگر شرکت نکند!
آقاي عبادي عزيز
ما تا خودمان نخواهيم و مسوولانه بدنبال مطالباتمان نباشيم هيچ مدير قدري نخواهد توانست كاري از پيش ببرد. اگر يك روزي توانستيم يك زنجيره انساني مثلا اطراف جنگل گلستان تشكيل داده و هزينه تخريب به بهانه توسعه را بالا ببريم مدير نالايق تغيير كرده و كارآمد مي تواند كاري انجام دهد وگرنه همين است كه هست. حرف من تمجيد كردن از كسي نيست سخن اين است كه راه توسعه جامعه ما از ميان بردن سياه بيني و ارتقاي فرهنگ مشاركت و مسووليت پذيري تك تك سلولهاي تشكيل دهنده آن است.
نمونه كاري كه زنان خانه دار ميانسال كرمان انجام داده و در حال جلوگيري از تبديل پارك شهرشان به پمپ سوخت هستند.
نام و نشان امثال من و حتا شما به كار اين حركت نمي آيد سخن و عمل ما مهم است.
دانشگاه صدها و زيست بوم ما هزاران مشكل دارد و بي گمان بي خرديهاي مديران در آن نقش داشته و دارد اما نقش ما چيست تنها ناسزا گفتن به آنها يا اثرگذاري در هر حدي كه در توانمان است؟؟
اگر در ميان همين معركه پر چالش بماني و با اين سامانه ناكارآمد مقابله كني تا حرف حساب را به پيش ببري نقشي ايفا كردهاي وگرنه در اين هياهوها و بحثهاي وبلاگي ما كه بينندگان را خسته ميكند سودي نميبينم
به مجتبی
طبیعی هست کسی که بررسی عملکرد مقامات مختلف اجرای در مملکتش را ” ناسزا ” می بیند سودی هم در گفتگوهای انتقادی نبیند . دور جنگل گلستان زنجیرهء انسانی تشکیل بدهیم؟ یعنی یک میلیون نفر را بیاوریم تا دست همدیگر را بگیرند و دور این جنگل حلقه بزنند تا مثلا” وزارت راه عرض جاده ای که از میان آن کشیده است یا میخواهد بکشد را از نه متر به چهار متر کاهش بدهد؟ لابد برای جلوگیری از آلودگی خلیج فارس هم باید یک زنجیرهء هشت میلیون نفری را از شط العرب تا بندرعباس تشکیل بدهیم و بعد هم برای حراست از جنگلهای بلوط رشته کوه زاگرس یک زنجیرهء سه میلیون نفری را از یاسوج تا سنندج راه بیندازیم و یک زنجیرهء چهار میلیون نفری را هم به دور دریاچهء ارومیه بکشیم و الی آخر . این آدمهایی که قرار است به دور جنگل ها و دریاها و رشته کوههای ایران زنجیرهء انسانی تشکیل بدهند بهتر است وقتی که پای صندوقهای رای زنجیره و صف تشکیل می دهند بجای آن که اسم رئیس جمهوری که از بالای آسمان نابود شدن جنگلهای کشورش را می بیند و روی زمین دربارهء گفتگوی تمدن سومریان با تمدن اینکاها سخنرانی می کند و بجای اسم آن نماینده ای که برای ساخت پالایشگاه مازندران و نابودی محیط زیست کشورش در اتاق وزیر نفت را از جا کنده است ، اسم کسانی را روی ورقهء رایشان بنویسند که لااقل معنی نابودی محیط زیست و طبیعت ایران را بفهمند .
خیلی دوست دارم وارد این بحث بشوم اما احساس می کنم کمی برای چنین گفتگوهایی پیر شده ام.
پاسخ:
ولی شما دست کم از من و لطیف و مجتبی و شاهرخ و پورنگ جوان تر هستید! مگر آن که منظور دیگری از “پیری” داشته باشید! نه؟
بهروز جان ، نقد کردن عملکرد مدیران اجرایی در حوزهء محیط زیست شرایط سنی ندارد . اتفاقا” کار ساده ای هم هست . لااقل به سختی و دشواری گفتگو دربارهء تغییرات اقلیمی قطب جنوب یا احتمال استفادهء اروپا از انرژی خورشیدی در صحرای آفریقا نیست . بقول محمد درویش : هست؟
به آقاي عبادي عزيز
نكته اينجاست كه هر چند نقد خود مديران لازم است (البته بدون ناسزا) اما مقابله يا اصلاح عملكردهاي نادرست آنان لازمتر است.
به چند ميليون نفر نياز نيست. مثال آن حركت كشتيهاي آزادي غزه بود كه جمعيت ندكي بودند اما يك تأثير جهاني برپا كردند و در نهايت منجر به شكست محاصره غزه شد.
از آنجا كه متاسفانه در كشور ما همه چيز فورا انگ سياسي ميخورد و هزينهها رابه شدت بالا ميبرد اينگونه حركتها فوق العاده آرماني است و من تنها به عنوان بالاترين كارهايي كه مي شود انجام داد مثال زدم
منظور اين است كه يا حساس كردن مردم و افزايش انگيزه وآگاهي نسبت به آنچه بر اين بوم زيست مي رود راه را براي تأثيرگذاري واقعي باز كرد.
متاسفانه بي توجهي به محيط زيست يك معضل جهاني است و موضوع بي لياقتي مديران اين حوضه تنها يكي از وجوه مشكلات است. اراده حاكمان بايد تغيير داد شود .. و اين شدني است اگر بخواهيم…
در این دوران سخت حضور کسانی مانند آقای دکتر صدوق و آقای سلاجقه در سازمانهای متولی حفاظت از طبیعت ایران عزیز امیدوار کننده است، اگر انبوه مشکلات را تاب بیاورند و بمانند و تلاش کنند…
ممنونم؛ اما مطمئن نیستم. ممکن است حق با شما باشد. به هر حال نقد اصولی دارد و پیش نیازهایی. مثلا من که هیچ وقت در هیچ از سازمان های این حوزه همکاری مستقیمی نداشته ام و از جزییات فرآیندها و پیچیدگی ساختارهایشان آگاهی ندارم به خودم اجازه نمی دهم نه ساختار سازمان و نه مدیرانش را نقد کنم. به هر حال هر فردی می تواند در دامنه محدودی از حوزه های صاحبنظر باشد که من در هیچ حوزه ای نیستم و از بابت هم نگرانی ندارم. به گمانم امروز شاید سخن گفتن از رخدادها و واقعیت هایی مثل همین شواهد تغییرات اقلیمی و یا انتقال انرژی خورشیدی ضروری تر و دچار سطح کمتری از نااطمینانی باشد. به هر حال هنوز پایه ای ترین خلاءهای اطلاع رسانی در بسیاری از ارکان این حوزه به اندازه ی کافی گسترده و عمیق هست که جای چندانی برای درج اظهارنظرهای شخصی و نتیجه گیری بر اساس تعمیم های ضعیف در یک سلسله مراتب اجتماعی باقی نمی گذارد. شاید، شاید یکی از رسالت های کسانی که در این زمینه دغدغه دارند باید این باشد که توجه عمومی را از تحلیل های روزمره دور کنند و زمینه حضور و به کارگیری عبارت های علمی تر را در ادبیات این حوزه فراهم آورند. شاید. من به خودم بیشتر از همه باور و تردید دارم. رو به راه باشید.
پاسخ:
ارتقاسازی اطلاعاتی در حوزه محیط زیست، یکی از مهم ترین رهاوردهای مثبت حضور در دنیای مجازی است. درود بر بهروز عزیز.
به پورنگ
اشخاصی که نام برده اید خودشان بخشی از مشکلات موجودند.
چرا علی آقا؟ می شود بیشتر توضیح دهید؟
پورنگ جان
سیستم اداری در ایران کاریکاتوری از سیستم اداری در کشورهای مترقی جهان است . برای مثال ، آلمان سازمانی برای حفاظت از جنگل هایش دارد . شاید کمتر کسی در ایران بداند که تقریبا” همهء جنگلهای انبوه کشور آلمان دست کاشت است! اگر شما در ارتفاعی نسبتا” پایین از این سوی آلمان تا آنسویش بروید جنگلهای آن را به طرز شگفت انگیزی در اشکال هندسی می بینید . پیش از جنگ جهانی دوم مردم آلمان شروع به کاشت جنگل کردند و اکنون یکی از غنی ترین و انبوه ترین و زیباترین و وسیع ترین جنگل های اروپا را دارند . بعد از جنگ جهانی دوم مردم آلمان از سرما یخ زدند اما بدون اینکه کسی ناظر بر کارشان باشد حاضر به بریدن آنچه که خودشان و پدرشان کاشته بودند نشدند و درختانشان را به چشم هیزم نگاه نکردند . سازمان حفاظت از منابع طبیعی آن کشور – مانند هر مملکت مترقی دیگر – چند کار را به دقت و بطور سازمانی و به اصطلاح سیستماتیک انجام می دهد . یکی حفظ و مراقبت از درختانی که دارند و دوم کاشت و گسترش آن جنگلها . بطوریکه سطح و حجم فضای جنگلی آن کشور همواره رو به ازدیاد بوده است . بعد نگاهی به سطح و حجم درختان و فضای چنگلی ایران بیندازید که روز بروز مثل برفهایی آخر بهار در حال ذوب شدند هستند . یعنی در زمانه ای که ما یک سازمان خاص برای حفظ جنگلها و مراتعمان داریم ، نه تنها به سطح جنگلهایمان چیزی اضافه نشده است ، بلکه روز بروز این درختان و جنگلها با سرعت بیشتری در حال از بین رفتن هستند . درست مثل بیمارستانی که نه تنها هیچ بیماری در آن بهبودی حاصل نمی کند ، بلکه بیماران بستری شده در آن نیز یکی یکی و با سرعت در حال مردن هستند . خب . اولین سئوالی که مطرح میشود این است که پس آن تعداد انبوه پزشک و پرستار و کارشناس و کارمندی که هر روز وارد این بیمارستان میشوند و عصر به منازلشان بر می گردند و سالیانه دهها میلیارد تومان از بودجهء کشور صرف پرداخت حقوق ماهیانهء آنها میشود ، در این ساختمانها چه می کنند؟ واقعا” سازمان حفاظت محیط زیست و سازمان جنگلها و مراتع و کلا” وزارت جهاد کشاورزی ( با این اسم مضحکش ) مشغول به چه کاری هست؟ اگر به شهر شیراز سفر کرده باشید می بینید تپه های اطراف این شهر خشک و لخت هستند و صرفا” یک تکه از آن سرسبز است . این تکهء سرسبز همان چند درختی هستند که در سال 1350 و به مناسبت جشنهای 2500 سالهء اسمش را نیار کاشته شده بودند . من در سال 1371 با یک محاسبهء سرانگشتی متوجه شدم که می توان سراسر تپه ها و کوهپایه های اطراف این شهر را با صرف یک میلیون تومان و ظرف یکماه درختکاری کرد . سازمان جنگلها و مراتع کشور در سی سال اخیر عرضه و لیاقت این را نداشته است که حتی یک درخت ( حتی یک درخت! ) به حجم درختان کشور بیفزاید ولی در عوض در این مدت میلیونها درخت بریده شده اند و حجم جنگلهای ما نسبت به سال 1357 دست کم سی تا چهل درصد کاهش یافته اند . یعنی سه درخت از این طرف کاشته میشود و سی هزار درخت از آنطرف بریده میشود! تمام مدیرانی که در این سازمان بی خاصیت به ریاست رسیده اند و نیز تمام رئیسانی که در سازمان حفاظت محیط زیست ایران به مقامات بالایش رسیده اند – در عمل – نه تنها قادر به بهبود کردن اوضاع نشدند بلکه وقتی رفتند پشت سرشان طبیعت ایران را از آنچه که بود هم ویرانتر رها کردند و رفتند . ما البته شکی نداریم که بسیاری از پرسنل این دستگاهها واقعا” دغدهء خدمت به مملکت را دارند و آدمهایی بسیار با تجربه و اهل علم هم بینشان هست ، اما وقتی ساختار یک تشکیلات دکوری و بی اختیار و بی امکانات و دست خالی و بی عرضه و فلج و علیل و ذلیل باشد ، رئیسش خودبخود تبدیل به یک مستوفی و ماشین امضاهای اداری میشود و سایر پرسنلش هم چیزی بیشتر از میرزا بنویس هایی حقوق بگیر نمی شوند که هر روز صبح به ساختمانی وارد میشوند ، هشت ساعت از وقتشان را به کاغذ باغذی و سایر سرگرمی های اداری اختصاص می دهند ، و ساعت دو یا چهار هم که میشود پیس بسوی خانه! و این دور را هر روز تکرار می کنند و طبیعت ایران هم روز بروز همان میشود که می بینید . وزرات جهاد کشاورزی و سازمان جنگلها و پژوهشگاه هایشان باید روزی صد بار خدا را سپاس بگذارند در بین انبوه کارمندان و کارشناسانشان چهار نفر مثل محمد درویش و هومان خاکپور وجود دارند که با زحمت های فردی شان و ابتکارها و دغدغه های شخصی شان نسبت به محیط زیست ایران پرچم سازمانشان را در عالم مجازی اینترنت بالا نگه داشته اند و آبروی همهء تشکیلاتشان را خریده اند . سازمان های حفاظت منابع طبیعی در ممالک پیشرفته از بالا تا پایین مقامات و پرسنلشان مثل محمد درویش هستند ، با این تفاوت که آنها اختیار عمل و قدرت اجرایی دارند اما محمد درویش و هومان خاکپور و امثال آنها در سازمانشان استثناء هایی پراکنده هستند، و بدون اختیار و قدرت اجرایی .
چه بحث جالبي شده، من عليرغم تنشهاي كوچك موجود در بحثها بسيار محظوظ شدم به اين دليل كه فكر ميكنم محيط زيست ما احتياج به همه ي انواع روشنفكراني داره كه تو اين پست كامنت گذاشتن- البته خودم رو با شماها قاطي نكردم من يك خواننده بيطرف بودم-
محيط زيست ما به امثال آقاي “عبادي” نياز مبرم داره كه صادقانه و بدون كوچكترين تخفيفي معايب و نارسايي هاي محيط زيست و مسئولانش رو بيان ميكنه و افقهاي پيش ِرو و بايدهاي اين عرصه رو پيش چشمهاي ما ميگذاره. به آقاي “مجتبي” و آقاي درويش و… هم احتياج داره تا عليرغم دانستن تمام اين معايب، درعرصه ي عمل با رواداري و علم به حقيقت عرصه رو براي اونچه كه عيب ما ايرانيهاست و ايشون به زيبايي بيان كردن- ما ملتي هستيم كه نميتوانيم با هم كاركنيم- مهيا كنه…
در اونصورت موفقيت بسيار نزديكتر خواهد بود، به قول آقاي درويش، نخواهد بود؟!
پاسخ:
دیروز در مراسم روز ملی دماوند و حضور کم نظیر و انبوه عاشقان این بزرگترین کوه مخروطی جهان، احساس کردم که نه! شاید هم ما ملت سرانجام بتوانیم با هم کار کنیم.
درود …
راستش منظورم از پیری دو چیز بود. اول این که حس می کنم این روش بحث نابالغ است. مثلا راستش به نظر من با وجود تمام نقصان هایی که در کشور هست کمی غیرمنطقی است که ما از یک غلط املایی فرضی روی پارچه ی خوشامد شروع کنیم و سازمان علمی کشور را زیر سوال ببریم. اصلا چنین تعمیمی به نظرم گمراه کننده است.
راستش تجربه ام هم نشان می دهد که در این دنیای مجازی وقتی یک چیزی را به عنوان کامنت می نویسی و می روی بعد از آن برداشت های مختلفی می شود که خیلی با منظور واقعی ات فاصله دارد. برای همین از آن پرهیز می کنم که این دومین دلیل بر ریسک گریزی و شاید نشانی بر آنچه من اسمش را “پیری” گذاشته ام باشد.
به هر حال من روی نحوه ی تعمیم ها، استنادها، ادعاها، محاسبات و … همه و همه نظرات مشخصی دارم که … به همان دلیل پیری! می گذارم برای بعد. نگذارم؟
كاملن آقا بهروز را درك ميكنم اما امتياز گفتگوهاي مكتوب (اگر عبارت درستي باشد) بر مجادله شفاهي اين است كه آنچه بيان شده اولا با تأمل بيشتري مطرح شده و دوم ماندگارتر است و فرصتي براي مشاهده مجدد و بازنگري خود گوينده و مخاطب فراهم ميآورد. براي رفع عيب فهميده نشدن منظور نويسنده نيز بايد بحثها را بدون دلخوري اما با ايجاز ادامه داد.
براي قضاوت هاي عجولانه نيز ناچارم ايشان را تأييد كنم چرا كه به عنوان مثال جنگلكاريهاي سرو و كاج كوه باباكوهي (ضلع شمال شيراز) هر چند زيبا و به نوعي تنفس گاه شيرازيهاست اما اگر ابياري نشود در مدت كوتاهي خشك خواهد شد و از اين نظر توسعهي ان به ويژه در اين وانفساي بيآبي مورد تأييد اهل فن نيست چرا كه درختچهها و بوتهايهاي بومي و سازگار با اين اقليم بدون نياز به آبياري و تنها با يك مديريت اصلاح و احياي پوشش گياهي مستقر خواهند شد. هر چند به سرسبزي و زيبايي درختان فعلي نخواهند بود اما پايداري بوم شناختي دارند.عكسهاي زيبايي از همين گونهها در همان محل در آرشيو دارم.
علت ادامه نيافتن آن درختكاريها دشواري نگهداري آنهاست كه تنها به دليل هماهنگ نبودن يك تصميم گيري با طبيعت رخ داده است. معضل بزرگتري كه به وجود آورده يك برداشت نابخردانه دوم است كه برخي مسوولين آن را دنبال كرده و آن تبديل اين درختان به گونههاي مثمر با اين توجيه است كه حال كه آب ميدهيم چرا ميوه برداشت نكنيم و با اين استدلال هزارها هكتار از مراتع و جنگلهاي اطراف شهر را به باغ تبديل كرده و مسبب بحران كم نظير آب در اين حوضه آبخيز شدهاند!!!
اليته مفاهيمي كه آقاي عبادي مطرح كرده (به ويژه در نظر قبلي)درست و درد مشترك همه دلسوزان است اما به گمانم مستنداتي كه مطرح ميكنند نياز به تعمق بيشتري دارد.
آنچه از فرهنگ مردم آلمان بيان كردهاند مثال روشني است از آنچه من با بيان ناقص نتوانستهام بگويم و آن اينكه بايد مردم به حقوق و وظيفههاشان در قبال محيط زيست حساس و آگاه باشند و در واقع دولتها را مجبور به حفظ آنها بكنند و اين خودآگاهي و همگرايي در جامعه ما اكنون طفل نوپايي است كه بايد رشد كند و به بلوغ برسد.
احتمالن آقاي درويش حق اين قضاوت را به من مي دهدكه بگويم امثال ايشان تا آنجا كه من ميدانم در درون سازمانشان استثنا نيستند و شايد بشود برعكس آن را گفت يعني بي تفاوتها انگشت شمارند اما اين خيل عظيم در سردرگميهاي نبود برنامه و نبود هدف گذاريهاي سازماني و نبود… برآيند كارشان حركت محسوس رو به جلو نيست اما كارهاي موردي چشمگير و تحسين برانگيز فراواني انجام شده است. بي استثنا در هر شماره جديد مجلات علمي منتشره در موسسه تحفيفاتي متبوع ايشان دست كم يك نتيجه تحقيق جالب و بدرد خور يافت ميشود. و اين سند ديگري است از آنچه قبلن گفتم يعني نداشتن همگرايي در كارها…
همگان بر اطاله كلامم ببخشند
ممنونم از توضیحات مجتبی
البته کوههای شرقی و مرکزی ترکیه اگر از کوهها و تپه ها و دره ها و کوهپایه های زگرس ما کم آبتر نباشند خیلی هم پر آب تر نیستند . اما سیاست های درست و خردمندانهء ساختار وزارت کشاورزی ترکیه به گونه ای بود که جچم عظیمی از آن مناطق را زیر کشت درخت فندق بردند و امروزه ترکیه جزو بزرگترین صادر کنندگان فندق جهان است . یعنی جنگلهایی را بپا کردند که نیازی به ابیاری ندارند و سالیانه صدها میلیون دلار را نیز همراه با چندین هزار شغل برای آن کشور به ارمغان می آورند . وقتی شما می بینید که درختی ناسازگار با زیست بوم در کشور ما کاشته میشود باز بر می گردد به بی سوادی کارشناسان و مدیرانی که در راس امور قرار دارند .
اینکه می فرمایید موئسسات علمی ما مشغول پژوهش هستند خب این پژوهش ها بالاخره یک جایی باید نتایج عملی خودشان را نشان بدهند . امام زاده هایی که معجزه ای ندارند بود و نبودشان و پژوهش کردنشان و نکردنشان چه تفاوتی دارد؟ ما همچنان تصور می کنیم که بهترین خلبانهای دنیا را داریم ولی در عمل می بینیم که نود درصد از سوانح هوایی مان به دلیل خطای خلبانهایمان بوده اند . یعنی در واقع بی سوادترین خلبانهای دنیا را داریم!
بهروز در همان کامنت اولش نظرات بنده را – البته در لفافه ای که برای بنده چندان هم لفافه ای نداشت – بچه گانه دانسته بود و از موضع ” پیر خرد ” ابراز چنین مطالبی را بچه گانه و به دور از شان خودش دانسته بود . روحیهء من به گونه ای نیست که نیازی ببینم نظراتم را با طعنه و کنایه و متلک ابراز کنم . اما با توجه به اینکهظارها” تمام تخصیلات و مطالعات و تجربیات بهروز عزیز صرفا” در علوم مربوط به مهندسی کامپیوتر ، تجارت و بازرگانی و نیز اقتصاد و بازار بوده است – و احتمالا” در طول عمر شریفشان حتی یک واحد درسی در زمینهء جغرافیا ، محیط زیست ، طبیعت و زیر مجموعهء آنها از قبیل تغییرات اقلیمی و غیره نخوانده اند – پس از جهت علمی حق دارند بلوغ و بزرگی خودشان را حفظ کنند و اجازه بفرمایند تا نابالغانی مثل بنده در این زمینه ها ” ناسزاگویی ” کنند .
جنگلهای فندق در شرق و مرکز ترکیه، ادامه اش تا گردنه حیران در استان اردبیل می رسد؛ جایی که موسوم است به جنگلهای “فندق لو”. این منطقه، به صورت طبیعی رویشگاه چندین هزارساله فندق بوده است و هنر دولت ترکیه آن است که این رویشگاه طبیعی را حفظ کرده است. در حالی که ما متاسفانه نتوانستیم آن را حفظ کنیم که ماجرایش را در “چرا باید از گردنه حیران، حیرت کرد؟” پیش ترها نوشته ام. اما موجی که در کشور راه افتاده، در پی ترویج این نگاه خطرناک است که درختان غیرمثمر، درختانی مشکوک و دسیسه امپریالیست جهانی هستند! و ما باید این دسیسه ها و مزدوران غربی را ریشه کن کرده و به جای شان درختان میوه بکاریم که لابد ماجرایش را در وبلاگم در فروردین ماه 1388 خوانده ای؟
از قضا هفته گذشته حدود 4 ساعت با خانم نجفی گفتگو کردم و ایشان همچنان بر این باورند که ریشه ورود درختان غیر مثمر – یا به قول ایشان: درختان بی ثمر! – به ایران بسیار مشکوک است و دست امپریالیست جهانی در آن پیداست!
در ضمن، دلیل نامهربانی ات را با بهروز درک نکردم! فکر کنم وجود امثال بهروز – به ویژه در روزگار یخ زده امروز وبلاگستان سبز – غنیمت است و ما نباید با برخوردهای سختگیرانه ی خود همین چند نفر محدود باقیمانده را هم از وبلاگنویسی در حوزه محیط زیست پشیمان کنیم. یادمان باشد که تعداد یادداشتهای بهروز در طول دو ماه اخیر، به تنهایی با 80 درصد محتوای کمی گرین بلاگ برابری می کند. به شخصه از لینکها و مطالب او بسیار استفاده کرده ام و اصولاً هنر ما باید سوار کردن آدم ها به قطار وبلاگستان سبز باشد! نباید باشد؟
درود بر لطیف عزیز.
.
.
در ضمن آقا مجتبی: اجازه من یکی که دست شماست و خودت می دانی که خییلی مخلصیم رفیق شیرازی و باصفای من.
آقاي عبادي عزيز بيان آقا بهروز مبني بر عدم بلوغ بحث هارا با عدم بلوغ فكري گويندهي آنها يكي دانسته و رنجيدهاند.
راست اين است كه موجودي به نام تعامل و همكاري فكرها كه خوشبختانه سالهاست در بين صاحبان فكر اين ديار متولد شده همچنان دوران طفوليت را طي ميكندو خيلي با بلوغ فاصله دارد.
از قضا در اين ملك هر گاه كسي به يك مرحله از رشد فكري يا تجربه ارزشمند ميرسد تواناييش در تعامل با ديگر فكرها كاهش مييابد اينهم از عجايب فرهنگي ماست.
سخن نغز و فكر چاره ساز در درون مغزها ميجوشد اما دستها به هم داده نمي شود تا آنها را فرياد كند و به مرحله عمل درآورد…
به هر حال بحثهاي جالبي بود به حدي كه عملگراي كوتاه زباني چون من را به وجد آورد تا در كار بزرگان دخالت كنم
محمدآقاي عزيز
ممنون كه اجازه دادي اما آيا مطلبم را در خصوص كاركنان نهاد پژوهشي منابع طبيعي تأييد ميكني؟
پاسخ:
شاید یکی از مهم ترین مشکلاتی که ما در بخش تحقیقات منابع طبیعی داریم، وجود چماقی به نام تجاری سازی یافته های پژوهشی و کاهش شدید اعتبارات طرح هایی است که به اصطلاح مشتری در بخش اجرایی یا خصوصی ندارد. در حالی که سرمایه گذاری در حوزه منابع طبیعی باید در شمار وظایف حاکمیتی دولتها و حکومت ها باشد. از همین رو، به نظرم یکی از دلایل نمود ناکارآمدی بخش تحقیقات در مواجهه با مشکلات این حوزه، تخصیص کمتر از یک درصد کل بودجه به آن است. من نیز اعتقاد دارم که اغلب همکارانم در مؤسسه عمیقاً به حفظ منابع طبیعی وطن عشق می ورزند و دوست دارند که در این راه ردپایی مفیدتر از خویش به جای نهند.
درود …
بحث های چالشی و مفیدی را در حوضه مدیریت و یا نامدیریتی محیط زیست کشورمان شاهد بودیم و برایم خیلی جالب بود، کلا” از گفتگوهای شفاف و بی پرده لطیف عزیز در حوضه محیط زیست و منابع طبیعی لذت می برم.
زنده باشی لطیف جان
هومان جان دیگه داشتم نگرانت می شدم! گفتم چه شده است که بعد از ماجرای پلنگ چال دیگه این رفیق شفیق پیدایش هم نیست؟! البته این بحثها می تواند حتا پربارتر هم استمرار یابد و من امیدوارم که اینگونه شود.
سلام مجدد به همه. ممنونم از آقای درویش گرامی بابت محبتی که به من دارند، مجتبی عزیز، و آقای عبادی محترم. آقای عبادی عزیز، اگر از هر کجای مطالب من در سطور بالا چنین برداشتی شد که من شخص شما را مورد اشاره قرار داده ام و خدای نکرده به شما توهین کرده ام عذرخواهم، چنین قصدی نداشته ام. گفتم که حفظ همگنی بین قصد و برداشت در فضای مجازی سخت است.
خطاب من نه شخص و شخصیت شما، که روش شما در انتقاد است که به عقیده ی اینجانب بسیار ضعیف و مشوش است. اگر دوست داشتید که مطمئنم دوست دارید برای این ادعا شواهدی را از همین کامنت های بالا برایتان درج می کنم که خدای نکرده حرف بی اعتبار نزده باشم.
من به رسم ادب و نشستن در جایگاه یک برادر کوچکتر چه از نظری سن، چه دانایی و چه تجربه مجددا بابت هرگونه سوء تفاهم احتمالی پوزش می خواهم.
راستی در مورد واحدهای درسی هم حدس شما کاملا درست است. نشان به آن نشان که من هفته ای یک بار در مطالب سایتم می نویسم که من در هیچ کدام از این حوزه ها که هیچ، در حوزه هایی که درسش را هم رفته ام و کلاسش را گذرانده ام تخصص و دانشی ندارم :)
درود بر بهروز عزيز … من فقط واقعيتها را گفتم و به نظرم كار تو شايسته تقدير است. اما در مورد لطيف عزيز، به نظرم اندكي بي انصافي است كه بخواهيد فقط بر اساس كامنتهاي اين پست روش وي را در تحليل و انتقاد به نقد بكشيد. بهتر است با توجه به مجموعه مطالب وي، به ويژه نقدها و تحليل هاي عالمانه اش در حوزه تاريخ و جغرافيا و اغلب كامنتهايش در وبلاگ ناصر كرمي و نيز بخش محيط زيست تارنمايش، به اين كار ارزشمند مبادرت ورزيد.
برای دکتر سلاجقه و سیاست ِفسیل شکنانه شان آرزوی موفقیت می کنم .
آمين …
همه ی بحث های مطرح شده بین دوستان را خواندم
و دلایل نوشته ی این پست را هم در مورد نام منابع طبیعی بر این سازمان ، سنجیده می دانم ولی متوجه نشدم چرا آقای عبادی خاطر نشان شده اند که :
“دو اسمی بودن یک سازمان نشاندهندهء هرج و مرج ادری حاکم بر مملکت هست”
—
فکر می کنم ؛ به عنوان برداشتی از این نوشته و کامنت های مرتبطش باید گفت ؛
بی توجهی به محیط زیست متاسفانه یک مشکل جهانی است و نه فقط ایرانی که نابخردی مدیران و ضعف در مدیریتشان نیز موضوع را تشدید می کند ،
که متاسفانه این نادانی و نا آگاهی در مدیران ِ وطنی بیشتر دیده می شود !
مطالباتمان از مدیران بالادستی ؛ “ما” را در مقام مردم عادی ، کارشناسان این
حوزه یا حتا غیر از این حوزه (بی آنکه الزامن ،ملزوم به پاس کردن واحد درسی در این زمینه باشند !)و یا مدیران میانی از تلاش در این زمینه بی نیاز نمی کند !
پاسخ:
بله بی توجهی به محیط زیست، فقط محدود به ایران نمی شود؛ اما درجه این بی تفاوتی در برخی کشورها از جمله ایران – باید بپذیریم – بیشتر از میانه است!
درود بر مسعود عزیز.
حق با شما است آقای درویش، قبول دارم. راستش من تا حدی با کارهای آقای عبادی آشنایی دارم. جالب اینجا است که بعد از اینکه با وبلاگ آقای کرمی آشنا شدم آنجا کامنت های ایشان را دیدم. کامنت هایشان را روی بیوتا و گرین بلاگ هم خوانده ام. به وب سایت خودشان هم مراجعه کردم. حتی در ذهنم بود که اگر خواستم در این حوزه بنویسم اشاره ی مختصری هم به برخی از آن ها بکنم. در نهایت تردید نکنید که منتقد بی انصافی نیستم. شاید لازم باشد دو نکته را پیش از هر حرف دیگری بگویم:
1- من هم مثل آقای عبادی به بسیاری از فرآیندها و تصمیمات و عملکردهای داخل کشور انتقاد جدی دارم. احساس می کنم منابع به طور مناسبی تخصیص پیدا نمی کند و نهادها ظرفیت توسعه ندارد.
2- باز هم تاکید می کنم که تنها ایراد وارده از سوی من به شکل تعریف و تشریح نقد آقای عبادی است و هیچ نکته ای دیگری در این میان نیست. در عین حال مانند همه ی خوانندگان شما و سایر وبلاگ هایی که آقای عبادی عزیز آنجا می نویسد صراحت و شجاعت قلم ایشان را تحسین و تقدیر می کنم.
حالا اگر آقای عبادی اجازه بدهند و این زیاده گویی های من مزاحم شما نباشد با جزییات بیشتر موضوع را باز می کنم. سلامت باشید.
قبل از هر چیز من نگران این موضوع هستم که مبادا کسی در زمینه ای نظری کاملا” برخلاف بنده داشته باشد و صرفا” برای پرهیز از وقوع جدالی قلمی ، نظرش یا عقیده اش را ننویسد و یا به نحوی پیراسته اش کند و بعد آنرا در اینجا بیان کند . منظور بنده از مباحثی که هر از گاهی در مهاربیابانزایی با دوستان شروع می کنم تشویق آنها به شرکت در بحث ها و بیان نظراتشان است و نه خدای نکرده نهیب زدن به آنها و خاموش کردنشان .
دیگر اینکه بنده قطعا” مایل به فاش گویی و بی پرده سخن گفتن هستم اما قطعا” مایل به پرده دری و نقض حرمت هیچ کسی نیستم . اگر گاهی در کامنتها و نوشته هایم در اینجا و یا هر جای دیگر اسائهء ادبی به کسی دیده شود مطمئن باشید که از روی سهو بوده است و نه عمد و اگر کسی با خواندن نوشته هایم رنجیده خاطر شود موجب تاسف و شرمساری بنده خواهد بود . این دل آزردگی چه از ناحیهء دوست وبلاگی مان بهروز عزیز باشد و چه از سوی مدیری سابق مانند واعظ جوادی . در نتیجه همواره و پیشاپیش از همهء عزیزانی که درباره شان و یا در خطابشان می نویسم طلب پوزش و بخشش دارم .
دیگر اینکه ما هر چه که باشیم و با هر بضاعت عقلی و علمی که باشیم ، همین هایی هستیم که اینجا هستیم . یعنی در عالم اینترنت و در فضای مجازی آن همین جمع اندک و کوچک و پراکنده ای هستیم که می بینید . در واقع دار و ندار همدیگر هستیم . در یک چنین فضایی ساکت شدن و کناره گرفتن و ننوشتن و سکوت کردن و کم شدن حتی یک نفر از این جمع مختصر دست کم برای بنده یک فاجعه محسوب میشود . همه هم شاهد هستید که این جمع هیچ بالا و پایینی ، و قدیم و جدیدی و استاد و شاگردی ندارد و گفتگوهایمان و حتی دعواهای علمی و مباحثات و مجادلات قلمی مان بر محور رفاقت می گردند . لااقل اینکه بنده خودم را کوچک همهء عزیزانی می دانم که در این گفتگوها شرکت می کنند .
و آخر اینکه بقول مائو ” بگذار هزار گل بشکفد ” . بهم دیگر اجازه بدهیم تا حرف بزنیم و نظر بدهیم و انتقاد کنیم ولو آنکه حرفمان و نظرمان خام و ناپخته و نابالغ باشد . علم یکدیگر ، نظر یکدیگر ، عقاید همدیگر ، طرح های یکدیگر و نوع انتقاد کردنها و یا ابراز نظرکردنهای یکدیگر را به چالش بکشیم ، نقد کنیم ، رد کنیم و حتی سرزنش کنیم . اما راه سخن گفتن و حساب خواستن و مخالفت کردن و نظر دادن یکدیگر را نبندیم و همدیگر را دعوت سکوت و سکون نکنیم . ما در زمانه ای خود را برای نقد کردن و مخالفت کردن با مدیران دستگاههای ذیربط در محیط زیست ایران نمی دانیم که ریاست و مدیریت چنین سازمانهایی را افرادی به مراتب بی سوادتر و بی مطالعه تر و بی تجربه تر از ما در اختیار گرفته اند . ما باید همدیگر را تشویق به شرکت در گفتگو کنیم و یاد بگیریم که حرف بزنیم ، داد بزنیم ، اعتراض کنیم ، نقد کنیم ، حساب بخواهیم ، جواب بخواهیم و اگر لازم باشد جواب بدهیم . این منظوری هست که بنده دارم و به همین دلیل است که مایلم هر از گاهی خودم و سایر دوستان از این حالت سکوت و بی تحرکی بیرون بیاییم و با شرکت این گفتگوها تمرین مباحثه و مناظره و مجادله و تبادل افکار کنیم . از همهء عزیزانی که با مدارایشان بنده را در کامنتهای این پست تحمل کردند ممنونم . امیدوارم دوستان بزودی در زیر مطلبی دیگر از نوشته های مهاربیابانزایی بحث دیگری را شروع کنند و بنده هم در آن شرکت کنم .
فلورا در جایی به تاکید بنده بر نفت ” خوزستان ” انگشت گذاشته و تکرارش را یادآور ” پان ” گرایی دانسته بود . اشارهء من به نفت خوزستان و یا زعفران خراسان و یا قالی کرمان قطعا” به معنای ” پان خوزستانیست ” یا ” پان زعفرانیست ” و یا ” پان قالیست ” بودن بنده نیست بلکه تکرار این حقیقت تلخ است که 98 درصد از درآمد کشور ما و نانی که هفتاد و چهار میلیون ایرانی میخوردند حاصله از 480 حلقه چاه نفت در استان خوزستان است . اگر فروش این نفت خام متوقف شود ، عموم مردم ایران ناگهان تبدیل به مردمی شبیه به مردم قحطی زدهء اتیوپی میشوند . برای مثال ، مردم شریف تهران باید گربه های آن شهر را شکار کنند و برگهای درختان چنار خیابان ولی عصر تهران را بکنند و بخورند . این ماجرایی بود که در عراق رخ داد . عموزادگان عراقی من – که روزگاری بسیار ثروتمند بودند – ماهی یکبار از روی میادین مین می گذشتند و از بصره به ایران می آمدند و مواد غذایی اهدایی از طایفه مان را برای نیمی دیگرمان که در عراق هستند می بردند تا از گرسنگی نمیرند . تاکید بنده بر نکته هایی که رویشان انگشت گذاشته اید صرفا” برای تکرار این حقیقت تلخ است که ما ملتی هستیم با 2500 سال ادعا ، ده هزار سال عقب ماندگی فکری و فرهنگی ، اقتصادی در حد اتیوپی ، 480 حلقه چاه نفت در خوزستان ، و دیگر هیچ!
پاسخ:
درود بر لطیف عزیز. باید بگویم که نگرانی ات کاملاً منطقی است! راستش در این زمانه که همه کلی مشکل و دغدغه و تنش و … دارند؛ دیگه کمتر کسی پیدا می شه که بخواد در مباحثی شرکت کنه که استرس هایش را بیشتر کنه. تا به حال چندین نفر از صاحبنظران از من خواسته اند که بدون ذکر نام نظرات شان را انتشار دهم که البته قبول نکردم. اما واقعاً چرا اینگونه شده است؟ من امیدوارم بتوانیم به نحوی دیدگاه های خود را انتقال دهیم که در عین شفافیت و حقیقت، کمتر نوازشگر باشد!
زنده باشی لطیف جان.
با اجازه ي آقاي درويش:
آقاي عبادي ِعزيز من متوجه علت تاكيد شما ميشدم. به همين خاطر نوشتم كه كاش از همون ابتدا نفت در ايران كشف نشده بود. ما كه در زمان قاجار با نفت زندگي نميكرديم، حالا اگر درزمان قاجار توسعه يافته نبوديم، كشورهاي رو به توسعه يا توسعه يافته ي زيادي هستن كه همزمان با ما و بدون نفت راه توسعه رو بسيار بهتر از ما پيدا كردن.
اما به نظرم تاكيد شما بر اين دو كلمه عليرغم اينكه همه ي ما به اين موضوع واقفيم -كه بدون نفت ايران هيچه، يا درآمد ميليوني مسئولين از محل فروش نفت هستش- از ارزش كلامتون ميكاهه و يه مقدار بهش بويي غير از دلسوزي و خير خواهي و هر نيت مثبت ديگري كه در وجود شماست ميبخشه…
دفاع بي شائبه ي شما از حقيقت ها و بايدها در عرصه ي محيط زيست براي من برابري ميكنه با دفاع بي شائبه دكتر شريعتي از اصل و حقيقت دين كه هيچ نا خالصي و شبهه اي رو در اصل دين نميپذيرفتن و بهمين خاطر فكر ميكنم شما هم اگر كلامتون از همين شوائب هرچند كوچك به دور باشه بسيار پربارتر و موثر تر خواهد بود.
اميدوارم شما هم نرنجيده باشين.
اجازه لازم نیست و ممنون که در این جستار به صورتی فعالانه مشارکت می کنید.
بحث ها آموزنده و مدیریت شما هم همشمندانه بود …
سپاس رفیق
بحث ها آموزنده و مدیریت شما هم هوشمندانه بود …
سپاس رفیق
درود بر هومان عزیز.
روش آقا لطيف عزيز در به راه انداختن بحث و درگير كردن ديگران جالب بود. با اينكه پرده ابهامي هم بر روي گفته هايشان كشيده شد و بل اخره معلوم نيست براي تهييج سكون گزيدگان اين بيانات حداكثري و چالشي را بيان كرده يا واقعا همينقدر صفر و يكي هستند.
چون هنوز بهانهاي براي اعلام پير شدن ندارم دوست دارم باز هم بحث را با يك خاطره ادامه بدهم و آن اينكه:
اگر انديشه ورزان طبيعت دوست اين ديار يك “پير خرد” داشته باشند به نظرم كسي جز سيد آهنگ كوثر اين مرد راست گفتار نيك كردار نيست.
روزي يكي از جوانان جوياي نام كه به تازگي مدرك دكترا يش را در آبخيزداري از يك دانشگاه خوب خارجي گرفته و دست كم به شهادت نوشتههايش تا آن زمان حرفها و ايدههاي زيادي براي مديريت جامع آبخيزها و حفاظت اصولي خاك و آب داشت با هيجان خبر پيشنهاد يك پست مديريتي به خودش را براي استاد بيان و نظر او را جويا شد. پاسخ شنيد (نقل به مضمون) كه قبول نكن و به كار تخصصي خودت بپرداز تا شايد گرهي از كار اين ملك باز كني چرا كه وقت عزيزت تلف ميشود. يا اختهات ميكنند كه ثمري نداشته باشي (با پوزش از ايشان و خوانندگان) يا چوب حراج به آبرويت ميزنند تا خودت به كناري بروي. دست آخر تو ميماني و پشيماني عمر گرانمايهي از دست رفته.
اين نصيحت نيوشيده نشد و جناب ايشان در جايي ميان آن دو سرنوشت در حال روز شب كردن هستند.
حكايت مديران كم سوادتر يا كم تجربه تر يا بي تفاوت تر بودن در خيلي از موارد نيست بلكه گرفتار شدن در چنبرهي سامانههاي ناكارآمدي است كه پر انگيزه ترين افراد را بي خاصيت ميكند چون يا بيخيال شدهاند يا مشغول پر كردن انبانها از طعام…
رييس پيشين سازمان جنگلها و مراتع (دكتر شريفي)را از نزديك ميشناسم هم با سواد است هم تجربه دارد و هم اگر دور هم بنشينيم همين دلمشغوليهايي كه دست كم در نظرات اين پست نوشته شد را بازگو ميكند اما در طول سالها معاونت و رياست او مسير قهقرايي منابع طبيعي همچنان ادامه يافت.
نيروي كار در كشور ما براي پيشبرد هدف سازماني تربيت نشده و حس ديگرخواهي و وطن دوستي ناجوانمردانه از ما سلب شده است. حل اين معضل فرهنگي كه به قول آقا لطيف عقب ماندگي چند هزار ساله و به گمان من 200 -300 ساله است كه برخي ديدگاههاي غير عقلايي حكومتيان نيز آن را تشديد كرده است. درمان آن نياز به كار خستگي ناپذير فرهنگي دارد. مؤثرترين نقش يك انسان مسوول در چنين جوي اين است كه اينگونه نباشد. يك الگوي عملي خوب در يك محيط كاري، خانوادگي، مجازي، و … تكثير تصاعدي پيدا ميكند. اين بيان را با تمام وجود لمس كرده و آزمودهام.
در بيان پيشين گوشزد كردم كه آقاي درويش در مؤسسهشان استثنا نيست الان دقيقتر بگويم كه روزي استثنا بود اما آنقدر گفتگو كرد، مطلب نوشت ، خوب عمل كرد كه امروز خيل بزرگي از همكاران آن نهاد را با مفهوم مسووليت پذيري اشنا كرده اگر تنها عامل نباشد از مهمترين آنهاست. رانندگان آن موسسه نيز امروز چنان آگاهند كه شايد ديدگاههايي بهتر از برخي متخصصان دارند.
خلاصه اينكه… با يك گل هم بهار ميشود…
خودم را آماده کرده بودم تا بنویسم: “از خواندن این کامنتت لذت بردم آقا مجتبی.”
که دیدم آخرش را خراب کردی و از درویش تعریف کردی. درویشی که خودش بهتر از هر کسی می داند که “تعریفی” نیست.
درود رفیق …
از خواندن کامنت آقا مجتبا بسیار لذت بردم
و البته به نظر من آخرش هم خوب بود!
شرمنده مي كنيد مسعود خان.